چاره چیست؟!
کسانی
میپرسند : بسیار خوب ، این سخنان بجاست. ولی چاره چیست؟!.
میگوییم
: نخست مردم باید باور کنند که تا نیک نگردند ، این گرفتاریها همچنان ماندگار
است. با رفتن این و آمدن آن ، دیگرگونی ژرفی روی نخواهد داد. آن سند« چشمانداز»
که نامش را شنیدهاید خودش نشانهی نیکی است. آن را دهها « مشاور کارشناس» با دهها
ساعت شور و همسخنی آماده کردهاند تا وانمایند همه چیز در این کشور براه راست
خود افتاده و پیشرفتها چندان تندی گرفته که اکنون میتوان پیشبینی کرد ایران در
سال 1404 سرآمد کشورهای «منطقه» خواهد شد. ولی کو آن بنیادی که اینها بر آن استوار
گردد؟!. چه کار بنیادی در این کشور در 38 سال گذشته برای چاره به درماندگیها انجام
شده؟! مگر تنها با سخن کار پیش رود؟! در این دوازده سال که میبایست کمابیش 60 در
صد از راه آن آرمانها پیموده میشد چندان نومیدی سران کشور را فراگرفته که در
سالهای اخیر کمتر سخنی از آن بمیان میآورند و بیگمان رفته رفته به فراموشی خواهند
گرایید.
قضا را این سند نشانگر نیکی است که مردم و
سخنفروشان و تئوریسازان دریابند که کجای کار ویران است؟! دریابند کار نچندان
آشفته که چند سطر یا صفحه نوشته ، بتواند گشایشی پدید آورد. از خود بپرسند : آیا
این دفترهایی که بنام «برنامه»ي فلان دولت یا
بهمان نامزد ریاستجمهوری هر چند سال یکبار منتشر میکنند و یک مشت سخنان کلی در آن
میگنجانند و یا در ادارات به اصلاحاتی برمیخیزند ، چارهی ویرانیها و بنیادی
برای اقتصاد ، دانشپژوهی ، صنعت و فرهنگ کشور تواند بود؟!
«سند
چشم انداز بیست ساله» هشت آرمان (یا آرزو) را بدیده گرفته. ما هفت آرمان آن را
کنار گزارده ، تنها یکی از آنها را در زیر آورده و میپرسیم : آیا رسیدن به این
آرمان در این مدت و با این اوضاع کشور شدنی است؟!. سند چنین میگوید :
«جامعهی
ایرانی در افق این چشمانداز چنین ویژگیهایی خواهد داشت :
دست یافته به جایگاه اول اقتصادی ، علمی
و فناوری در سطح منطقهی آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه ، قفقاز ، خاورمیانه و
کشورهای همسایه) با تأکید بر جنبش نرمافزاری (؟) و تولید علم ، رشد پرشتاب و
مستمر اقتصادی ، ارتقاء نسبی سطح درآمد سرانه و رسیدن به اشتغال کامل».
«سطح
منطقه» که در این بند از آن نامبرده میشود سرزمین پهناوریست که کشورهای توانای
آن اینهاست : ازبکستان ، تاجیکستان ، ترکمنستان ، قزاقستان ، ارمنستان ، گرجستان
، جمهوری آذربایجان ، پاکستان ، افغانستان ، ترکیه ، عراق ، کویت ، قطر ،
امارات ، عربستان ، مصر ، اردن و سوریه.
از
این بیست سالی که تا سال 1404 فرصت رسیدن به این آرمانها بود ، دوازده سال گذشت.
اکنون شما خوانندگان با بررسی آمارهای ایران و کشورهای یاد شده ، کارنامهی 12
سالهی اخیر و پیشینهی 38 سالهی این حکومت و وضع کنونی کشور خود داوری کنید آیا
این شدنی است که تا هشت سال دیگر در اقتصاد و دانش و افزارسازی(صنعت) ایران بتواند
همهی آن کشورها را پشت سر گزارد؟!
همه
میدانند که کارها با لاف پیش نمیرود. همین رسواییهای پولی که در دو سه دههی اخیر
چندان پرشمار گردیده که مردم به آنها همچون خبرهای بمبگزاری در عراق و افغانستان
خو گرفتهاند ، خود نشان از این دارد که راهها کج است و برنامهها اشتباه و این
بیگمان گردیده که آن سند همچنان روی کاغذ خواهد ماند.
از اینروست که میگوییم : گذشته از « فاجعه»ها که خود عقبگرد
یا باری ترمز اقتصاد کشور ، بيآبرویی و از دست رفتن اعتماد جهانی به ایران است ،
در دیگر موردها ، این انتخاباتها اوضاع کشور را اندکی بهتر یا اندکی بدتر خواهد گردانید.
اگر بهمین اندازه خشنودید ، راه همانست که ببینید
« بدتر» کدامست ، به آن رأی ندهید.
« بدتر» کدامست ، به آن رأی ندهید.
آمدیم
که بهترین اینها را نیز زبون ، خرافی ، نادان ، بیبرنامه و مردمفریب شناختید و
باور کردید بهترین اینها نیز به آن دردهای بنیادی ما چارهای نمیتوانند کرد ـ
چارهای که به بلندی خردها و به شایندگی توده انجامد و ما را از این بدبختیها و
ملابازیها رهاند. در آن حال یک گام بزرگی به پیش برداشتهاید. گام بزرگی در راه
دگرگونی اندیشهها (یا به گفتهی برخی کسان : نوزایی).
در
آن حال باز هم نخستین آرمانمان باید نیک گردیدن باشد. « یک مردمی تا خود نیک
نباشند از نیکیهای جهان بهره نخواهند برد». این یک اصل است. چنانکه تا کشتزاری را
شخم نزده به آن رسیدگی نکنید و آب بسنده ندهید ، محصولی نتوانید برداشت ، تا ورزش
نکنید نیرومند نخواهید گردید ، همچنان تا مردمی نیک نباشند از نیکیهای جهان بهرهای
نخواهند برد. تودههای بهرهمند از خوشیها و پیشرفتها ، بیگمان نیکند. بهتر از
تودههای پس ماندهاند.
نیکی
، شایندگی و شاینده بودن ، یک نشانهاش رشد سیاسی است. نیکی به گفتار نیست ، به
رفتار است.
نیکی
آنست که بدی در میانه کمتر باشد. برای مثال این مردم از بس از پاسخدهی (مسئولیت)
گریختهاند ، در هیچ کاری گناهی بگردن نمیگیرند و این یکی از بدیهاست. نمیگویند
ما نیندیشیده به هیاهوها برخاستیم و شوریدیم. نمیگویند اگر ما تاریخ خود را
خوانده بودیم درمییافتیم که آن اصل دوم و پیشینهاش چه بوده و چه نتایجی از آن
پدید خواهد آمد و چنان گوسفندوار به این قانون اساسی رأی نمیدادیم. بجای همهی
اینها درپی آنند که دریابند فلان کشور بیگانه چه نقشهای برای ما کشید که به این
روز افتادهایم.
آن
انبوه سالمندانند که بسیاریشان هنوز پی به فریبخواری خود نبردهاند ، از آنسو
جوانانی هم درس بیدردی از بر کردهاند : « ما که آن زمان نبودیم تا خراب کرده
باشیم. آنها (پیشینیان) که خراب کردند خودشان درست کنند». ایشان گویا نمیدانند که
تا خودشان آستین بالا نزنند و چاره بدردهاشان نکنند ، از دست کسی کاری برنخواهد
آمد ـ سرچشمهی این بدبختی هرچه بوده باشد.
فراموش
نکردهایم که کسانی سخن به این سادگی و خردپذیری را هم نمیپذیرفتند و با آن میستیزیدند.
این را بارها دیدهایم. بازپسین آن که بیادمان هست نزدیک به پانزده سال پیش بود.
آن هنگام که آمریکا و همپیمانانش در افغانستان و عراق جنگ راه انداخته در کار آن
کشورها دخالتهای مستقیم میکردند ، ایشان در ایران شادمانیها کرده دخالتهای غربیان
را میستودند. خاماندیشانه و زبونانه امید داشتند که پس از عراق و افغانستان نوبت
به ایران خواهد رسید.
جای
خوشبختی است که چنین فرومایگانی در میان توده فراوان نبودند. ایشان اکنون باید چشم
باز کنند و حال کنونی آن دو کشور را نیک بنگرند. ببینند آیا با آنهمه ویرانیها که
آنها در این کشورها ببار آوردند و چنان وامینمودند که میخواهند « دمکراسی و صلح»
را به این دو توده ارمغان کنند ، آیا توانستند؟! به لیبی ، یمن یا هر کشور ناتوان
دیگری بنگرند تا ببینند آیا دخالتهای بیگانگانِ آزمند جز در راه سودهای خودشان
بوده؟! آیا جویهایی که از خونهای بیگناهان روان میگردد دلهای ایشان را بتکان میآورد؟!.
ببینند و دریابند که آن دولتهای آزمند ، با همهی نمایشهای دمکراسی و
«انساندوستی» که جزو بازیهای همیشگی ایشان است ، در راه سودهای خود چه چیزها که پایمال نمیگردانند.
«انساندوستی» که جزو بازیهای همیشگی ایشان است ، در راه سودهای خود چه چیزها که پایمال نمیگردانند.
چنان
اندیشههایی از دهان بیدردانی درمیآمد که اندک سرمایهای از تاریخ هم نیندوخته
بودند.
در
هر تودهای یک دسته نیکخواهانی رنجها میکشند و از همه چیز ، خود را بیبهره
میگردانند تا آیندگان آن توده ، سرفراز و آسوده زیند و راه پیشرفت را بروی خود
گشاده یابند. پس چرا به جای گناهکار نشان دادن گذشتگان ، ایشان پاسخدهیای برای
خود نمیشناسند؟! چون گذشتگان کار غلطی کردهاند آیا اکنون باید دست روی دست
گزارْد یا چشم امید به بیگانگان دوخت؟! هر سخنی باید بهر سود و نتیجهای گفته شود.
از اینکه گفته شود «گذشتگان کردند ، آنها پاسخده باشند» یا
«آنها درست کنند» ، چه هودهای (نتیجه) بدیده دارند؟!
«آنها درست کنند» ، چه هودهای (نتیجه) بدیده دارند؟!
ما
نباید اینها را سنگ راه کوشش گردانیم. آری ، گذشتگان ما اشتباه بزرگی کردهاند ،
ولی آیا شما خود را چندان از فریبخواری رسته و پیراسته میدانید که همچون ایشان
فریب نخورید؟! یکی از اشتباهات ایشان ندانستن تاریخ کشورشان بوده. آیا شما تاریخ
کشورتان را میدانید؟!
امروز
دربارهی پیشینیانتان که مایهی تصویب و روان گردیدن این قانون اساسی ننگین گردیدند
چگونه داوری میکنید ، آیندگان نیز به بیپرواییهای ما آنگونه داوری خواهند کرد.
هماکنون
نیز اندیشههای گمراه در میان ما فراوان است که اگر به آنها بیپروا باشیم و در
نتیجهی آنها رفتار اشتباهی از ما سر زند ، آیندگان نیز نکوهشها از ما خواهند کرد.
برای مثال امروز یک واژهی « سوء مدیریت» بدهانها افتاده و مردم بیآنکه در
اینباره جستجو کرده آگاهی بدست آورند دمادم آن را در هر جایی بزبان میآورند. این
خود ، مردم را یک دام گمراهی گردیده.
چرا
ایرانیان به این واژه اینهمه دلبسته گردیدهاند؟! زیرا چنانکه گفتیم از پذیرفتن
پاسخدهی میگریزند. این بهترین واژه است که گناه همهی ناکامیها را به گردن دیگران
بیندازند و خود را بیگناه و پاک نشان دهند. همین مایهی بدبختی مردم است. همین که
مردمی تنها بایای اجتماعی خود را رأی و مالیات دادن دانند و بایای دیگری بگردن
نگیرند مایهی تباهی است.
نمیگوییم
دُژراهبری (سوء مدیریت) یا ناتوانی در راهبری ، در دولتهامان نیست.
خواستمان آن نیست. ما نیز میدانیم که اداراتمان ویرانه است. ما نیز میدانیم مدیران
فاسد فراوانند و باید آنها را کنار گزارد. سخن ما این نیست. سخن در اینست که همین
مدیران فاسد از درون این توده برآمدهاند. پس یک بیماریای در این درخت هست که
چنین میوههایی میدهد. ولی شما ببینید که هیچ کسی را در چهل سال گذشته ندیدید که
بیاید و بکاری جز اصلاح ادارات و مدیران پردازد.
اینها
همه میکوشند کارها را از بالا درست گردانند : ادارات را اصلاح کنند ، خیلی که
زورشان بچربد بنیادهایی که از مالیات معافند را به دادن مالیات وادارند ،
ناکاردانان را برداشته ، کاردانتران را جانشین سازند و از اینگونه کارها. میدانیم
باید آنها دیگرگون گردد ولی میگوییم : بیش از نیمی از این نابسامانیها از آن نبوده
که راهش غلط بوده. از آن بوده که هر راهی یک دسته راهبانانی هم میخواهد. این
راهبانان همان مردمند. مردم پایهی سامان اداراتند. اگر مردم شاینده نگردند و
سامان ادارات را نگاه ندارند ، این اصلاحاتی که شما بدیده دارید روی پایهای
استوار نگردیده و دیر یا زود فروخواهد ریخت. لیکن اگر مردم نیک گردند و رشد سیاسی یابند
، آنگاه هم پشتیبان این دیگرگونیها خواهند بود و هم نگاهدار. و هم خود بنیادگزار
چنان دیگرگونیها.
بیپرده
باید گفت که در کارهای زندگانی همان اندازه که دولتها دخالت دارند ، مردم نیز
دخالت دارند. زیرا نخست دولت از آسمان یا از کشورهای بیگانه نیامده ، از میان همین
مردم جوشیده. کسانی که تنها به مدیریتها چشم دوختهاند بگویند از مردم درمانده و
ناشاینده چگونه راهبران شاینده برمیخیزند؟! آنگاه چند تن برمیخیزند؟! آیا آنها که
برخاستند را مردم توانستند نگاه دارند؟! توانستند از آسیب دورشان دارند؟!
انکار
چنین حقیقتی خود را فریب دادن است. «یک تودهی درمانده و آلوده را با هیچ زوری پیش
نتوان راند».
(این گفتار را فردا دنبال خواهیم کرد)