پرچم باهماد آزادگان

137 ـ خرده گيري و پاسخ آن


آقاي اسماعيل منصوری از شاپور مينويسد :

« برخي از دوستان ديرين شما گله ميكنند كه آقاي كسروي در گذشته درباره‌ی بيرون آمدن آدمي از بوزينه مخالف داروين و پيروان او بوده. در صفحه‌ی 63 كتاب راه رستگاري نوشته اند : « اينكه ميگويند آدمي از بوزينه برخاسته نه درست است آدمي كجا بوزينه كجاست». ولي در اين نزديكيها برخاستن آدمي را از بوزينه در صفحه‌ی 18 در كتاب خدا با ماست پذيرفته اند. چنانكه مينويسيد : « بلكه همچنين است داستان آدمي كه بگفته‌ی آنان از بوزينه يا از يك جانور بالاتري پيدا گرديده. اينها چيزهايي است كه دانشمندان ميگويند ما چون ايرادي نميداريم پذيرفته ايم». خواهشمندم چگونگي را روشن گردانيد.
ميگويم : آن دو نوشته با هم ناسازا ديده ميشود ولي ناسازا نيست : نوشته‌ی دوم كه در كتاب « خدا با ماست» آمده ، خود شرح نوشته‌ی يكم (نوشته‌ی كتاب راه رستگاري) ميباشد. كساني كه بنوشته هاي ما نيك آشنايند اين بآنها پوشيده نخواهد ماند.

گفتگوي ما با پيروان فلسفه‌ی مادي برسر آنست كه آنان آدمي را از رشته‌ی ديگر جانوران گرفته مي‌پندارند كه همچون آنها نيكي‌پذير نيست و بايد همچون آنها با نبرد و كشاكش زندگي كند ، و از دليلهايي كه باين گفته‌ی خود مي‌آورند آنست كه آدمي از بوزينه برخاسته چنانكه بوزينه از ليمور(1) برخاسته است. بگفته‌ی آنان جدايي در ميانه‌ی بوزينه و آدمي بهمان اندازه است كه جدايي ميانه‌ی ليمور و بوزينه. باين معني كه آدمي اندك برتري به بوزينه ميدارد چنانكه بوزينه اندك برتري به ليمور داشته است. بگفته‌ی آنان آدمي از همان زنجيره‌ی جانورانست و چه در گوهر و سرشت و چه در ساختمان همچون آنان ميباشد ، چيزيكه هست سر زنجيره است و اندك برتري بآنها ميدارد.

اينها گفته‌ی ماديانست و ما اينرا نپذيرفته ميگوييم : آدمي ماننده‌ی جانوران نيست. زيرا اين نيكي‌پذير است و نيازي بزيستن از روي نبرد و كشاكش نميدارد.

چه اين گذشته از گوهر تن و جان كه همه‌ی جانوران دارند داراي گوهر روانست كه بيكبار جداست. اينست زمينه‌ی گفتگو. در كتاب راه رستگاري گفته شده : « آدمي اگر از جنس جانورانست با آنان يكي نيست. اين نه درست است كه آدمي از بوزينه برخاسته. آدمي كجا و بوزينه كجا؟!..»

در اينجا چون جايش نبوده همه‌ی سخن گفته نشده و جمله ها كوتاه افتاده. بايستي شرح داده شود كه ايراد ما بگفته‌ی داروين يا ديگران نه در زمينه‌ی برخاستن از بوزينه يا برنخاستن از آن ميباشد. ما جدايي نميگزاريم ميانه‌ی آنكه آدمي از بوزينه برخاسته يا خود جداگانه پيدايش يافته باشد اين هنايشي در زمينه‌ی خواست ما ندارد. ايراد ما بآنست كه آدمي را با جانوران يكسان گيرند و نيكي‌پذيرش ندانند. ما ميگوييم : آدمي چه از بوزينه برخاسته و چه خود جداگانه پيدايش يافته است با بوزينه و ديگر جانوران يكي نيست. زيرا در اين دستگاه روان و خرد هست كه در جانوران هيچ نيست. ميگوييم اين ندرستست كه جدايي ميانه‌ی بوزينه و آدمي باندازه‌ی جدايي ميانه‌ی ليمور و بوزينه ميباشد. جدايي آدمي از بوزينه از روي گوهر روان ميباشد كه آدمي ميدارد و بوزينه نميدارد و در ميان ليمور و بوزينه چنين جدايي‌ای هرگز نيست.

اگر خواستيمي همه‌ی گوشه ها و كناره هاي سخن را روشن گردانيم بايستي اين شرح را نيز بنويسيم. ولي چون در آنجا اين را نميخواستيم بدو سه جمله‌ی كوتاهي بس كرده شده. اينكه نوشته ايم : « نه درست است كه آدمي از بوزينه برخاسته» خواستمان اين بوده كه برخاستن آدمي را از بوزينه بدانسان كه گفته‌ی داروين و ديگرانست نپذيريم ، ولي جمله كوتاه آورده شده.

ليكن در كتاب « خدا با ماست» چون خواسته ايم بسخن رويه‌ی دانش دهيم (چنانكه برداشت آن كتاب همينست) از اينرو زمينه را با همه‌ی گوشه و كنارش نوشته ايم.

در نوشتن پيمان و پرچم و يا در كتابها اين بسيار رخ داده كه يك سخن را در اينجا بكوتاهي نوشته در جاي ديگري بگشادي آورده ايم. شوند اينكار آنست كه ما از روزيكه بكوشش برخاسته ايم هميشه با كساني در كشاكش و گفتگو بوده ايم ، و در كشاكش تنها آنروي سخن كه زمينه‌ی كشاكشست بديده گرفته شود ، و بديگر گوشه ها و كنارها پرداخته نگردد. اينست براي اينكه يك گفتاري نيك فهميده شود بايد بديده گرفت كه در برابر كدام دسته و يا در پاسخ كدام پرسش نوشته شده است.

از اين گذشته اين گفته ها و نوشته هاي ما ، اگرچه از دانشها جدا است ولي در اين باره با دانشها يكيست كه براي خود نامگزاريها (اصطلاحات) ميدارد ، و براي نيك فهميدن يك زمينه اي بايد بديگر زمينه ها نيز پرداخت.

همچنين ماننده‌ی دانشها گفته هاي ما هر يكي پايه اي ميدارد كه نشدنيست آن گفته را ديگر گردانيم و در هركجا رنگ ديگري بآن دهيم. اينك براي روشني سخن مثلي ياد ميكنم :

در همان جمله‌هاي كتاب « خدا با ماست» كه گفته ميشود : « ما چون ايرادي نميداريم پذيرفته ايم» بيگمان بسياري از خوانندگان خواستي را كه ما از « پذيرفتن» داشته ايم نخواهند فهميد و آنرا بمعني باور كردن و براست داشتن خواهند گرفت ، كه اگر روزي راست نبودن آن روشن گرديد بما ايراد خواهند گرفت. در جاييكه چنين نيست و اين سخن بستگي بيك سخن ديگري ميدارد كه پايه‌ی اينست. كسانيكه نوشته هاي ما را نيك خوانده اند ميدانند كه ما جدايي ميانه‌ی دين و دانش گزارده ميگوييم : چيزهايي هست كه بايد دانشها بآن پردازد و روشن گرداند و دين بايد در آن باره پيروي كند و بچون و چرا نپردازد. آري اگر در جايي ، سخني از دانشمندان بدين و راه آن برخورد پيدا كرده در آنجا دين بايد جلو ايشان را گيرد و با دليلهاي استواري (همسنگ خود دانشها) لغزش آنان را روشن گرداند.

همان داستان پيدايش آدمي و همبستگي او با جانوران بهترين مثل اين موضوع است. دانشمندان كه آدمي را برخاسته از بوزينه شمارده و با همان بوزينه و ديگر جانوران بيكرشته ميكشند و اينرا نيز همچون جانوران نيكي‌پذير نميدانند ، بخش اخير اين انديشه‌ی ايشان (كه يكسان بودن آدمي با جانوران و نيكي‌پذير نبودن او باشد) با دين و راه آن برخورد پيدا كرده است. زيرا برداشت دين به برگزيدگي آدمي و نيكي‌پذير بودن آنست. از اينروست كه ما در اين باره با دانشها بگفتگو پرداخته با دليلهاي استوار بيپا بودن اين بخش از انديشه‌هاي آنانرا روشن گردانيده ايم.

اما درباره‌ی برخاستن آدمي از بوزينه چون سخن برخوردي با دين ندارد و زياني بكوششهاي ما نخواهد رسانيد ، و آدمي چه از بوزينه برخاسته باشد و چه برنخاسته باشد با بوزينه يكي نيست و خود آفريده‌ی برگزيده‌ی جدايي ميباشد ، از اينرو در اين باره بگفتگويي با دانشمندان نيازي نيست و ما پيروي از گفته هاي ايشان ميكنيم. باينمعني كه بچون و چرا نمي پردازيم.

پس معني پذيرفتن « براست داشتن» نيست ، و از آنسوي اينسخناني كه ما درباره‌ی پيدايش آدمي گفته ايم و ميگوييم از روي يك پايه اي ميباشد كه هميشه آنرا بديده ميگيريم. اين يك مثل است و در ديگر جاها نيز چنين ميباشد.
(1)جانوريست پست تر از بوزينه كه در جنگلهاي آفريکا بسيار يافت شود.

باز خرده گيري و پاسخ آن
آقاي پرويز داريوش مينويسد :

1ـ در شماره‌ی اخير پرچم قسمت زندگاني من زير عنوان « چند سخني از پدرم» صفحه‌ی 340 سطر 15 نوشته شده است : « بيش از همه طلبه هاي مدرسه ها .... الخ» و حال آنكه طلبه بر وزن فعله در زبان عرب خود جمع است و بمعني طالبان ، و در فارسي كنوني خصوصاً بمعني طالبان علم است و جمع بستن ثانوي آن به « ها» دور از صحت است.

2ـ در خلال سطور پرچم بسيار جاها ديده ميشود كه بعد از معدود عدد يك « ياء» نكره نيز اضافه شده است مانند « يك روزي» يا ‌« يك شخصي» و امثال آن كه ظاهراً صحيح نيست و بايد گفت « يك روز» و يا « روزي» اما در اين قسمت تا آنجا كه من ميدانم عموم نويسندگان دانشمند ايراني كه متولد آذربايگان هستند و در خانه‌ی خود بزبان تركي تكلم ميكنند باين اشتباه دچار شده اند و خواه ناخواه اين لغزش را بكار زده اند!

3 ـ لغزش سومين اندكي مهمتر است و از آنجا كه ممكن است براي عده اي سرمشق قرار گرفته و اينگونه اشتباهات را افزون كنند ناچار شرح بيشتري ميدهم.

در يك يا دو سال قبل در مجله‌ی « ايران امروز» مقاله ای درباره‌ی « دساتير» بقلم آقاي ابراهيم پورداود استاد دانشگاه تهران نشر يافته بود و در آن پس از آنكه از مجعول بودن دساتير و بالتبع لغات مستعمله‌ی آن سخن رفته بود آقاي پورداود نويسنده‌ی مقاله‌ی مذكوره متعرض بعض فرهنگهاي فارسي كه بعد از طبع دساتير وسيله‌ی ملا فيروز در هندوستان بطبع رسيده اند ، شده بود. نخستين فرهنگها بعقيده‌ی نويسنده‌ی مذكور ، فرهنگ برهان قاطع است كه بگمان آنكه آن مقداري لغت فارسي ناب بدست آورده است مقدار زيادي لغات از دساتير بفرهنگ خود نقل نموده است.

واژه‌ی « آميغ» نيز كه در پرچم بمعني « حقيقت» برگزيده شده است از جمله‌ی همان لغات است. چنانكه در كتاب « لغت فرس» تأليف اسدي طوسي طبع طهران مصحح آقاي عباس اقبال صفحه‌ی 231 چنين مسطور است : آميغ بمعني آميزش بود عنصري گويد :

چو آميغ برنا شد آراسته               دو خفته سه باشند برخاسته

رودكي گفت :

آه از اين جور بد زمانه‌ی شوم      همه شادي او غمان آميغ

انتهي

گذشته از شباهت لفظي كامل و بيني كه ميان آميغ و آميز يا آميزش يافته ميشود ، استعمال عنصري و خصوصاً رودكي كه مسلماً لغات دري را بخوبي ميدانسته است بعقيده‌ی من دليل كافي و وافي صحت معني آميغ « آميزش» بشمار ميرود.

و حتي بنقل يكي از رفقا از فرهنگ جهانگيري اين لغت در آنجا نيز بمعني آميزش آمده است. (زيرا كه در حين تسويد اين سطور مرا بفرهنگ دست نيست)

البته شما تنها بديدن فرهنگ برهان قاطع و فرهنگهاي متأخر بسنده نكرده ايد و لابد است كه دليلي محكم در دست داريد. و بسيار متشكر ميشوم كه مرا نيز بر آن آگاه كنيد.

ميگوييم :

1ـ درباره‌ی « طلبه» ما ميتوانيم از خود نوشته‌ی آقاي پرويز بخودش پاسخ دهيم. ايشان مي‌نويسند : « طلبه بر وزن فعله خود در زبان عربي جمع است». اين سخن راستست. چيزيكه هست ما آنرا در زبان فارسي بكار برده ايم. در فارسي « طلبه» را مفرد ميدانند. مثلاً ميگويند : « طلبه ها آمدند» ما نيز پيروي از مردم كرده ايم. مانند اين ، كلمه‌ی « اعيان» و « اخلاق» و « احوال» است كه در عربي جمعست ولي در فارسي آنها را در معني مفرد بكار ميبرند.

2ـ در كلمه‌ی « روزي» يا در مانندهاي آن ياء در آخر براي ناشناختگي است (نكره بودن) و كلمه‌ی يك كه ما بسرش بيفزاييم براي (وحدت) خواهد بود ، و هيچ باكي نيست كه هردو در يكجا گرد آيد. هريكي معني ديگري را مي‌فهماند. راستست كه اگر « يك» را نياورده بگوييم « روزي» چون كلمه‌ی روز مفرد است يگانگي از خود كلمه فهميده خواهد شد. با اينحال آوردن آن نيز ايرادي ندارد و لغزش شمرده نشود.

3ـ اگر هم در زمانهاي پيش بجاي « آميزيدن» ، « آميغيدن» گفته ميشده و « آميغ» بمعني « آميز» مي‌آمده است امروز ديگر نمي‌آيد از آنسوي اين كلمه هايي را كه ما نيازمنديم و همينكه در يك فرهنگي ديديم برميداريم و يا اگر كسي پيشنهاد كرد بيدرنگ مي پذيريم نيازي بجستجو درباره‌ی آنها ، و اينكه آيا در گذشته در آن معني بكار مي‌رفته يا نمي‌رفته نميداريم. زيرا اگر هم در گذشته بآن معني نيامده است باكي نخواهد بود كه ما آنرا بپذيريم و از اين پس در آن معني بكار بريم. ما خواستمان جستجو از حال گذشته‌ی كلمه ها يا پيروي از گذشتگان نيست. بلكه ميخواهيم كلمه هايي را در يك معني هايي كه نيازمنديم شناخته گردانيم كه در آينده بكار رود ، و اينست گاهي افتاده كه كلمه اي را خود پديد آورده ايم. ( از شلپ و پرگ و مانند اينها ).

پس اگر « آميغ» و مانند هاي آنها ساخته بوده است زياني بكار ما نخواهد داشت.

چون با آقاي پرويز در بيرون گفتگو نيز شده باين پاسخ كوتاه بس ميكنيم. رويهمرفته ما ميخواهيم فارسي را يك زبان درستي گردانيم ، و در اين راه نخواهيم توانست پيروي از گذشتگان كنيم و گفته هاي آنها را پابند خود شناسيم. ما همان اندازه ميخواهيم كه در حال آنكه زبان را درست ميگردانيم بيكبار آنرا بهم نزنيم كه يكزبان بيگانه اي گردد و بخوانندگان دشوار افتد. ولي بهرحال يكزبان جدايي خواهد بود. بهمين نكته است كه راه را بسيار كند مي‌پيماييم و چند گامي برداشته مي‌ايستيم ، و دوباره گامهايي برميداريم. آقاي پرويز و ديگر جوانان باجربزه نيز هوش و انديشه‌ی خود را بيش از همه در زمينه‌ی درستي و سامان زبان بكار اندازند و در اين زمينه باشد كه يادآوريهايي بما كنند. اين بمن نخواهد برخورد كه در زمينه‌ی زبان لغزشهايي پيدا كنم. ولي آنها كه آقاي پرويز شمرده اند لغزش نبوده است و چنانكه پاسخ داديم هريكي عنواني داشته.

واژه اي كه نيازمنديم

آقاي رضاي فرزانه از شهر كرد مينويسد : « در بيشتر جاها كلمه « كناس» را بمعني خسيس بكار ميبرند آيا ميتوان آنرا در نوشته ها بكار برد؟!. » ميگوييم : در آذربايجان نيز « كنس» كه گونه‌ی ديگري واژه است در همان معني بكار ميرود. پس ميتوان گفت كه يك واژه‌ی شناخته‌ی فارسيست و در نوشته ها نيز توان بكار برد. ما خود آنرا پذيرفته پس از اين بكار خواهيم برد.

كاش ايرادهاي ديگران نيز چنان بودي

بتازگي بهائيان ايرادي بشما گرفته اند و آنرا يك فيروزمندي براي خود مي‌شمارند. چگونگي آنكه در مقابل ايراد شما كه مي نويسيد : « باب و بهاء هر دو از ميان ايرانيان برخاسته بودند چرا بتقليد از پيغمبر اسلام آيه هاي عربي بافته اند؟! مگر كتاب ديني جز بزبان عربي نتواند بود؟!. » آنان نيز ايراد گرفته ميگويند : آقاي كسروي خود تبريزي و زبانش تركيست چرا كتابهائيكه درباره‌ی دين نوشته است همه بفارسيست؟!..
(از يك نامه‌ی آقاي ستوان صمدي از مياندوآب)

ميگويم : كاش ايرادهاي ديگران نيز چنين بودي. ما از يكسو مي‌شنويم بهائيان در برابر ما بخاموشي گراييده اند و هيچ سخن نمي گويند و نخواهند گفت ، و از يكسو گاهي اينگونه ايرادهاي خنك را از آنان مي‌شنويم. از اينجا پيداست كه آن خاموشي از ناچاريست ، از نداشتن سخنست. اگر سخن داشتندي خاموش نايستادندي.

هرچه هست ما بآنان پاسخ داده ميگوييم : ما ايراد گرفته بوديم كه بهاءالله و سيد باب چرا با زبان مردم سخن نگفته اند. ايراد نگرفته بوديم كه چرا با زبان مادري خود (كه مازندراني بوده) سخن نگفته اند ، تا اين « پادگويي» بجا باشد. زبان مردم ايران فارسيست و نوشته هاي ما نيز همه بفارسي بوده و بايستي بود.

بسا گمشدگان كه با راهنمایي پرچم به آميغها راه يافته اند

من يكي از دهاتيهاي بخش ارونق تبريز (ديزج خليلي) و از يك خانواده‌ی ملایي مي‌باشم ولي شغل كنوني‌مان كشاورزي مي‌باشد. از زمان دانش‌آموزي يكي از خوانندگان كتابهاي رمان و شعر بودم. آنانكه با كشاورزي سرو كار دارند ميدانند كه اين كار با افزارهائيكه امروزه ما دهاتي ها در دسترس داريم چه دشواريها و چه زحمات توانفرسایي دارد با وجود اين همه زحمات شبها را هم بجاي آسايش بخواندن رمان و و و ميگذراندم.

اين كتابها باندازه‌ای در من اثر كرده بود كه ميان آميغها و پندارها گيج و سرگردان مانده بودم و هرچه درباره‌ی گرفتاريهاي امروزي‌مان فكر ميكردم چاره ای بنظرم نميرسيد باين جهت ريشه‌ی اميدم بريده و فروغ آميغ از دلم رخت بربسته بجهان و جهانيان بدبين شده بودم.

سپاس خداي را پس از آنكه با پرچم آشنا شده و چند شماره از آنرا با انديشه خواندم مانند تشنه‌ای كه بسرچشمه برسد من نيز به آميغها رسيدم و معني دين و دانش و زندگاني در جهان را دانستم. اكنون با يك دلي شاد و خاطر آسوده همان كتابهاي خانمان برانداز را بيك گوشه‌ی تاريكي انداخته و در انتظار روز فرخنده‌ی جشن كتابسوزان مي‌باشم و در خود یک نیرویی حس می کنم که به نبرد کردن با خرافات وادارم میکند. با اينكه درميان يك توده‌ی مردمان بيسواد واقع شده ام و به انگيزه‌ی همين بيسوادي موانع بزرگي پيش پاي مان است.

ولي بياري آفريدگار و بياري نيرویي كه بهمگان ارزاني داشته (خرد) و اين نيرو با راهنمایي پيشواي آزادگان (آقاي كسروي) بيش از همه در آزادگان بتكان آمده و روز بروز بر شماره‌ی پاكدلان و پاكدرونان افزوده ميشود جاي شگفت نيست هرچه زودتر اين موانع را از ميان برداشته و برمشکلات بزرگتر از اين چيره گرديم.

اينست ميگويم كسانيكه از پرچم آگاهي ندارند و يا بگفته‌ی يك مشت خائنان فرومايه و پست‌درون گوش داده اند ، هزاران فرسنگ از آميغها دورند و راهي پيدا نتوانند جز پرچم. اينك بسپاس نيكيهایي كه دارنده‌ی پرچم بعالم بشريت بويژه بايران و ايرانيان نموده اند باياي هر ايراني ميهنپرست است كه با كوشش و همراهي از زحمات ايشان قدرداني و سپاسگزاري نموده گامي فراتر نهد من نيز بنوبه‌ی خود باين كوشش و همراهي برخاسته ام و از خداي پاك فيروزي خواستارم.
شبستر ـ ديزج خليلي. محمدباقر حسين پور

( پرچم نیمه ماهه ، شماره‌ی یازده ، نیمه‌ی یکم شهریور 1322)

آموزاكهاي استوار جايگزين گمراهيها گرديد

تا بيست و اند روز پيش با نوشته هاي پيمان و پرچم آشنايي نداشتم. براي نخستين بار كتابچه‌ی « حافظ چه ميگويد؟» را آقاي امامي بدستم دادند. هنوز برگي ناخوانده تكان خوردم و با خود گفت : « چگونه بلسان الغيب ، بحافظ شيرين سخن بد توان گفت؟! چسان كسي بآن مرد خدا ، راستگو ، ( يا راستش گويم صوفي ـ خراباتي ـ ياوه باف ـ خدانشناس) پرخاش تواند كرد؟! چسان نام ورجاوندش را بزشتي تواند برد؟!!

راستي را باين پندار بيپا استوار مي‌بودم. شعرهايش را خوانده از يك گفته اش ده ها ميساختم (كه همه را سوزانيدم و از ميان برداشتم) و بهر كه ميخواندم ستايشها مي‌شنيدم. آن چيستان نامه را كه خواندم گويي پرده‌يي از برابر چشمم برگفته شد و خرد خفته ام بيدار گرديد. چيزيكه بود در ميان دو سهش آخشيج هم دودل مانده بودم ، تا آقاي امامي از آن دودلي نيز بيرونم آورد. زيرا شماره هاي پيمان را فرستاد كه گرفتم و پيمان دادم كه نيك بخوانم ، و خواندم و با راستيها و گفتارهاي گرانمايه‌ی آن روبرو شدم كه هر چه در سر ساخته داشتم بيكباره فرو ريخت. آري خانه‌ی پي سست از تكاني درهم ريزد.

از اينكه در اندك زماني آموزاكهاي استوارِ پيماني جايگزين آنهمه گمراهيها گرديد چنان از بخت خود خرسندم كه زبان ، زنديدنش[=توضیح دادن] نتواند.

اميدوارم كه در اين راه بزرگ بكوشم و بنوبت خود آيين راستي را در دل ياران پاكدل برجا گزارم.
(از يكنامه‌ی آقاي شهابي از رشت)

( پرچم نیمه ماهه ، شماره‌ی دهم ، نیمه‌ی دوم مرداد 1322)