آقاي كسروي
بعضي از دشمنان شما كه با استادان ادبيات آشنائي دارند ميگويند كه آقاي ... كه يكي از استادان دانشگاهست گفته چون آقاي كسروي خودش شعر نميگويد از اين جهت با شعر و شعرا مخالف است و اگر ميتوانست شعر بگويد همانا با شعر مخالفت نميكرد. پاسخ اينها را چه بايد داد؟!.
اهواز ـ بهبهاني
پرچم : آري اينسخن را آن استاد دانشگاه و ديگران بارها گفته اند و همين سخن نمونهی نيكي از پوچمغزي ايشان ميباشد. استاد دانشگاه را تماشا كن كه راه ايراد گرفتن را نيز نميشناسد. بارها ديده بودم كه در دادگاه فلان متهم چون بيسواد و عاميست نميداند چگونه پاسخ دهد و يا دليل بياورد ، و اكنون همان حال را از استاد دانشگاه مي بينيم. اما پاسخ :
نخست ، مگر آدمي هر چيزي را خود نداشت يا نتوانست با آن دشمني ميكند؟!. همين من موزيك زدن و آواز خواندن نميتوانم ، از خشنويسي نيز بي بهره ام ، بسياري از دانشهاي نوين را از فيزيك و شيمي و رياضيات عالي و پزشكي و مانند اينها نميدانم. آيا با آنها دشمني نموده ام؟!. من نه تنها با اينها كه نميدانم دشمني نكرده ام خود هميشه هوادار آنها بوده ام و خواهم بود. از آنسوي من منطق و اصول خوانده ام و سالها در شناختن ريشهی نامها بكوشش پرداخته ام. با اينحال گفته ام و ميگويم : اينها رشته هاي بيهوده ايست. استاد روسياه چون خودش در پنجاه و شصت سال زندگاني جز هوسبازي و سودجويي نشناخته ميپندارد همگي مردم از تيپ او ميباشند.
دوم ، من اگر شعر نگفته ام و نميگويم نه آنست كه نتوانسته ام و نميتوانم. شعر گفتن نچيزيست كه يكي همچون من نتواند. من اگر آن بودمي كه پي هوس را گيرم ، من نيز بشعر پرداختمي و همچون ديگران قصيده ها و غزلهايي (نيك يا بد) بيرون ريختمي. من اگر شعر نگفته ام از نتوانستن نبوده. خدا مرا نگه داشته است.
سوم ، گرفتم كه سخن شما راستست ولي ما در ايرادهاي خود بشاعران دليلهايي نيز ياد ميكنيم. آيا شما بآن دليلها چه ميگوييد؟!. از همان حافظ و سعدي و خيام كه شما بدانسان بلندشان ميگردانيد صدها بدآموزيهاي زهرناك ، كه نشان نافهمي و تيره دروني ايشانست گرد آورده برخ شما كشيديم. شما بآنها چه پاسخ ميدهيد؟!.
بايد دشنام را نيز معني كنيم
بارها ميشنويم در نشستي گفتگو از نوشته هاي ما بميان آمده و كسي در آنجا دشمني نشانداده و به هايهوي پرداخته ، و چون گفته شده شما ايرادتان بنويسيد بفرستيم در پيمان يا در پرچم بچاپ رسد و پاسخ داده شود چنين گفته است : « من نميخواهم دشنام بشنوم». نيز بارها شنيده ايم كساني ميگويند : « دارندهی پيمان بشعرا دشنام ميدهد». همچنين بارها شنيده ايم كساني بنام نيكخواهي و پندگويي چنين ميگويند : « شما كه مي نويسيد : نمي فهميد ، نمي دانيد ، نادانيد ، بيخرديد و مانند اينها بمردم برميخورد. اينها را ننويسيد».
در چند سال پيش در مهنامهی ارمغان زير عنوان « ادبيات» شعرهاي هجوآميز انوري را با كلمههاي زشت آن چاپ ميكرد ، و در همان حال ميناليد و چنين مينوشت : « دارندهی پيمان بحافظ و سعدي دشنام داده است». آن دشنامهاي زشت انوري عنوان « ادبيات» دارد ، ولي ما كه ميگوييم : « سعدي و حافظ ياوه گو بوده اند» يا جمله هايي را از اينگونه بكار ميبريم « دشنام» شمرده ميشود. آنهمه لعن و نفرين و بدگوييها كه در كتابهاي ملايان دربارهی مردان بزرگي همچون عمر و ابوبكر و ديگران نوشته شده ، و آن لعنت نامه هاي خواجه نصير و ديگران « تولي» و « تبري» نام دارد ولي ما اگر بگوييم : « آن ملايان تيره درون و نادان بوده اند» ، اين دشنامست و بايد بگله و ايراد پردازند. در اينجاست كه ميگوييم : بايد دشنام را هم معني كنيم. در اينجاست كه هركسي بايد بشيوهی « داوري» ايرانيان آشنا گردد.
در اين داوري « حقايق» كمترين ارجي را ندارد و تنها كينه و دلخواه است كه كارگر تواند بود. هركسي از يك سخني بدش آمد نام آن دشنامست و از هرچه خوشش آمد نام آن « ادبيات» يا « تبري» يا مانند اينها ميباشد.
ما نميدانيم كسانيكه « حقايق» را نمي فهمند (مثلاً زيان شعرهاي حافظ و خيام را كه همچون زهر كشنده است در نمي يابند ، از آسيب اين كيشهاي پراكنده ناآگاه ميباشند ، پس از هزار و سيصد سال هنوز سخن از خلافت ابوبكر يا علي ميرانند و صد مانند اينها كه بارها شمرده ايم) ، ما اگر بخواهيم اين نافهمي آنان را ياد كنيم و آگاهشان گردانيم آيا جز جمله هاي « نمي فهميد» يا « نميدانيد» افزار ديگري داريم؟!. اگر ما بچنين كساني نام « نادان» يا « بيخرد» گزاريم آيا دشنام داده ايم؟!.
فسوسا اينان نميدانند كه « دشنام» آن ناميست كه بدروغ و براي توهين (نه براي فهمانيدن يك معنايي) ، بكسي گفته شود. نميدانند كه هر جمله اي يا نامي كه بكسي برميخورد دشنام نيست. مثلاً كلمهی « دزد» بهر كسي گفته شود باو خواهد برخورد. ولي اين كلمه در همه جا دشنام نيست. آري اگر كسي آبرومند و درستكار است و شما بدروغ و براي توهين او را « دزد» خوانيد دشنام داده ايد و او را سزد كه از دست شما بدادخواهي برخيزد. ولي اگر كسي كالاي شما را دزديده است و شما ميخواهيد اينكار او را بفهمانيد و ميگوييد : « اين دزد است و كالاي مرا دزديده است» اين دشنام شمرده نخواهد بود. اگر چنان بودي كه بهر كسي « دزد» گفتند دشنام باشد پس بايستي « ادعانامه» ها كه در ديوانهاي جنايي خوانده ميشود یا حكمهايي كه دادگاهها ميدهند دشنامنامه ناميده گردد.
چيزيست بسيار روشن : شما اگر بيك آدم بافهمي بگوييد : « خر است» دشنام ميباشد. ولي اگر يك خر چهارپايي را « خر» ناميد ، يا بيك آدمي كه فهم و خرد خود را از دست داده راست و كج و سود و زيان نمي فهمد بگوييد « همچون خر نافهمست» دشنام نباشد. اين براي فهمانيدن معني است.
اين ايراد را كه بهانه جويان بما ميگيرند بت پرستان عرب به بنيادگزار اسلام گرفته اند. چون آنمرد بزرگ به بت پرستان ايراد گرفته ميگفت : « چيزي را كه با دست خود ميتراشيد چگونه مي پرستيد؟!..» يا ميگفت : « چگونه مي پرستيد بچيزي كه نه سودي بشما تواند رساند و نه زياني؟!..» و آنان از پاسخ درمانده ميگفتند : « يسب آلهتنا» (بخدايان ما دشنام ميدهد). در حاليكه آنمرد بزرگ حقايق را باز مينمود و معني هايي را مي فهمانيد و هيچگاه دشنام نميداد. اينكه در قرآن گفته شده : « شما و هر آنچه جز خدا مي پرستيد سوزاك[1] دوزخست» با همهی تندي زبانش ، و با همهی برخوردي كه به بت پرستان ميداشت دشنام نميبود ، بلكه حقيقت را باز مينمود.
در قرآن دربارهی كسانيكه گردن بدليل نگزارده بروي باورهاي بيپا و زيانمند خود ايستادگي مينمودند ميگويد : « آنان همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر از چهار پايانند». اين سخن با اين تنديش دشنام نبوده ، بلكه يك حقيقت بسيار استواري را روشن ميگرداند ، چنانكه ما نيز بارها گفتهايم ، ارج آدمي و آن جايگاه والايي كه در ميان آفريدگان ميدارد با فهم و خرد اوست ، با راستيپژوهي و نيكخواهي اوست. كسانيكه فهم و خرد را از دست داده اند كه بدليل گردن نمي گزارند و با حقايق نبرد ميكنند و با نادانيهاي خود جلو فيروزي و آسايش توده ها را ميگيرند ـ چنين كساني ارج آدميگري را از دست داده اند و اينست جدايي ميانة آنان با گاوان و خران نميباشد. بلكه اينان از گاوان و خران بدترند. زيرا چنانكه گفته ايم : گاوان و خران از نخست بي بهره از فهم و خرد بوده اند ولي اينان فهم و خرد را داشته و در سايهی نادانيهاي خود آنرا بيكاره گردانيده اند.
اين از راه خشم و توهين نبوده كه قرآن آن كسان را چهار پا (يا انعام) ناميده بلكه بدتر از چهارپا شمرده. بلكه از روي حقيقت بوده. نيز در نتيجهی همين حقيقت بوده كه دستور كشتن آنكسان را ميداده. يك آدمي را نبايد كشت و نسزد كشت. ولي چنان كساني كه ارج آدميگري خود را از دست داده بودند مي سزيد كه بكشند و ميبايست كه بكشند.
در قرآن جمله هايي تندتر از اينها هست : « داستان او همچون داستان سگست كه اگر باركني (يا باو بتازي) له له كند ، و اگر رهايش كني له له كند» ، « همچون داستان خر كه كتابها را بار برد». ابولهب عموي بنيادگزار اسلام و خود مرد آبرومندي ميبود. در قرآن با نام و نشان باو و زنش نكوهش و نفرين رفته است.
قرآن دربارهی بت پرستان يا مشركين ميگويد : « بيگمان مشركان ناپاكند و پس از اينسال ديگر بمسجد حرام نزديك نگردند».
اينها و مانند اينها هيچكدام دشنام نيست و براي فهمانيدن معنيست. نوشته هاي ما نيز همين حال را ميدارد و ما هيچگاه دشنام نداده ايم و نبايستي دهيم و هرچه نوشته ايم معني راستش را خواسته ايم.
از آنسوي بهانه جوياني كه اين ايراد را ميگيرند اگر نيك انديشيم در همين كارشان چند آلودگي و بدي درهم ميباشد ، و اين بهانه جوييشان نيز يك چيز ساده اي نميباشد. بارها گفته ايم اينان دردهاشان بهم آميخته و هر ناداني كه از آناني سرميزند ريشهی ژرفي ميدارد ، و براي آنكه سخن نيك روشن گردد ريشه ها يا انگيزه هاي همين بهانه جويي را باز مي نمايم :
نخست : چنانكه گفتيم اينان معني راست دشنام را نميدانند و اگر بدانند پروايي بآن نميدارند. هرسخني كه به آنان برخورد دشنام است ، ولي خودشان هرچه گفتند دشنام نيست. شما بارها ديده ايد در اتوبوس و يا در خيابان دو تن با هم كشمكش ميكنند و دشنامها ميدهند ، و با اينحال ، يكي بديگري ميگويد : « مردكه دشنام چرا ميدهي؟!.»
تنها دربارهی دشنام نيست. در هر زمينه داوريشان چنينست. ما فراموش نكرده ايم صدها كسان در زمان رضاشاه در روزنامهها يا در سخنرانيها يا در پارلمان بآن شاه چاپلوسيهاي بي اندازه مي نمودند و همانكه آنشاه افتاد هركسي خود را بكنار گزاشت و بديگران ايراد گرفت كه چرا آن چاپلوسيها را ميكرديد؟!.
يكي از آنان با يك حال سادگي ميگفت : « من مجبور بودم آن ستايشها را ميكردم فلان و بهمان چه مي گويند؟!»
هنوز آن كشاكش از ميان نرفته و امروزها در ميان روزنامه هاي تهران همان سخنان درميانست و هريكي بديگري ميگويد : من مجبور بودم شما چرا آن چاپلوسيها را ميكرديد.
دوم : اين يك بهانه اي در دست بهانه جويانست كه بيكبار در نمانند و زبانشان بريده نشود. كسانيكه در برابر گفته هاي ما كمترين پاسخي نميدارند و از آنسوي گردن براستيها نيز نميتوانند گزاشت اين يك دستاويزي در دست ايشانست. آقاي مسعود از تبريز مينويسد : فلانمرد در نشستي ميگفت من برخي ايرادها بنوشته هاي پيمان و پرچم دارم. گفتم : هر ايرادي داريد بنويسيد. گفت من نميخواهم دشنام بشنوم. يكمردي كه نيروي راستي پرستي را از دست هشته و در برابر حقايقي باين ارجداري و باين روشني ايستادگي نشان ميدهد حالش ناگفته پيداست. از اينسوي چون باو فشار آورده ميگويند هر ايرادي داريد بنويسيد براي آنكه شكست بخود راه ندهد آن بهانه را پيش ميآورد. اين در نزد خودخواهان بسيار ارجدارست كه شكستي بخود راه ندهند. آنان را ما نيك ميشناسيم. بهر زبوني و پستي و بي آزرمي تن توانند در داد و از هر سرفرازي چشم توانند پوشيد ، ولي از سخن بيپايي كه گفته اند نتوانند بازگشت ، و بنافهمي خود نتوانند خستويد.
سوم : اين یک گونه دلداريست كه بخود ميدهند. در پيش خود چنين ميگويند : نه ! ما كه در حقيقت نادان و بيخرد نيستيم. اينها را كه پيمان و پرچم مينويسد دشنام است. اينست ما نيز ميگوييم : كج فهميده ايد و شما راستي را نادان و بيخرديد ، نه آنكه ما دشنام داده باشيم.
چهارم : آنان تا توانند از دشمني كردن و كارشكني نمودن باز نايستند ، و اين نيز يك عنوانيست كه جوانان ساده درون را دلسرد گردانيده از ما جدا سازند. در نشستها مي نشينند و در نزد جوانان چنين عنوان ميكنند : چرا نويسندهی پرچم دشنام ميدهد؟!. هر سخني دارد بنويسد مردم بخواند و بپذيرند. يكي نميگويد : پس چرا تاكنون نپذيرفته ايد؟!. نميگويد : يكي از سخناني كه نويسندهی پرچم دارد همانست كه ناپاكي و تيره دروني شما را بفهماند. اينها نيز حقايقست كه بايد گفته شود.
[1] : سوزاک = آنچه سوزد : همچون هیزم ، نفت و هرچه از اینگونه است.
نام آن بیماری ، درست آنست که سوزاناک باشد. نک. کتاب زبان پاک.
چه بهانه هايي ميآورند
چند روز پيش در جمعيتي بودم. يكنفر از آنها چنين ميگفت ايرانيان هر چند بكوشند نميتوانند دولت شاهنشاهي پيشين خود را بنياد گزارند هر مردمي يكزماني بزرگ و نيرومند خواهند بود و چون آن دوره بپايان رسيد ديگر بزرگ نخواهد شد بعضي ها علتش را پرسيدند گفت بدانسانكه ديديم ايتاليا خواست دوباره امپراطوري پيشين خود را بدست آورد و آخرالامر شكست خورد و نتوانست پيروزمند گردد امروز ديگر امپراطوري ازآن ديگرانست. شگفت در اينست كه اينان خود ميگويند اسلام نيز بزرگي خود را كرده است و در ضمن اميدوارند كه بار ديگر اسلام جهانگير گردد و بار ديگر امپراطوری پيشين خود را بنياد نهند.
ببينيد كه چه دستهایي كه در اين كشور كار ميكند و چه افكار زهرآلودي را در خون اين مردم تزريق ميكنند اين فكر و امثال اينگونه افكار از يك مليون سرباز براي ديگران بهتر است. اينگونه افكار نااميدي را در مردم بيشتر خواهد كرد.
(از يك نامهی آقاي بهبهاني از اهواز)
پرچم ـ اينهم از سخنانيست كه شنيده و در آن لجنزار مغز خود جا داده اند و اكنون در برابر ما بيرون مي ريزند. بدبختان براي آنكه نيك نشوند صد بهانه ميآورند. نادانان جدايي ميانهی توده و يكه (فرد) نگزارده ميپندارند توده نيز همچون يكه پير شود كه ديگر چاره نپذيرد ، ما در اين باره گفتاري نيز خواهم نوشت.
(پرچم نیمه ماهه شمارهی یازدهم ، نیمهی یکم شهریور 1322)