از هنگاميكه ما پيمان را بنياد نهاده با نادانيها و گمراهيها بنبرد برخاستيم كساني در اينجا و آنجا نشسته گفتند : « دعوي پيغمبري ميكند» ، و اين را يك افزاري در دست خود ساختند. ما سخن از گرفتاريها و بدبختيهاي مردم رانده و راه چاره نشان ميداديم ، آنان پروايي باينها نداشته و همه چيز را رها كرده تنها اين بهانه را دنبال ميكردند.
آقاي محمدعلي فروغي كه چند ماه پيش مرد و در روزنامه ها او را از دانشمندان جهان شمردند ، بلكه نام فيلسوفش دادند ما يك رفتار بسيار عاميانه اي ازو ديديم ـ اينمرد هوادار خيام و حافظ و سعدي ميبود ، پشتيباني از صوفيگري ميكرد ، برواج فلسفه از كهنه و نو ميكوشيد ، بملايان نگهداري مينمود[1] ، با پيراستن زبان فارسي دشمني نشان ميداد ، دربارة « قضا و قدر» پافشاري ميداشت و ميخواست همگي با وي هم باور باشند.
اينها كه ماية بدبختي ايران ـ بلكه سراسر شرقست ـ جناب آقاي فروغي پشتيباني از همة آنها ميكرد ، و پيداست كه اين رفتار او ساده نمي بود.
هرچه هست ، ما در همه چيز با آقاي فروغي جدا مي بوديم. آنچه را او ميخواست ما آخشيجش ميخواستيم ، و هيچگاه اميد نبسته بوديم كه او دليلهاي ما را بپذيرد و بگفته هاي ما گردن گزارد. ليكن ميگفتيم بهر حال يك پاسخي خواهد نوشت ، و بسيار در شگفت شديم هنگاميكه ديديم آقاي فروغي بجاي پاسخ در اينجا و آنجا مي نشيند و چنين ميگويد : « او دعوي پيغمبري ميكند» ، و بهمين دستاويز از دشمني و كارشكني باز نمي ايستد. بويژه هنگاميكه نخست وزير ميگردد. اين بود رفتاريكه ما از آن دانشمند فيلسوف ديديم.
كسانيكه اين بهانه را دنبال ميكنند پيش خود زيركي نشان ميدهند ، و بگفتة عاميان ، با يك تير دو نشان ميزنند. زيرا از يكسوي با اين بهانه پرده بروي كار خود ميكشند و درماندگي خود را پوشيده ميدارند. ما ايرادهاي بسياري بكيشهاي آنها ، بباورهاي آنها ميگيريم كه يا بايد پاسخ دهند و يا گفته هاي ما را بپذيرند. آنان چون نه پاسخي ميدارند و نه مي پذيرند ، ناچار دست بدامن اين بهانه ميزنند. از آنسوي با همين سخن مردم را بما مي شورانند. زيرا مردم بدو دسته اند : يكدسته آنانكه درس خوانده اند و بيدينند و در نزد آنان چنين سخني جز ماية ريشخند نيست. دستة ديگر آنانكه عاميند و پا بستگي بكيش ميدارند و در نزد آنان پيغمبري پايان پذيرفته و ديگر خدا چنين كاري نتواند كرد ، و دعوي پيغمبري يك گناه بزرگيست. اينمردم برفتن همه چيزشان خرسندي دهند و بآن خرسندي ندهند كه كسي به پيغمبري برخيزد. اين يك آسيب بزرگي بكيش ايشانست.
بهانه جويان خواستشان اينست كه داستان در همين جا پايان پذيرد. باين معني مردم بهمين دستاويز بشورند و ما ناگزير شده بآنان پردازيم و پاسخ دهيم و ملايان ميدان يافته پا بميان گزارند ، و آيه آورند ، و حديث ياد كنند ، تفسيرها را بميان كشند ، و بدينسان سخنان ديگر فراموش گردد ، و آن ايرادهاي گيرنده كه ما بكيشها و بدآموزيهاي آنان گرفته ايم بيكبار از ميان رود. اينست خواست ايشان.
بتازگي هم ديده ميشود كه برخي روزنامه هاي پست تهران و شهرستانها اين عنوان را ياد ميكنند ، و بگمان خودشان يك ايراد بزرگي بمن پيدا كرده اند.
بدبختان كور درون ، در برابر اينهمه آميغهاي روشن كه ماية رستگاري خود آنان و خانواده هاشان تواند بود ، بايستادگي و دشمني پرداخته بيك چنين بهانه اي دست مي يازند. اي بيچارگان كور درون ، اي بيچارگان كه ارج آدميگري خود را از دست داده ايد.
من بارها باين بهانه جويان پاسخ داده ام. بارها گفته ام : من نامي بروي خود نگزاردم. من نميخواهم اين گفتگوها بميان آيد. ما هر سخنيكه ميگوييم دليلها برايش ياد ميكنيم ـ ما آميغهايي را روشن ميگردانيم كه در استواري همسنگ دانشهاست ، و شما يا هر گروه ديگري ناچارند كه آنها را بپذيريد و نيازي بآنكه عنوان پيغمبري در ميان باشد نيست. از آنسوي شما معني پيغمبري را نميدانيد. آن معناييكه شما شنيده ايد و در مغزهاي خود جا داده ايد بسيار بيپاست. پس راه آنست كه نخست بچارة دردها كوشيم و اين گرفتاريها را از اين توده دور گردانيم ، و چون اينكار را بپايان رسانديم ، آنگاه بازگشته ببينيم معني پيغمبري چيست ، و آيا اين كارها عنوان پيغمبري ميداشت يا نميداشت.
مثل شما با حال كنونيتان مثل كسانيست كه در لجنزار ناپاكي فرو رفته اند و كساني فرا رسيده ميخواهند آنان را بيرون آورند ، و آن بيخردان بجاي اينكه خشنود باشند و سپاس گزارند و دست دراز كرده هرچه زودتر خود را از لجنزار بيرون كشند ، با آن كسان بهايهوي پرداخته ميگويند : شما را كه فرستاده؟ از كجا آمده ايد؟ شما كه نمي توانستيد برها كردن ما بياييد ـ در لجنزار ايستاده باين ناداني پردازند ـ آري داستان شما بدبختان همينست.
شما معني دين را نميدانيد ، معني زندگي را نمي شناسيد ، سر كلافه را گم كرده ايد ، تاريخ خود را نمي فهميد ، زير پاي ديگران لگدمال مي گرديد. شما چندان درمانده ايد كه ديگران شما را مي فريبند و دست مي اندازند. همينكه يك شرقشناسي برميخيزد و ستايشهايي از خيام يا از حافظ يا از صوفيگري مينويسد شما بيچارگان بي آنكه بدانيد خواستشان چيست ، در اينجا بتكان مي آييد و هايهوي راه مي اندازيد و نام شاعران ياوه گو را كه ننگ جهان آدميگري بوده اند « مفاخر ملي» ميگزاريد و كتابهاي آنها را كه سراپا زيانست پياپي چاپ كرده بدست جوانان ميدهيد كه بايد گفت : با دست خود گور خود را ميكنيد.
هر كسيكه اندك فهمي دارد اگر شعرهاي خيام يا حافظ را بخواند آشكاره خواهد ديد اين شاعران مردم را بجبريگري ميخوانند ، درس تنبلي و بيغيرتي ميدهند ، آشكاره كوشش را مينكوهند. آشكاره خواهد ديد كه اين كتابها در ميان يك توده ماية بدبختي ايشانست. ولي شما بيچارگان اينها را نمي فهميد.
در چنين حالي ، ما برخاسته يكايك بدبختي ها و گمراهيها را شمرده مايه و سرچشمة هريكي را باز مي نماييم و يك شاهراه بسيار روشني بشما نشان ميدهيم ، و شما در برابر اين بيكبار بي پروايي نموده و اين بدبختيها و نادانيها را بروي خود نياورده گفتگو از پيغمبري بميان مي آوريد ، و اين شگفت كه همان را گناهي بما مي شماريد. دوباره ميگويم : اي بيچارگان!
هرچه هست بايد در اين زمينه ديگر بپاسخ پردازيم ، و من ميخواهم اينبار از در ديگري درآييم. تاكنون ميخواستيم اين زمينه سربسته بماند تا در پايان بخود دانسته شود. اكنون كه بدخواهان نميگزارند سربسته بماند پس چه بهتر كه آنرا يكسويه گردانيم. اينست ميخواهم از ملايان و از درسخواندگان و از همة كسانيكه با ما دشمني نشان ميدهند چند پرسشي كنم كه بآنها پاسخ دهند و زمينه براي گفتگو هموار شود :
يكم : پيغمبري چيست و چگونه تواند بود؟.. شما آنرا بچه معني ميدانيد؟! در كتابهاي شما چنين مي نويسند : چون خدا خواست پيغمبر اسلام را برانگيزد از آسمان فرشته بنزد او فرستاد. آن فرشته هميشه آمدي و رفتي و از خدا پيام آوردي. مي نويسند : از بهشت براق براي پيغمبر آوردند كه بآن سوار شد و بآسمانها رفت و خدا را ديد و بازگرديد. اينها سخنانيست كه پيشوايان شما از نخست گفته اند و نوشته اند و كتابهاتان پر از اينهاست. در حاليكه سرتاپا غلطست و ايرادهاي بسيار بآن توان گرفت. من از شما مي پرسم :
1) مگر خدا در آسمانست؟!.
2) مگر خدا نمي تواند آنچه ميخواهد بدل هركسي بيندازد تا نياز پيدا كند و فرشته فرستد؟!.
3) مگر خدا را توان ديد؟!. مگر خدا در يك كالبد استكه بنزد او توان رفت؟!.
بماند آنكه دانشهاي امروزه از بودن آسمان ناآگاهي مي نمايد.[2] بماند آنكه فرشته را نمي پذيرد. شما باينها چه ميگوييد؟!..
دوم : يك پيغمبر يا برانگيخته را از چه راه توان شناخت؟!.
در كتابهاي شما نوشته اند كه با معجزه (نتوانستني) توان شناخت : پيغمبر بايد مرده زنده گرداند ، شتر از سنگ در آورد ، با سوسمار سخن گويد ، از غيب آگاهي دهد ، از ميان انگشتان آب روان گرداند. اينها چيزهاييست كه در كتابهاي شما نوشته اند و شما تاكنون همين باور را داشته ايد. در حاليكه در قرآن ديده ميشود كه از پيغمبر اسلام پياپي « معجزه» طلبيده اند و او گفته من نتوانم. آشكاره ناتواني نموده.
شما باين ناداني خودتان و پيشوايانتان چه ميگوييد؟!.. چه ميگوييد كه آيه هاي آشكار قرآن را نفهميده ايد؟!.. از اين گذشته در جاييكه بايد داستان معجزه را كنار گزاشت راست و دروغ يك پيغمبر را از چه راه توان شناخت؟!.
اينرا هم بنويسم : كساني از شماها ميروند و نوشته هاي ما را ميگيرند و سخناني را كه در اين باره ها نوشته ايم ميخوانند و در برابر اين پرسشها برخ ما ميكشند. ناچارم بگويم كه اين ناداني ديگري از شماست. شما اگر نوشته هاي مرا راست ميدانيد بايد همه را بپذيريد و بياييد همدستي نماييد ، و اگر راست نميدانيد نبايد تكه هايي را از آن برداريد و وصلة كيش خود كنيد. كيش شما همانست كه در كتابهاتان نوشته اند. بايد در پيرامون آنها گفتگو كنيد.[3]
سوم : داستان برانگيختگي اينست كه آدميان گمراهيپذيرند و هر زمان دچار گمراهيهاي ديگري گردند ، و خدا براي آنكه مردمان را از گمراهيها برهاند هر زمان بايد راهنمايي برانگيزد. همين را در كتابهايتان نوشته اند. از آنسوي شما ميگوييد پيغمبر اسلام آخرين پيغمبر بوده پس از آن كسي نبايد برخيزد.
اكنون شما بگوييد آيا معني اين سخن آنستكه پس از پيغمبر اسلام آدميان ديگر شده اند و گمراهيپذير نيستند ، يا آنكه خدا از جهان چشم پوشيده و ديگر بمردمان نخواهد پرداخت؟.. آيا كدام يكي از اينهاست؟.. اگر ميگوييد : مردمان ديگر شده اند كه دروغست. مردمان همان مردمانند و همچنان گمراهيپذير مي باشند. ديگران بمانند همان پيروان اسلام امروز در توي گمراهيهاي گوناگون دست و پا ميزنند. اگر در زمان پيغمبر اسلام يك گمراهي بت پرستي بوده امروزه ده گمراهي توان شمرد. اگر ميگوييد : خدا از جهان چشم پوشيده كه آن ناداني و گستاخيست.
آري در قرآن جملة « و خاتم النبيين» هست ، ولي آنكه پاسخ ايراد نتواند بود. چه بسا كساني كه قرآن را نپذيرند. آنگاه در خود قرآن آخشيج آن جمله نيز هست كه من نميخواهم در اينجا ياد كنم و كار را بكشاكش اين آيه و آن آيه برسانم. نميخواهم به لق چانگيهاي ملايان ميدان بدهم. آنان بسيار ميخواهند كه گفتگو باينجا كشد و آنان بميان افتند و يكي از حديث گويد ، و ديگري تفسير پيش كشد. ولي من آنرا نميخواهم. داستاني باين بزرگي و ارجداري پاسخش يك جملة ناروشني نتواند بود. يك جمله جلو نيازمنديهاي جهان را نتواند گرفت. يك جمله آيين خدا را از ميان نتواند برد.
در جاييكه كار بسخن بازي كشد و يك مشت ملايان چشم از خدا و آيين خدا بپوشند و بروي يك جملة تاريكي ايستادگي نشان دهند ، سزايش همانست كه بهاءالله كرده و چنين گفته : « من نبي نيستم ، من رب هستم كه بالاتر از نبي است» بگفتة عاميان پاسخ هاي هويست.
اينهاست پرسشهاي من. من اينها را از همگي ملايان مي پرسم ، از علماي نجف و كربلا و قم ميپرسم ، از سنيان و شيعيان مي پرسم ، هر كه تواند پاسخي گويد.
بارها نوشتم : من نامي بروي خود نگزارده ام ، براي خود چيزي نمي خواهم ، نوشتم : از نام پيغمبري بيزارم ، بارها يادآوري كردم : ما را امروز آن بهتر كه گمراهيها را از ميان برداريم و حقايق را روشن گردانيم و باين بدبختيها كه در ميانست چاره كنيم ، و پس از آن خواهيم دانست عنوان اين كوششها چيست؟!. چه نامي بايد برويش گزاشت؟..
بارها گفتم : پيغمبري بآن معني كه شما فهميده ايد با دانشها ناسازگار است و امروز را جز ماية ريشخند نتواند بود ، و جز كاستن از آبروي دين و خداشناسي نتيجه نتواند داد ، و معني راستش كه از هر باره استوار و آبرومند است كسي نميداند و من اگر بآن پردازم از راه خود باز خواهم ماند ، و در خواست كردم كه اين جستار را سربسته گزاريد تا هنگامش رسد.
بارها اينها را گفتم و نوشتم و درخواست كردم و شما ستيزه رويان گوش نداده پياپي آن نام را بميان آورديد ، همينست ميخواهم با شما اين جستار را بپايان رسانيم و نتيجه گيريم. اينست باين سه پرسش برخاسته ام. شما نخست باين پرسشها پاسخ دهيد تا بدانيم شما نيز چيزي ميدانيد.
شما كوششهايي را كه من در راه بلندي نام آفريدگار ميكنم ، و در چنين زماني كه ماديگري جهان را فراگرفته درفش خداشناسي برافراشته ام ، و با بي ديني و خداناشناسي سخت ترين نبرد را ميكنم ، گناهي بمن مي شماريد و تا ميتوانيد بكارشكني ميكوشيد. اكنون بگوييد ببينيم چه سخني ميداريد. روشن گردانيد كه چه ايرادي ميگيريد.
(پرچم نيمه ماهه شمارة هشتم ، نيمة دوم تير 1322)
[1] : براي آگاهي بيشتر از اين رفتارهاي فروغي كه « ساده نمي بود» كتاب انكيزيسيون در ايران را بخوانيد.
[2] : آسمان جز از « فضا» است. آسمان در نزد پيشينيان داراي چندين طبقه بوده و بروي زميني كه گسترده و تخت مي پنداشتنش (بي ستون) افراشته و ستارگان آرايه هاي طبقة يكم آن و ديگر طبقات جايگاه پيغمبران درگذشته و فرشتگان و ديگر باشندگان پنداري بوده.
[3] : بيگمان هريك از خوانندگان آگاه چند تني را در دهه هاي گذشته سراغ دارد كه ناجوانمردانه از اينگونه دستبردها و دزديها دريغ نداشته و كوشيده اند بدينسان به كيش خود آبرويي دهند. ليكن بايد دانست آن كيشها رسواتر از آنست كه با اين وصله ها آبرويي بيابد.
گواهي پاكدلانه
آقاي كسروي :
من مدتها در كشاكش افكار و عقايد مختلفه واقع و در جستجوي راهي بودم كه بلكه بدان وسيله خود را تصحيح و نور اميدي نيز نسبت برستگاري اين ملت بيچاره و يكمشت قوم بي اختيار و بي اراده در دلم پيدا شود و باندازة توانايي خود كوشيده و جستجوها ميكردم. متأسفانه بعلت اينكه نصف عمر خود را در اماكن و مناطق دوردست و مرزهاي صعب و سخت كشور بسر برده و دسترسي بعقايد و افكار روشني نداشتم از رسيدن باين آرزو محروم بودم. اخيراً برحسب تصادف چند جلد پيمان در دسترس من واقع و ساعات چندي خودم را بآن مشغول و مفاد آنها را با عقايد خود سنجيده و در خود ميل مفرطي احساس كردم كه بمطالعه آن ادامه دهم ليكن چون پيمان ديگر چاپ نميشد مجلة پانزده روزة پرچم را بجاي آن برگزيدم. در حقيقت كلية ايرانيان مخصوصاً جوانان بايستي بوجود اين مرام مقدس افتخار كرده و سرافراز باشند و همگي بكوشند كه با آن منادي محترم هم آواز شده و اين ملت درمانده را بشاهراه رستگاري و ترقي و دنيا را براه نجات راه نمايند.
فرماندة گروهان 2 ژاندارم بستان ـ ستوان يكم فرساد
پرچم :
بايد بيگمان بود و همچون آفتاب روشن شمرد كه بدبختي ايرانيان از انديشه هاي پراكنده است ـ باز بايد بيگمان بود كه يگانه راه چارة اينمردم و ديگر مردمان شرق راه يافتن بحقايق زندگاني و جا دادن آنها در دلهاي خود و دور راندن انديشه هاي پراكنده است.
اينست هر مرد پاكدروني كه خواهان نيكي و سرفرازي ايران و كشورهاي شرقست بايد ، از دور و نزديك ، با ما همدستي نمايد و در اين كوششها همراه باشد. گرويدن بحقايق خود نشان پاكدرونيست و ما در شگفت نخواهيم بود از اينكه ببينيم يكمردي از آن دور دست همراهي بسوي ما دراز كرده است.
ما را با كسي دشمني نيست
يكي از آشنايان ميگويد : در نشستي مي بوديم و دو تن از بهاييان نيز مي بودند. سخن از شما بميان آمد گفتند : « او دشمن ماست ، و بما سپرده شده كه نوشته هاي او را نخوانيم».
اين گفتة آن آشناست. ميگويم : مرا با بهاييان چه دشمني تواند بود؟!. چه بدي از آنان ديده ام كه دشمنشان باشم؟!. من از هيچ بهايي بدي نديده ام و دشمن آنان نيز نيستم. ما دشمن گمراهيها هستيم و هرچه كوشيم در برابر گمراهيهاست ، نه در برابر اين و آن.
اگر راستش بخواهيم دشمن هر بهايي خود اوست كه بدترين دشمني را با خود ميكند. زيرا در حاليكه يك شاهراهي باين روشني گشاده گرديده در كنار مي ايستند و نزديك نمي آيند. در حاليكه خدا گوهري چون خرد بآنان داده كه راست و كج را شناسند ، آنرا بكار نينداخته بهره از راهنمايي آن بر نميدارند.
بهر حال ما با بهائيان و صوفيان و شيخيان و ملايان و ديگران ، با هيچ يكي دشمني نميداريم. ما آنانرا بداوري ميخوانيم. ما دشمن گمراهيهاي گوناگوني هستيم كه اين توده را گرفتار گردانيده. ما دشمن اين پراكندگيها هستيم كه بميان مردم افتاده. بسيار شگفتست كه ما آنان را با دليلهاي بسيار روشن برستگاري ميخوانيم و آنان اين را دشمني مي شمارند.
جاي نوميدي نيست
بارها مي بينيم كسي گله مينويسد كه پيمان يا پرچم را بخويشان يا بآشنايان خود خوانده ، يا از نوشتة آنها بكساني گفتگو كرده و آنان نپذيرفته اند ، و اينرا دليل مي آورد كه اين توده « اصلاح پذير» نمي باشد. در پاسخ اين كسانِ گله نويسست كه ميگويم : « جاي نوميدي نيست».
اين كسان بايد بدانند كه براه آوردن يك تودة آلوده و گمراهي همچون تودة ايران كه هزار سال بيشتر است در توي گمراهيها و نادانيها دست و پا زده يك كار ساده و آساني نيست و بيگمان سالها بايد در اينراه رنج كشيد و هيچگاه نوميدي بخود راه نداد.
در جاييكه ما مي بينيم آلودگي مردم بيشتر ، و نادانيشان ريشه دارتر از آنست كه پنداشته بوديم ، بايد ما نيز كوشش را بيشتر گردانيم و به شكيبايي خود بيفزاييم نه آنكه از در نوميدي درآييم و بگوييم : « اين توده اصلاح پذير» نيست.
يك نكتة ديگر اينست كه يكراهي را كه كسي مي پيمايد چه بسا كه همة بخشهاي آن در آساني و دشواري يكسان نباشد. چه بسا كه در ده فرسنگ راه آدمي ناچار گردد يك فرسنگ آنرا ده روزه پيمايد و نه فرسنگش را يكروزه ، اين راه ما نيز از آنگونه است ، ما اكنون تكة دشوار آنرا مي پيماييم ولي هميشه چنين نخواهد بود.
رفتار ما هميشه چنين نخواهد ماند. ما اكنون تنها بگفتن و دليل آوردن بس ميكنيم و در برابرش آن رفتار را مي بينيم كه همگي ميدانيد. ولي هميشه چنين نخواهد بود ، و هميشه بگفتن بس نخواهيم كرد. خدا فيروزي ما را خواسته است و راه آنرا نيز بروي ما باز كرده. چيزيكه هست ما بايد اينراه را گام بگام پيش رويم ، بايد بدشواريهاي آن تاب آوريم ، بايد هيچگاه نوميدي از خود ننماييم.
ما هنوز چه كرده ايم كه بگوييم ما كوشيديم و نتيجه نبرديم. تنها گفتن و نپذيرفتن دليل آن نتواند بود كه توده « اصلاح پذير نيست». هنوز كوششهاي بسيار ديگري نياز هست و بيگمان نتيجه خواهد داد.
(پرچم نيمه ماهه شمارة هفتم ، نيمة يكم تير 1322)