خواهش ميكنم اگر حرف حسابي داريد بنويسيد و به ادارة پرچم بفرستيد من قول ميدهم زودتر و بهتر از روزنامة « استوار قم» [1] چاپ خواهند كرد.
بازي موش و گربه چرا؟! در گوشه اي تاريك و سياه پناه بردن و بروشنائي سنگ پراندن چرا؟ مرد و مردانه باش؟ جلو بيا حرفي بزن و جوابي بشنو.
آبادان ـ ع : ع
پرچم : ديروز پاسخي را كه آقاي شيشه گر بناصر اعتمادي بهائي داده بود بچاپ رسانيديم. اين پاسخ را هم آقاي عيلامي داده. آري آقاي ناصر سرودي ، ما بكيش بهائي ايرادهاي بسياري داريم و خود آرزومنديم كه يك بهائي با ما روبرو شود و بايرادهاي ما پاسخ دهد. اكنون كه شما بجنگ پرچم برخاسته ايد بهتر است به پرسشهاي ما پاسخ دهيد ـ پاسخ دهيد تا بدانيم كيشتان راستست. در پايين چند پرسش را مينويسم :
1) سيد باب بسخنان مهملي كه معني ندارد پرداخته ، از قبيل « بسم الله الفريد الفراد ذي الافراد الفرود ....» اينها براي چه بوده؟!.. چرا يك مرد خدايي مهمل گويد؟.
2) ازو در تبريز هرچه پرسيدند گفت نميدانم و سپس چون چوب خورد از دعوي خود برگشت و توبه نامه نوشت كه اين توبه نامه را ميرزا ابوالفضل گلپايگاني با دستور عبدالبهاء نشركرده و چنين گفته ميشود كه نسخة اصل آن در كتابخانة مجلس است ـ آيا اينها دليل دروغگويي او نيست؟!.
3) سيدباب برخاسته كتاب و شريعت آورد ولي سيزده سال نگذشت كه بهاءالله برخاسته آنها را لغو نموده و خود شريعت و كتاب ديگري آورد. آيا در سيزده سال هم شريعت ديگر ميگردد؟!.
4) باب و بهاء هردو از ميان ايرانيان برخاسته بودند ، پس چرا بعربي پرداختند و بتقليد قرآن آيه بافي كردند؟!. مگر وحي جز با زبان عربي نتواند بود؟!.
5) باب و بهاء هردو عربي را نميدانستند و اينست غلطهاي بسياري در گفته هاي آنهاست. آيا اين ايرادي به آنها نيست؟!.. آيا باور كردنيست كه خدا كسي را برانگيزد و باري يكزبان درستي باو ندهد؟!.
6) يك برانگيخته چون برميخيزد بايد بگمراهي هاي زمان خود پردازد و با آنها نبرد كند و مردمان را از حقايق آگاه گرداند. چنانكه پيغمبر اسلام چون گمراهي زمان او بت پرستي بود بآن پرداخت و نبرد كرد تا برانداخت. گمراهي زمان باب و بهاء فلسفة يونان و صوفيگري و باطنيگري و علي اللهيگري و ديگر كيشهاي گوناگون بوده. بكدام يكي پرداخته اند؟! بكدام يكي پاسخ داده اند؟. آيا جز از آن است كه خودشان گرفتار همان گمراهي ها بوده اند؟! بهاء الله از صوفيگري ، از فلسفه ، از شيعيگري ، از باطنيگري استفاده ميكند ؛ و در واقع گمراهي هاي كهن را در هم آميخته يك گمراهي نوين پديد مي آورد. بهرحال مي پرسم بهاءالله يا باب كه بكمترين گمراهي مردمان پاسخي نميتوانستند و جز« دعوي» كالايي و جز عربي بافيهاي غلط هنري نداشتند براي چه خدا آنها را برانگيخته بود؟! كارهاي خدا كه بيهوده نتواند بود.
7) بهاء الله دعوي خدايي كرده ، بگوييد ببينيم اين دعوي چه معنايي داشته؟!.. يكمرد ناتواني كه همچون ديگران بي اختيار باينجهان آمده و بي اختيار رفته چگونه خدا بود؟!..
شما اگر مرد بافهم و خردي هستيد و درپي حقايق مي باشيد يا باينها پاسخ دهيد و يا از گمراهي خود (و همچنين از بيفرهنگي) پشيمان گرديده براه راست درآييد.
شما بمن ايراد گرفته ايد كه چرا وكالت مختاري را پذيرفته ام. خشنودم كه چون هيچ ايرادي نتوانسته ايد ، باين ايراد پرداخته ايد. ولي بدانيد كه وكالت پيشة منست. و من از آن راه نان ميخورم. من از خدا درخواست كرده ام كه تا زنده ام جز از دسترنج خود زندگي ننمايم. من بهاءالله نيستم كه دعوي خدايي كنم ولي روزي از دست بندگان خورم. اين ماية سرفرازي منست كه با اينهمه گرفتاريها از پيشة خود دست برنميدارم و نان از اين راه ميخورم.
اما داستان مختاري شما را اين نافهمي بس كه از دور ايستاده اي و بي آنكه از چگونگي آگاه باشي دخالت در موضوع ميكني. تو چه دانستي كه داستان مختاري چه بود؟!.. چه نتيجه از آن ميخواستند؟!.. چه دانستي كه من و دو سه تن ديگري از وكيلان چه كاري را در آن محاكمه انجام داديم؟!..
[1] : روزنامة استوار قم در زمان رضاشاه (1314) آغاز بكار كرده و گفتارهايي در زمينة كيش شيعي چاپ ميكرده. از آنسو علي اكبر حكمي زاده (نويسندة كتاب اسرار هزار ساله) نيز كه منتقد ملايان بوده در آن گفتارهايي مي نوشته. اين روزنامه با داشتن دعوي مسلماني ، در سال1321 و با ميدان يابي ملايان گفتارهاي بهاييان را چاپ ميكند! اين نشانيست از « استواري» و پابندي يك روزنامه به مرامش.
[1] : روزنامة استوار قم در زمان رضاشاه (1314) آغاز بكار كرده و گفتارهايي در زمينة كيش شيعي چاپ ميكرده. از آنسو علي اكبر حكمي زاده (نويسندة كتاب اسرار هزار ساله) نيز كه منتقد ملايان بوده در آن گفتارهايي مي نوشته. اين روزنامه با داشتن دعوي مسلماني ، در سال1321 و با ميدان يابي ملايان گفتارهاي بهاييان را چاپ ميكند! اين نشانيست از « استواري» و پابندي يك روزنامه به مرامش.
(پرچم روزانه شمارة 237 چهارشنبه بيست و هفتم آبان ماه 1321)
امام زاده هاي دروغي يا دامهاي مردم فريبي
آقاي كسروي ـ در چندي پيش كه اينجانب در ادارة راه مأمور ساختمان خط تبريز مراغه بودم مسير راه از مقبره اي افتاد كه مجبور بخرابي آن بوديم عده اي آنرا امامزاده و جمعي پير ميگفتند افسانه ها و معجزه ها در پيرامون آن مي سرودند ولي طولي نكشيد كه دروغي حرفشان ثابت گرديد بدين معني كه جمعي از روشنفكران آن محل جمع شده مرا وادار به عبور دادن مسير راه از آن امامزاده نمودند.
آقاي كسروي خدا را شاهد مي آورم كه موقع كاوش آن مقبره جز استخوانهاي پوسيده و اسكلت يك الاغ چيزي ديگر مشاهده نگرديد.
تا حال از ترس اشخاص هوچي مجبور بسكوت بودم. امسال در مرداد ماه در امامزاده قاسم تهران بودم و هرچه در پيرامون سند تاريخي امامزادة مزبور گشتم مدرك و دليلي براي صحت ادعاي خادمها و چند نفر مفتخواري كه جيبهاي مسافرين را تهي ميكردند نيافتم.
پس از تحقيقات باين نتيجه رسيدم كه اين امامزاده جناب قاسم پسر امام حسن بوده و جنازة آن در كربلا مانده. سر جناب قاسم را لشكريان يزيد با چوگان آورده و در اينجا دفن كرده اند.
اينست بچندين دليل دروغي گفته هاي آنها ثابت ميشود :
1ـ در آنموقع دارالخلافه شام بود و تهران نبود ، بچه منظوري سر جناب قاسم را بتهران آوردند.
2ـ طبق گفتة پيشوايان مذهبي اگرچه سرهاي شهداي كربلا را بشام آوردند ولي برحسب امر خليفة وقت دوباره بكربلا برگردانيدند و با جنازه ها دفن كردند.
3ـ پيمودن لشكريان يزيد مسافت بين تهران و كربلا را كه بنا بگفته هاي خودشان با چوگان آورده اند يك دروغ حيرت آوريست زيرا جنس سر اگر از چدن هم بود در چند فرسخ متلاشي شده از بين ميرفت.
نظاير اين قبيل امامزاده ها در ايران فراوانست و مفتخواران با اين عمل زشت خود تيشه بر بنياد اين كشور ميزنند. مثل معروف است براي يك دستمال قيصريه را آتش ميزنند. آقاي كسروي چنديست كه حقايق پيمان و پرچم مثل آفتاب تابان بر همه معلوم و واضح شده كه پيمان و پرچم براي رهائي شرقيان از اوهام و خرافات است. شما كه در اين راه پيشوا هستيد شايد بهمت شما باين قبيل امامزاده ها رسيدگي شود والا با همت مفتخواران و بيعاران كه اذهان عمومي را مشوب كرده و اشخاص ساده را فريب داده اند بدين ترتيب راهي براي دخل خود باز و تعداد امامزاده ها را بسرعت رو بفزوني خواهد گذاشت.
تبريز ـ فضل الله صمدي
پرچم : بيشتر امامزاده ها گورهاي پادشاهان ستمگر و توانگران خداناشناسست. فلان پادشاه مرده و چون بروي گورش گنبد افراشته بوده اند مردم در ساية گنبدپرستي بآن رو آورده و امامزاده اش گردانيده اند. مثل حمدالله مستوفي كه در زمان مغول از مستوفيان بوده و همان كسيست كه در شاهنامة خود آية « اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» را عنوان كرده چنگيز را « ولي امر» مي ستايد و ميگويد : او برانگيختة خدا بود. زيرا برانگيختگان گاهي از لطف خدايند و گاهي از قهر او. چنگيز برانگيختة قهر او بود. اين نمونه اي از پستي اوست. چنين مردي چون گورش گنبد داشته امامزاده گرديده و من در نوزده سال پيش كه آنجا رفتم « زيارت نامه» نيز داشت.
ميرزا حسن رئيس المجاهدين چون گورش در يونس[؟] آباد (سر راه تهران) گنبد داشت امامزاده شده بود تا بتازگي كساني فهميده اند كه از مجاهدان بوده و اينست ديگر بزيارت نميروند. سر قبر آقا در تهران كه گور امامجمعه است چون گنبد دارد امامزاده گرديده. صدها مثل ميتوان آورد.
اينها بايد همه برافتد. زيرا بر فرض آنكه امامزادة راستي باشند باز نبايد چنين دستگاهي پيدا كنند. اين نشان بت پرستي است. جز خدا بكسي رو نبايد گردانيد و از كسي گشايش كار نبايد خواست.
بمناسبت نشست يكم آبان در تبريز
[كنار پيكرة] آقاي ابوالقاسم حبشي :
اينجوان از پيشينيان پيمانيان و اكنون از آزادگانند. يكي از گمراهيهاي شگفتي كه در سالهاي اخير در ايران رواج يافته آنست كه جوانان درسخوانده گردن گزاردن بحقايق (يا بهتر گويم پذيرفتن گفته هاي كسي) را عيب خود مي شمارند و چنين مي دانند كه بايد خود بينديشند و خود بفهمند و اگر از كسي سخنان راستي شنيدند تا مي توانند نپذيرند و سپس هم آنها را برنگ ديگري انداخته بنام خود گردانند. همين يك ناداني ماية بي بهرگي هزاران جوان گرديده است و اينكه كساني از آنان به پيمان گرويده و بياري برخاسته اند همين دليل نيرومندي خردهاي ايشانست.
(پرچم روزانه شمارة 239 جمعه بيست و نهم آبان ماه 1321)
در بدي تا كجا پيش رفته اند؟!.
چنانكه خوانندگان ميدانند در تبريز هر سال زمستان براي دستگيري از بينوايان پولي از توانگران گرد آورده ميشود ، امسال نيز آقاي استاندار آذربايجان بهمدستي « آزادگان» پيشگام شدند و باز كوشش آغاز كردند ، و چنانكه تلگرافشان را در پرچم بچاپ رسانيديم يكزمينة نيكي براي اين دستگيري فراهم گردانيدند.
ليكن چنانكه گفته ميشود كساني بنام آنكه چرا ديگران پيشگام شده اند يا چرا ما در كميسيون نيستيم بكارشكني ميكوشند. اين سخن كه ما ميشنويم ماية اندوهي ميگردد. زيرا ما ايرانيان را پست انديشه و آلوده مي شناسيم ولي باين اندازه گمان نمي برديم كه كساني در چنين كاري نيز دربند رشك و خودخواهي باشند. اين شيوة ايرانيانست كه چون چند تني بيك كوششي پرداختند ديگران نه تنها بياوري برنخيزند ، بلكه از راه رشك بدشمني و كارشكني پردازند و يا « ماننده سازي» نمايند. اين شيوه را ما از اين مردم آلوده نيك مي شناسيم. ليكن گمان نمي برديم كه در كوشش بدستگيري درماندگان نيز آن شيوه را بكار اندازند.
اين رفتار ايرانيان نيك نشان ميدهد كه يكمردمي بهر اندازه كه از سرفرازي هايي بي بهره باشند خودخواهيشان بيشتر خواهد گرديد. اي بيچارگان! چرا آن بشما برنميخورد كه زيردست و لگدمال بيگانگان شده ايد و هيچگونه ارزشي بشما نميگزارند ، آن بشما برنميخورد كه بيست مليون مردميد و در حساب هيچي نمي باشيد ، آن بشما برنميخورد كه صدگونه آلودگيهاي رسوا داريد ـ ولي اين برميخورد كه در فلان كميسيون عضويت نيافته ايد؟!
داستان شما داستان گدايان راه نشين است كه به بيخ ديواري خزيده و بآيندگان و روندگان گردن كج كنند و بطمع ده شاهي صد فروتني نشان دهند ولي درميان خود بيكديگر بزرگي فروشند ، گردن كشند ، رشك برند ، خودستايي نمايند. اين بآن گويد : « چرا سلام ندادي ، آخر من از تو ده سال بزرگترم؟!..» آن باين برتري فروشد و گويد : « من مثل تو نيستم كه بهر كسي دست دراز كنم». آنهمه پول و توانائي را در ديگران ديده و درشكه و اتومبيل و رختهاي شيك آيندگان و روندگان را تماشا كرده هيچي نگويند و حسرتي نكشند ولي همينكه يكي از خودشان پيش افتاد و يك ده شاهي پول از كسي گرفت آتش رشك در دلهاشان زبانه زند و زبانها بنكوهش و پرخاش باز ميشود. آن يكي دندان ساييده گويد : « اي پررو باز هم جلو افتادي؟!..» آنديگر براي شنوانيدن بپول دهنده ، آواز بلند گردانيده ميگويد : « آخر تو مستحق نيستي چرا جلو ميدوي؟! ...». بر سر ده شاهي پوست همديگر را كنند.
شما نيز همانگونه شده ايد. آنهمه سرفرازيها و تواناييها را در ديگران مي بينيد و هيچ نميگوييد : « ما چرا نداريم؟!... ما چرا از آنان پس تر و پست تر باشيم؟!» ولي چون يك تني از خودتان بيك كاري برخاست و يك نامي پيدا كرد ديگ رشك و خشم در سينه هاتان بجوش مي آيد و ناآرام ميگرديد؟..
هيچ پروا نميكنيد كه رشتة سرنوشت خود را از دست داده ايد و اين ديگرانند كه بايد آيندة شما را معين گردانند ولي اين بشما برميخورد كه در فلان كميسيون عضويت پيدا نكرده ايد. دريغ اي ايرانيان دريغ! دريغ كه در لجنزار پستي فرو رفته ايد و اين بدتر كه سرگيجيد و نميدانيد و با جنبهاي بيجاي خود هرچه فروتر ميرويد.
از سخن خود پر دور نرويم : گفتگو از « كميسيون دستگيري از بينوايان» تبريز بود. ما از دور ايستاده ايم و از چگونگي آگاه نيستيم ولي از اينكه همراهان ما (آزادگان) بچنين كوششي برخاسته اند خشنوديم. پيشروان آزادگان در تبريز مردان آزموده و كاردانند و اين بيجاست كه ما از اين دوري ، راه بآنان نماييم. براي جلوگيري از بهانة ديگرانست كه مي گويم : اگر ماية آزردگي و رشك ديگران ، در كميسيون بودن آزادگانست ياران ما بيشتر پاكدلي نمايند و جاهاي خود را بآنان باز گزارند و كوشش را كه خواهند كرد در بيرون كنند.
ما ميشنويم چون پولي كه زمينه براي گرد آوردنش فراهم گرديده مبلغ بزرگيست كساني آب بدهانهاشان افتاده و اينست ميكوشند كه خود را در كميسيون جا دهند تا بلكه كيسة خود را پر گردانند. ولي من بآنان پيام ميفرستم كه در كاريكه پاي پاكدينان و آزادگان درميان باشد ميداني بچنان بهره مندي نامشروع باز نخواهد بود و من بياران يادآوري ميكنم كه بيش از همه باين موضوع نظارت كنند و از هركسيكه طمعي فهميدند ـ از بزرگ و كوچك ـ جلوشان گيرند و باك از كسي ننمايند.
اينها چيزهاييست كه ما در تهران مي شنويم و باشد كه هيچ راست نباشد. اما كوشش در تهران براي گرفتن پول از آذربايجانيان اينجا ، با نمايندگان گفتگوهايي شده و نتيجه را آگاهي خواهيم داد.
يادي از پيمان
چنانكه نوشته بوديم چون در سال1312 شمارة نخست سال نخست پيمان در آذرماه بيرون آمد ما پيمانيان همه ساله آنروز را نگاه ميداشتيم و امسال آنرا « عيد» گرفته گفتيم در همه جا نشستهايي برپا نموده و يادي از پيمان و فيروزيهاي آن كنند ، و اينست در اين شماره و در شمارة آينده نخستين گفتار آن شمارة نخستين را كه دربارة « رمان» نوشته شده مي آوريم.
ميدانم كساني خواهند گفت : يك مهنامه چيست كه روز بيرون آمدن شمارة نخست آن عيد باشد. ميگويم : بهتر است اين كسان پيمان را بخوانند تا دريابند كه در آن يك مهنامه اي همچون مهنامه هاي ديگر نبوده و نيست.
پيمان از گام نخست چند مقصد بزرگ را دنبال كرده و بهمة آنها فيروز گرديده :
1) پيراستن زبان فارسي كه يك تاريخچه اي دارد و نوشته خواهد شد.
2) نبرد با اروپاييگري كه آنهم تاريخچه اي دارد و بايد هنگامي نوشته شود.
3) نبرد با بيديني و ماديگري. ماديگري با آنكه در ايران رواج فراوان يافته هنوز كمتر كسي معني آنرا ميداند و از چگونگي آن آگاه ميباشد. ماديگري بزرگترين گمراهي ايست كه تاكنون در جهان رخ داده و اين گمراهي ايست كه همراه دانشها و اختراعهاي اروپائي بهر كجا ميرسد در اندك زماني انبوه مردم را بيدين و بيهمه چيز ميگرداند و تغيير در زندگاني آنجا پديد مي آورد ، و باين گمراهي تا كنون پاسخي داده نشده بود و براي نخستين بار پيمان بپاسخگويي هايي پرداخت و بهرحال پاية آنرا برانداخت. آري اين باور نكردنيست كه يك گمراهي كه در سراسر جهان رواج يافته و با بودن صدهزاران كشيش و ملا و حاخام و ديگران كسي تاكنون پاسخي بآن نتوانسته ، ولي يك مهنامه اي از تهران كه هنوز صد يك مردم از انتشار آن آگاه نيستند پاسخهاي دانشمندانة استواري بآن داده است.
4) نبرد با همة كيشهاي پراكنده و گمراهيهاي گوناگون ـ چنانكه بارها نوشته ايم در ايران نزديك بپانزده كيش بيپا هست و پيمان با همة آنها به نبرد پرداخته و بهر يكي ايرادهاي بسياري گرفته و تاكنون پاسخي داده نشده. چنانكه نمونة آنها ايرادهاييست كه به بهائيان و صوفيان در پرچم گرفته شده و همه ميدانند كه پاسخي داده نميشود.
يكچنين مهنامه ايست كه روز نخست بيرون آمدن آن را عيد مي شماريم.
يكي از ستودگيهاي پيمان است كه شش سال آن در زمان پادشاهي رضاشاه بچاپ رسيده و با آنهمه چاپلوسي كه رواج ميداشت ، و با آن فشاريكه از سانسور در ميان بوده يك جمله ستايش از شاه نامبرده در سراسر مهنامه نيست و اگر تاريخ خوزستان را كه همراه شماره هاي سال نخست بچاپ رسيده بحساب نگزاريم ، در سراسر مهنامه يكبار بيشتر نام رضاشاه برده نشده است. باز ميگوييم : يك چنين مهنامه است كه روز نخست بيرون آمدن آنرا عيد ميگيريم و اينكار را بخواست خدا مي كنيم.
به مكه مي رويد!!!؟
برويد!
آري برويد كه جز خدا ، خيلي چيزها بهمراه شماست : آه دل بيوه زنان ، نالة گرسنگان ، اشك چشم دوشيزگان ، دشنام و ناسزاي جوانان ، دست قوي قانون!
برويد كه خوش مي رويد! پنبة بيرگي را از گوش در نياريد تا نالة ما را نشنويد ، سر برنگردانيد تا اشك چشم ما را نبينيد. گرچه شنيده و ديده ايد و باز مي رويد! صداي نالة اطفال همسايه ، شما را از خواب باز مي داشت و باز هم راه مكه را پيش گرفتيد ، ازدحام گرسنگان را بر در دكان نانوايي ديديد و اعتنايي نكرده لبي جنبانديد و رفتيد. من چه مي گويم؟! مگر كه اينها را باين روز سياه نشانده است؟!. كه نان را از دست اينها گرفته است؟! شما ـ همين شما ـ آري شما ـ رياكاران محتكر ، شما گرانفروشان متقلب.
گناهان شما يكي دو تا نيست ، بشمارم تا بدانيد : قاچاقي از مرز خارج مي شويد ، رشوه مي دهيد ، برخلاف مقررات كميسيون ارز ، پول خارجي تهيه مي نماييد ، خواربار خارج مي كنيد ـ اما ببخشيد اينها را كه شمردم نزد شما گناه نيست. آن ديني را كه بشما آموخته اند اينها را گناه نمي داند! واي به شما و پيشوايانتان ، بيچاره ايران و ايراني ـ سيه روز تودة پريشان اينچناني.
ولي بدانيد دست انتقام خداوندي خيلي قوي است ـ چنان انتقام از شما گرفته شود كه بعدالتش خستوان [= معترف] شويد.
يكي از مرزنشينان آزاده
(پرچم روزانه شمارة 240 يكشنبه يكم آذرماه 1321)
پايگاه : امروز مكه رفتن و حاجي شدن فرقهايي با گذشته پيدا كرده :
يكي آنكه ديگر نيازي به قاچاقي رفتن نيست. دولت نه تنها براي حج براي ديگر زيارتهاي خارجي نيز همة راهها را گشوده و براي اينكار هر ساله دررفت (هزينه) هنگفتي از كيسة مردم مي پردازد. دوم ، محدوديت ارز مانند زمان گفتار بالا نيست و اينست نيازي به رشوه دادن نيز نيست. سوم ، نيازي به « مستطيع» بودن نيست. جوان بيست و چند سالة كم درآمد نيز مي رود و « حاجي» برمي گردد.
اگر به شرايط حج رفتن بنگريم در مي يابيم كه اينگونه حج رفتن و حج بردن آقايان (با يارانه دادن از كيسة مردم) دور از دستورهاي اسلام است. اساساً دولت كه همه را به اين سفر تشويق مي كند دربند آن نيست كه نام نويسي كنندگان « مستطيع» باشند. خواست او آنست كه همه تا آنجا كه مي شود حاجي گردند.
از ديدة سود كشور كه نگاه كنيم مي بينيم ما سالانه پول گزافي به كيسة كشوري مي ريزيم كه خود از پولدارترين كشورهاست (عراق و سوريه بكنار). در حاليكه كشور ما به صدها درد دچار است (كه اگر درآمد نفت نبود آن دردها از اين هم بزرگتر مي نمود) و بايد مردم نه تنها از دررفت چنين پولهايي جلو گيرند و در زندگي پرواي آن داشته باشند بلكه اساساً چون مردم بسيار اسرافكاري هستيم بايد در انديشة كاستن از بيهوده خرجها باشيم.
ببينيد صدا و سيما هر چند گاه يكبار خبري مي پراكند كه با فلان كاري كه پژوهشگران يا صنعتگران ما كردند پس از اين ديگر بهمان ماده (يا دستگاه) كه از خارج وارد مي شد در داخل ساخته مي شود و ما سالانه فلان صد هزار يا مليون دلار « صرفه جويي ارزي» خواهيم داشت. اين باعث افتخار و خود ماية دلگرمي است كه اين پولها به خارج كشور نمي رود. اكنون با اين شرح ديگر ريختن پولهاي هنگفت به كيسة عربستان و حاج آقا يا حاج خانم شدن چه افتخاري دارد؟!
كسي مي گفت شيخ جامعة الازهر (گويا طنطناوي نامي) فتوا داده بوده كه حج مصريان باطل است زيرا پول كشورشان را بيرون مي برند.
چه او اين فتوا را داده چه نداده ، ما مي توانيم دريابيم كه امروز اين از بزرگترين زيانهاست. زيرا حساب كه مي كنيم با اين پولها سالي دو سه كارخانة بزرگ در كشور مي توان ساخت.
كساني چون اينگونه زيانها را مي دانند نه تنها به چنان زيارتهايي تن نمي دهند بلكه از اينكه حاج آقا يا حاج خانم خطاب شوند هم رنجيده مي گردند.
از آنسو براي يك عده اين پولها در برابر « اسلامي كه حفظ مي شود» اهميتي ندارد! همچنين از ديدة ايشان اينكه جوانان كار ندارند ، اينكه در پايتخت كشور «كارتن خواب» داريم ، اينكه كودكان و زنان خياباني داريم ، اينها در برابر « پروژة حاجي بازي» همگي بي اهميت است.
زماني بوده كه اسلام به پاك نگاه داشتن مردمان و برادر گردانيدن مسلمانان توانا بوده و از اينرو حج كه دستوري از آن دين است نيز ارج خود داشته. يكي كه مي خواسته به حج برود نخست به درد نزديكان و آشنايانش مي رسيده. اگر گرسنگاني در ميانشان بوده سيرشان مي كرده ، اگر بيچيزاني بوده دهشها مي نموده. آنگاه مسلمانان در مكه گرد هم آمده از گرفتاريهاي همديگر آگاه مي گرديده و چاره مي جسته اند. امروز اينها هيچيك نيست. نه آن دين را اين نيرو بازمانده كه مسلمانان را بهم نزديك گرداند (چه برسد كه برادر يكديگر باشند) و نه از حج چنان سودهايي بر مي آيد. آنچه از حج براي ما مي ماند همان گرفتاريهاي ماست از رهگذر ديني كه زمانش گذشته و امروز دكاني در دست يك مشت دينفروش گرديده.
امروز حج و اسلام نه تنها مسلمانان را به يگانگي نتواند رساند بلكه رشتة انديشه هاي مسلمانان را به داستانهاي هزارساله و دو هزار ساله بسته و ايشان را در زيردستي و عقب ماندگي نگاه مي دارد.
امروز از دست حج اين ساخته است كه كشور ما با داشتن 6/11 درصد بيكار ، بجاي آنكه اين پولها را در راه آبادي كشتزارها و ساختن كارخانه ها بكار برد به كشوري مي دهد كه بيكاريش 2/6 در صد است (آمار بانك جهاني) و در جايي كه دولت ايران 6/18 در صد درآمد كل اش را براي آموزش و پرورش مي پردازد ، دولت عربستان اين توانايي را بيابد كه 8/22 در صد از درآمدش را در اينكار بكار اندازد (آمار يونسكو).
با اين شرحها آيا اين ماية افتخار است كه كسي « حاجي» گردد؟! يا از اينكه او را « حاج آقا» و «حاج خانم» خوانند گردن افرازد؟!