پرچم باهماد آزادگان

122 ـ شما خودتان دشمن خودتان مي باشيد

بارها ديده ميشود كساني از ايرانيان سخن از جنگ دولتهاي بزرگ ميرانند و بفيروزي اينسو يا آنسو دلبستگي مي نمايند. گاهي نيز چنين ميگويند : ببينيم پايان اين جنگ چه خواهد بود؟.

ميگويم : شما در اين جنگ چه دستي داشته ايد كه بپايان آن اميدي مي بنديد؟!.. آري در پايان اين جنگ دگرگونيهايي در جهان خواهد بود ، ولي دربارة توده هاييكه در آن دست داشته اند.

شما خودتان دشمن خودتان مي باشيد. آنچه شما را زبون گردانيده و بزيردست بيگانگان داده آلودگيهاي خودتانست. جهان بهر حالي مي افتد بيفتد ، شما تا چنينيد كه هستيد چنين خواهيد بود كه هستيد.

يكمردم تا خود نيك نباشند از نيكيهاي جهان بهره نخواهند يافت.

يك تودة آلوده اگر هم از پيشامدها سودي برند جز چندگاهه نتواند بود و سرانجام هوده اي از آن در دست نتوانند داشت.

ناداني مردم بيش از آنست كه پنداشته ميشد

در اين مدت كه من در اينجا هستم چند نفر را با راستيها آشنا نموده ام. اين مردان با وجوديكه همه باسواد و كارهاي خوبي هم عهده دار هستند مثلاً يكي بخشدار و ديگري فرماندة گروهان و ديگري فرماندة پادگان و مانند اينها مي باشند نه تنها نام راستيها را نشنيده بودند نام آقاي كسروي را هم نميدانستند. نميدانم چه انگيزه دارد كه اين دانشمند بزرگ مدت ده سال استكه باينكار برخاسته و در اين مدت پرده از روي راستيها برداشته و با تمام نادانيها نبرد ميكند هنوز بسياري اين دانشمند را نمي شناسند.

ميگويند موقعيكه داروين نتيجة افكار خود را منتشر نمود (با اينكه در چند جا لغزش داشت) در يك روز تمام نوشته هاي او بفروش رسيد و در مدت كمي تمام انگلستان يا تمام اروپا آن دانشمند را بشناختند با اينكه اين دانشمند شرقي لغزشهاي آن دانشمند غربي را با دليل روشن نموده و راه زندگاني را بروي جهانيان باز نموده چه انگيزه دارد كه بسياري از مردان اين كشور او را نشناخته اند؟.

تفاوت اين مردم با آن مردم چيست؟!.

برخي از اشخاص باسواد اين كشور هم كه نام آقاي كسروي را شنيده اند بدون اينكه نوشته هاي آن دانشمند را بخوانند و بدانند كه چه ميگويد ، تا با ما روبرو ميشوند از بدزباني باز نمي ايستند. بيش از اين درماندگي نباشد. بيش از اين گمراهي نيست.
بوستان مدير گمرك ـ بوستاني

پرچم : اين نوشته تكه ايست از نامه اي كه آقاي بوستاني مديرگمرك بستان بآقاي برهاني (در بوشهر) نوشته است. بايد گفت : تودة ايراني با حال امروزي با توده هاي اروپايي درخور سنجش نيست. اين بديها كه ما از ايرانيها مي بينيم تنها يك معني ميدارد ، و آن اينكه آلودگي اين توده بيش از آنستكه پنداشته ميشد ، و ما نيز بايد كوشش را بيشتر گردانيم.

آري تودة بدبخت ايران بسيار آلوده است ولي خدا را سپاس كه راه چاره بسته نشده ، خدا را سپاس كه در ميان همان توده يافته ميشوند كسانيكه در راه رهايي مردم پاكدلانه بكوشند و بدينسان از دور و نزديك دست بهم دهند. اگر آلودگي ايرانيها بسيار است نيروي اين كوششهاي پاكدلانه ، و اين همدستيهاي آزاد مردانه نيز بسيار مي باشد.

چگونه « حزب» مي سازند

آخر روز بيست و نهم ارديبهشت بود كه از باغ ملي رو بخانة خود ميرفتم در بين راه بيك تن از ياران كه يكنفر ديگر هم همراه او بود برخورد نمودم كمي ايستاده و چند سخني بميان آمد آنكه از ياران بود گفت شنيده ام جمعي بنام حزب ... در اهواز گرد هم آمده اند و امشب را هم نشست دارند اگر آهنگ جايي نداريد بد نيست براهنمايي ايشان (اشاره بشخصي كه همراهش بود) بآنجا برويم تا ببينيم چه گفتگويي در ميان دارند و آرمان آنها كه بچنين كاري برخاسته اند چه مي باشد.

بيدرنگ پذيرفتم و هنوز چند گامي پيش نرفته بوديم كه يكنفر از ياران تازه وارد بما رسيد او هم گويا از پيش خبر اين حزب را شنيده بود چون از آهنگ ما خبردار شد با ما همراهي كرد و چهار نفري براه افتاديم همينكه درب خانه رسيديم و خبر داديم شخصي كه پس از آن دانسته شد رئيس حزب است و آقاي ... نام دارد از خانه بيرون آمد و با خوشرويي ما را پذيرفت و بدرون خانه رهنمايي كرد همگي داخل خانه شديم و در سالني كه از فرش قالي و مبل و صندلي و بادبزن و چراغ الكتريكي آراسته بود نشستيم. كمي بي حرف بوديم سپس يكي از ياران رو برئيس حزب كرد و گفت گويا امشب نشست داريد. بيدرنگ پاسخ داد : نشست نيست مجلس است زيرا فرهنگستان كلمه نشست را مورد استعمال قرار نداده است.

پس از آن بسخن خود ادامه داده و گفت : لابد آقايان براي آگهي از حزب باينجا آمده اند. گفتم بلي. گفت منظور ما از تشكيل اين حزب كه مركز آن در تهران است از اين قرار است كه در مرامنامه آن هم بچاپ رسيده.

1ـ حفظ استقلال ايران. اين توضيح را هم داد (استقلال بر سه قسم است سياسي ، اقتصادي ، قضائي) 2ـ تجديد مجد و عظمت ايران. 3ـ جلب بمحاكمة خائنين و خيانتكاران مملكت. 4ـ شركت در انتخابات (از اين بند خواستشان كه بچنين كاري دست زده اند بر من آشكار و ديگر نيازي بگفتگو نميديدم) 5ـ منع استعمال ترياك و الكل و جلوگيري از هرگونه عملي كه ضرر اخلاقي داشته باشد. 6ـ بستن سدها و تعميرات قنوات براي امور كشاورزي 7ـ توسعه و پيشرفت بهداشت و فرهنگ مملكت. اينهاست مرام ما و مثل حزب آزادگان كه گويا آقايان در آن شركت دارند هيچ پيوستگي با دين و مذهب ندارد. فقط اشخاصي در اين حزب پذيرفته ميشوند كه مسلمان باشند (بيچاره معني مسلمان را هم خود نميدانست) و در احزاب ديگر وارد نباشد و اين مرامنامه را هم بپذيرند. ما بعقايد و مذاهب اشخاص كاري نداريم البته يكي طرفدار شعر و شاعري است يكي طرفدار ملا و آخوند است يكي طرفدار چيز ديگر است. اينها چون در اقداماتي كه ما ميخواهيم بكنيم منشاء اثري نيست كاري نداريم. البته يكي قورمه سبزي دوست دارد يكي باقله پلو. (جملة اخير ما را بخنده انداخت ولي خودداري كرديم) ما چكار باين موضوعها داريم ما ميخواهيم اشخاصي كه وارد اين حزب ميشوند دور هم جمع شده و بنشينيم صحبت بكنيم و حكومتي تشكيل دهيم و وزرايي روي كار بياوريم كه بالاخره اين مرامنامه را عملي كنيم. چنانچه آقايان مايل باشند تشريف بياورند با ما همدست شوند.

(در اين گفتگو از جاي خود بلند شد و روزنامة بنام ... برداشت) و گفت مرام ما از اين روزنامه معلوم است آقايان بخوانيد خواهيد فهميد. من با اينكه از شنيدن چرندهاي آقاي رئيس حزب از سخن گفتن چشم پوشيده بودم پرسيدم : از گرد آمدن جمعيتي كه ميگوييد هر كدام كيشي جداگانه داشته باشند چه سودي توان برد و چه كاري ميتوان انجام داد؟! چون پاسخي نداشت دو مرتبه همان سخنان اولي خود را از اول تا آخر باز نمود و در آخر هم اين جمله را زياد كرد. « اين حزب يگانه حزب رسمي در ايران ميباشد» تا اينجا چون درجة نافهمي و ناداني او دانسته شد ديگر دم نزدم. ديگري از همراهان پرسيد مرام شما را نفهميدم آيا اگر مثلاً من ميخواهم وارد حزب شما بشوم بايستي سدسازي را بلد باشم؟ رئيس حزب سخت برآشفت و گفت شما ملتفت نشديد مرام چيست اينجا چاپ شده (كتابچة آنرا نشان داد) تركي نيست عربي هم نيست فارسي است بخوانيد و ببينيد. آن شخص با لبخند كوچكي گفت خواندم و فهميدم اينها برنامه حزب است كه بقول خودتان وقتي حكومت را در دست گرفتيد و وزرايي روي كار فرستاديد بايد اين برنامه را عملي كند ولي اكنون كه من يا آقايان بخواهيم وارد حزب بشويم چگونه باشيم آيا مسلمان كه ميگوييد يعني چه؟. باز آقاي رئيس حزب پاسخي نتوانست بدهد گفته هاي اولي خود را بر زبان آورد. آن شخص بتكان آمد و گفت آقا ببخشيد : اين كه حزب نيست بلكه بچه بازي است.

در اينجا چون ديده شد كه كار بچخش كشيده ميشود و دانسته شد كه آقا چيزي در نهادش نيست و اين سخنان را هم كسي يادش داده نشستن را بيهوده دانسته و پا شديم.
اهواز ـ پيامي

پرچم : اين گفتار از آقاي پيامي يكماه پيش رسيده و چاپ آن بدير افتاده. اين يك چيز شگفتيست كه كساني نه تنها در اينراه روشن كوشش با ما همراهي نمي نمايند ، از كنار ايستاده زباندرازي هم ميكنند ، سركوفت و ريشخند نيز دريغ نميگويند. بگفتة عوام : يك چيزي هم طلبكار ميشوند.

اينرا يك ايرادي بما پيدا كرده اند كه بكيشهاي پراكندة گوناگون خرده ميگيريم. با گمراهيها نبرد ميكنيم. تو گويي يك گناهي كرده ايم ، بيك لغزشي افتاده ايم.

اين دليل روشنيست كه اينمردم بيكبار كور دلند و هيچي را نمي فهمند ، دليل روشنيست كه اين آلودگيهاي كيشي را عيب خود نمي شمارند ، و با اين آلودگيهاي ناپاك خود را پاكيزه ميپندارند. اين رفتار آنان درست مانندة اينست كه گروهي از مردم دچار بيماريهاي گوناگوني ، از مالاريا و رماتيسم و سفليس و مانند اينها باشند ، و با آنحال خود را درست پندارند و اگر كسي خواست به بيماريهاي آنان چاره كند باو نيز زبان درازي كنند و بريشخند پردازند و بنشينند و برتريفروشي كنند و چنين گويند : « ما چكار به بيماري مردم داريم؟!.. هركس خودش ميداند» ، بلكه ناداني را بالاتر برده چنين خواهند كه از همان كسان بيمار و ناتندرست يكدسته سپاه نيز پديد آورند ، و اين ندانند كه از بيماران سپاهيگري برنيايد.

شگفتتر از همه آن مثليست كه ميزنند : « يكي قورمه سبزي دوست ميدارد و يكي فلان دوست ميدارد ». اينان جدايي ميانة خوراكهاي بي زيان با گمراهيهاي سراپا زيان نميگزارند. بايد گفت : در همان خوراك نيز مردم آزاد نيستند و نتوانند بود. اگر كسي خواست زهر خورد نبايد آزادش گزاشت. اگر كسي بباده خواري و مستي پرداخت بايد جلوش را گرفت. اگر كسي خوراكهاي بدبو خورد بايد باو نكوهش كرد. همان خوراك خوردن يك آييني يا دستوري براي خود ميخواهد ، و چنين نيست كه هركس بهر گونه كه دلش خواست خوراك خورد.

اينان از ناداني و نافهمي اين نميدانند كه اين كيشهاي گوناگون كه در ميان ايرانيان مي باشد همچون زهر است و زيان آنها كمتر از زيان زهر نيست.

كساني از اينها گاهي بنزد من آمده گستاخانه براهنمايي مي پردازند « عجالتاً بايد مردم را بسر خود گرد آورد سپس هركاري مي شود كرد. مذاهب را هم آنوقت اصلاح ميكنيد ...». اينها را ميگويند و من در ميمانم كه چه پاسخي بآنان دهم. ناچار شده ميگويم : نخست اين مردم با اين گمراهيها و نادانيها بسر كسي گرد نيايند. دوم از گرد آمدنشان سودي نتواند بود ، زيرا چون از روي باور نيست پس از زماني از هم پراكنند.

روزي كسي آمده چنين پيشنهادي ميكرد گفتم : شما معني گرد آمدن را هم نميدانيد. گرد آمدن (يا اجتماع) چيست؟.. آيا آنست كه يكدسته در يك اطاقي گرد آيند؟.. يا آنستكه زير يك نامي بهمديگر بستگي پيدا كنند؟.. اگر گرد آمدن در يك اطاقست پيداست كه هيچ سودي نتواند داشت و چون انديشه ها و باورهاشان يكي نيست چه بسا كه از ميانشان غوغا برخيزد. اگر زير يك نامي با همديگر بستگي پيداكردنست آن نيز هيچ سودي ندارد. زيرا در زير همان نام با يكديگر بكشاكش توانند برخاست و در هيچكاري همدستي نتوانند داشت. اين چيزيست كه شما بارها مي آزمايد. ده تن يا صد تن گرد مي آيند و نام خود را مثلاً « برجستگان» ميگزارند و چند روزي در روزنامه ها نام خود را بگوشها ميرسانند. ولي ديري نميگذرد كه مي بينيد با يكديگر كشاكشي پيدا كرده اند و بچند گروه شده اند و هر يكي با ديگري بدشمني ميكوشد.

شما تاكنون اينرا ندانسته ايد كه « اجتماع» يا « باهمي» يا « گرد هم آمدن» جز در ساية يكي بودن باورها و انديشه ها نتواند بود. اينست نخست بايد بيكي گردانيدن انديشه ها كوشيد و اين همانست كه ما ميكوشيم و ايراد شما بيكبار بيجاست.

آنهمه حزبها يا باهمادها كه در جهان بوده اند و هستند جز در ساية هم انديشگي پديد نيامده اند. هزار تن يا ده هزار تن را بهمديگر با طناب نتوان بست. تنها هم انديشگيست كه آنانرا بهم ديگر بسته يك دسته تواند گردانيد.

اينكه ميگوييد : « عجالتاً بايد مردم را بسر خود گرد آورد سپس هر كاري توان كرد» باين لغزش كسان بسياري دچار گرديده و زيانش را كشيده اند. كسان بسياري همين را انديشيده اند كه با يكنامي مردم را بسر خود گرد آورند و آورده اند ، ولي ديري نگذشته كه همان مردم پراكنده گرديده و او را تنها گزارده اند. اين آزمايش بهتر از همه در جنبش مشروطه بكار بسته شده. زيرا شادروان طباطبائي و بهبهاني كه بنيادگزار آن جنبش مي بودند همين انديشه را ميداشتند. ميگفتند : « امروز بايد كاري كرد كه همگي را بسوي مشروطه كشانيد و هنچگاه نبايد كسي را رنجانيد». اينان بتفنگ گرفتن و مشق جنگ كردن مجاهدان تبريز نيز ايراد گرفته ميگفتند : « ماية رنجش دربارخواهد گرديد». در نتيجة اين خامي هركسي كه مشروطه خواهي نشان ميداد او را مي پذيرفتند و هيچگاه در بند اين نمي بودند كه معني راست مشروطه را بمردم بفهمانند كه كساني كه مي پذيرند از روي فهم و باور پذيرند و بآن دلبستگي پيدا كنند ، و آنانكه نمي پذيرند خود را بكناري كشند. كار بجايي رسيده بود كه صوفيان و درويشان با آن صوفيگريشان ، روضه خوانان با آن روضه خوانيشان مشروطه خواهي مي نمودند. چون معني راست مشروطه را نفهميده بودند اين نميدانستند كه روضه خواني يا درويشي با مشروطه نخواهد ساخت.

در اسپهان درويشها و گل مولاها در يك ميداني گرد آمده و پيكره از خود برداشته بتهران فرستاده پيام ميدادند كه ما « سپاه مشروطه ايم».

در ساية اين خاميها بود كه همينكه حاجي شيخ فضل الله و چند تن ديگر از ملايان بيرق دشمني با مشروطه افراشتند و چنين گفتند : « مشروطه با اسلام مخالفست». انبوهي از آنانكه مشروطه را نافهميده پذيرفته بودند و از درون دل خواهان آن نمي بودند بازگشتند و بدشمني پرداختند. سپس نيز كه محمدعليميرزا بباغشاه رفت و با توپ و قزاق مجلس شورا را برانداخت همان مشروطه خواهان پراكنده شدند و روز جنگ جز دستة اندكي بياري مجلس نيامده رو نهان كردند و همان طباطبائي و بهبهاني در چنان روزي دانستند كه معني آن مشروطه خواهيها كه مردم مينمودند چه بوده است.

از اين هم بگذريم : « شما ميگوييد يك كاري بايد كرد و مردم را بسر خود گرد آورد» و هيچ نمي انديشيد كه همان مردم امروز در ايران گرد همند و در زير نام ايرانيگري باهم بستگي ميدارند ، و با اينحال شما مي بينيد كه كمترين كاري از آنان ساخته نيست. پس چه نتيجه خواهد داشت كه ما هزار تن يا ده هزار تن از همان مردم را زير يك نامي مثلاً « دلخستگان» بسر خود گرد آوريم؟! آن بيست مليون چه كاري ميتوانند كه اين ده هزار تن بتواند؟! توده ايست بيمار و آلوده ، و اينست نيروي خود را از دست داده. اكنون ما اگر بخواهيم كاري بانجام رسانيم بايد پيش از همه به بيماريها و آلودگيهاي ايشان چاره كنيم و تا بآنها چاره نكرده ايم از گرد آمدنشان بسر ما سودي نخواهد بود. اين بدان ميماند كه يك حوضي آبش بدبو گرديده شما يك شيشه اي از آن پر كنيد آيا آن شيشه جز از آن حوض خواهد بود؟! آيا آب آن خوشبو خواهد درآمد؟!..

آخر شما چرا نمي انديشيد كه مردميكه پراكندگيها در ميانشان هست و يكي صوفيست و جهان را خوار مي شمارد ، و آن ديگري جبري است و براي آدمي اختياري در زندگي باور نميكند ، و سومي خراباتيست كه ميخواهد جز درپي خوشيهاي خود نباشد ، آن يكي ماديست و چنين ميداند كه هر كسي بايد جز درپي سود خود نگردد ، از چنين مردمي همدستي و يگانگي چشم نتوان داشت؟!

چندي پيش افسري بنزد من آمده چون نشسته بگله مي پردازد كه چرا از شاعران بد نوشته ام. سپس ميگويد : « مردم را نبايد رنجانيد. اصل كار قوه است بايد قوه بدست آورد و آنوقت هر اصلاحي ميشود كرد». ديدم بيچارة كوردرون معني نيرو (يا بگفتة خودش : قوه) را نيز نميداند ، گفتم : نيرو از كجا بدست آيد؟!.. از پاسخ درماند ، و پس از زماني انديشه چنين گفت : « پس لنين از كجا بدست آورد؟!.». گفتم : شما بگوييد ، از كجا بدست آورد؟.. باز درماند و خاموش ايستاد. گفتم : كاش سرگذشت لنين را خوانده بودي. همان لنين و همراهان او يكراهي را دنبال ميكردند (راه سوسيال دموكرات ، يا كمونيزم) ، و از پنجاه و شصت سال پيش از يكسو به پراكندن انديشه هاي خود و افزودن به شمارة همراهان كوشيده ، و از يكسو با دولت خودكامه اي همچون امپراتوري رمانوفها نبرد ميكردند ، و پياپي ميكشتند و كشته مي شدند ، تا روزي رسيد كه فرصت يافتند و چون يكدستة بزرگي مي بودند شوريدند و رشتة كارها را بدست گرفتند. همانا شما اينها را هيچ نشنيده اي و ندانسته اي ، و من درشگفتم كه با اينحال داستان لنين را بگواهي مي آوري.

شما ايراد ميگيري كه ما صد يا دويست تن هواداران شاعران را از خود رنجانيده ايم ، و اينرا يك لغزش از ما مي شماري ، در حاليكه لنين و ياران او يك دولت بزرگي را با ده مليونها سپاهيانش با خود دشمن گردانيده بودند.

آن نيرويي كه در دست لنين ميبود و اكنون در دست جانشين او استالينست همينست كه چهار ميليون كمتر يا بيشتر ، كه شمارة كمونيستهاي روسيه است و همگي داراي يكراه و يك انديشه اند در پشت سر او مي باشند و هر زمان بجانفشاني آماده اند.

آن نيرويي كه در چنين زمينه اي بدرد ميخورد اينست. از مردم پراكنده انديشه و سست باور نيرويي پديد نيايد ، اينمردم پريشان ايران كه ده تن داراي يك انديشه نيستند نيرويي ندارند تا كسي آنرا بدست آورد. اگر همگي اين بيست مليون مردم بسر كسي گرد آيند باز نيرويي در ميان نخواهد بود. بار ديگر ميگويم : نيرو از يكي شدن باورها و خواستها پديد آيد. اين مردم با حال كنونيشان بيش از گله هاي گاو كوهي ارزش ندارند و از گرد آمدن آنها نتيجه نتواند بود.

بيچاره چون اينها را نميدانست همچنان خاموش ايستاده چيزي نميگفت. گفتم از اينهم ميگذريم. شما ميگوييد : « اگر قوه باشد هر اصلاحي ميشود كرد». چنين انگاريم وزارت جنگ يا دولت اختيار لشگرهاي تهران را بدست شما سپرده بگوييد ببينيم چه « اصلاحي» توانيد كرد؟!. يكي از گرفتاريهاي ايران اين كيشهاي پراكنده است : تا بهايي بهايي و شيعي شيعيست با هم يگانه نخواهند بود. آن بد اينرا خواهد خواست و اين بد آنرا. شما بگوييد ببينيم چه چاره باين خواهيد كرد؟!. آيا سرباز فرستاده و از همگيشان « التزام» خواهيد گرفت كه دست از كيشهاي خود بردارند؟!. چنين كاري تواند بود؟!. ميدانم اكنون در دل خود انديشيده ميگويي بهاييها را از ايران بيرون ميكنيم بسيار خوب ، بشيعيان چه خواهيد كرد كه زيانشان كمتر از بهايي نيست. زيرا آشكاره ميگويند : « دولت جائر است ، ماليات ندهيد ، بسربازي نرويد ، قانون كفر است ، مشروطه كفر است ...» آيا اينها را نيز بيرون خواهيد كرد؟!

چون همچنان درمانده بود ، و نادانيش جلو مرا ميگرفت كه بيشتر از اين با وي سخني گويم بگفتار بيش از اين دنباله نداده بخاموشي گراييدم و او نيز برخاست و رفت.

اينها را با اين درازي و گشادي مي نويسم تا دانسته شود كه اينمردم چگونه گيج شده اند ، چگونه سركلافه را گم كرده اند ، چگونه معني هيچ چيزي را نميدانند. اين بدبختها با ما همراهي نمينمايند بجاي خود كه از نافهمي بزبان درازي نيز برميخيزند.

از همه خنكتر و لوستر آن حزب ساختنشان مي باشد. مي بايد گفت : راستي را كودكان سي ساله و چهل ساله اند ، و اين كارشان جز بازي كودكانه نيست. فسوسا همينكه آزادي رخ ميدهد ، يا زمان « انتخابات» ميرسد چند تني گرد هم مي نشينند و چند جمله اي را بهم بافته نامش را « مرامنامه» ميگزارند ، و يك نامي نيز از « برجستگان» و « دلخستگان» و مانند اين بروي خود ميگزارند ، و همين را براي پديد آوردن « حزب» بس مي شمارند ، و چند هفته اي بهمين نام نشستها برپا ميكنند و سپس يا كشاكش بميانشان مي افتد از هم مي پراكنند و يا سست گرديده رها ميكنند. اين بازيچة خنكيست كه پياپي ميكنند ، و با آنكه تاكنون جز رسوايي نتيجه نبرده اند باز دست بر نميدارند.
(پرچم نيمه ماهه شمارة هشتم ، نيمة دوم تير 1322)