پرچم باهماد آزادگان

69 ـ يك پيام و پاسخ آن

شرحي را كه در شمارة 209 پرچم زير عنوان « گفتگو با بهاييان» بچاپ رسانيدم ماية دل آزردگي برخي از بهائيان تهران گرديده و با زبان يكي از ياران « باوفا» چنين پيامي فرستاده اند :

« شما كه دعوي صلح كل مي كنيد بهر چه بما مي تازيد؟!.
 اگر منير ديوان نتوانسته پاسخي به پرسش شما دهد ما حاضريم پاسخ دهيم. شما بخانة ما بياييد و ما نيز دانشمندان خود را مي خوانيم تا با شما گفتگو كنند» اين پياميست كه فرستاده اند.

مي گويم : آن شرحهايي كه زير عنوان (چرا از عدليه بيرون آمدم؟..) در شماره هاي پرچم بچاپ مي رسد تاريخچة زندگاني منست كه چند سال پيش يادداشت كرده و نمي خواستم در زندگيم بچاپ رسد. ولي يك علتي مرا بچاپ آن واداشت ، آن يك تكه نيز در آن ميان بچاپ رسيده.

هرچه هست ما را با بهائيان يا با دستة ديگري دشمني نيست و هرگز نمي خواهيم بناسزا دلي را بشكنيم و بيازاريم. ما هرچه مي كنيم بنام دلسوزي بجهانيان است. ما مي گوييم : همة جهانيان بايد بيك دين آيند. دين در نزد ما شناختن معني درست جهان و زندگاني و زيستن از روي آيين بخردانه است ، و اين نچيزيست كه گوناگون باشد. راستيها در همه جا يكيست.

اين يكي از خواستهاي بزرگ ماست و براي رسيدن باين خواست ناگزيريم با همة كيشهاي گوناگون و ديگر گمراهيها نبرد كنيم و بهر كدام ايرادهاييكه مي داريم بنويسيم تا بخردها تكاني دهيم و به نتيجه اي كه خواستاريم برسيم. آن ايرادها كه بصوفيگري يا به بهائيگري يا به خراباتيگري يا بماديگري يا بفلسفة يونان يا بكيشهاي پراكنده ميگيريم از اين راهست نه از روي دشمني يا بدخواهي. ما اين ايرادها را مي گيريم و پيروان آنها يا بايد پاسخي بادليل بايراد بدهند و يا بنام راستي پژوهي بما پيوندند. از آقايان بهايي نيز همين را چشم مي داريم.

اينكه مرا به نشست خوانده ايد من بخانة كسي نمي روم ولي در خانه ام بروي هر كسي باز است. از آنسوي به نشست چه نياز است؟.. يك پرسش من كرده ام و شما نيز پاسخش را (اگر داريد) بفرستيد و ما با خشنودي در پرچم بچاپ مي رسانيم.

اين را در اينجا مي نويسم : دو سال پيش يك مردي از شما بنزد من آمد و چنين گفت : "من از خوانندگان پيمانم ولي مي خواهم امشب يك پرسش كنم ، و آن اينكه شما مي نويسيد كسيكه پيش افتاده و در زمينه اي كوشش كرده ديگران نبايد در همان زمينه بكوششهاي ديگري پردازند ، بلكه بآن كوشنده ياوري نمايند و بكار او پيشرفت دهند. اين را بارها مي نويسيد ، و من مي پرسم پس چرا خودتان آنرا بكار نمي بنديد؟!. اين سخناني كه شما مي نويسيد بهاء الله پيش از شما گفته است ، پس چرا خود شما آن نمي كنيد كه دين بهايي را رواج دهيد و كوششهاي بهاءالله را به نتيجه رسانيد؟! ". من چون ديدم مرد بادانش و فهمي است چنين گفتم : اگر اين راستست كه هرچه من مي گويم بهاءالله پيش از من گفته است حق با شماست و من بايستي بجاي اين كوششها بياري از بهائيگري پردازم ، ولي بايد ديد چنان چيزي راستست؟!.

سپس شرح دادم كه گمراهي بزرگ امروزي ماديگريست. دانشهاي طبيعي با فلسفة مادي دست بهم داده ثابت مي كنند كه جهان آفرينش جز اين دستگاه سترساي[محسوس] مادي نيست و در پشت سر اين هيچ چيزي نمي باشد و اينست دانشمندان اروپا و آمريكا به خدا و روان و خرد و زندگاني جهان ديگر باور ندارند ، و گذشته از اين زندگي را جز نبردي در ميان زندگان نمي شمارند و در نتيجه اينست كه هر كشوري مي كوشد بديگران برتري جويد و آنها را زيردست خود گرداند. اين بزرگترين گمراهيست كه جهان بخود ديده و شما چون پيمان را خوانده ايد نيك مي دانيد كه ما چه نبردهايي با اين گمراهي نموده ايم و مي نماييم و من چه پاسخهايي بفلسفة مادي داده ام ، و شما بگوييد كه بهاءالله در اين باره چه نوشته است؟! چيزهاي ديگر بكنار ، تنها دربارة خرد چه نوشته اي از بهاءالله يا از جانشينان او در دست است؟!. دانشهاي كنوني خرد را بمعنايي كه ما مي گوييم منكرند ، در حاليكه اگر خرد نباشد همة دينها از بنياد برافتاده ، زيرا هنوان همة آنها استناد بخرد است ، از اينرو من مي پرسم آيا دربارة خرد و رد دلايل فلسفة مادي چه نوشته اي از پيشوايان دين بهايي در ميانست؟!..

برخي پرسشهاي ديگري نيز كردم كه نيازي به نوشتن آنها در اينجا نيست و پاسخ را به نشست ديگر واگزاردم. در نشست ديگر آن مرد باخرد آمد و چنين گفت : " من خستوانم[معترفم] كه دين بهاء براي امروز سودي ندارد و نمي تواند جلو گمراهيها را بگيرد" و اكنون همان مرد از هواداران پيمان و پرچم مي باشند. همچنين كساني از جوانان دانشمند در مراغه و تهران و آمل و اهواز از بهائيگري روگردانيده و بما پيوسته اند.

اينها را مي نويسم تا شما بدانيد كه پيشرفت ما جز از راه دليل و منطق نيست و خواستي جز نشر حقايق نداريم و اينست هميشه نتيجه برمي داريم و بياري خدا همة پاكدلان و بخردان بما خواهند گراييد.
(پرچم روزانه شمارة 214 يكشنبه 26 مهرماه 1321)

داوري توده (42)

ايران و مفاخر مليش
آورده اند وقتي يك كاشي نزد يك اصفهاني چنين گفت در كاشان ما ديگهاي بزرگي مي سازند كه در گاه ساختن صداي چكش از آنسويش باين سو نمي رسد اصفهاني فكري كرد و گفت بلي در اصفهان ما نيز چغندر بقدري گنده مي شود كه وقتي يكتن در آنطرف بكندنش مي پردازد ديگري را كه در اين طرف مشغول است نمي تواند ديد كاشي خنديد و گفت پس اين چغندر خوبست براي آن ديگ[1]

غرض من از اين مقدمه اين است كه همانطوري كه هر توده داراي حكومتي است كه شايستة آن مي باشد همانطور نيز هر ملتي داراي مفاخري است كه آن را سزاست.

بديهي است مفاخر هر قومي از افراد همان قوم و يا بعبارت ديگر فشاره و زبدة آن قوم مي باشد.

ملتي كه داراي چند مذهب و مسلك و صاحب عقايد مختلف و افكار متشتت[2] و خويهاي پست بوده و بيكبار از شاهراه سعادت بركنار افتاده البته شاعر خراباتي را بجاي خدا مي پرستد و اشعار و افكار او را مي پسندد و از بر مي كند. باده و ساده را دوست مي دارد و درپي آن دل مي دهد و جان مي سپارد.

از سخنان راست و اندرزهاي بيغرضانة آقاي كسروي چون سراسر بر خلاف عقيده و روية اوست متنفر و بيزار است و اين تا وقتي است كه آن ملت تكاني بخود داده بهوش آيد و بداند راه را كج رفته و هرچه زودتر برگردد و راه راست و روية درست در پيش گيرد. اين هنگام است كه خود بخود مفاخر زمان فترت از يادها محو خواهد شد و مفاخر حقيقي در دلها جا خواهد گرفت.

آقاي كسروي من كاملاً روية شما را مي پسندم و براست مي دارم همانطوري كه بارها نوشته و فرموده ايد چاره جز بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار بودن و در طريق اصلاح قدم زدن و تغيير روش كهنسال دادن و دست از خرافات و باورهاي بيهوده برداشتن و از روي آيين بخردانه زيستن نيست تا يكان يكان خود را اصلاح نكنيم كشور آباد نگردد و ما بوم آسا ويرانه نشين خواهيم بود. كوتاه سخن تا چنين ملت بيقيد و گمراهي هستيم مفاخر ما نيز همانهايي هستند كه شمرده شده و براستي براي ما مردم همين مفاخر سزاوارند چنانكه براي ديگ كاشان چغندر اصفهان.
دامغان ـ نيري
(پرچم روزانه شمارة 210 دوشنبه 20 مهرماه1321)
[1] : مثلي هم هست كه گويا ريشه در اين داستان دارد ، مي گويند : « بيله ديگ بيله چغندر».
[2] : نكتة درخور پروا اينكه انديشه ها و باورهاي پراكنده كه جلوگير اتحاد توده و خود عيب بزرگي براي جامعه است را بيشتر مردم و حتا سردمداران ما از نيكيهاي ايرانيان مي شمرند! آيا اين افسوس آور نيست؟!.

تلگراف از مراغه يا پاسخ يك كس بيفرهنگ

نامة دانشوران كپيه پرچم از قبولي نامه هايي كه مايه و پايه اش فحش ، ياوه ، زورگويي است بيزارم شكسته باد دهاني كه بپاكي ناسزا گويد.
ضيائي

پرچم : اين تلگراف را بخواهش برخي از ياران تهران بچاپ ميرسانيم و مقصود آنست كه اين بيفرهنگان پست نهاد كه خود را بجلو ما انداخته اند و بيخردانه ميخواهند با سخنان زشت خود ما را از پيشرفت باز دارند بفهمند كه هستند مردان نيكنهاد بسياري كه از اين پستيهاي آنها بيزارند و بهنگام خود سزاي آن پستيها را در دامنهاشان خواهند گزاشت. وگرنه ما دوست ميداريم كه كمترين يادي از آن بيفرهنگان كه بتازگي فزوني يافته اند نكنيم و آنان را بحال خودشان گزاريم تا هنگاميكه سزاشان يابند. و چون برخي از ياران دلتنگي از اين پستيها مينمايند و گاهي تاب نيآورده دست بكيفر باز ميكنند (چنانكه ديروز يكي از آنان بيك جوانك ناپاكي كيفر بسزايي داده) اين براي كاستن از دلتنگي ايشانست كه ميخواهم چند جمله اي بنويسم.

نخست : آنكساني كه چه در تهران و چه در شيراز و چه در ديگر جاها زبان بسخنان ناپاك باز ميكنند اگر نيك سنجيد جز اين نتوانستندي كرد. زيرا آنان كه مي شنوند كه ما بيك رشته سخناني برخاسته ايم يا بايستي فهم و خرد درستي داشته اين گفتگوهاي ما را بپذيرند و در كوشش با ما همراهي نمايند كه ندارند ، و يا بايستي جربزة گويندگي و نويسندگي داشته بپاسخهايي اگرچه از روي مغالطه باشد بپردازند كه ندارند ، و يا بايستي بهره اي از شرافت داشته بخاموشي گرايند كه ندارند و اينست هيچ كاري نتوانسته زبان بزشت گويي باز ميكنند و الواطي خود را بهمه نشان ميدهند.

دوم : بگفتة آقاي محيط ما از روز نخست كه باين راه برخاستيم ميدانستيم كه در اين توده چه آلودگيهايي هست. ميدانستيم كه يكدسته از الواط افزاركارشان دشنام خواهد بود. ولي آيا ميتوانستيم بهمين دستاويز از كوشش باز ايستيم؟ ميتوانستيم از ترس بدزباني يك گروه بيفرهنگ از يك كار بسيار ورجاوند بزرگي بازمانيم؟!.

سوم : كساني ميگويند : در پرچم پاسخ نويسيد. ميگويم مگر ما ميتوانيم باين نادانان پردازيم و از راه خود باز مانيم؟! ما اگر باينها پاسخ نويسيم خود و خوانندگان را سرگرم آن گفتگو گردانيده از مقصود دورشان ساخته ايم ما به هيچ پاسخي نبايد پردازيم اگر گاهي كساني از ياران همچون آقاي ضياء مقدم (در تلگراف بالايي) بيزاري آشكار كنند و يا همچون آقاي جلال الدين جزايري (در پاسخي كه بياوه گوييهاي بهمني داده و در روزنامه استوار بچاپ رسيده) پاسخي نويسند زياني ندارد و من اينك فرصت را از دست نداده بآقاي جزايري و آقاي مقدم سپاس ميگزارم.

چهارم : اين خود نشاني از درماندگي اين توده است كه نه سالست ما باين كوشش برخاسته ايم و در اين ديرگاه بهر زمينه اي از مسائل زندگاني ( از دين و آيين زندگاني و دانشها و روان و خرد و مانند اينها ) در آمده ، و با هر يكي از گمراهيها ( از فلسفه و شعر و كيشهاي گوناگون و صوفيگري و خراباتيگري و مانند اينها ) پرداخته ، و در همگي اينها شيوة خود را اين قرار داده ايم كه موضوع را با روشنترين زباني شرح كنيم و سپس دانستة خود را با دليلهايي ساده و آسان بنويسيم و در اين نه سال شايد بيش از چند بار رخ نداده كه كسي با سخن و دليل بجلوي ما بيآيد و هر زمان كه چنان كسي پيدا شده من خشنودي نشان داده ام و آنرا فرصت شمرده كه بگفتگو پردازم ( يكي از اين كسان آقاي منوچهر عدل است كه گذشته از آنكه گفتاري بنزد ما فرستاده شرحي نيز در اختر شمال نوشته كه ما بسيار خشنوديم و من پاسخهايي خواهم نوشت) ديگران همگي يا هايهوي ميكنند و يا زبان ببدگوئي باز مينمايند اينست حال اين توده بدبخت درمانده.

ما بايد از اينها بجاي رنجش و دلتنگي نتيجة بهتر ديگري بگيريم و آن اينكه بدانيم اين كسان تباه گرديده اند و بدانيم كه اين توده بسيار بيچاره گرديده و بدانيم كه بايد كوشش بسيار كنيم تا اين آلودگيها را از ميان برداريم. اين داستان را براي گواهي نوشته سخن را بپايان ميرسانم : در هفت سال پيش كه من تازه گفتارهايي دربارة فلسفة يونان مي نوشتم و كساني هايهوي ميكردند روزي يكي از آشنايان كه من او را دانشمند مي شماردم در خيابان بمن رسيده چنين گفت : « من شما را بسيار دوست ميدارم ولي آنچه را كه دربارة فلسفه نوشته ايد نمي توانم پذيرفت». من گفتم : آنچه دربارة فلسفه نوشته ايم نچيزيست كه كسي نپذيرد. گفت : من هنوز نخوانده ام و نميدانم چه نوشته ايد. من از اين گفتة او سخت در شگفت شدم ولي سپس بخود آمده ديدم اين سخن دليل آنست كه اين مرد كه من او را دانشمند ميدانستم فهم و خردش را باخته است و من بجاي شگفتي نمودن بايد ماهيت او را بشناسم و ديگر ارزشي باو ندهم و همين رفتار را كردم كه ديگر با او آميزش نمي نمودم و چون دو سال پيش بدرود زندگي گفته نامش نمي برم.

مقصودم اينست كه ما بايد بجاي دلتنگي باين حقايق پي بريم و تكليف خود را هرچه بهتر و روشنتر بدانيم آن سخناني كه آنها مي نويسند از حيث دشنامي هيچ معنايي يا اثري ندارد ولي ما بايد بفهميم و بدانيم در توده چه آلودگي هايي هست و بدانيم كه بايد كوششهاي بيشتر از اين كنيم تا اين ناپاكيها را از ميان برداريم. ديروز در روزنامه اي ديدم كه مينويسد مرا باين كوششها « جنون شهرت طلبي» واداشته. با خود گفتم يكمرد نادان درمانده اي كه حاضر شود نوشته هاي مرا نخوانده و نفهميده و نينديشيده و از خواست من و يارانم آگاهي نيافته داوري كند بهتر از اين چه تواند نوشت؟! بجاي رنجش از سخنان پوچ او به بيچارگي و درماندگيش بخشايش آوردم.

داوري توده (44)

مي گويند و عمل نمي كنند
كساني طرفداري از شعرا مي نمايند و الفاظ و عبارات پوچ بهم مي بافند و براي اينكه مدعاي خود را ثابت نمايند دلايل مضحكي مي تراشند اين دلايل باندازه اي نحيف است كه هر شنوندة عاقلي نمي تواند از خنده جلوگيري نمايد ديروز در جمعي بودم با وجود اينكه تمام حاضرين از جوانان تحصيل كرده و بقول خودشان آشنا به تمدن جديد بودند يكي شروع به تعريف و تمجيد از خيام نموده و اشعار سراپا پوچ آن را برخ حاضرين مي كشيد و از قيافة بشاشش معلوم بود كه از خواندن چند مصرع پوچ كه ابداً بدرد هيچكس نمي خورد لذت مي برد و ميان گفتار خود هي احسنت و زنده باد بود كه خرج مي نمود و ايران را بوجود يك چنين فيلسوف عظيم الشأن مفتخر مي دانست تعجب در اينجاست كه تمام سامعين با كمال ميل و رغبت گوش داده و كسي نگفت كه چرا وقت عزيز ما را باين مهملات مي گذراني من كه يكي از مخالفين جدي شعرا و سخنان زهرآگين آنها هستم طاقت نياورده مهر خموشي از لب برداشته گفتم برادر تو اينقدر مداحي از خيام پنداري خود نموده و مقام معنوي او را بالاتر از تمام دانشمندان قرار دادي چه دليلي به اين گفته هاي خود داري گفت ( چيزي كه عيان است چه محتاج بيان است ) گفتم چيزيكه عيان است و از اشعارش معلوم مي گردد شخص جالب توجه شما مرد لاابالي و بيقيد بوده و عمر خود را به عياشي و باده گساري گذرانده و جز يك مشت كلمات پوچ بيادگار نگذاشته است.

بدون اينكه جواب بگفته هاي من بدهد شروع بخواندن اين بيت نمود :

ما راست همي رويم و تو كج بيني      رو چارة ديده كن رها كن ما را

گفتم چطور مگر چشمهايم از تشخيص كلماتي كه در ديوان خيام چاپ گرديده عاجز است يا آنها را عوضي مي بيند يا گوشهايم اين گفتارهاي بيمعني شما را نمي شنود.

بعد از خنده اي طولاني جواب داد چشم بصيرت تو كور است گوش هوشت از شنيدن معني و مفهوم سخنان من عاجز است.

گفتم اگر لطفاً آن چيزهايي را كه چشم بصيرت شما ديده و گوش هوش شما شنيده است برايم شرح دهيد خيلي ممنون مي گردم.

جواب داد عمرهاي كوتاه ما از شصت و هفتاد تجاوز نمي نمايد آنهم اگر در يك محيط آرام زندگي كنيم تا چه رسد حالا كه بزندگي فردا اعتماد نداريم بايد از زندگي حداكثر استفاده را بنماييم خوش باشيم گوشة آرامي پيدا نموده لب جويي بدست آوريم بزنيم و بنوشيم عمري بيغم بسرآريم.

گفتم بسم الله بفرماييد كراوات قشنگ و مال خارجه را باز نموده و كت شيكت را بيك از مستمندان بدهيد يك جبه از پارچه هاي مندرس تهيه نموده به طرف خارج شهر برويد و مشغول خوشگذراني خود شويد.

گفت با وضعيت فعلي نمي شود گفتم مگر كسي مانع مي شود جواب داد كسي مانع نمي شود ولي من نمي كنم.

گفتم پس كاري كه نمي كني و بيمعني است چرا اينقدر پافشاري مي نمايي كه خوب جلوه گر سازي.

بقية مذاكرات را نمي نويسم با اين مختصر معلوم مي گردد كه طرفداري از شعرا يك مرض روحي است و الا هيچ كس حاضر نمي شود كه زندگي خود را كاملاً موافق دستورهاي شعرا نمايد و اميد است كه طبيب اجتماعي آقاي كسروي اين مرض مزمن را ريشه كن سازند و كاخ موهومي شعر را ويران نمايند.
تبريز ـ عباس كاظمي

پرچم : اين يك نمونه ايست كه جوانان از آشنايي خود بشعرهاي خراباتيان و بنوشته هاي پراكندة روزنامه ها چه انديشه هايي در مغز خود مي آكنند و چه فلسفه هاي خنكي براي زندگي خود بر مي گزينند. يكي از بدآموزيهايي كه در ميان جوانان رواج دارد همينهاست كه آنجوان در گفتگوهاي خود شرح داده كه بايد آن را فلسفة بيغيرتي ناميد.

يك نكته اي كه بايد فراموش نگرد آنست كه علت رواج تند شعرهاي خيام و حافظ در ميان جوانان همينست كه بسياري از آنان بدآموزيهاي اين دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار

مي يابند. اين بسيار لذت دارد كه بيك جوان عياشي بگويند انديشة گذشته و آينده همه را رها كن و زحمتي بخود راه نده و پرواي كشور و توده نكن و دم را غنيمت دانسته خوش باش بگفتة عاميان هم تجارت است و هم زيارت ، هم زمينة خوشگذراني و بيغيرتي را تهيه مي كند و هم نامش فلسفه است و مي توان در مجالس نشست و با پيشاني باز گفتگو از آن كرد.

ولي چنانكه گفتيم بياري آفريدگار پاك و بخواست او ريشة همة اين نادانيها را خواهيم برانداخت گذشت آنكه هر كسي از ايراد گرفتن بخيام يا حافظ بترسد و در برابر سخنان بيخردانة آنان ناگزير از به به و آفرين باشد.

گذشت آنكه كساني بخواهند با هياهو و كوليگري جلو منطق را گيرند بخواست آفريدگار پرده را دريديم و اينك هنگام آن رسيده است كه يك گام ديگري برداريم و همة اين كتابها را بآتش كشيم و خاكسترش را بباد دهيم.
(پرچم روزانه شمارة 212 پنجشنبه 23 مهرماه 1321)