1ـ
كساني گاهي پرسشهايي از من كرده اند و من پاسخهايي دادهام و اينك آنها را در اينجا ميآورم :
پرسش ـ آيا شما اميد باصلاح ايران داريد؟!. اينمردم اصلاح خواهند شد؟!.
پاسخ ـ نخست بايد ديد « اصلاح» چيست و شما چه معنايي از آن ميخواهيد. زيرا در ايران يكرشته كلمه هايي بزبانها مي رود در حاليكه يك معناي روشني از آنها در ميان نيست. مثلاً تمدن ، تربيت ، اخلاق ، ادبيات ، عقل از كلمه هاييست كه پياپي بزبانها ميرود ، ولي اگر جستجو كنيد خواهيد ديد از هيچكدام آنها معناي روشني در دلها نيست. همان «تربيت» را بگيريد : تربيت چيست؟ ، چه چيزهاست كه تربيت توان ناميد؟ ، چه كسيست كه ميتواند ديگران را تربيت كند؟ ، اين پرسشها را از هر كه بكنيم پاسخي نخواهيم شنيد. نه تنها مردم عامي اينها را نميدانند ، درس خوانندگان و دانشمندان نيز نميدانند. اگر ميدانند باين پرسشهاي ما پاسخ دهند.
روزي يكي از آنان گفتاري نزد من آورد عنوانش اين بود : « بايد جامعه را تربيت كرد» من گفتم : تربيت چيست؟.. يكه خورد و گفت : « چطور تربيت چيست؟!.. تربيت ديگر!». گفتم آخر شما نوشته ايد : « بايد جامعه را تربيت كرد» من ميپرسم : چه چيزهاست كه تربيت شمرده ميشود؟!. چه چيزها را بايد بمردم ياد داد تا تربيت شوند؟!. اينها را بگوييد. گفت : « من تعجب از فرمايش شما دارم. پس ديگران چكار ميكنند؟!..» گفتم : من نميدانم ديگران چكار ميكنند و با آنها كاري نداريم. شما يك جمله اي را نوشته ايد و من معناي آنرا از شما مي پرسم. شما اگر ميدانيد آنرا بگوييد. از پاسخ درماند و خاموش نشست و سپس گفتار را برداشت و بيرون رفت. پس بخيره نميگويم كه درس خواندگان و دانشمندان نيز نميدانند.
از آنسوي همين كلمة تربيت يك بهانه ايست كه هركس دلخواه خود را بكار بندد. خواهر بزرگ خواهر كوچكتر را ميزند و ميگويد : بايد ترا تربيت كنم. شوهر دژخيم كتك بزنش زده سر و رويش را زخمي ميگرداند و چون ميپرسند ميگويد : من اينرا تازه گرفته ام و بايد تربيت كنم. شاعرك ياوه بافيها ميكند و ميگويد : بيكار كه نبايد نشست ، باين اين مردم را تربيت كرد. اتوبوس سوار پول بليت را كم ميدهد و ميگويد : صحبت دهشاهي نيست بايد شما را تربيت كرد. از اينگونه صد مثل توان پيدا كرد.
« اصلاح» نيز از آن كلمه هاست. بزبانها افتاده ، ولي يك معناي روشني از آن در دلها نيست. چه كارهاييست كه اصلاح شمرده ميشود؟!.. اصلاح را كه بايد كند؟!. چگونه بايد كند؟!.. پرسشهاييست كه پاسخي بآنها نخواهم شنيد.
با اينحال من پرسش شما را بي پاسخ نميگزارم. شما ميخواهيد بگوييد : آيا ايرانيان نيك توانند بود؟!. آيا از اين درماندگي و بيچارگي بيرون آمده بپاي توده هاي ديگر توانند رسيد؟!.. اينست معناي سادة پرسش شما.
من ميگويم : چرا نيك نتوانند بود؟!. چرا بپاي توده هاي ديگر نتوانند رسيد؟!.. ايرانيان چه چيزشان كمتر از ديگران است؟!.. آيا در ساختمان تني كمترند؟!. آيا در نيروي مغزي ناتوانتر ميباشند؟!.. ايرانيان از اروپائيان كمتر نيستند و هيچ مانعي نخواهد بود از اينكه بپاي ديگران رسند.
چيزيكه هست اين بدبختي ايرانيان و اين حال بدي كه امروز دارند نتيجة يك شكست نظامي يا يك اشتباه سياسي نبوده و چارة آن نيز ساده و آسان نمي باشد. اين بدبختي ايرانيان نتيجة يكرشته گرفتاريهاييست كه از هزار سال پيش آغاز يافته و ريشه دوانيده اينست چاره اش بكوششهاي ريشه دار سختي نيازمند است. از آنسوي اين چاره جويي كار هركسي نيست.
پرسش ـ مقصود ما آنست كه ايران امروز در زير پا مانده و اختيار ما در دست بيگانگانست. در زمان رضاشاه ترقي مختصري ديده شد و اميدي در دلها پديد آمد. ولي ديديم كه همينكه او رفت ترقيات نيز رفت و باز بحال بيست سال پيش بازگشتيم! اين درد علتش چيست ، چاره اش چيست؟..
پاسخ ـ همين موضوع يك گواه نيكي بسخن ما تواند بود. اينكه ايران در زير پا مانده پيداست كه كشور ناتوانست و نيرويي براي نگهداري خود ندارد. پس ما ببينيم چرا اين كشور نيرو ندارد؟!.. همين را بشكافيم :
نيرو چيست و از چه پديد مي آيد؟.. بايد براي روشني سخن يك مثلي ياد كنم :
چنين انگاريد كه يك اتومبيلي بگودالي افتاده و در راه مانده است و ده تن ميخواهند آنرا تكان داده بيرون آورند. اكنون اگر همة آن ده تن بخواهند كه آنرا تكان دهند ، و همگي بيكبار باتومبيل چسبيده تكان دهند ، و همگي آنرا بيكسو رانند ، از اين خواستن و دست بهم دادن يك « نيروي ده تني» پديد آيد كه براي تكان يك اتومبيل و بلند گردانيدن آن بسست. ولي اگر از آن ده تن پنج تن بخواهند و پنج تن نخواهند ، يا بجاي دست بهم دادن و در يكبار باتومبيل چسبيدن ، گاه آن دو تن و گاه آن سه تن بچسبند ، و يا چند تني آنرا باينسو رانده چند تني بآنسو رانند پيداست كه نيرويي كه دربايست است بدست نخواهد آمد و اتومبيل در آن گودال خواهد ماند.
اينرا براي مثل ياد كردم. در توده و كشور نيز چنينست. در يك كشوريكه بيست ميليون مردم نشيمن دارند ، اگر همگي آنها بنگهداري كشور و بآزادي آن علاقمند باشند و كوشش و جانبازي را در راه نگهداري آن بخواهند ، و همگي با يكديگر همدل و هم انديشه باشند از اينجا يك نيروي بيست مليوني پديد آيد و آن كشور نيرومند باشد و سربلند و آزاد زيد. كشورهاي ديگر كه نيرومندند از اينراه نيرومند شده اند. مثلاً آلمانيها كه نيرومندند و آن ترس و بيم را بجان اروپا انداخته اند ، و روسها كه نيرومندند و در برابر سيل آلمان ايستادگي مي نمايند اين نيرومندي آن دو كشور نتيجة آنستكه در آلمان هشتاد ميليون مردم بآزادي كشور خود علاقمندند و بلكه برتري آنرا بكشورهاي ديگر ميخواهند ، و در روسيه دويست ميليون مردم در راه نگه داري كشور خود بجانبازي آماده و همگي همدستند. همچنينست حال انگليس و آمريكا. اما در ايران ، آيا همگي ايرانيان بآزادي كشور خود علاقه مندند؟.. بر فرض كه علاقه مندند آيا همگي همدست و همراه مي باشند؟.. شما باينها پاسخ دهيد.
پرسش ـ چرا علاقه مند نباشند؟!. مگر ايرانيها ميهن پرست نيستند؟!..
پاسخ ـ آري در ايران نام « ميهن پرستي» رواج يافته ، و از سوي ديگر يكدسته مردان غيرتمند و گردنفراز در اين توده هستند كه بيگمان علاقه بآزادي كشور دارند و ما در پيشامد شهريور 1320 ديديم كه از ميان افسران چه مردان جانباز غيرتمندي پديد آمدند. ليكن گفتگو از همگي توده است. اين توده معني « ميهن پرستي» را نميداند و بيشتر آنها دلبستگي بكشور و آزادي آن ندارند.
در ايران چند گونه دسته بندي هست : دسته بنديهاي مذهبي ، دسته بنديهاي نژادي يا زباني ، دسته بنديهاي ايلي ، دسته بنديهاي پيشه اي ، و ايرانيان به سي و چهل دسته مي باشند. شما هر دسته را جداگانه از ديده بگذرانيد و اين بينديشيد كه چه علاقه اي بكشور خود دارند ، و در روز نياز چه جانفشاني[اي] توانند كرد؟.
من نميخواهم از آسوري و ارمني و جهود و گوران و بهايي و دستة بزرگي از كرد ، كه هر يكي خود را از توده جدا گردانيده اند ، و هر يك براي خود آرمان و سياست ديگري دارند مثل آورده سخن رانم. شما همان شيعيان را كه تودة انبوه ايرانند بديده گيريد :
آيا اينها علاقه بكشور خود دارند؟..
آگر بگوييد دارند دروغ گفته ايد. اينها با دستور ملاها آشكاره با توده و كشور و قانون و آزادي دشمني ميكنند. آشكاره ميگويند : « ميهن پرستي» چيست؟! آشكاره ميگويند : « بيگانگان بهتر از شمايند» آشكاره مي بينيم هر زمان كه پاي بيگانه باين كشور ميرسد اينان ـ اين شيعيان خلص ـ شادي ميكنند و زبان به سرزنش غيرتمندان و ميهن پرستان باز ميدارند.
آمديم بجوانان درس خوانده ، اينان درمانده تر از ديگران مي باشند. از يكسو بيشتر آنان ( نه همگيشان) جز هايهوي ماديگري چيز ديگري ياد نگرفته اند. اين درسشان بسيار روانست : « آدم بايد زيرك باشد ، پول در بياورد ، چند روز زندگاني را با خوشي بسر دهد ، ميهن پرستي چيست؟!...». از سوي ديگر اين بيچارگان چون به بيماري « جداسري» گرفتارند اگر ده تن در يكجا گرد آيند ده دسته خواهند بود و هيچكدام گردن بگفتة ديگري نخواهد گذاشت. اينست اندكي از بسيار حال ايران.
پيشامد شهريور ماه 1320 بهترين نمايشي از حال اين كشور بدبخت بود در آن پيشامد شما ديديد كه بيشتر افسران چه بي غيرتي از خود نشان دادند. از آنسوي توده بجاي آنكه از پيشامد اندوهناك گردند[و] بغمخواري نشينند بيدردانه بجوش و جنب شرم آوري برخاستند و هر دسته اي پي آرزوي خود را گرفتند : ايلها بسر راهها ريخته بلخت كردن مردم پرداختند. روستائيان آذربايجان براه آهن ريخته آهنهاي آن كندند.
ملايان در همه جا « امر بمعروف و نهي از منكر» آغاز كردند ، روزنامه نويسان فرصت يافته بدشنام نوشتن و بد گفتن شتافتند ، جوانان در هر كجا بحزب سازي كوشيدند ، مقدسان و دينداران بكارهاي بيست سال پيش بازگشته رخت عوض كردند و خزينه هاي عمومي گرمابه ها را بگشادند ، و بروضه خواني و سينه زني رواج دادند و پولداران از هر گوشة كشور بآهنگ كربلا رفتن بتهران ريخته و در دو يا سه ماه بيست و يكهزار تن ، پاوندي 140 ريال ارز خريده ، با دلهاي پر از شادماني رو براه نهادند. در آن ميان آنچه كمتر پديدار ميشد غمخواري بكشور و علاقمندي بآن ميبود.
پرسش ـ بعقيدة من باز ايلات بهترند. ميشود بآنها اعتماد نمود. زيرا هم ساده اند و از رؤساي خود فرمان مي برند و هم جنگجو و دلير هستند.
پاسخ ـ از اين گفتة شما من بياد آن مثل عاميانه مي افتم كه ميگويند : « از پيغمبران جرجيس را پيدا كرده». شما نيز اميد بايلها مي بنديد.
آري از دو سال پيش بارها مي بينيم از ايلهاي ايران ستايش ميكنند و هواداري مي نمايند. ولي بيگمان بايد دانست كه اين سخن از سوي بدخواهان ايران است. اينرا آنكساني ميگويند كه ميخواهند اين كشور هميشه بدبخت باشد.
آن ايلها كه شما ميگوييد نبودنشان بسيار بهتر از بودنشانست. اين مردم دژآگاه بكار تاراجگري و راهزني بيشتر ميخورند تا بكار جنگ و مردانگي. شما بجنگجويي آنها ارج ميگزاريد ، در حاليكه آن جنگجويي كمترين سودي نتواند داد. آنها بايد نخست معني كشور و توده و زندگاني توده اي را بدانند. دوم بايد فن جنگ امروزي و بكار بردن افزارهاي نوين را ياد گيرند وگرنه با حال كنوني نه تنها كمترين سودي از آنها بدست نخواهد آمد ، نه تنها هميشه در آرزوي تاخت و تاراج خواهند زيست و هميشه ماية ناايمني كشور خواهند گرديد ، گذشته از همة اينها چون يكدسته مردم نافهم و دژآگاهي مي باشند هميشه افزاري در دست بيگانگان توانند بود.
پرسش ـ با اينحال ما تعجب داريم كه شما ميگوييد اين كشور نيك ميشود. در حاليكه خودتان شرح ميدهيد كه هر دسته اي آلودگي ديگري دارد و بهيچ كدام اميدوار نتوان بود.
پاسخ ـ جاي تعجب نيست. من باز به همان باورم. باز همان سخن را ميگويم. اينها كه گفتيم عيبهايي در نژاد و گوهر ايرانيان نيست. اينها نتيجة يك رشته گرفتاريهاييست كه ميتوان آنها را از ميان برداشت. داستان ايران با حال كنونيش داستان يك باغيست كه زمين پاك و هواي صاف و آب فراوان دارد و درخور آنستكه درختهاي بارور كشن بپروراند ولي از سالها بيماريهاي گوناگوني در درختهاي آنجا پيدا شده تا بريشه هاي آنها كار كرده ، و اينست كمتر درختي بارده و درست ميباشد ، و نهالهاييكه ميرويد آنها نيز كرم زده [و] بيمار است.
در چنين باغي چارة كار بسيار دشوار است و سالها رنج بايد كشيد تا ريشة آن بيماريها را برانداخت و درختهاي درستي پديد آورد ، ولي چون خود زمين پاك و هوا صاف است جاي نوميدي نباشد.
در ايران نيز از هزار سال پيش گرفتاريهايي پيدا شده و توده را آلوده گردانيده و روز بروز بيشتر گرديده و اكنون حال اين توده همانست كه گفتيم ليكن در همانحال خود نژاد پاكست و از اينجا ما نوميد نمي باشيم. چيزيكه هست بايد بهمة آن گرفتاريها چاره كرد ـ وگرنه نتيجه اي در دست نخواهد بود.
پرسش ـ ما ميخواهيم شما آن گرفتاريها را كه باعث بدبختي ايرانيان ميدانيد با راه چاره اش شرح دهيد.
پاسخ ـ ما بارها در اين زمينه سخن رانده گفته ايم كه سرچشمة گرفتاريهاي ايرانيان و ديگر شرقيان آن بدآموزيهاي زهرآلود و پراكنده ايست كه از هزارسال پيش پيدا شده و روز بروز رواج بيشتر يافته ، و در زمان ما يك رشته بدآموزيهاي ديگري از اروپا آمده و با آنها درهم گرديده.
من اگر بخواهم اين زمينه را نيك روشن گردانم بايد كتاب جداگانه نويسم و اينجا بايد بكوتاهي بكوشم :
ايرانيان در زمان ساسانيان زردشتي مي بودند و سپس چون اسلام بايران چيره گرديد خواهان و ناخواهان مسلمان گرديدند. چيزيكه هست بسياري از پندارهاي زردشتيگري را نيز نگهداشته با اسلام درآميختند.
اسلام يكدين خدايي ميبود و مسلمانان در قرنهاي نخست تودة برجسته و برگزيده اي بودند. ايرانيان نيز از اسلام بهرة بسيار گرفتند. ليكن اسلام بپاكي خود نماند ، و از قرن سوم و چهارم آلودگيهايي بآن راه يافت و گرفتاريهايي رخ نمود.
نخستين گرفتاري در ميان مسلمانان داستان خلافت بود. چون معاويه خلافت را با زور و نيرنگ ربوده در بني اميه ارثي گردانيد دو خاندان ديگري ـ بني هاشم و بني عباس ـ با آنان بكشاكش پرداختند كه ايرانيان در آن كشاكشها دست داشتند. سپس بني عباس با دست ابومسلم خلافت را گرفتند و اين بار در ميان ايشان با بني هاشم كشاكش آغاز گرديد. كساني از بني هاشم براي بدست آوردن خلافت بكوشش پرداختند ـ از محمد نفس زكيه ، برادرش ابراهيم ، يحيي بن زيد و ديگران ـ ولي هيچيكي كاري از پيش نبرده كشته شدند.
از اينرو پيروان آن خاندان راه خود را عوض كرده چنين گفتند : « خلافت يا امامت بايد از سوي خدا بكسي سپرده شود ، و كسيكه خدا او را بخلافت برگزيده خليفه است اگرچه مردم او را نشناسند ، اگرچه خانه نشين و دست بسته باشد. كسانيكه ميخواهند گناهكار نباشند بايد باين خليفه يا امام پيروي كنند ، ديگران خودشان دانند.
خواستشان اين بود كه پيشوايان ما خليفه اند و خدا آنانرا بخلافت برگزيده ، و اينكه خانه نشينند و كاري از دستشان برنمي آيد زيان ندارد.
از اينجا كشاكش خلافت كه يك داستان سياسي بود رنگ كيش گرفت و آموزاكهاي بسياري پيدا كرد ، و سپس داستان مرگ امام حسن عسكري و باور داشتن بامام ناپيدا پيش آمد و صد پينه بآن زده شد ، و اين كيش كه از حجاز و عراق برخاسته بود سرانجام در ايران جا گرفت و ريشه دوانيد.
دوم گرفتاري باطنيگري بود. ايرانيان كه از آغاز چيرگي عرب بايران با آنان دشمن مي بودند و بارها براي برانداختن يوغ آنان بشورش برخاستند چون در هر باره شكست مي يافتند و كاري از پيش نمي بردند يكدسته چنين انديشيدند كه بجاي جنگ روبرو با عرب از يكراهي بتباه گردانيدن اسلام كوشند و آنرا از كار اندازند و براي اين دلخواه سياهكارانة خود راه شگفتي را پيدا كردند ، و آن اينكه گفتند : « قرآن يا ديگر گفته هاي پيغمبر اسلام يك آشكاري دارد و يك نهاني ، (يك معناي آشكاري كه همگي فهمند و يك معناي نهاني كه جز برجستگان نفهمند) ، و با اين دستاويز همة دستورهاي اسلام را از معني خود بيرون برده تباهش گردانيدند. مثلاً در قرآن از باده خواري و قماربازي نهي كرده. آنها گفتند : « باده ابوبكر و قمار عمر است و خواست قرآن آنست كه هر مؤمني بايد از آن دو تن بيزاري جويد ، وگرنه باده خوردن و قمار باختن گناه نيست». دربارة نماز گفتند : خواست خدا دوست داشتن علي بي ابيطالب است. نماز را خواندي خواندي نخواندي نخواندي.
بدينسان ريشة آموزاكهاي اسلام را ميكندند ، و چون خواستشان دشمني با آن دين بود هرچه بدآموزي توانستند در ميان مردم رواج دادند ، تا آنجا كه گفتند : خدا در كالبد كساني بارها باين جهان آمده. يكي در كالبد علي بوده ، ديگري در كالبد محمد مكتوم بوده ، ديگري در كالبد حاكم بامرالله بوده. بدينسان پندارهاي بسيار پستي را در ميان مردم پراكندند.
اين گرفتاري نيز بيش از همه در ايران رواج يافت و حسن صباح بنياد فرمانروايي در اينجا گزارده سالها باطنيان در اين كشور چيره مي بودند و بدآموزيهاشان بيش از ديگر جاها در اينجا پراكنده گرديد.
سوم گرفتاري فلسفة يونان بود. اين فلسفه كه بنيادش جز پندار و انگار نيست و خود يك چيز مغزفرسا و خردتباه كن مي باشد در ميان مسلمانان رواج گرفت و بايران نيز رسيد و صد بدآموزي ديگري از آن پديد آمد.
چهارم گرفتاري صوفيگري بود. اين گمراهي كه پاية آن نيز جز پندار نمي باشد در ميان مسلمانان رواج گرفت و هر زمان شاخه هاي ديگري از آن پديد آمد و صد بدآموزي و ناداني نمودار شد. هر صوفي بايستي دست از زندگي بردارد و در يك خانقاهي بگوشه نشيني پردازد ، و به آرزوي آنكه بخدا خواهد پيوست سختيها بخود دهد ، و يا با آن ريش و پشم برقص برخيزد ، و هر زمان گرسنه شد زنبيل برداشته در بازارها بگدايي پردازد و يك عمر از خود و از ديگران بدينسان تباه گرداند ، و با اينحال بدعويهاي بلندي برخيزد و رشتة كارهاي جهان را در دست خود داند و بلكه بيشرمانه « ليس في جبتي الا الله» گويد.
اين گمراهي و بدآموزي كه ما اگر بخواهيم زيانهاي آنرا بشماريم بايد ده و بيست صفحه را پر گردانيم نيز بايران سرايت كرد و در اينجا بيشتر از بسيار جاها ريشه دوانيد.
پنجم گرفتاري خراباتيگري بود كه از خود ايران برخاست. خراباتيان كساني بودند كه ميگفتند اين جهان يكدستگاه بيهوده ايست و ما از آن سر در نمي آوريم. نه گذشته را ميدانيم و نه از آينده آگاهيم. پس بايد در انديشة هيچ كاري نباشيم و تنها بآن كوشيم كه خوش و شاد باشيم و اگر خوشي و شادي طبيعي دست نداد خود را با باده شادمان گردانيم. اين پاية بدآموزيهاي آنان بوده ولي سپس بنادانيهاي ديگري برخاسته ميگفتند : در اين جهان ما را اختياري نيست. آنچه بوده و خواهد بود از پيش نوشته شده پس از كوششهاي ما هيچ سودي نخواهد بود.
اين بدآموزي كه از خود ايران برخاسته بود پيداست كه در اين كشور رواجش هرچه فزونتر بوده. بويژه كه خيام و حافظ كه از پيشروان خراباتيان بوده اند صدها شعر در اين باره از خود بيادگار گزارده اند.
اينها گرفتاريهاييست كه در صده هاي پيشين اسلام پيدا شده و هر يكي زيانهاي بزرگي را در بر ميداشته ، و آنچه اين زيان را بدتر گردانيده آن بوده كه در صده هاي ديرتر كساني برخاسته اند و اينها را بهم آميخته اند.
شايد شما ندانيد كه چگونه گمراهيها را درهم آميخته اند و زيانيكه از آن پديد آمده است نيك در نيابيد. اينست آنرا روشن ميگردانم :
چنانكه ديديم شيعيگري و صوفيگري و باطنيگري و خراباتيگري و فلسفة يونان هر كدام از يكراه ديگري پيدا شده و هر كدام پيروان ديگري ميداشته است. در آغاز كار كسيكه مثلاً صوفي بود ديگر به بدآموزيهاي باطنيان نمي پرداخت ، و با شيعي و سني آميزش نميكرد. همچنين كسيكه باطني ميبود تنها راه خود را پي ميكرد و بگفته هاي ديگران گوش نميداد. چنين هم بايستي بود. زيرا اين بدآموزيها با يكديگر سازش ندارد و اين نشدنيست كه يكتن بدو تا از آنها پردازد.
ليكن كم كم اين ترتيب بهم خورد و كساني پيدا شدند كه اينها را بهم آميختند و در كتابها و گفته هاشان آنرا با اين و اين را با آن درهم گردانيده در رفتار و كردار نيز هر زمان بيكي پيروي نمودند.
هر چند كه كتاب نويسي و شعرسرايي بيشتر رواج گرفت اين كار فزونتر گرديد. زيرا بيش از همه شاعران و كتاب نويسان بودند كه آنها را بهم مي آميختند.
مثلاً در آغاز اسلام چون فلسفة يونان رواج گرفت كسانيكه آنرا مي پذيرفتند از مسلمانان جدا ميگرديدند ، زيرا فلسفه با اسلام دو تاست. از اين سوي مسلمانان نيز هر كه را پيرو فلسفه مي يافتند ميكشتند. وليكن در زمانهاي ديرتر خود علماي اسلام فلسفه را ميخواندند و درس ميگفتند. بلكه كساني برخاسته آنها را درهم ميگردانيدند.
چنانكه گفتم اين درهم گردانيدن گمراهيها خود گمراهي ديگري بوده و زيان اين بسيار بيشتر است. زيرا نتيجة اين بيكاره گرديدن فهمها و خردهاست ، گيج سر و آواره ماندن آدميانست. اكنون شما اگر نيك سنجيد يكتن ايراني درسخوانده مغز او پر است از بدآموزيهاي گوناگون كه بي آنكه خودش بداند و بفهمد آنها در مغزش جا گرفته است. اينست يكتن ايراني داراي باور پايداري نتواند بود. بارها ديده شده يكتن در اين ساعت سخن از كوشش و سودهاي آن ميراند و چنين ميگويد : « بايد كوشيد ، در ساية كوشش بهمه جا توان رسيد». سپس در ساعت ديگري آنرا فراموش كرده ميگويد : « كارها با كوشش نيست ، خدا بايد بآدم برساند». اين يك مثل استكه من ياد ميكنم. صد مانندة آن را توان يافت.
امروز شما اگر از ايرانيان بپرسيد : باطنيان كه بودند و چه مي گفتند؟. نخواهند دانست ولي اگر در گفتار و رفتارشان نگريد خواهيد ديد بسياري از بدآموزيهاي باطنيان در دلهاي ايشان جا گرفته است.
اين خود گفتگوي جداگانه ايست كه انبوهي از ايرانيان ، گذشته از همه چيز نيروهاي مغزي خدادادي خود را از دست داده اند و من از آن در اينجا سخن نميرانم.
گفتگوي ما در آنستكه از هزار سال باز يكرشته گمراهيها و نادانيها پي هم پيدا شده و در ميان اين توده رواج يافته و در مغزها جا گرفته و همينهاست كه ماية درماندگي و بيچارگي اين توده گرديده است.
2ـ
پرسش ـ ما اين گرفتاريها را با اين تفصيل نميدانستيم. بهرحال بچه دليل ميتوان ثابت كرد كه ماية بدبختي ايرانيان ، بلكه همة شرقيان ، اين مذاهب و عقايد پراكنده است؟.. دليل آنرا نيز بيان كنيد.
پاسخ ـ من در ميان گفته هاي خودم دليل را نيز ياد كردم. من روشن گردانيدم كه يك توده هنگامي داراي نيرو ميگردند كه همگي ايشان داراي يك راه و يك آرمان باشند تا بتوانند دست بهم داد. يكمردمي كه دچار انديشه هاي پراكنده مي باشند داراي نيرو نتوانند بود. اينست در زير پا مانند و لگد مال گردند ، و چون يك راهي يا آرماني نيز ندارند پيشرفت نتوانند و از نيكيها بهره نيابند. اينها چيزهاي بسيار روشنيست.
با اينحال چون شما هنوز قانع نشده ايد بهتر است بگوييد كه خودتان دربارة بدبختي اين توده چه انديشيده ايد؟.. سرچشمة آنرا چه ميدانيد؟! خدا بشما فهم داده ، خرد داده تا نيك و بد زندگي را بدانيد. بگوييد ببينيم در اين باره چه دانسته ايد؟! مگر خدا ايرانيان را براي بدبختي آفريده؟! يا ايرانيان چه چيزشان كمتر از اروپاييانست؟!.. اين چيزيست كه بايد هركسي بداند. بجاي نشستن و گفتگو از پيشامدهاي هزار و سيصد سال پيش كردن ، (علي چرا خليفه نشد؟.. حسن چرا صلح كرد؟ حسين چرا جنگ كرد؟..) كه هيچ سودي نخواهد داشت ، بايد باينها پردازيد.. من ميخواهم بدانم شما چه انديشيده ايد؟..
پرسش ـ ما چيز ديگري نينديشيده ايم. معلوم استكه مردم بد شده اند و اخلاقشان فاسد گرديده. (يكي هم گفت : دژنره [=تباه] شده اند)
پاسخ ـ جاي افسوس استكه پاسخ عاميانه ميدهيد. اين عادت عوام استكه چون بسرچشمة بديها پي نتوانند برد بهمان بس ميكنند كه بگويند : بد شده ، فاسد شده. ولي يكمرد بافهم پاسخش چنين نبايد بود. ميگوييد : مردم بد شده اند. من مي پرسم : چرا بد شده اند و چگونه بد شده اند؟.. علت آن چيست؟! هيچ چيز در جهان بيشوند نتواند بود ، آيا شوند (يا بگفتة شما علت) بدي مردم چه ميباشد؟!. من ميخواستم بدانم در اين باره چه انديشيده ايد. ولي دانستم كه هيچي نينديشيده ايد و هيچي نميدانيد ، و شگفت استكه با اينحال بگفته هاي من نيز گردن نميگزاريد. مثل شما مثل كسيست كه يك ماشيني داشت و آن ماشين كار نميكرد. خود او نميدانست عيب در كجاست؟. كدام پيچش شولست؟ كدام تكه در جاي خود نيست ، و چون يك استادي آورده بود و او عيب را نشان ميداد گفتة او را نيز نمي پذيرفت.
يكي از بيچارگيهاي ايرانيان همينست كه همچون كور چشم بسته در برابر بدبختيهاي خود ايستاده اند و سرچشمة آنرا نميدانند بجاي خود كه ما چون ميگوييم نمي پذيرند.
در جهان توده ها گاهي نيك باشند و گاهي بد گردند ، گاهي پيش روند و گاهي پس مانند ، ولي همة اينها از روي علت باشد. بيعلت يك توده بد يا نيك نتواند بود. ما يك چيزي در ايرانيان مي بينيم كه همان دليلست كه بسيار نادانند. اينان از يكسو هميشه از حال بدبختي خود گله ميكنند ، و از يكسو ميخواهند بهيچ چيزي از آنچه امروز هست دست زده نشود : كيشها همچنان بماند ، ديوانهاي شاعران در رواج خود باشد ، صوفيگري بماند ، خراباتيگري بماند ، ماديگري بماند ـ همه چيز بماند و نيك هم گردند. در اينجاست كه بايد گفت : اينان چشم دارند و نميبينند ، گوش دارند و نميشنوند ، و مغز دارند و نمي فهمند.
پرسش ـ آيا شما بفرهنگ چه عقيده داريد؟.. آيا نميتوان اميدوار شد كه از راه فرهنگ جامعه اصلاح شود؟..
پاسخ ـ گمان نمي بردم كه پس از آن سخنان شما بچنين پرسشي برخيزيد. اين پرسش از هر باره بيجاست. نخست آيا سرماية فرهنگ چيست؟!.. نه آنستكه همان بدآموزيهاي زهرآلود پراكنده را بجوانان ياد ميدهد؟!. در اين دبستانها و دبيرستانها يكرشته دانشها از جغرافي و تاريخ و حساب و ستاره شناسي و فيزيك و مانند اينها ياد داده ميشود ، آنها در جاي خود. اما در زمينة فرهنگ يا تربيت كه اساس همانست سرماية وزارت فرهنگ جز همان پريشانگوييها و پريشان نويسيهاي شاعران و مؤلفان زمان مغول نيست ، و بسيار شگفتست كه شما اميد نيكي بآنها مي بنديد.
دوم شايد با ديده مي بينيد كه جوانانيكه از دبيرستانها و دانشكده ها بيرون مي آيند ، نه تنها چيزي بدست نياورده اند ، نيروهاي سادة خدادادي خود را نيز از دست داده اند. اين جوانان جز بدرد رماننويسي و گفتار پردازي و شعرسازي و حزب بازي و خيابان گردي نميخورند. و اگر ما بخواهيم يك روستايي بيسواد درس ناخوانده را ، با يك جوان شهري درسخوانده بسنجش گزاريم ، و از ديدة شايندگي بزندگاني داوري كنيم بيگمان آن روستايي شاينده تر ميباشد. زيرا راستست كه آن روستايي درس نخوانده و از تاريخ و جغرافي و ستاره شناسي و مانند اينها آگاه نمي باشد ، و اين كمي اوست ، ليكن از آنسوي نيروي سادة خدادادي و دريافتهاي طبيعي او بحال خود باز ميماند. گذشته از آن اين روستايي آماده است كه با كشت و كار يا از راه يك پيشة سودمند ديگري زندگي كند و بار گردن ديگران نباشد. اما اين جوانان (بيشترشان نه همگيشان) نيروهاي ساده و دريافتهاي طبيعي خود را از دست داده اند و مغزهاشان فرسوده است. گذشته از آنكه كمتر يكيشان بكارهاي سودمندي از كشاورزي و گله داري و ريسندگي و بافندگي و درزيگري و مانند اينها گردن ميگزارند.
اين نتيجة فرهنگست كه شما با ديده مي بينيد و با اينحال چه جاي اميد بستن بآن ميباشد. يكي از كارهاييكه در ايران بسيار باياست آنستكه هرچه زودتر جلو اين فرهنگ توده ويران كن گرفته شود ، وگرنه زيانش بسيار بيشتر خواهد گرديد.
پرسش ـ شما در نوشته هاي خود بمشروطه اهميت بسيار ميدهيد. درحاليكه ما ديديم در ايران از مشروطه نتيجه اي بدست نيامد.
پاسخ ـ پيش از آنكه دربارة مشروطه بسخن پردازم بايد يك نكتة ديگري را روشن گردانم. شما ميگوييد چون مشروطه در ايران نتيجة مهمي نداده نبايد بآن اهميت داد. شما ميخواهيد از نتيجة يك چيزي بنيكي يا بدي آن پي بريد. اينكار را در جايي كنند كه گوهر يا ماهيت يك چيزي دانسته نباشد. يك چيزيكه گوهرش دانسته است و ما آنرا مي شناسيم كه نيكست اگر يك نتيجة بدي ازو ديديم بايد جستجو كنيم كه آن نتيجة بد از يك چيز نيك چه علت داشته است.
مشروطه يا سررشته داري توده چيزي نيست كه كسي دربارة آن گمان بدي برد. مشروطه چيست؟.. مشروطه آنستكه يك توده اي كه در يك كشور زندگي ميكنند آن كشور را خانة خود بدانند ، و بآبادي آنجا دلبسته باشند ، و در راه نگهداري آن بكوشش و جانفشاني آماده باشند. از آنسوي بجاي اينكه يك پادشاه خودسر و خودكامه اي بآنها فرمانروايي كند و بسرشان بزند ، خودشان رشتة حكومت را بدست گيرند ، بدينسان كه نمايندگاني برگزيده بآنها اختيار دهند كه قانون گزارند و بكارهاي كشور ديده باني نمايند.
مشروطه اينست. آيا اين كجايش بد است؟!. شما چه ايرادي بآن ميداريد؟!. آنگاه مشروطه چيزيست آزموده. باين معني مشروطه پيش از آنكه بايران برسد در كشورهاي ديگر روان بوده و نتيجه اش دانسته شده كه نيكست. زيرا كشورهاي اروپا و آمريكا در ساية همين مشروطه پيشرفتها كرده اند. در اينجا نتوان از نتيجة يك چيزي ببدي آن پي برد. در اينجا بايد گفت : اينكه مشروطه در ايران بنتيجة نيكي نرسيد همين دليلست كه در اين كشور آلودگيهايي هست ، و بايد جست آن آلودگيها را پيدا كرد و بچاره پرداخت.
آلودگيهاي ايران چيست؟.. آلودگيهاي ايران همان بدآموزيها و كيشهاي پراكندة گوناگونست كه شرح داده ايم. مشروطه را نيز همينها بي نتيجه گزاردند.
ببينيد در يك كشوري آلودگي بالاتر از اين چه باشد كه يك ملايي بالاي منبر رود و بگويد : « مردم ميهن پرستي بت پرستيست» و يكي نباشد كه از دهان آن ملاي پليد بزند؟.. من از شما ميپرسم : ميهن پرستي چيست؟.. ميهن پرستي همانست كه مردم يك كشوري آن كشور را خانة خود بدانند و بآبادي آن دلبستگي نشان دهند و در راه نگهداري آن بكوشش و جانفشاني آماده باشند. ميهن پرستي آنست كه بيست مليون مردم يا بيشتر يا كمتر با يكديگر همدست گردند و در سود و زيان همباز باشند و در پيشامدها پشتيباني از يكديگر كنند.
اين معني ميهن پرستي است. ميهن پرستي بهمه كس واجبست. زيرا كشوري يا سرزميني كه يكمردمي در دست ميدارند خانة ايشانست ، كشتزار ايشانست ، آسايشگاه ايشانست. مثلاً ايران كه يك كشوريست گذشته از آنكه ايرانيان در آنجا ميزيند خواروبار و ديگر نيازمنديهاي زندگاني نيز از آنجا بدست مي آورند. پس پيداست كه بايد اختيار اين سرزمين را خودشان در دست دارند تا بتوانند آنرا نيك آباد كنند و روزي خود و خاندانشان را بسيج كنند ، اگر اين سرزمين اختيارش در دست بيگانگان باشد پيداست كه آنها جز درپي بهره مندي خود نخواهند بود ، و پرواي ايرانيان نخواهند كرد ، و هر زمان كه خواستند گندم و جو و ديگر چيزهاي اين سرزمين را كشيده برده ايرانيان را دچار گرسنگي خواهند گردانيد (چنانكه پارسال همينكار را كردند).
اينست بهر كسي واجبست كه بآبادي كشور و بآزادي آن علاقمند باشد ميهن پرستي نيز همينست. پس آن ملاي پليد كه ميرود بالاي منبر و ميگويد « ميهن پرستي بت پرستيست» نادانست ، نافهم است ، دلش بمردم نمي سوزد : تنها در انديشة پر كردن شكم خود مي باشد. در مشروطه نيز همين ملاهاي نادان و شكم پرست بودند كه سنگ راه شدند و از پيشرفت آن جلو گرفتند.
اينكه مشروطه در ايران بنتيجة نيكي نرسيد علتهاي گوناگون ميداشت ولي بزرگترين آنها ايستادگي اين ملايان نافهم و نادان ميبود.
اكنون مي آييم ببينيم كه اين ملايان از كجا پيدا شده اند؟.. چرا تا باين اندازه نافهم و نادانند؟.. چرا دشمني با كشور و تودة خود ميكنند؟. همان ملا اگر يكدفعه ناهاري پيدا نكند و گرسنه بماند فريادش بلند شود. پس چگونه لگد بسرچشمة روزي خود و مليونها كسان ميزند؟.. يك كسي تا باين اندازه نافهم و بدخواه چگونه تواند بود؟.. هنگاميكه ميخواهيم اينها را جستجو كنيم بكيش شيعي برخورده مي بينيم اين ملاها پديد آوردة آن كيشند. در واقع آن كيشست كه ميهن پرستي يا نگهداري كشور را دشمن ميدارد و آنرا نميخواهد ، آن كيشست كه به پيروان خود دستور ميدهد كه شما بايد تنها درپي زيارت رفتن و روضه خواني كردن و دعاي ندبه خواندن و مانند اينها باشيد و كينة علي و عمر را فراموش نكنيد ، داستان فدك را از ياد نبريد ، دست از دامن عايشه برنداريد ، آن كيشست كه ميگويد اين دولت كه شما بنام « حكومت قانوني» بر پا گردانيده ايد جائر است ، باو ماليات نبايد داد ، بسربازي نبايد رفت ، اگر كسي دست يافت از داراييش تواند دزديد و گناه ندارد ...
ملا پديد آمدة اين كيشست ، و اكنون اگر شما بزبان آمده بگوييد : خوب آقايان علما ما اگر بدولت ماليات ندهيم و بسربازي نرويم و با دولت دشمني كنيم ، دولت ناتوان خواهد بود و كشور بدبخت خواهد گرديد و بيگانگان دست خواهند يافت ، در پاسخ شما خواهند گفت : باشد ، اينها بشما چه؟!. خود امامزمان آمده درست خواهد كرد.
پس ببينيد كه چنانكه گفتم سرچشمة بدبختي ايران اين كيش و ديگر بدآموزيهاست. اينهاست كه مردم را دودل و سست انديشه ميگرداند و از كوشيدن در راه كشور و توده باز ميدارد. از اينسوي جلوگير مشروطه در ايران همين كيش و همين گرفتاريها بوده است ، وگرنه مشروطه يا سررشته داري توده بسيار ارجدار است.
من بارها مي شنوم كساني ميگويند : در اين سي و چند سال آزموده شد ايرانيان شايستة مشروطه نيستند. ميگويم اين سخن راستست. ولي بايد كوشيد و آنانرا شايسته گردانيد ، نه اينكه از مشروطه چشم پوشيد. مشروطه نچيزيست كه بتوان از آن چشم پوشيد.
آري ايرانيان تا گرفتار شيعيگري و مانند آن هستند نه تنها شايستة مشروطه نيستند ، شايستة زندگي نيز نمي باشند. پس بايد در انديشة چاره باينها باشيد. نه آنكه مشروطه را بد بدانيد يا شايستة خود نشمارده از آن رو گردانيد.
(پرچم نيمه ماهه شماره هاي هفتم و هشتم ، نيمة يكم و نيمة دوم تير 1322)