پرچم باهماد آزادگان

397 ـ یکی از بهره‌هایی که از آموزاکهای پاکدینی بردم ـ 1

راهبران گرامی کانال پاکدینی ،
چندی پیش در انجمنی که از هواخواهان پاکدینی پدید آورده بودید گفتارهایی آمد که مضمونشان بهره‌هایی بود که نویسندگان آنها از خواندن نوشته‌های پاکدینی برده‌اند. من نیز خواستم با نوشتن این نامه در آن گفتگو شرکت کنم ولی به برچیده‌ شدن انجمن برخورد. اکنون اگر مناسب بدانید این را در آن کانال گرامی بیاورید.
دوستان ، میخواهم در اینجا شیوه‌ی ترک سیگارم را برایتان بنویسم. اینکه چه ربطی به این انجمن دارد را در همین نامه خواهم گفت.
با اینکه این نامه درباره‌ی ترک سیگار است ولی شیوه‌ای که در آن شرح داده شده را در ترک دیگر عادتها یا هر زمینه‌ای که دچار پریشان‌اندیشی گردیم می‌توان بکار بست.
اگر سیگاری بوده و خواسته‌اید ترک کنید ولی موفق نشده‌اید این نوشته یا بهتر بگویم تجربه‌ای که من اندوخته‌ام برایتان سودمند تواند بود.
بیگمان کسانی بسیار همینکه اراده کرده و خواسته‌اند سیگار را ترک کنند موفق شده‌اند. من ایشان را ستایش میکنم. خوشا به حال ایشان و پیرامونیانشان که از دست این «زهر آرامکُش» یا «بزرگترین قاتل قرن» ویا «مار خوش خط و خال» به آسانی رهایی یافته‌اند.
در زمانی که من سیگار دود کردن را آغاز کردم هنوز دانشمندان زیان آن را به این حال که امروز بازمی‌نمایند نمیدانستند و به این اندازه گسترده نمی‌گفتند و من نیز جز احتمال سرطان‌زایی آن را نشنیده و نخوانده بودم. از آنسو کسانی که یک جوان از آنها تأثیر می‌پذیرد همچون بزرگان توده ،‌ سیاستمداران ، دانشمندان ،‌ هنرمندان ،‌ آموزگاران ،‌ آشنایان بزرگسال و دیگر کسان بنام بودند که سیگار می‌کشیدند و ما جوانان در عکسها و فیلمها ایشان را سیگار بدست میدیدیم و شما میدانید که تأثیر چنین دیدارهایی بر بینندگان انکارناپذیر است.
در هر حال من بدام این پتیاره (بلا) افتاده بودم و از همان ماههای نخست میکوشیدم از دستش رها گردم ولی رهایی نمی‌یافتم و این حال سالهای دراز کشید. سیگاریهایی که خواسته‌اند از دام این زهر کشنده برهند این حال را میدانند و نیک می‌فهمند من چه میگویم.
یک سیگاری همچون هر کسی دیگر ، خواهان تندرستی است و از آنسو چون از کشیدن سیگار متوجه برخی آسیبها به تندرستیش مانند سرفه‌های غیرعادی ، بیمار شدنهای پیاپی ،‌ تپش قلب و دیگر گزندها میگردد ، میخواهد از دست آن رها گردد. تصمیم به ترک میگیرد ولی رهایی از این مار خوش خط و خال چنان که گمان میکرده آسان نیست.
من هم بارها تصمیم به ترک گرفتم که مدت وفاداری به تصمیمم از یک ساعت تا یک ماه کشیده بود. آری ، یک بار بیاد دارم که تنها یک ساعت بیشتر نتوانستم بی‌سیگاری را تاب آورم و «زدم زیر تصمیمم». یک یا دو بار هم که «بدرازا» کشید یک ماه تاب آوردم و در آن حال خود را از دست این پتیاره رسته می‌پنداشتم ولی آنگاه بود که دریافتم هرچه از ترک بیشتر می‌گذرد تو گویی نیروی عزم من ناتوانتر و هوس سیگار دود کردنم پرزورتر میگردد.
یک بار را نیک بیاد دارم که یک ماه از ترک سیگارم گذشته بود که از جلو یک کیوسک روزنامه‌فروشی میگذشتم. مانند روزها و ساعتهای پیش هوس سیگار به سراغم آمد. تا آن روز هم با دیدن کیوسک روزنامه‌فروشی (که به این نام شناخته شده ولی در اصل فروش سیگارش کمتر از روزنامه نمی‌باشد) این هوس سراغم آمده بود ولی توانسته بودم او را از خود برانم. ولی این بار رفتن به سوی کیوسک و پرداخت پول یک نخ سیگار و آتش کردن آن با فندک فروشنده بیش از چند ثانیه نکشید و من که با نخستین پکهایی که میزدم تازه فهمیدم چه کاری کرده‌ام ، هم حال پشیمانی در خود احساس کردم و هم در شگفت شدم که هوس و اندیشه‌ی سیگار کشیدن چگونه در دمی کوتاه از مغزم گذشت و به یک کاری انجامید که من از آن اینهمه پرهیز داشتم.
در آن هنگام گویا این اندیشه ناگهان از مغزم گذشت : «تنها یک نخ بکشم تا از رنجی که میکشم بِرَهَم و سپس دیگر نخواهم کشید» و چون کیوسکها سیگار را دانه‌ای (نخی) هم میفروشند همین باعث شد که همه‌ی آن کارها در دمی کوتاه رخ داد.
ولی میوه‌ی تجربه‌هایی از اینگونه گرانبها بود : سیگار ـ این دشمن سیگاری و ترک‌کرده ـ را نباید دست‌کم گرفت. سیگار همیشه در کمین ترک‌کرده است و ممکنست در دمی غافلگیرش کرده ضربه‌اش را به تصمیم و آرزوی او بزند.
آری ، سالها گذشت و چون بارها به ترکش برخاسته ولی نتوانسته بودم ، امیدهایم رفته رفته از نیرو افتاده بود. کسان دیگری را هم دیده بودم که همچون من هر روز بخود نهیب میزدند که از بدیهای این زهر برهند ولی موفق نمی‌شدند. آشنایی داشتم که میگفت : هر بامداد به خدا می‌نالم و می‌زارم تا به من نیرویی دهد که این زهر آرامکُش را بتوانم ترک کنم.
من با نوشته‌های پاکدینی آشنا ولی نیک و درست نخوانده بودم. این هنگام به خواندن بهتر و درستتر آنها پرداختم. در میان جستارهای پاکدینی ، جستاری بسیار بنیادی‌ بود که با استدلال نویسنده و مثالهایی که می‌آورد همیشه خردپذیر می‌نمود. در آن زمان من کوشیدم این را به خواست و آرزوی ترک سیگار تطبیق دهم ولی دیدم در کار راست درنمی‌آید.
بسیاری از خوانندگان با آن جستار آشنایند ولی برای آنکه در اندیشه‌ی ایشان نیز تازه گردد و دیگران که نخوانده‌اند با آن آشنایی یابند در زیر کوتاهشده‌ای از آن را از پرچم روزانه شماره‌ی84 می‌آورم :
1) «سرچشمه‌ی كارهاي آدمي مغز اوست». شما را به هر كاري مغزتان واميدارد. مركز اراده مغز است.
2) «مغز تابع انديشه‌هاييست كه در آن جا گيرد». مثلاً فلان پيره‌زن بزيارت سقاخانه ميرود و نذر بآنجا ميبرد ولي شما بآن ريشخند ميكنيد و اگر بدستتان افتاد آن سقاخانه را ويران خواهيد
كرد ـ اين تفاوت از آنجاست كه در مغز او انديشه‌هاي ديگر است و در مغز شما انديشه‌هاي ديگر. اگر بآن پيره‌زن هم حقايق را ياد داده بگوييم : اين سقاخانه‌ها هيچ‌كاره‌ی جهانست. اينها نه تنها به بيماران شفا نتوانند داد ، بلكه سالانه صدها كسان را مبتلای بيماري ميگردانند ـ وقتي كه اينها را باو ياد دهيم ، خواهيد ديد ديگر او نيز بزيارت سقاخانه نميرود. و بلكه بايد گفت نميتواند رفت. ديگر اراده‌اي كه او را بتكان آورده و بسوي سقاخانه روانه گردانَد نيست.
3) «انديشه‌هاي ضد هم مغز را از كار اندازد». چون دانستيم مغز تابع انديشه‌هايي است كه در آن جا گيرد بايد بآساني بپذيريم كه‌انديشه‌هاي ضد هم مغز را از كار مي‌اندازد. زيرا اين انديشه‌ها هر يكي آن را بكار ديگري وادارد و آن در ميانه درمانَد. درست بدان ميماند كه بيك ترني دو لوكومتيو ببندند كه يكي از جلو باين سو كشد و ديگري از پشت بآن سو ، پيداست كه ترن در ميان آن دو بيكاره خواهد ماند.
شما اگر سر يك سه راهي بايستيد و يك كسي بآنجا رسيده بپرسد : «راه فلان اداره كدامست؟» و شما خود یک راهي را نشان دهيد و رفيقتان راه ديگري را ، خواهيد ديد كه آن شخص درمانده و نتواند بهيچ يكي از دو راه روانه گردد. از اين آزمايش صدها نمونه توان پيدا كرد.
اگر شما اين سه مقدمه را نيك انديشيد و باهم بسنجيد رابطه‌اي را كه در ميان انديشه‌هاي ضد هم و پريشان با درماندگيهاي ايران است بآساني خواهيد دريافت. اين انديشه‌ها مغزها را از كار انداخته و اراده‌ها را سست گردانيده ، اينست يك توده‌ی بزرگي را درمانده و بيچاره گردانيده. اين چيزيست كه خودتان بآساني توانيد دريافت».
در اینجا سخن از درماندگی یک توده و همبستگی آن با اندیشه‌های پراکنده و ناسازگار باهم است که در مغزهای آن توده می‌باشد. من هم هرچه را در آن گفتار یا در جاهای دیگری که این اصول سه گانه بکار ‌رفته بود می‌خواندم ، جای هیچ خرده‌ای نمی‌دیدم. ولی هنگامی که آن را درباره‌ی خواست خود برای ترک سیگار بکار می‌بردم میدیدم بی‌اثر است.
چگونگی آنکه در این اصلها نویسنده شرح میدهد که مغز تابع اندیشه‌هایی است که دروست و شما هر کاری میکنید به فرمان مغز و در نتیجه به پیروی از اندیشه‌هایی است که در مغز دارید. من هم می‌اندیشیدم و میدیدم اندیشه‌هایی که در من برای ترک سیگار هست قاعدتاً باید مرا به رفتاری سازگار با آن اندیشه‌ها و خواستها وادارد. برای مثال من تندرست بودنم را به دل می‌خواستم. از زیانهای سیگار که هر سال بیشتر می‌شنیدم ترس بیشتری در من پدید می‌آمد و میخواستم تا دیر نشده آن را ترک کنم. از اینکه از آشنایانم نکوهش سیگار کشیدنم را می‌شنیدم دلتنگ میگردیدم و میخواستم کاری کنم که دیگر آنها را نشنوم. از بوی دهان خود و سیگاریها آزرده می‌شدم و آرزوی ترک سیگار در من نیرو میگرفت. از بوی بازمانده‌ی سیگار بر روی پرده و پتو و روتختی و مانندهای آن ناآسوده می‌شدم. از اینکه سرمشق بدی برای خردسالان می‌شدم رنج می‌کشیدم ـ بویژه که خودم بیش از هر محرکی از سیگار کشیدن بزرگترها تأثیر پذیرفته به این دام افتاده بودم. از اینکه محدودیتهایی در جاهای همگانی (اتوبوس ، هواپیما ، کتابخانه و دیگر جاهای بسته) برای سیگار دود کردن هست احساس بدی داشتم. احساس میکردم این قاتل ده سانتی بجز آسیبهایی که بمن زده آزادیم را نیز محدود کرده ، میخواستم آزاد باشم. از اینکه مردم رفته رفته به سیگاریها با نگاه نکوهش‌آمیزی می‌نگریستند خوشم نمی‌آمد.
اینها همه بود و من گمان داشتم که در آن حال همه‌ی این اندیشه‌ها‌ (مانند آن لوکوموتیو) مرا باید به یک سو یعنی ترک سیگار بکشاند. از خود می‌پرسیدم : اساساً یکی از آن اندیشه‌ها و آرزوها که تندرستی خودم است می‌بایست به تنهایی کارگر باشد و در من این «اراده» را برانگیزد که سیگار را بیدرنگ کنار گزارم. پس اگر این اصول سه گانه راست است چرا من نمی‌توانم بر سیگار چیره گردم و ترکش کنم؟!

چون میدیدم آن همه اندیشه که مرا به ترک سیگار تشویق میکند هنوز نمی‌تواند مرا از سیگار کشیدن بازدارد ، به اصلهای سه گانه که در بالا آمد بدگمان می‌شدم. ولی از آنسو چون در مثالهایی که در نوشته‌های پاکدینی این اصلها بکار می‌رفت رخنه و ایرادی نمی‌دیدم جُستار حال چیستانی برایم پیدا کرده بود.