گفتاري را كه در شمارة سوم مهنامة پرچم زير عنوان « سفر قزوين» نوشته در آنجا سخناني دربارة گفتگوي خلافت اسلامي و كشاكش شيعي و سني در آن باره بميان آورديم ، كساني خوانده و بهوس افتاده اند كه بيكرشته پرسشهايي برخيزند. در حاليكه ما در همان گفتار چند بار ياد كرديم و در جاهاي ديگري نيز نوشته ايم كه گفتگو از داستان خلافت اسلامي از دين نيست ، بلكه اگر راستي را بخواهيم خود بيدينيست. آري بيدينيست كه يكدسته مردم كارهاي زندگاني خود را رها كنند و از پيشامدهاي هزار و سيصد سال پيش بكشاكش پردازند. اين معني زندگاني را ندانستنست. اين بخرد و راهنمايي آن پشت پا زدنست. دين براي آنست كه مردم باين نادانيها نيفتند.
با آنكه بارها اينرا نوشته ايم باز اين پرسشها را ميكنند. من نميدانم يك سخن را چند بار بگوييم تا آنان بفهمند؟!. نميدانم چه سودي در اين گفتگوي بيهوده ديده اند؟!..در اين كشور اگر از ساده ترين جستارهاي زندگاني بپرسيم كمتر كسي آگاهست و كمتر كسي پاسخ تواند داد. چهل سالست در كشور مشروطه روان گرديده هنوز يكي از هزار مردم معني راست مشروطه را نميدانند. در اين پيشامدهاي پولي دو سال اخير ما ديديم بازاريان و بازرگانان از معني راست اسكناس و پشتوانه آگاه نمي باشند و اين چيزي را كه بايد بدانند ندانسته اند ... اينگونه دانستنيها را بكنار نهاده اند ، و همه در جستجوي آنند كه علي خليفه بوده يا ابوبكر ، فدك حق دختر پيغمبر مي بوده يا نمي بوده ، حسن با معاويه چرا آشتي كرده ، حسين با يزيد چرا بجنگ برخاسته است.
در سرزميني باين باردهي مي زيند و بهره مندي از آن نميتوانند ، و همه درپي آن جستارهاي بيهوده ميباشند. بدتر از همه آنكه بخدا دروغ مي بندند و چنين وا مينمايند كه خدا از اين گفتگوهاي بيهوده خشنود ميباشد. چنين باور ميدارند كه چون كسي مرد بيدرنگ دو تن فرشته با گرزهاي آتشين بالا سرش آمده ازو در اين زمينه ها به پرسش و آزمايش خواهند پرداخت. ببينيد كار گمراهي تا بكجا انجاميده.
يكي از آنان ميپرسد : « پس چرا اميرالمؤمنين دعوي خلافت ميكرد؟!..» ميگويم : مگر ما پاسخده كارهاي اين و آن هستيم؟!..در جاييكه دانسته شده كه خلافت در اسلام با شور بايستي بود و پيغمبر اسلام كسي را نامزد خلافت نگردانيده بوده اگر دعوي[اي] از امام علي ابيطالب سرزده ( كه آنچه ما ميدانيم سر نزده و هرچه در آن باره نوشته اند دروغست) خود او پاسخده خواهد بود .. خدا ازو بازخواست خواهد كرد ..
اينان ميخواهند هر تيري كه در تركش دارند بيندازند و هر پرسشي كه بانديشه شان ميرسد بپرسند ، آنگاه نيز خود را بكنار كشيده اينزمان از راه ديگري بيايند و پرسشهاي ديگري پيش آورند. اينان اگر درپي رستگاري بودندي تاكنون ميدانستندي كه در گمراهي سختي مي باشند و بخود تكاني داده و براه شتافتندي.
يكي ديگر ميپرسد : « چرا اينهمه علماي شيعه نفهميده اند؟!..چرا هزارها عالم بزرگ آمده و رفته اند و ندانسته اند؟!..» ميگويم : مگر ما پاسخده نفهميدن يا ندانستن علماي شيعه هستيم؟!.. اينرا از خود ايشان بپرس .. اكنون آنهمه علما در نجف و كربلا و در شهرهاي ايران ميزيند شما از آنان بپرسيد كه چرا حقايق را ندانسته اند؟!..چرا اكنون هم كه ميگوئيم تكان بخود نميدهند و چرا براه نمي آيند؟!..
چون در دو شمارة گذشته دربارة قرآن سخناني نوشتيم يكرشته پرسشها نيز در پيرامون آنها ميكنند. ميگويم : ما آنچه دربارة قرآن بايستي نويسيم نوشتيم و به بيش از آن نيازي نمي بينيم و اگر شما آنها را نمي پذيريد خودتان دانيد. اينكه ميگوييد : با آن پاسخها دشواريهاي قرآن آسان نگرديده ميگويم : اين بار شما پاسخ دهيد مگر تنها مائيم كه بايد پاسخ دهيم؟!..
يكي هم نام كه بهركس ميگزارند و يكي را حسن و ديگري رستم خوانند اين براي شناخته شدنست. اينكه كساني نامهاي خود را پنهان كرده با دستينة « حقجو» يا « حقگو» يا « طرفدار حقيقت» يا « يكي از خوانندگان پرچم» پرسشها ميفرستند ما نميدانيم باينكار آنان چه معنايي دهيم. يك كسي اگر با دل پاك و ساده پرسشي ميكند ديگر چرا نام خود پنهان دارد؟!..آيا همين نشان ساده نبودن رفتار آنان نيست؟!..
بهرحال ما باينگونه پرسشها كمترين ارجي نميگزاريم و آنها را نميخوانيم چه رسد بپاسخ نوشتن.
گذشته از اين ، ما بكسي پاسخ توانيم داد كه او را درپي راستيها شناسيم. باينمعني ببينيم كه گفته هاي ما را پذيرفته است و پرسشي كه ميكند اگر پاسخ دهيم خواهد پذيرفت. كسانيكه مي بينيم درپي آميغها نيستند و يك پرسشي كه ميكنند و ما پاسخ ميدهيم در آنان نمي هنايد و همچنان دنبال گمراهيهاي خود را ميگيرند چه جاي پاسخ دادن بايشانست؟!..اگر تاكنون هم باينگونه كسان پاسخهايي ميداديم چون آغاز كار ميبود سخت نمي گرفتيم و چنين ميخواستيم كه بهانه اي باز نماند. ولي از اين پس جاي سست گيري نخواهد بود.
ما روزيكه بكوشش برخاستيم گمان نمي برديم تودة ايران باين آلودگي باشد. گمان نمي برديم اينگونه رفتارهاي سبكمغزانه از اين مردم ببينيم. ما از يكراه بسيار ساده و راست و روشن پيش آمده ايم. راهيكه تاكنون مانندش نبوده ـ ما در هر سخني بگفتة خود مثلها مي زنيم ، دليلها ياد ميكنيم ، از هر باره روشنش ميگردانيم. پس از همة اينها ميگوييم : اگر كسي را ايرادي هست بنويسد ، پاسخي هست بگويد. با اينحال آيا جا داشته كه كساني به سبكمغزيهايي برخيزند. امروز نام « حقجو» يك پرسشي كند و چون پاسخ داديم آنرا رها كند و اين بار خود را « يكي از خوانندگان پرچم» يا « يكي از ارادتمندان شما» ناميده به پرسشهاي ديگر پردازد؟!..يكروز « شيعي خالص» باشد و از داستان خلافت بپرسد ، و فردا « قرآني » صرف باشد فلان آيه را پيش كشد ، و پس فردا « مادي و دانشمند» گرديده هستي خدا را نپذيرد؟!..ما چون مي انديشيم مي بينيم داستان اينها داستان آنكسانيست كه در لجنزاري فرو رفته اند و چون يكي آمده ميخواهد بيرونشان آورد ، يكي گردن كشي ميكند ، ديگري بريشخند مي پردازد ، سومي پرسشهاي شگفتي ميكند ، چهارمي بخود نمايي پرداخته فلسفه ها ميبافد ـ در برابر آنكه از لجنزار بيرون آيند و بيك زندگاني پاكيزه اي رسند باين رفتارهاي سبكمغزانه مي پردازند. مي بينيم از هر باره داستان اينمردم با آن يكيست. يك توده در درون صد گونه گمراهي دست و پا ميزنند و صد پراكندگي در ميان آنان رواج ميدارد ما كه ميخواهيم از آن رهاشان گردانيم اين رفتار را از آنان مي بينيم.
دربارة ترياك و باده
از مياندوآب آقاي فضل الله صمدي دربارة ترياك پرسيده اند : ميگويم : ترياك و باده و ديگر اينگونه چيزها را به پزشكي باز بايد گزاشت. اينها يكسره با تن آدمي بهمبستگي ميدارد و اينكار پزشكيست كه از آنها سخن راند. اينها زيان آشكاري ميدارند ولي گاهي درمان نيز توانند بود ، و اين كار پزشكيست كه دستورهايي دربارة آنها دهد.
يكروزي اگر دين بكار دانشها پرداخته آنروز دانشها اين جايگاه را نميداشته است. امروز بايد آنها را در كار خود آزاد گزاشت. « دين كارش جدا و دانشها كارش جداست».
آري ما خواهيم توانست براي مستي كيفري گزاريم. زيرا مستي سرچشمة بدكاريهاي بسياري تواند بود. خواهيم توانست براي كسانيكه بدستورهاي پزشكان گوش نميدهند و در بند تندرستي خود و خاندان خود نمي باشند كيفري گزاريم. زيرا اين ، بدي با توده ميباشد.
ما چند سال پيش در پيمان دفترچه اي دربارة ترياك و زيانهاي تني آن بچاپ رسانيديم. ولي آنرا يك پزشكي نوشته بود كه مي بايست هم او بنويسد.
٭٭٭
در ايران يكي از آشفتگيها اينست كه ديده ميشود پزشك سخن از « اخلاق» و از « سياست» ميراند و ملا يا آموزگار گفتار دربارة باده و ترياك مينويسد.
همان پزشكي كه آن دفترچه را دربارة ترياك و زيانهاي آن نوشته بود سخناني نيز از « خرد» و « اخلاق» رانده و بجاهاي دوري رفته بود. من گفتم ، پزشك كجا و سخن از خرد و فهم كجاست؟!.. از اين پرسش در شگفت شد و من خواستم او را بيدار گردانم و گفتم : شما بگوييد خرد چيست؟.. « اخلاق » چه چيز را ميگوييد؟!.. از پاسخ درماند.
درهمان روزها يك ملايي گفتاري دربارة باده نوشته آورده بود در پيمان بچاپ رسانيم. گفتارش را خواندم و ديدم مينويسد : « سرچشمة همة بديها باده است» گفتم : چه گزافة بزرگي بكار برده ايد؟!.. گفت : « چطور؟!.». گفتم : آيا اين راستست كه سرچشمة همة بديها باده است؟!.. شما چنين انگاريد كه باده در جهان نباشد ، بلكه ريشة مو از جهان برافتد ، آيا بديها از ميان خواهد رفت؟! اين آزمنديها ، اين پندارپرستيها ، اين خودنماييها ، اين كينه توزيها از هنايش خواهد افتاد؟!
از پاسخ درماند و چنين گفت : پس چكار كنيم؟!.. در نكوهش باده چه نويسيم؟!.. گفتم : هيچي ننويس. شما كجا و سخن راندن از باده كجا؟!. اين كاريست كه بايد پزشك كند.
چند سال پيش يكي در تهران كتابي دربارة باده و اينكه باده خواري گناهست و زيانهاي بسيار دارد نوشته و چاپ كرده ، كه من آنرا نديده ام ولي چنانكه شنيده ام در همان كتاب از حافظ و خيام و ديگر شاعران باده خوار و باده ستا هواداري نشان داده و چنين گفته كه خواست آنها از «شراب» كه نام ميبرند نه اين « شراب مسكر» ، بلكه يك گونه « حال وجداني» بوده است.
ببينيد : اينمرد چيزي را كه توانستي با خرد خود دريابد و بداند درنيافته و ندانسته ، و چيزي را كه كار پزشگيست و بايد با دليلهاي دانشمندانه روشن گردد دعوي دانستن كرده است. زيان شاعران ايران كه صد برابر زيان باده است (آري صد برابر) و هر بافهم و خردي تواند آنرا دريابد درنيافته ، يا اگر دريافته است براي آنكه فلان وزير را از خود نرنجاند[1] به پرده كشي كوشيده ، و از آنسوي از باده و زيانهاي آن كه بهمبستگي يكسره با دانش پزشگي ميدارد بسخن پرداخته است. اينها همه نمونه هاي آشفتگي انديشه ها و نابسامان بودن باورها و داناكهاست. اينها هريكي نشان ديگري از گمراهي اينمردم و از سركلافه گم كردن ايشانست.
[1] : اشاره به علي اصغر حكمت ، فروغي يا همدستانشان است كه جز هواداري سرسختانه اي كه از شاعران ميكردند با مخالفان نيز هرگونه سختگيري و بدنهادي روا ميداشتند.
آميغ پژوهي در نهاد آدمي هست
« كتاب حافظ چه ميگويد در خوانندگان اثر نيكي نموده و بيشتر از كسانيكه اين كتاب را ميخوانند از اشعار آن « شاعر خراباتي» بيزاري ميجويند. بياري خدا و با كوشش ياران روز بروز پيمان و پرچم بيشتر مي هنايد. آرزوي همة ما اينست كه اين توده از آلودگيهاي خود بيرون آيند. ماه گذشته نامهاي از آقاي ضياء مقدم رسيده و از خود نوشته پيدا بود كه از يكدل پاك و پر از ايمان بيرون تراويده چند مرتبه با بودن ياران آن كاغذ خوانده شد و همگي بآن نيكمرد پاكدين درود فرستاديم ، و همگي بياد گفتة آن راهنماي ارجمند افتاديم كه « آميغ پژوهي در نهاد آدمي هست اگر مغزها از كار نيفتاده باشد چه پير و چه جوان هركس بايد آميغها را بپذيرد» آميغ پژوهيست كه آن پيرمرد پاكدرون را ( كه بنوشتة خود شصت سال دارند) بنوشتن اين نامه واداشته است».
(از يك نامة آقاي پاكروان ـ از قزوين)
چگونه از رستگاري گريزانند
چندي پيش كه بامدادان از خانه به بازار مي آمدم در بين راه ديدم دو تن كه يكي دكاندار و ديگري رهگذر بود باهم زباني مي جنگند. رهگذر به دكاندار دشنام ميدهد و لامذهب و بيدين و بدبهايي ميگويد. من پي بردم كه اين دكاندار بهايي است و در دل خود به بيچارگي هردو ، هم گريستم و هم خنديدم. در شگفت بودم از اينكه اينها هردو بيكديگر بيدين ميگويند. هنگام برگشتن از بازار به بهانة خريدن صابون بدكان همان بهائي رفتم و يك شماره از پيمان هم در دست ميداشتم. نام و نشان خودم را گفتم بيدرنگ شناخت و با همان روشي كه ويژة بهائي هاست با من تعارف نمود من نيز گرمانه تعارف او را پذيرفته و در ميانة سخن پرسيدم كه كشمكش بامدادي با آن مرد روي چه بود و چرا بهمديگر دشنام ميداديد؟. با يك چهرة باز پاسخ داد كه شگفت روزگاري است كه بمن بيدين ميگفت با اينكه بيديني اينان بر همة جهان آشكار و نمايان است و از گفته هاي جمال مبارك و يا جمال قدم ولي امر براي خود گواه آورد و ميپنداشت كه من هم بهائي هستم و بآنها گواهي خواهم داد كه ماية تسليت وي گردد.
در پاسخ گفتم اگر راستي را بخواهيد و اگر بدتان نيايد من ميخواهم سخني بشما بگويم. گفت بگو گفتم راستي اين است كه هم شما و هم آن مرد هردو از دين و از آئين خدائي بسيار دوريد. اينرا كه گفتم با چشمان باز بمن نگريست و در حال حيرت پاسخ داد : چرا مگر حضرت بهاءالله نيست كه نفاق و اختلاف را از ميان برداشته و همه را بيكديگر برادر گردانيده و عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان فرموده و همهي اهل عالم را چون ميوة يك درخت دانسته و بجاي حب الوطن من الايمان حب العالم من الايمان فرموده.
گفتم آري اينها را گفته و زماني من هم چنين ميپنداشتم سپس دانستم كه بهاءالله با اينكه اينها را گفته ولي خودش از دين بركنار بوده و حتي معني درست دين را نميدانسته و اين است چند گمراهي را بهم آميخته و يك دين بي پايي بميان آورده.
گفت شما اينها را از كجا ميگوئيد و دليل تان از كجاست؟!.. گفتم دليلم از همين كتاب است كه در دست ميدارم (در ميان گفتگو مشتريها سخنان ما را قطع ميكرد). پرسيد اين چه كتابي است و نويسنده اش كيست؟. گفتم اين مهنامة پيمان است و نويسنده اش آقاي كسروي است اگر شما هم ميخواهيد راستيها را دريابيد و معني درست دين را بدانيد و آفريدگار را بشناسيد و هم چنين معني جهان و زندگي را دريابيد اين كتاب را بخوانيد تا آسوده و سبكبار گرديد.
پاسخ داد كنون فهميده و شما را شناختم. ولي امر ما دربارة اين كسان و نوشته شان امر فرموده كه اينان گمراهند و كتابهايشان نيز ضاله و مضر است مبادا كه احباب الهي نوشته هاي اينگونه كسان را بخوانيد و بويژه خواندن اين قبيل كتب را سخت قدغن نموده.
پاسخ دادم با نهي كردن كار از پيش نميرود و زبان مردم بسته نميشود بهتر است ولي امر بجاي قدغن كردن ، خود يا مبلغانش بگفته هاي اين شخص پاسخ دهد كه بيش از اين از تعداد بهائيها نكاهد. گفت من بشما نصيحت نموده و ميگويم اين قبيل كتابها را نخوانيد و دل خودتان را مشوش نگردانيد نديديد آواره چطور شد.[1]
گفتم از من گذشته من خوانده ام و آنچه را كه بايد بفهمم فهميده ام و آنچه را كه بايد بدانم دانسته ام و از دارنده و نويسندة اين مهنامه بسيار هم سپاسگذارم كه مرا از گمراهي بازداشته و براه راست رهنمائي نموده در پايان خواهش نمودم كه مرا بمحفل هايتان ببريد تا در آنجا نيز بگفتگو پردازيم وعده داد كه در موقع خود آگهي ميدهم دو مرتبة ديگر هم يادآوري نموده ام با اينهمه خبري نشده.
تبريز ـ نادر شكوهيان
[1] : آواره به بهاييان تاختها آورده و ايرادها گرفته. از اين نوشته چنين برمي آيد كه نخست بهايي بوده و سپس بيزاري نموده. كسان ديگري همچون آيتي ، اقتصاد ، صبحي و نيكو نيز بودند كه ايشان نيز ايرادها گرفته و كتاب نيز نوشته اند ولي همگي بيپاسخ مانده.
(پرچم نيمه ماهه شمارة ششم ، نيمة دوم خرداد 1322)