در اين ماه
نامهاي از آقاي طلوعيان از مراغه رسيده كه چون بخشي از آن دربارهی دينست و
ميبايد پاسخي داده شود در اينجا ميآوريم. مينويسد :
من از
مليونها كساني بودم كه با شنيدن پارهای چيزها (آقاي كسروي دين تازه آورده و اسلام
را پوچ ميشمارند ...) از نوشتههايش اجتناب ميورزيدم ولي اخيراً با ملاحظهی
حقايقي كه واقعاً در ايران سابقه نداشته و نشنيدهايم سخت تكان خورده با عصبانيت
تمام خود را مذمت كرده بين رفقا و معاريف شهر افتاده و دعوت نمودم حتا در يك محل
(در حدود 30 نفر) حاضرين در اثر تذكرات بنده كه از مصائب تاريخ ايران مينمودم به هايهاي
گريستند ، گفتم آقايان از گريهی صد ساله يك كار جزئي هم ساخته نميگردد امروز از
توجه يزدان پاك ، مرد بلندهمتي جان بكف نهاده و با يك اصول متين ، پيش افتاده
بخلاف ساير مناديان حقايق را بگوش ميرساند.
يك عده از
ايشان آه سرد برآورده و گفتند هزار حيف كه اين مرد نيز عيوباتي دارد اگر بقول خود
شما اين مرد عاشق ملك و ملت است و ميخواهد تودهی ستمديده را براه راست برساند با
دين و مذهب چكار دارد لازم بود موضوع دين را كنار گذاشته مانند يك سياستمدار
اقداماتي بكند منتها خرافاتي كه سنگ راه ترقي است با مرور زمان از بين بردارند.
گفتم نسبت بموضوع دين نه چنان است كه شنيده ايد چنانكه از نوشتههايش مستفاد
ميگردد اصل دين اسلام را مقدس شمرده و در صدد اصلاح آن ميباشد بالاخره قانع نشدند.
حتا چند جمله از كتاب راه رستگاري مانند (دين همان دين كهن است راه را از سر بايد
گرفت) براي ايشان متذكر شدم. عاقبت مرا وادار نمودند كه عريضه كرده خواستار شوم كه
با زبان ساده و عوامفهم مرقوم فرمايند (ميخواهند اصل دين اسلام اجرا شود يا اينكه
دين تازهای را بايد پذيرفت)؟
اينست بخشي
از نامهی آقاي طلوعيان. ما خشنوديم كه نيكمرداني بدينسان رو بما مي آورند و
اميدمنديم بزودي نتيجهی اين رو آوردنها نمودار گردد و ميوهی كوششها بدست آيد.
اما گفتهی آن كسان بهتر است يك پاسخ گشادهتري داده شود. گفتهاند :
« لازم بود موضوع دين را كنار گزارده ، مانند يك سياستمدار اقداماتي كند ... » من ميپرسم : سياست چيست؟.. آيا شما سياست را به چه معني ميگيريد؟.. آنچه ما ميدانيم سياست بهمبستگي (رابطه) يك كشوري با همسايگانش و رفتار آنها با يكديگر ميباشد. ما سياست اين را ميگوييم اگر شما نيز اين معني را خواستهايد بگوييد من دربارهی بهمبستگي ايران با دولتهاي همسايه چكار توانم كرد؟!. يك كشوريست بسيار ناتوان و همسايگاني است بسيار توانا[1]، پيداست كه اين بايد زيردست و لگدمال ايشان باشد. اين نهادهی خداست ، آيين طبيعت است كه يك ناتواني زيردست توانايان باشد و بسود آنان زندگي كند. بگوييد : من يا شما يا هر كس ديگري در اين باره چه توانيم كرد؟!.
« لازم بود موضوع دين را كنار گزارده ، مانند يك سياستمدار اقداماتي كند ... » من ميپرسم : سياست چيست؟.. آيا شما سياست را به چه معني ميگيريد؟.. آنچه ما ميدانيم سياست بهمبستگي (رابطه) يك كشوري با همسايگانش و رفتار آنها با يكديگر ميباشد. ما سياست اين را ميگوييم اگر شما نيز اين معني را خواستهايد بگوييد من دربارهی بهمبستگي ايران با دولتهاي همسايه چكار توانم كرد؟!. يك كشوريست بسيار ناتوان و همسايگاني است بسيار توانا[1]، پيداست كه اين بايد زيردست و لگدمال ايشان باشد. اين نهادهی خداست ، آيين طبيعت است كه يك ناتواني زيردست توانايان باشد و بسود آنان زندگي كند. بگوييد : من يا شما يا هر كس ديگري در اين باره چه توانيم كرد؟!.
آيا ميتوان
از دولتها خواهش كرد كه از سياست و سود خود چشم پوشند؟!.. آيا با خواهش يا با داد
و فرياد بچنان نتيجهاي توان رسيد؟!.. يا آيا ميتوان آيين طبيعت را بهم زد و با
همهی ناتواني لگدمال و زيردست نبود؟!.. آيا چنين چيزي شدنيست؟!..
من ميخواهم
بگفتهی شما مانند يك « سياستمدار» بكوشم ، ميبينم جز اين چاره نيست كه اين توده
را نيرومند گردانم كه در برابر همسايگان و بيگانگان ايستادگي توانند و آزادي خود
را نگه دارند. يك توده چگونه نيرومند گردد؟. خود نيرو چيست؟.. در اينجا چه معنايي
از آن ميخواهيم؟.. باشد كه ديگران ندانند ، ولي ما نيك ميدانيم :
« نيروي يك توده رويهم آمدن آهنگهاي ايشانست».
« نيروي يك توده رويهم آمدن آهنگهاي ايشانست».
ميگويند
: در ايران بيست مليون مردم هستند. من ده مليون را بچگان و پيران و بيماران و
درماندگان گرفته كنار ميگزارم. آن ده مليون ديگر از زن و مرد ، اگر يكايك ايشان
بكشور و توده دلبستگي داشته برآن باشند كه كوشش و جانفشاني در راه نگهداري كشور
دريغ نگويند و اين آهنگ (قصد) در دلهاي آنان باشد ، و از آنسوي همگي اينان انديشهشان
يكي باشد و دست بهم داده يك دستهاي پديد آورند و هر روزي كه نياز افتاد همگي
بكوشش و جانفشاني آماده باشند ، از اينجا يك نيروي ده مليوني پديد آيد كه تواند در
برابر بيگانگان پافشاري نمايد و كشور را نگه دارد و با آزادي و گردنفرازي زندگي
بسر برد. اينست معني نيروي توده.
ما نيز اگر
بخواهيم « سياستمدارانه» يك كوششي كنيم و توده را نيرومند گردانيده از زيردستي و
لگدمالي بيرون آوريم بايد بكوشيم و از ايرانيان چنان نيرويي پديد آوريم. بايد
بكوشيم كه ايرانيان بكشور خود دلبسته باشند ، آبادي آن را بخواهند ، بزرگيش را
آرزو كنند ، و براي نگهداري آن آمادهی جانفشاني
باشند ، از آنسوي انديشههاشان يكي باشد و همگي دست بهم داده يك دسته شمرده شوند ،
كه اگر روزي نياز افتاد همگي با دلخواه و آرزو از شتافتن بميدان جنگ و از هيچگونه
جانبازي خودداري ننمايند. بايد براي اين كوشيم.
من ميپرسم :
آيا چنين كاري با حال كنوني ايران شدنيست؟!. آيا اين كيشها جلوگير چنان كوششي نميباشد؟!..
من از يكايك آنها سخن خواهم راند تا روشن گردد كه چه جلوگيري از دلبستگي مردم
بكشور و توده و زندگاني ميكنند.
نخست از كيش شيعي كه كيش انبوه ايرانيانست گفتگو
ميكنم : اين كيش پيروان خود را با انديشههاي بيهودهاي سرگرم داشته از پرداختن
بزندگاني و دلبستگي بكشور بيگانه ميگرداند. يك شيعي مغزش آكنده است از دشمني بيپا
و بيجاي ابوبكر و عمر و عثمان و عايشه و از دوستي گزافهآميز علي و خاندان او ، و از داستان
كشاكش خلافت ، و از تاريخچهی زندگاني دوازده امام ، و از رفتار دشمنانشان با
ايشان ، و از پندار امام ناپيدا و نشانههاي پيدايش او و مانند اينها كه آموزاكهاي
آن كيش است ، و يگانه آرزوي او رفتن بزيارت كربلا و نجف و مشهد ميباشد ، و هميشه
چشم براه امام ناپيداست كه پيدا گردد و جهان را بنيكي رساند. اينهاست پندارها و
آرزوهايي كه دلهاي شيعيان [را] پر ميگرداند ، و اينست يك شيعي ، دلبستهی كشور و
توده نتواند بود و بجانفشاني در راه آن نتواند برخاست[2]. بلكه
از روي باورهاي او ، اين دولتها كه هستند چه بهنگام مشروطه و چه در زمان خودكامگي
، « جائر» و ستمگرند. زيرا از روي باورهاي او فرمانروايي ازآنِ علماست و ديگران هر
كساني كه باشند ستمگرند. از اينرو يك شيعي ماليات پرداختن بدولت ، سرباز دادن ، و
فرمان بردن را گناه ميشمارد و تا ناچار نباشد بچنين كاري نبايد برخيزد. به ده يك
[درآمد] شيعي خمس يا زكات است كه بايد بعلماء پردازد ، جنگ او جهاد است كه در
نبودن امام « جايز » نيست. نيكي جهان جز بدست امام زمان كه پديد خواهد آمد نتواند
بود و اينست كه ديگري نبايد كوشد. يك شيعي بجاي كوشش بايد دعاي ندبه بخواند و شتاب
كردن امام را در پديد آمدن بخواهد.
اينها
چيزهاييست كه همه ميدانند. كنون شما بگوييد : آيا اين كيش جلوگير نيرومندي كشور
است يا نه؟.. آيا شدنيست كه ما باين كيش ايرادي نگيريم و آن را بحال خود گزاريم و
اميدمند باشيم كه مردم بكشور و توده دلبستگي خواهند داشت و ما يك تودهی نيرومندي
پديد خواهيم آورد؟!..
ببينيد تاريخ
ايران پر از نامهاي ستمگرانست. اين كشور ، چنگيزخان را ديده كه چهار سال در
ماوراءالنهر و خراسان قصابي كرد و در آن داستان بسياري از شهرهاي بزرگ ايران كشتار
ديد كه در هر يكي بيش از يك كرور و دو كرور مردم كشته گرديدند ، هلاكو خان را ديده
كه چهل روز در بغداد كشتار كرد. تيمور لنگ را ديده كه در اسپهان هفتاد هزار سر خواست
و در بغداد از كله ها مناره برپا گردانيد. ولي شيعي هيچيكي از اينان را ستمگر نميشناسد
و بيزاري از آنان ندارد و در پيش او يگانه ستمگر يزيد بوده كه حسين بن علي را كشته
و بس ، و اينست پس از هزار و سيصد سال هنوز جز به يزيد نفرين نميفرستد. صمدخان با
آن ستمگريها و پستنهاديها كه از خود نمود كسي او را ستمگر نشناخت و چون مُرد در
همان مراغه ی شما برايش قرآن خواندند و از خدا آمرزش طلبيدند.
آمديم
بكيشهاي ديگر : كيش بهايي از پيروان خود تنها آن را ميخواهد كه كتاب اقدس و ايقان
و مفاوضات خوانند ، و لوح احمد را از بر كنند ، و به تبليغ كوشند ، محفل برپا كرده
از فضايل « جمال قدم» گفتگو كنند ، يك رشته سخنان پوچي را كه راه بهيچ ديهي[3] نميبرد
پياپي گردانند ، به « مولي الوراي» خود پولها فرستند و دستگاه او را بيپول نگزارند و بس ، و هيچ كاري
بكشور و نگهداري آن ندارند. بلكه اگر راستي را خواهيم بهائيان هميشه بدخواه اين
كشورند و خود را در زير پناه بيگانگان نگاه ميدارند و آزادي خود را در چيرگي آنها
ميدانند.
صوفيگري كه
هنوز رواج بسياري در ايران دارد يكسره آخشيجِ[= ضد] دلبستگي بكشور و پرداختن
بزندگانيست. يك صوفي بايد سرگرم پندارهاي بيخردانهی خود
باشد ، « اربعين» بسر برد ، به « تهذيب نفس» كوشد ، درپي « وصول بخدا» باشد ، آنچه ديگران در « آفاق» ميبينند او در « انفس» ببيند ، « سير در نفس» خود كند ، مثنوي بخواند ، «طامات» ببافد. او را با كشور و توده چكار است؟!.. او سربازي چه تواند؟!.. جانفشاني و جانبازي كي كند؟!.. يك صوفي جهان در ديدهاش خوار است
« همتش سر به اينجهان فرو نميآورد» و آنگاه صوفي همگي را بيك ديده ميبيند. در ديدهی او ستمگر و ستمديده ، بدكار و نيكوكار ، خودي و بيگانه يكيست. «يكرنگي اسير رنگ شده و موسيئي با موسيئي در جنگ شده» «همه خدايند و از خدا كِي جدايند».
باشد ، « اربعين» بسر برد ، به « تهذيب نفس» كوشد ، درپي « وصول بخدا» باشد ، آنچه ديگران در « آفاق» ميبينند او در « انفس» ببيند ، « سير در نفس» خود كند ، مثنوي بخواند ، «طامات» ببافد. او را با كشور و توده چكار است؟!.. او سربازي چه تواند؟!.. جانفشاني و جانبازي كي كند؟!.. يك صوفي جهان در ديدهاش خوار است
« همتش سر به اينجهان فرو نميآورد» و آنگاه صوفي همگي را بيك ديده ميبيند. در ديدهی او ستمگر و ستمديده ، بدكار و نيكوكار ، خودي و بيگانه يكيست. «يكرنگي اسير رنگ شده و موسيئي با موسيئي در جنگ شده» «همه خدايند و از خدا كِي جدايند».
علياللهيگري
نيز چنين است. اين كيش قاچاق شگفت كه بيش از هزار و دويست سالست پيدا شده و امروز
پيروان آن بنام گوران يا اهل حق يا علياللهي در آذربايجان و كردستان و همدان و
لرستان فراوانند ، در اين زمان دراز هميشه خود را از ايرانيان جدا ميگيرند و آنان
را بيگانه ميشمارند و بيك رشته انديشههاي پست و كارهاي پستتري كه هميشه نهان
ميدارند سرگرم و دلخوش ميباشند. در اين كشور ميزيند و كمترين دلبستگي بآن
نميدارند. كساني از آنان هنرهاشان بآتش رفتن و نسوختن و شمشير بشكم فرو بردن و
گزند نديدنست و از همهی خوشيهاي جهان باين بازيها بس كردهاند.
باطنيگري نيز
چنين است. اين كيش نيز بيش از هزار و دويست سالست پديد آمده و اكنون پيروان آن در
محلات و ديگر جاها فراوانند و اينان نيز خود را از ديگران جدا ميگيرند و بيك رشته
انديشههاي پست و كارهاي پستتري سرگرمند و سررشتهشان بدست سِرآقاخان است كه اكنون
در لندن ميزيد.
يكايك چه
بشمارم. همهی كيشها چنين است ـ از آنسوي ارمني ، آسوري ، كردي ، زردشتي ، گذشته
از جدايي در كيش ، در آرمان و آرزو جدايند ، در سياست جدايند ، و همگي آنان از
دلبستگي بايران بيبهره ميباشند بلكه بسياري دشمن نيز هستند و نابودي اين كشور را
ميخواهند.
كنون شما
بينديشيد كه از چنين توده اي چگونه ميتوان نيرويي پديد آورد؟!.. چنين توده اي
چگونه ميتواند بميدان سياست درآيد و با دولتهاي ديگر روبرو ايستد؟! چنين مردمي
زيردستي و لگدمالي به پيشانيشان نوشته شده و هيچ سياستي نخواهد توانست اينها را از
آن سرنوشت كه نتيجهی حال و رفتار
خودشانست رها گرداند.
اين مردم
نميدانند كه اين بدبختي كه گرفتار شدهاند نتيجهی همين حال و رفتار خودشانست ،
نتيجهی اين كيشهاي گوناگون ، و آن انديشههاي پراكنده ، و آن كتابهاي پست گمراه
كننده است كه بايد اينها را از ميان بردارند. بلكه چنين ميپندارند كه زبون سياست
شدهاند و اينست چاره را نيز از راه سياست چشم ميدارند. ولي اين ناداني ديگري از
آنانست. دوباره ميگويم مايهی بدبختي در ميان خودشانست.
آري ، اينان
زبون سياست نيز گرديدهاند. ولي انگيزهی آن زبوني نيز ، اين ناتوانيها و
گرفتاريها بوده است. دولتهاي بزرگ همينكه اينان را آلوده ديدهاند اين دانستهاند
كه هيچ نيرويي ندارند و بيهيچ ترسي بر سرشان كوفتهاند.
در ايران يكي
از گرفتاريها همينست كه كساني يك رشته كلمهها يا جملههايي ياد گرفته بزبان
ميدارند بي آنكه معنايش را بدانند ، همچون دين ، تمدن ، فرهنگ ، سياست ، ادبيات و
بسيار مانند اينها. اينان گفتهاند : بهتر بود من مانند يك سياستمدار بكوشش
پردازم. اين هم رخ داده كه يكي آمده و گفته : « ايران بايد از راه فرهنگ ترقي كند.
بهتر بود شما نيز از آن راه اقدام ميكرديد». گفتهام : فرهنگ چيست؟.. چه چيز را
شما فرهنگ ميناميد؟.. ديدهام درمانْد و پاسخي نتوانست. ناگزير شدهام خودم پاسخ
داده بگويم : اگر خواست شما از فرهنگ اين دبستانها و دبيرستانهاست اين را كه
آزموديد و ديديد ، مگر در اين پنجاه سال بيشتر كه در ايران دبستانها برپا گرديده
شما پيش رفتهايد؟!.. مگر حال جوانان
درسخوانده در آن دبيرستانها بما پوشيده است؟!.. از اين گذشته مگر ما از درسهايي كه
در اين آموزشگاهها داده ميشود آگاه نيستيم؟ اگر خواست شما معني درستِ فرهنگ است كه
« تربيت» باشد ، آن همينست كه ما پيش گرفتهايم و ميكوشيم. نخستين گام تربيت آنست
كه معني زندگي را بمردم ياد دهيم ، آنان را از پراكندگي رها گردانيم ، از چنگال
پندارها بيرون آوريم.
همچنين ديگري
آمده و چنين گفته : « امروز ديگر دين مورد اعتنا نيست. بهتر بود شما از راه تمدن
سعي كنيد». ازو نيز پرسيدهام شما دين چه چيز را ميگوييد و تمدن چه چيز را؟!..
ديدهام درمانده و ناگزير شده گفتهام : تمدن آن پيشرفتيست كه آدميان در راه زندگي
ميكنند. يك روزي آدمي لخت و تهيدست و ناآگاه در يك غاري ميزيسته و از همان هنگام
رو بسوي پيشرفت داشته و امروز ميبينيم كه اينهمه افزار و شكوه ميدارد و اين همه
دانش و آگاهي اندوخته است. اين پيشرفتست كه تمدن مينامند. ولي بايد دانست يك بخش
بزرگي از اين تمدن دينست. باين معني آدميان چنانكه افزارها ميسازند و آگاهيها مياندوزند
بايد معني درست جهان و زندگاني را نيز بشناسند و يك راه بخردانهاي براي زيستن پيش
گيرند ، و ما دين همينها را ميگوييم و اينست آن را از تمدن جدا نميشناسيم. از اين
گذشته در اين كشور شما كه پانزده كيش گوناگون هست و مغزها پر از گمراهيها و
نادانيها است تا باينها چاره نشود از تمدن چه بهره توانيد برداشت؟!..
اينها نمونهايست
كه اين مردم چگونه درمانده شدهاند : جملههاييست بزبانها افتاده بيآنكه معنايش
بدانند. در اينجاست كه بايد گفت مغز ميدارند و نميفهمند ، چشم ميدارند و نميبينند
، گوش ميدارند و نميشنوند.
اما عنوان «
اصل اسلام» ، آن نيز از اينگونه است. كلمهايست ميگويند و معنايش نميفهمند.
بارها ما در اين باره سخن رانديم و باز ميبينيم اين كلمه بميان ميآيد. اين خود
شگفت است كه مردمي باصل دين خود بنازند. اين معنايش آنست كه آنان بآلودگي كيش
كنوني خود خَستُوان[= معترف] ميباشند. شگفتتر اينكه با اين خَستُوِش خم به ابرو
نياورند و آن آلودگي را آك[= عیب] خود نشمارند. شگفتترين اينكه بيك كس كه ميخواهد
بچاره كوشد دستور دهند و راه نمايند. «بيماران دستور ده» اينان ميباشند.[4]
ميبايد
پرسيد : آيا شما اصل اسلام را ميشناسيد؟!.. اگر ميشناسيد پس چرا آن را نگرفتهايد؟!..
چرا اصل را گزارده به فرعش گراييدهايد؟!.. اگر نميشناسيد از كجا ميدانيد كه
اينها كه ما ميگوييم اصل اسلام نيست؟!. ما بارها نوشتهايم كه بنياد دين ديگر شدني
نيست. بارها نوشتهايم : « دين نچيزيست كه كهنه و نو گردد. همان دين كهنست راه را
بايد از سرگرفت».
راستي آنست
كه اين كسان نميخواهند دست از كيشهاي پوچ و بيبنياد خود بردارند ، و از آنسوي چون
ما ايرادهايي ميگيريم و پاسخي نميتوانند داد ، اصل دين را پيش ميكشند ، كه تو گويي
دين رخت است كه دو دست باشد. يكي را به تن كنند و ديگري را در بقچه نگه دارند. بهر
حال اين خود گمراهي ديگري از ايشانست.
كوتاه سخن
آنكه ما در اين راهي كه ميپيماييم همه دربند راستيها ميباشيم و اينست كساني كه
ميخواهند از ما باشند بايد بيكبار دست از پندارهاي بيپاي خود برداشته گردن بدليل
گزارند و پيروي از راستيها نمايند وگرنه از ما نميتوانند بود.
پیمان ـ سال
هفتم ـ شمارهی نهم ـ ساتهای 579 تا 587
[1]ـ در آن زمان ایران را میان دو همسایهی
شمالی (شوروی) و جنوبی (انگلیس) بشمار میآوردند. پس از جنگ جهانی دوم که هندوستان
استقلال یافت و پاکستان نیز جدا گردید و بدینسان سایهی انگلیس بر جنوب ایران
کوتاهتر گردید و از آنسو ، کشور آمریکا نیز به همچشمی با آن دو کشور یاد شده برخاست
یا به سخن دیگر در میدان سیاست نمودارتر گردید ، همسایهی جنوبی ایران ، آمریکا و
انگلیس بشمار آمدند.
[2]ـ باشد که کسانی در
برابر این سخن به پاسخ برخیزند و جنبش غیرتمندانهی مشروطهخواهان و جنگ با لشکر
محمدعلی میرزا یا جنگهای «آرتش شاهنشاهی» با ایلهای سرکش در زمان رضاشاه یا
ایستادگی آنان در شهریور 1320 در برابر لشکرهای انگلیس و شوروی یا جنگ هشت سالهی
ایران در برابر عراق را یادآوری کنند. لیکن این کسان باید بدیده گیرند که جز جنگ
ایران و عراق ، آن دیگر رخدادها را نویسنده نیز نیک میدانسته و خود در کوششهای
مشروطهخواهان پا در میان داشته و تاریخ آن را در کتابش جاودان ساخته است. ولی
اینها با سخن او ناسازگار نمیباشد زیرا اینجا سخن از « استواری» باورهاست : یک
شیعی که در دل چنین باورهایی دارد در زمینهی میهنپرستی « نمیتواند» باور استوار
بدارد. زیرا یکی که تنها اندیشهی ارجمندی میهن و نگهداری از آن را در مغز میدارد
، «راه دومی» در پیش رو ندارد و هر کاری که میکند در راه نگهداری و سود توده و
کشور خود میباشد و اگر نیاز به جانبازی افتاد ، کشته شدن در راه میهن را ورجاوند
میداند. لیکن یک شیعی همیشه راه دومی در پیش پای خود دارد بدینسان که بالاتر از
میهنپرستی (که برخی از ملایان گستاخانه آن را بتپرستی مینامند) رستگاری را در زیارت
رفتن و «خرج محرم دادن» و گریستن به داستان کربلا و چشم براه امام ناپیدا داشتن و
اینگونه پندارها میداند.
کسانی
که تاریخ مشروطه را خوانده و داستان چاپ شدن دفتر «سیاست حسینیه» را در گرماگرم
کشاکش مشروطهخواهان با ملایان میدانند ، یا از نامردیها و پستیهایی آگاهند که
ملایان در آن ده سال که سپاه روس در ایران بودند از خود نمودند ـ همچون تلگراف
فرستادن به لندن و پترزبورگ برای بازگشت محمدعلی میرزا ، این زمینه برایشان
تاریکی ندارد.
همچنین بر باریکبینان پوشیده نیست آن کوششی که حکومت
ملایان در جنگ هشت ساله با عراق میکرد برای رسیدن به آرزوهای کیشی مانند « صدور
انقلاب» ، «حکومت عدل علی» ، « گرفتن انتقام کشتگان کربلا» ، گشادن «راه کربلا و
قدس» ، «دفاع از حرم» و نگاهداری از دکان خود بود نه نگاهداری کشور ولی چون این
خواست ایشان با اندیشههای ایرانخواهانهی سپاهیانی که پروایی به شیعیگری نداشتند همسو
افتاده بود ، کار جنگ پیش میرفت و ملایان جانبازی سپاهیان دلیر ایرانی را همه در
راه آرزوهای بیارج کیشی وانمودند.
در
هر حال آنچه اینجا درخور پرواست اینکه برای باور استوار داشتن به هر چیزی باید
اندیشههای آخشیج آن از دلها پاک گردد وگرنه کسانی که اندیشههای ناسازگار هم را
در مغز دارند ، هر هنگام که یکی را بسود خود یافتند به آن گرایند و آن دیگری را
زیر پا اندازند.
[3]ـ dih = روستا ، ده
[4]ـ گفته شده : «بیمار دستورده را از
مرگ گریزی نیست.»!