پرچم باهماد آزادگان

398 ـ یکی از بهره‌هایی که از آموزاکهای پاکدینی بردم ـ 2

  سرانجام برای آنکه از دودلی و سرگردانی درآیم ، از گمان خود یک اصل چهارمی به آنها افزودم. بدینسان که گفتم : این اصلها درباره‌ی اعتیاد نیست. زیرا اعتیاد کاری میکند که اندیشه‌ها را از اثر می‌اندازد و هوسها را چیره میگرداند. این یک جستار روانشناختی است و باید در آن دانش درپی علتش بود.
این را نیز بیفزایم که پزشکانی میگفتند سیگار کشیدن «عادت» است نه «اعتیاد» و استدلال میکردند که اعتیاد آنست که معتاد هنگامی که مواد مخدر به او نرسد دچار واکنشهای فیزیکی مانند لرزش و درد عضلات میگردد. ولی سیگار چنین نیست! لیکن من چنین دریافتم که یک کلمه‌ی «عادت» نمی‌تواند ترک سیگار را ناچیز بنمایاند. چنانکه عادت به چای با همه‌ی سبکی‌اش چنان است که معتاد به چای ، اگر یک روز ننوشد از حال عادی درمی‌آید. سیگار نیز اگرچه از دیده‌ی پزشکی اعتیاد بشمار نیاید ولی ترک آن سیگاری را دچار پریشانی میگرداند و این خود گونه‌ای از اعتیاد است. و از سویی چون در هر جایی سیگار یافت می‌شود همین فراوانی و آسانی خرید و دود کردنش ، کار ترک را دشوارتر از مواد مخدر میگرداند. افزون بر همه‌ی اینها بیزاری مردم از سیگار به اندازه‌ی مواد مخدر نیست و این مانع می‌شود که سیگار کشیدن بسیار ناستوده جلوه کند.
از آنسو ، چون به سرفه و تنگی نفس دچار شده بودم کتابهای ترک سیگار که هر چند گاهی یکی بچاپ می‌رسید یافته می‌خواندم.
این کتابها از آن جهت سودمند بود که زیانهای سیگار را یکایک شرح میدادند و در آنجا پی می‌بردم که چه کشتاری سیگار ـ این آرامکش ـ از مردمان کرده و چه زهرهای بیشماری جز نیکوتین در سیگار هست و چه آسیبهایی می‌تواند به آدمی بزند. سود دیگر آن کتابها این بود که آمارهایی از ترک‌کنندگان سیگار در جهان میداد و این تشویقی برای ترک بود و نیز به ترک‌کنندگان راهنماییهایی میکرد که بار دیگر به سیگار رو نیاورند. ولی راههای ترک سیگاری که آن کتابها نشان میدادند هیچیک نتوانست مرا از دام این «کشنده‌ی ده سانتی»رها گرداند. راههایی را که آنها پیشنهاد میکردند بکار می‌بستم ولی نتیجه نمی‌توانستم گرفت.
اینبود در آن دوره از هر کسی که می‌شنیدم سیگار را ترک کرده روش ترک او را می‌پرسیدم و اینکه چه شد که توانست برهد؟ و چه مدت است ترک کرده؟. بسیار کنجکاوی میکردم و میکوشیدم دریابم دوره‌ی ترک سیگار را که رنج‌آورست چگونه گذرانیده‌اند و رازهای ترک سیگار را مو بمو بدانم. ولی این کوشش چندان امیدوار کننده نبود زیرا ایشان بیشتر روی «اراده» تأکید داشتند : «یک جو اراده میخواهد!» ، «تا کسی خودش اراده نکند ، موفق نمی‌شود» بویژه این را درباره‌ی آدامس ترک سیگار ، داروهای پزشکان فریبکار و چسبهای ترک سیگار که در آن زمان تازه ببازار آمده بود و من استفاده کرده بودم میگفتند. سخنشان هم در این معنی راست بود که : تا سیگاری خود از دل خواست ترک نداشته باشد اینها سودی ندارد. بیشترشان میگفتند : «اراده کن می‌شود!» ، یکی بود که به شوخی میگفت : «اینکه بارها تصمیم گرفته ولی نتوانسته‌ای ، لابد تصمیم با صاد نگرفته‌ای!». میخواست بگوید : تصمیم نه شل و ویل بلکه باید جدی باشد.
ولی من گرفتار یک معنی تاریکی شده بودم و این را از ایشان هم می‌پرسیدم و پاسخ روشنی نمی‌یافتم : «اراده» چیست؟! ، تصمیم چیست؟! آیا تصمیم «خواستن از ته دل» نیست؟! میگفتم : یک کلمه که به تنهایی گرهی را نمی‌گشاید. این اراده از کجا می‌آید؟! آیا چنینست که کسانی اراده‌ی نیرومندی دارند و دیگران از آن بی‌بهره‌اند؟!. اگر در همه هست و شما چشم دارید هر کسی بتواند با اراده ترک سیگار کند یا به کارهای دشوار دیگری برخیزد این را بگویید که چگونه می‌تواند بکارش اندازد ، یا اگر ناتوان است نیرومندش گرداند؟!. یا اگر در همه نیست و در جایی می‌فروشند بگویید کجاست بروم از آنجا بخرم!.
کوتاه سخن ،‌ اکنون گرفتاری من به کوشش برای دانستن معنی یک کلمه‌ی «اراده» (همچنین تصمیم) فروکاهیده بود. دانسته بودم که این واژه معنیش تاریک است و باید برایم روشن گردد. بویژه که کسانی آن را سرمایه‌ی برتری‌فروشی گرفته بودند. میگفتند : «ما اراده کردیم و توانستیم!..» یا می‌گفتند : «باید اراده داشت!». اینها به من برمی‌خورد.
در کوششهای گذشته برای ترک سیگار که شکست خورده بودم چند عامل دخالت داشت. دو تایش از گزافه‌گویی کسانی بود که سیگار را ترک کرده بودند. ایشان ترک سیگار را بسیار آسان وامی‌نمودند و من چون به آن برمی‌خاستم و میدیدم چندان هم آسان نیست دچار نومیدی می‌شدم. یکی هم چون می‌پرسیدم : دشواری ترک سیگار چه مدتی است؟ از «یک هفته» تا «یکی دو ماه» میگفتند. در حالی که همه گزافه بود.[1] دست کم در مورد من چنین بود : زیرا کمابیش نه ماه گذشت تا اینکه این زهر نه تنها از تنم بلکه از اندیشه‌ام هم بیرون رفت. چنانکه به آن خواهم پرداخت.
همچنین روشهایی که کسانی یا کتابهایی پیشنهاد میدادند : «پیپ را جانشین سیگار کن و سپس پیپ را کنار بگزار ، آن را میتوان آسانتر کنار گزاشت» یا اینکه «رفته رفته کمش کن» ، «دود سیگار را تو نده» ، «سیگار را نصفه بکش» ، «پیش از ترک سیگار چندان سیگار بکش که کاملاً از سیگار زده و بیزار بشوی» یا روش ساختن «تصویر ذهنی» منفی نسبت به سیگار ، همه را آزموده و هیچ نتیجه‌ای نگرفته بودم. با اینهمه باید اعتراف کنم رویهمرفته سخنان و راهنماییهای کسانی که ترک کرده بودند مایه‌ی امیدواری بود.
این آشفته‌حالی در من بود تا اینکه به خواندن کتابهای روانشناسی نیز دلبستگی یافته چند کتابی در آن زمینه خواندم. آن کتابها این سود را داشت که پر بود از داستان کسانی که کارهای بسیار دشوارتر از ترک سیگار را انجام داده‌اند و این خود امیدمندی بسیاری بمن داد.
در میان آنها دو کتاب به زمینه‌ی ترک سیگار یاوری بیشتری بمن کرد. نخست ، کتابی بود نوشته‌ی ابراهیم خواجه نوری با آنکه بسیار کهنه بود و روانشناسی پس از آن پیشرفتهای بسیار کرده بود ولی من از آن یاد گرفتم که اندیشه‌هایم را روی کاغذ بیاورم تا سامان گیرد و از آشفتگی اندیشه‌ای رها گردم. همین نوشتن ، راه ترک را بی‌آنکه خود بدانم برایم هموار میکرد. دوم ، کتابی از یک روانشناس آمریکایی بنام دکتر دیوید بِرنز[2] بود و با آنکه روش ترک سیگاری که در آن کتاب یاد میداد (تصویر ذهنی منفی نسبت به سیگار) هیچ سودی بحال من نداشت ولی چنانکه خواهد آمد روش «تحلیل ذهنی ـ اندیشه‌ای» آن بسیار کارگر افتاد.
[1]  : راست این هنگامی برایم آشکار شد که از زبان مرد درخور اعتمادی چنین بازگفتند : «سی سال پیش سیگار را به علت برونشیت ترک کردم و هنوز پس از سی سال ،‌ گاهی هوس سیگار بسراغم می‌آید».
[2] David Burns: