پرچم باهماد آزادگان

49 ـ كلـمه هايـي كه معنـايـش دانستـه نيسـت

 1-
در ايران بسياري از كلمه هاست كه در زبانها ميگردد ولي اگر شما بپرسيد كمتر كسي معني آنها را ميداند. مثلاً كلمه هاي اخلاق ، دين ، تربيت ، ادبيات ، تمدن ، عرفان هميشه بر سر زبانهاست و پياپي در روزنامه ها درميان گفتارها تكرار ميشود. ولي شما اگر هر يكي را بگيريد ، و از هر كسيكه ميخواهيد بپرسيد خواهيد ديد معني درستي از آنها نفهميده و بشما شرح نميتواند داد ما بارها اينرا آزموده ايم.
مثلاً كلمة « اخلاق» را بگيريم. بارها آزموده ايم كه يك معناي روشن
و درستي از آن در مغزها نيست. بارها رخ داده كه كسي گفتاري در زمينة « اخلاق» نوشته و ستايشها از آن كرده ، و چون پرسيده ايم اخلاق چيست درمانده و پاسخي نتوانسته.

در چندي پيش جواني گفتاري آورد بدين عنوان " بايد اخلاق جامعه را تهذيب كرد". گفتم : اين سخنيست كه همه ميگويند. بايد ديد « اخلاق» چيست؟.. چه معنايي از آن خواسته ميشود؟.. در شگفت شد و گفت : " مگر معني اخلاق دانسته نيست؟!." گفتم : اگر دانسته است شما بگوييد.
گفتم « اخلاق» يك كلمة عربي و خود جمع « خلق» ، در فارسي خوي يا خيم مي باشد. اين اندازه اش دانسته است. ولي شما بگوييد چه چيزهاست كه خوي يا خيم ناميده ميشود؟!.. خويهاي نيك كدام و خويهاي بد كدام است؟!.. و آنگاه از چه راهي ميتوان خويهاي يك توده را نيك گردانيد؟!.. اينهاست كه بايد گفت و روشن گردانيد.

گفت : " مگر مردم اينها را نميدانند؟!.." گفتم : اگر مردم ميدانند ديگر چه نيازيست كه شما اين گفتار را بنويسيد؟!.. از آنسو يكي از مردم شما هستيد. شما آيا معني اينها را ميدانيد؟!..

يك كلمة « اخلاق» بزبانها افتاده. هركس با ميل خود معني ديگري بآن ميدهد. هركسي هرچه خود دارد « خوش اخلاق[ي]» مي شمارد. يك درزي كه رخت شما را ضايع كرده شما اگر اندك تندي باو كنيد خواهد گفت : « آقا برو اخلاقت را درست كن» يك اتوبوس نشين كه بر سر ده شاهي دغلكاريها مي نمايد اگر بليط فروش سختي نشان دهد بيدرنگ خواهد گفت : " بايد اخلاق شما را تهذيب كرد". دو تن زن و شوهر كه اندك رنجيدگي پيدا كردند هر يك در پشت سر ديگري خواهد گفت : « بد اخلاق است». يك كسي با دزدي و پستي و دغلكاري اگر خوشرو بود و بروي اين و آن خنديد خواهند گفت : « خوش اخلاق است». يك شاعر چنين درس اخلاق ميدهد : چنان با نيك و بد سر كن كه بعد از مردنت عرفي[= نام شاعر]       مسلمانت بزمزم شويد و هندو بسوزاند.

چون معني درست اخلاق يا خويها دانسته نشده و نيك و بد آنها از هم جدا نگرديده و قاعده اي براي شناختن درميان نيست اينست هركسي هر چه خود دارد « خوش اخلاقي» مي شمارد و از هر كسي بدش آمد « بد اخلاق» مينامد.
كلمة « تربيت» را بگيريد : اين كلمه بچه معني است؟!. اينكه ميگويند : « بايد توده را تربيت كرد» تفسيرش چيست؟!. چه چيزهايي را بايد بتوده ياد داد تا « تربيت» باشد؟!.

شما اگر نيك نگاه كنيد در اينجا هم يك زمينة روشني نيست و هركسي اين كلمه را با دلخواه خود تطبيق ميكند. من اينك چند داستاني را براي مثل ياد ميكنم :

چندي پيش يكمرد پاسباني زن خود را كه تازه گرفته بود كتك سختي زده سر و رويش را خون آلود گردانيده بود. در دادسرا در پاسخ بازپرس چنين ميگفت : " اين دختر بچه است و گرفته ام بايد خودم تربيتش كنم".

در دكان سلماني استاد بشاگرد خود سيلي زد و من ببازخواست برخاستم و چنين پاسخ داد : "اين را گزارده اند پيش من كه تربيتش كنم. اين اگر كتك نخورد آدم نميشود".

يك سر عمله اي سخن از كارگران زيردست خود ميراند و چنين ميگفت : " در روزهاي اول كه آمده بودند آدم نبودند كه ، من با فحش و لگد و سيلي تربيتشان كردم".
يك شاعر هوسبازي از قم شعرهايي فرستاده كه يك مثل كوچكي فارسي را ‌در ده و پانزده شعر بنظم كشيده بود. من نوشتم : اينكار چه سودي دارد؟!.. جز اتلاف وقت چه نتيجه اي ميدهد؟!.. پاسخ نوشته بود : " يكي از طرق تربيت جامعه نظم اينگونه امثله است ..."

اين داستانها را نيك انديشيد كه هر يك از اينها « تربيت» را بچه معني گرفته؟.. آن پاسبان و سلماني و سرعمله « تربيت» را « خشم خود بكار بردن و بزيردست چيرگي نشان دادن و بزرگي فروختن و كتك زدن» دانسته اند و اين شاعرك آن را « بياوه بافيهاي هوسمندانه برخاستن و قافيه جفت كردن» شناخته است.

از اينها بگذريم : اين جوانها كه از دبيرستانها يا دانشكده ها بيرون مي ريزند و هريكي بنام « تربيت توده» گفتارها مي نويسند ، سخنها مي رانند ، كتابها مي پردازند ، رمانها بچاپ مي رسانند « تربيت» را بچه معني مي شناسند؟.. نه اينست كه آنرا « خودنمايي كردن و هوسهاي خود را بكار بردن و سخنان پراكنده و بيمايه نوشتن» ميشناسند؟!.

از اينهم بالاتر ميرويم : وزارت فرهنگ از سي سال باز در ايران بنياد يافته وظيفه اش « تربيت» جوانان ميباشد آيا آنرا بچه معني مي شناسد؟.. چه چيزهاست كه ياد مي دهد؟.. براي پاسخ اين بهتر است كتابهايي را كه در دبستانها و دبيرستانها درس خوانده ميشود يا كتابهاييكه براي خواندن بزرگان بچاپ ميرسد بديده گيريد. وزارت فرهنگ هم « تربيت» را ياد دادن اشعار شعراي زمان مغول ، و آموختن شرح حال شعرا ، و درس فلسفه هاي گوناگون كهن و نو ، و برانگيختن نوسالان بمناظره و سخنراني و مانند اينها مي شناسد.

يكي ديگر از آن كلمه ها « تمدن» است. اين كلمه از پنجاه سال پيش در ايران رواج يافته و تا ده سال پيش كه ما سخناني در پيرامون آن نوشتيم چندان شيوع داشت كه شايد شما روزانه صد بار آنرا مي شنيديد و بر صفحه هاي روزنامه ها در هر ستوني ده بار ميخوانديد. كلمه اي بود تازه پيدا شده و بزبانها افتاده. ولي هيچكس معني درست آنرا نميدانست هركسي در معني مبهم ديگري بكار مي برد.

مثلاً يكي مي نوشت : " ما تازه پا بدايرة تمدن گزارده ايم". ديگري مي نوشت : " تمدن بقزوين نيز سرايت كرده. عصرها رؤسا[ي] ادارات با خانمهاي خود در خيابانها بگردش مي پردازند". چون مدرسه اي براي تدريس آرتيستي (بازيگري) بازگرديد در يك روزنامه اي چنين نوشت : " يكقدم ديگري بسوي تمدن برداشتيم". آنسالي كه تازه بتهران آمده بودم چند بار رخ داد كه ديدم چون كسي را مي شناسانند چنين مي گويند : " آقاي ميرزا فلان از دوستان منست ، جواني است حساس متمدن ... " بارها ديدم گفتگو از « كراوات» يا از زلف سر ميكنند و ميگويند : « علامت تمدنست». هميشه ميديدم در روزنامه ها و دركتابها اروپا را « دنياي متمدن» مينامند. روزي گفتاري در يك روزنامه خواندم كه نويسنده از فزوني تقلب و دزدي سخن رانده ميگفت : " تمدن در هر كشوري كه جا گرفت تحولاتي در آن ايجاد مينمايد و آثار نيك و بدي از خود بروز ميدهد".
شما اينها را بسنجيد و بينديشيد ، همان افزارهاي نوين و عادتهاي تازه اي را كه از اروپا آمده بوده تمدن مي ناميده اند.

يكروز دكتري كه اكنون هم هست و بدانشمندي شناخته ميشود گفتاري در « مجموعة معارف» نوشته بود بدينسان : مردم تصور ميكنند تمدن سينماست ، تياتر است ، رمانست ، فرنگي مآبيست ، اينها همه اشتباه است. تمدن تلگراف بيسيم است ، برقست ، اتومبيل است ، دارالفنونست. اين كه معني تمدن را نميدانست [ميدانست؟] بدينسان معني كرده بود.

ما هنگاميكه كتابها و گفتارها دربارة ماشين و اروپا نوشتيم و يكدسته بهايهو برخاسته چنين گفتند : « او بضد تمدنست» من ناگزير شدم بپرسم : « تمدن چيست؟!..» در برابر اين پرسش بود كه همگي آن سخنها فراموش گرديد و هياهو بخاموشي تبديل يافت.

همين تدبير كمك بسياري بما كرد. زيرا بارها رخ داد كه در مجلسي يكتن را از هواداران پيمان پيدا كرده بهايهوي برميخاستند. ولي همينكه او ميگفت : آقا اول معني تمدن را بگوييد و سپس ايراد گيريد ناچار زبان در ميكشيدند.

يكي از آشنايانم ميگفت : كسي از اروپا ديدگان بدزباني بسيار دربارة شما ميكرد كه او بضد تمدن است. من بياد سخن شما افتاده پرسيدم معني تمدن چيست؟. تشر سختي زد : « يعني ما معني تمدن را هم نميدانيم؟». گفتم : اگر ميدانيد شرح دهيد. بدينسان خاموشش گردانيدم.
شگفتتر اينجاست كه ما تاكنون بارها معني درست تمدن را تفسير كرده ايم. با اينحال ديده ميشود باز كساني آن معني درست را پذيرفتن نمي خواهند و بتازگي يك نويسنده اي بمن نسبت ميدهد كه منكر تمدن غرب هستم و ميگويم بايد ما دست از تمدن شرق برنداريم.

من نميدانم چنين سخني را كجا گفته ام؟!.. نميدانم اينان تمدن را بچه معنا مي شناسند كه آنرا شرقي و غربي ميگردانند؟! ما تمدن را بيك معنايي ميدانيم كه شرقي و غربي نتواند بود.

بسخن بيش از اين دامنه ندهيم. اين يك نمونه ايست كه چگونه فهمها و خردها از كار افتاده. يكرشته عنوانهايي را از بام تا شام در زبان دارند ولي معني درست آنها را نميدانند. ما در پرچم يكرشته گفتارهايي در همين زمينه آغاز كرده معني هر يك از اين كلمه ها را خواهيم روشن گردانيد.
(پرچـم روزانه شـماره هاي 138 و 139 ، شنبه 13 و يكشنبه 14 تيرماه 1321)