پرچم باهماد آزادگان

135 ـ اين باياي آدميگري شماست



كساني مي پندارند اين شاهراهي كه ما مي نماييم و آميغها كه روشن ميگردانيم ، آنان آزادند كه بپذيرند يا نپذيرند.

ميگويم : نچنين است. شما كه آدمي هستيد بايد درپي آميغها باشيد ، و چون مي‌يابيد تشنه‌وار بپذيريد و پيروي كنيد. خدا بشما فهم و خرد داده كه يكراه رستگاري كه نموده ميشود بشناسيد و بپذيريد و با ديگران در آن همگام باشيد. اين باياي آدميگري شماست و جز اين نتواند بود.

آنانكه از آميغها رو گردانند و از شاهراه رستگاري كناره جويند ، ارج آدميگري خود را از دست داده‌اند ، و گذشته از خودشان مايه‌ی تيره‌روزي و پستي فرزندانشان خواهند بود ، و پس از همه ، در پيشگاه آفريدگار شرمنده و سرافكنده خواهند گرديد.

گاهي كساني ستيزه رويي نموده چنين ميگويند : « شما آنچه ميخواهيد بگوييد ، ما كه نخواهيم پذيرفت». ميگويم : اين ناداني را پيش از شما جهودان كرده اند.

ملايان شوشتر بخوانند

از چندي پيش برخي از ملايان شوشتر كه ميانشان كساني از خويشاوندانم هم هست از اينكه من براه پاكديني پيوسته و كوششهائي در اين راه ميكنم در پشت سرم بدگوئي ميكنند و هرچه كسان پاكدل و غيرتمند خوزستان بيشتر باين راه رو مي‌آورند و دست برادري و همراهي بما ميدهند و در نبردي كه با آلودگيها و پراكندگيها بياري خدا آغاز كرده ايم فزونتر همراهي و همكاري مي‌نمايند ، اين ملايان در پيش عامياني كه هنوز يوغ بندگيشان را بگردن دارند بدگوئي و بيفرهنگي را فزونتر ميسازند! اينگونه بي فرهنگيها كه جز از دلهاي ناپاك و يا كسان نافهم سرنميزند ، اگرچه در نزد ما كوچکترين ارزشي ندارد و نبايد بآنها پردازيم ، ليكن چون برخي از اين ناپاكان كار بي فرهنگي را به بيشرمي و بي آزرمي كشانيده اند براي آنكه خودشان بدانند در چه گمراهي[ای] فرو رفته اند و نيز بيچارگاني كه هنوز رشته‌ی بندگي آنانرا از گردن نينداخته اند بفهمند كه اين آقايان روحاني چه هستند و اين بدگوئيهايشان چه انگيزه اي دارد باين گفتگو مي‌پردازم.

آقايان : شما در شوشتر ، شوشتري كه با آن زمين بارده و داشتن رودخانه اي چون كارون از بركت سر بسياريِ آخوند و ملا اكنون ويرانه‌ی پركثافتي است ، در نزد يك مشت عاميان بيچاره كه پرده‌ی ناداني در جلو دانش و بينش ايشان فرو هشته ايد تا كوركورانه بهر جا آنانرا دنبال خود كشيد ، بالای منبرها و در نشستها از من بدگوئي ميكنيد.

نخست بايد بشما بگويم : از اين نسبتهاي خنده آور بمن هرچه بدهيد از بدگوئي و بيفرهنگي آنچه نمائيد كوچکترين زياني بما يا ديگر همراهان نخواهد رسانيد. اگر شما در آن ويرانه سراهاي شوشتر هنوز ندانسته ايد ، من بگويم : بيش از صد سال است كه « محاكم تفتيش عقايد» كشيشان در اروپا برافتاده و نيز سي و پنج سال است كه « چماق تكفير» ملايان در ايران با جانبازيهاي غيرتمندانه‌ی آزاديخواهان و دار زده شدن شيخ فضل الله شكسته است. وانگهي چنانكه ميدانيد من مانند شما براي بدست آوردن روزي چشم بدست و كيسه‌ی عاميان ندوخته ام و از راه مفتخواري روزگار نميگذرانم و دكان مردم فريبي باز ندارم تا از عاميان بترسم كه چون شما و مانندگانتان از گفتن حق بيمي داشته باشم. ميدانيد : در گمرگ كارمندم ، همان گمرگي كه شما مفتخواران در جهان پندارتان كارمندانش را در ته آتش دوزخ جا ميدهيد.

در ماه رمضان گذشته كه در تهران بودم يكي از آشنايانم ميگفت : « ديروز آخوندي در بالاي منبر گفت : مرد پارسائي در خواب ديد قيامت برپا شده و او را برعكس اميدواري خودش بدوزخ كشيدند چون از گناهش كه موجب اين كيفر شده پرسيد گفتند : چون فلان روز كودك يك گمركچي را از دهن گرگي گرفته‌ای مستحق آتش دوزخ شده اي. از گوسالگان پاي منبرنشين نيز هيچكس از آخوند نپرسيد براي چه گمركچي گری موجب اين كيفر است؟!. وانگهي اگر دستگاه خدا دستگاه چنگيزي هم باشد ، كودك خردسال را بگناه پدر گرفتن روا نيست».

پس اين بي فرهنگي هايتان جز پستي و بي آزرمي خود شما را نخواهد نمود.

من در اين گفتار گذشته از پرسشهائي كه آقاي كسروي بارها از بزرگانتان كرده اند و ايرادهاي ريشه داري كه پياپي در اين 12 ساله گرفته و آنان هيچ پاسخي نداده اند و حتي براي گرفتن پاسخ ، [آقای کسروی]كساني را به ميانجي گري برانگيخته اند و آنان خويش را به نافهمندگي زده و از فرستادن پاسخ باز ايستاده اند ، از شما كه برخي هم خويشاوندان منيد چند پرسش ديگري خواهم كرد. من در اينجا بپاس خويشاوندي از بردن نامها و نگاشتن تاريخچه‌ی زندگي شما خودداري ميكنم. ليكن اگر به پرسشهايم پاسخ متكي بدليل خردپذير ندهيد و يا بيكبار در كنج ويرانه‌ی خود ننشسته و زبان از بيشرمي نبنديد آنچه بايد خواهم نوشت و پرده‌ی تزويري كه بر ديدگان يك مشت عاميان همشهريم فرو كشيده ايد خواهم دريد. تا شما ، شما روحانيون پاكدل را نيك بشناسند و بروحانيت شما پي برند.

اينك پرسش ها :

1) شما در اين كشور چكاره ايد؟ در برابر نان و ديگر خوراكها كه ميخوريد ، رختها كه مي‌پوشيد ، خانه كه مي نشينيد ، و ديگر دربايستهاي زندگي كه از آنها بهره مي‌بريد و هر يك ساخته و پرداخته‌ی دست صدها رنجبر است ، چه احتياجي از احتياجات توده را برمي‌آوريد؟ آيا كسي كه در كشوري زيست ميكند و از دسترنج ديگران برخوردار ميشود و خود كاري ، كاري كه احتياجي از احتياجهاي زندگي توده را برآورد ، انجام نميدهد مفتخوار نيست؟!. آيا آنچه خورد و پوشد و نوشد بر او ناروا نمي‌باشد؟!..

بسا برخي از شما كه نافهمانه بجهان از دريچه‌ی چشم صد سال پيش مينگريد يا زيركان و فريبكارانتان در برابر اين پرسش بگوئيد : ما كارهاي دين را راه مي‌بريم يا بگفته‌ی خودتان (حفظه‌ی دين) هستيم. در اينصورت من ميپرسم : چرا در آغازهاي اسلام ، در روزگاري كه اسلام راست هنوز در ميان مسلمانان فرمانروا بود ، همان اسلامي كه شما بنام آن ، دستگاه مفتخواري و برتري فروشي درچيده و با اينكار زشت ريشه اش را برانداخته ايد ، چرا چنين گروهي در ميان مسلمانان نبوده؟ چنين گروهي كه در رخت و كلاه و ريش و عصا خودشان را از توده جدا گيرند و بمردم برتري فروشند و پي كسب و كاري نروند. چرا تا هنگاميكه دين چنين (حفظه اي) نداشت و اسلام بسادگي و پاكي نخستين بود اين دين پيروان خود را كه در نخست تيره هاي پراكنده‌ی زبوني بيش نبودند بفرمانروائي جهان آنروزي رسانيده ، و از هنگاميكه شما (حفظه‌ی دين) پديد آمديد و دستگاه دين فروشي گسترديد اينهمه پراكندگي ميانه‌ی مسلمانان راه يافت و اندازه‌ی خواري و زبوني دين بجائي رسيده كه امروز پيروان آن در سرتاسر كشورهاي اسلامي از مراكش گرفته تا ملايو و از درياچه‌ی اورال تا درياي هند همگي در زيردست دولتهاي زورمند آسيا و اروپايند و حاليكه آنان دارند خودتان بچشم مي بينيد كه از حال جهودان بسيار پستتر و سخت تر است.

اگر شما « حفظه‌ی دين» هستيد چرا باين گرفتاري پيروان اسلام دل نمي‌سوزانيد. چرا بچاره‌ی آن نميكوشيد؟! پس « حافظ بودنتان» را براي كي نگاهداشته ايد؟ آيا براي روزي كه توده‌ی اين كشور چون بوميان استراليا و سرخ پوستان آمريكا بكلي نابود شده باشند؟!.

اگر بگوئيد : ما پند ميفروشيم (وعظ ميكنيم و مزد ميگيريم) ميگويم : آيا هنوز ندانسته ايد كه پندفروشي خود گناه بزرگي است؟! گناهي است كه آمرزيدني نخواهد بود. وانگهي از اين پندفروشي چند صدساله تان چه سودي بدست آمد تا باز هم بآن ادامه دهيد و چشم داشته باشيد دانايان از شما پشتيباني كنند؟!.. اين با بودن هزارها دكان پندفروشي است كه اينهمه دروغ و دغل و ناپاكي و دوروئي در اين توده راه يافته و مردم در لجنزار پست خوئي تا گلو فرو رفته اند! پس سود اين پندفروشيها چيست؟! آري راست ميگوئيد : يك نمونه از ديني كه ياد ميدهد اين بود كه پارسال هنگام شيوع بيماري تيفوس و تيفوئيد مردم را در شوشتر و دزفول بروضه خواني واداشتيد يا بسينه زني و نخل بندي واداشتيد و در رامهرمز و آبادان بطاق بندي برانگيخته و خودتان چون كاهنان بتخانه هاي آشور و بابل از ناداني عاميان بسودجوئي برخاسته با دعافروشي و طلسم‌فروشي و آب دعافروشي و حتي آب دهن فروشي كيسه‌ی بيچارگان را تهي ساختيد!. اگر به شوند اين اجتماعها زمينه‌ی انتشار بيماري هرچه فزونتر شد و گروهي نابود شدند ، چيزي بود كه شما روحانيون پاك سرشت بآن اهميتي نداديد. اين يك نمونه از دين آموزيتان مي‌باشد كه شما و همردگانتان بتوده ياد ميدهيد. اما بزرگترانتان در برابر دستگاه پادشاهي بي مسئوليتي كه در نجف و قم برپا دارند ، با افسوس بسيار بايد خستوان باشند كه جز پرداختن رساله و نوشتن قانونهاي پيچاپيچ بدعبارت در « نجاسات» كاري انجام نميدهند. ديگر اگر ديكتاتوري بمردم چيره بشود اين جانشينان امام را كاري نيست ، اگر بيگانگان مرز كشور را بشكنند و خواربار بيچارگان را ببرند اين آقايان « حفظه‌ی دين» نبايد بآن پردازند ، تنها بايد زكات گيرند ، خمس گيرند ، حق امام گيرند ، و در برابر اين مالياتهاي گزاف قانون « مطهرات» نويسند!.

بگفته‌ی يكتن از تيزهوشان معلوم نيست پانزده مليون مردم چند هزار متخصص(رساله نويسي) لازم دارند و در برابر چنين « متخصص» بي ارجي چند مليون پول در سال بايد بپردازند؟!.

2) شما داستان كتابسوزان را دستاويزي گرفته و از اينكه ما كتابهائي را سوزانده ايم سخت خشمگين شده ايد. براستي جاي بسي افسوس است كه شما خود را علما (دانشمندان) مي ناميد و در سن چهل سالگي و پنجاه سالگي هنوز معني كتاب را ندانسته ايد!

براي اينكه باين ناداني خود پي بريد نخست بشناسانيدن كتاب مي‌پردازم : كتاب چندين برگ كاغذ يا پوست يا آجر است (مانند كتابهاي كتابخانه‌ی آشور بانيپال كه در ويرانه‌ی شهر اور پيدا شده) كه برآنها انديشه هائي نوشته شده باشد. ارج كتاب از آنجاست كه بوسيله‌ی آن ميتوان بي آنكه نيازي به بودن صاحب آن افكار باشد افكار نوشته شده در كتاب را به هرجا و هركس و نسلهاي آينده رسانيد. پس كتاب مانند ديگر وسائل وسيله ايست كه اگر در جاي نيك بكار برده شود سودمند است و اگر در جاي بد بكار رود زيانمند ميباشد. پس كتاب بخودي خود يا بگفته‌ی شما « في نفس الامر» ارجي ندارد و اگر در آن انديشه هاي سودمندي نوشته شده باشد ، انديشه هائي كه بزندگي آدميانه‌ی توده ها سود دهد ارجدار خواهد بود. برعكس اگر در كتاب افكار پست و انديشه هاي شومي نوشته شده چون وسيله‌ی بازماندن و پراكنده شدن انديشه هاي زشت و زيان آور خواهد شد بسيار پست و بي ارج است. اكنون اگر چنين كتابهاي سراسر زياني از دوره هاي تاريكي بازمانده و فريبكاران و بدخواهاني آنها را در راه نابودي اين توده بكار مي‌برند ، آيا بايد براي جلوگيري از زيان آنها به نابود كردن اينگونه كتابها پرداخت يا نه؟!

اگر بگوئيد : آنچه در كتابي نوشته شده نيك است و بايد نگاهداشت براستي واي بر ناداني شما! واي بر نادانيتان كه از ناداني لرهاي كوه نشين ، كه هر چند برگ كاغذ را در جلدي ديدند قرآن پنداشته و برآن سوگند ميخورند ، كمتر نيست. اگر اين دليل را بپذيريد آنگاه آيا ما حق نداريم بگوئيم : بدگوئي شما نشانه‌ی فريبكاري و پست نهادي است؟ آيا نشانه‌ی اين نيست كه شما آقايان روحاني به بلندي نام آفريدگار ارزش نميدهيد؟ نشانه‌ی اين نيست كه شما بهيچ انديشه اي پابندي نداريد و تنها در انديشه‌ی گرمي دكانهاي خويش هستيد؟

آقايان روحاني! من از شما مي‌پرسم اسلام از شاعري نكوهش كرده. شما براستي اگر معني دين را ميدانيد و غم توده را ميخوريد ، چرا از شاعران بيهوده گو نكوهش نكرديد؟ چرا توده را از پرداختن باينكار باز نداشتيد؟ اين با بودن هزاران مانندگان شما است كه صدها هزار شعر در دروغ ، تملق ، هزل ، ميخوارگي ، جبريگري و حتي بيفرهنگي نسبت بآفريدگار سروده شده و چاپ گرديده ، و حتي شعرهاي بيشرمانه‌ی خيام و قاآني و ايرج ميرزا درخانه هاي خود شما راه يافته.

آقايان ديندار! بچه بازي گذشته از اينكه در نزد خرد بسيار پست و نكوهيده است ، كيفر آن در دين ، همان ديني كه شما بنام آن نان ميخوريد ، از كوه پرت كردن مرتكب ميباشد. از آنسوي اين با بودن شما است كه باب پنجم گلستان كه شرح اين بي ناموسي پست است در مدرسه ها به پسران و دختران اين توده درس داده ميشود و شما گذشته از اينكه بجلوگيري برنخاستيد پسران و دختران خودتان را از خواندن آن باز نداشتيد![1]

آقايان ، دروغ سازي بسيار كار زشتي است و در قرآن حتي افسانه هاي باستاني (اساطير الاولين) به نكوهيدگي ياد شده ، شما چگونه از اينهمه رمانهاي شرم و عفت بر بادده بجلوگيري نكوشيديد و باري توده را از خواندن آنها منع نكرديد؟ آقايان روحاني! شما از رواج اين زشتيها و مانندهاي آنها هيچ جلوگيري نكرديد بلكه براي آنكه دكانهايتان از گرمي نيفتد در برابر آنها روي خوش نشان داديد ، و اكنون كه ما بجلوگيري از آسيب اين پستيها برخاسته و بكندن ريشه‌ی آنها كمر بسته ايم از در همدستي با ما پيش نيامديد بجاي خود ، از اين كوششهاي خداپسندانه نكوهش ميكنيد! براستي آفرين بر روحانيت شما آفرين بر خداپرستي شما!.

3)در يكماه و نيم پيش آخوندي كه عمر خود را با بيكاري و مفتخواري گذرانيده بود مرد. شما نزديك يكماه مردم عامي زبان بسته را در اين روزگار سخت از كار و پيشه بازداشته بسينه زني و روضه خواني واداشته و در كوچه هاي پرخاك و كثافت شوشتر بجست و خيزهائي مانند جست و خيزهاي وحشيان آفريقا ، بنواي دهل و سرنا ، برانگيختيد!

من مي‌پرسم : اين جست و خيزهاي وحشيانه چه دليل خردپذيري ميدارد و جز در نزد وحشيان جنگلي كجا نشانه‌ی چيزي تواند بود؟! اگر گوئيد نشانه‌ی سوگواري است ما ميگوييم كي و در كجا چنين رسم زشتي در اسلام بوده است؟!. وانگهي پايگاه اين آخوند از پايگاه خود پيغمبر يا امام علي كه بالاتر نبوده پس چرا يارانشان در مرگ آنان بچنين نمايشهائي برنخاستند ، و در كوچه ها و بازارها گل بسرمالان دسته نبستند و براه نيافتادند؟!. اگر اين كارها كه عاميان را بآنها واميداريد ثواب دارد ، چرا از خودتان حتي يك تن هم لخت نشديد و گل بسر نماليديد و سينه نزديد و جست و خيز نكرديد؟!. شما كه روحاني هستيد و به پندارتان در ثوابكاري پيشوائيد و با اين نام برتري ميفروشيد چرا از اين ثوابكاري باز ايستاديد؟! مرگ خوبست اما براي همسايه؟!

آقايان! گفتني بسيار است و اگر من تاكنون چيزي ننوشته ام از آنست كه نميخواهم وقتمان باين كشاكشهاي بيهوده تلف شود. زيرا در شما نه آن راستي پژوهي است كه به دليل گردن گذاريد و نه آن دلسوزي كه غم بيچارگي مردم خوريد.

آقايان! اين گفتگو را در اينجا بپايان ميرسانم و چشم براه ميمانم تا ببينم در برابر اين ايرادها چه خواهيد گفت و چه خواهيد كرد.
اهواز ـ محمدعلي امام

پرچم : آقايان ملايان بدانند كه اين پرسشهايي كه امروز از آنان ميشود و پاسخ نميتوانند داد ، (و زيركانه خود را بناشنيدن ميزنند) يكروزي خواهد رسيد كه ناچار باشند باين پرسشها پاسخ دهند. آري يكروز داوري بزرگي با اين مردمفريبان در پيشست و خداي آفريدگار بيش از اين مهلت بسياهكاران نخواهد داد.
(پرچم نیمه ماهه ، شماره‌ی یازدهم ، نیمه‌ی یکم شهریور 1322)

[1] : پیش از جنبش مشروطه دهها سال بلکه بیشتر گلستان کتاب درسی بود. پس از آن در مدرسه های تازه که جای مکتبخانه ها را گرفت ، بخشهایی از آن را درس می گفتند. سپس که کتابهای درسی نوشته شد ، باز تکه هایی از آن را به کتابهای نوآموزان وارد کردند.

بیخردی و پستی سران « وزارت جلیله‌ی معارف» (آموزش و پرورش کنونی) از آنجا دانسته می گردد که گلستان را با همان باب پنجمش به عنوان جایزه به نوجوانان می دادند و کسی باک از زشتی این کار نمی کرد.

لیکن سپس که کسروی به خرده گیری از آن پرداخت ، برای آنکه از زشتی گلستان بکاهند ، باب پنجم آن را « سانسور» کردند و با این کار به زبان حال فهماندند : ما به داوری خرد گردن نخواهیم گزارد ، تنها آنگاه که ناچار شویم یک سنگر پس خواهیم نشست.

اکنون دهها سال است گلستان را با باب پنجم سانسور شده چاپ میکنند ولی آیا ایراد به گلستان تنها به باب پنجمش بوده؟!.