پرچم باهماد آزادگان

142 ـ بيهوده دست و پا ميزنند (2)


احمد کسروی از سال 1313 در ماهنامه‌ی پیمان در پیرامون شعر و شاعری گفتار نوشت و آن ماهنامه چنان بود که هر جستاری را آغاز می نمود تا چندی ایرادهای خوانندگان را چاپ کرده به آنها پاسخ می گفت تا آنکه زمینه نیک روشن می شد و جای تاریکی بازنمی ماند ، سپس جستار دیگری آغاز می یافت. همچنین شبهای پنجشنبه و روزهای یکم هر ماه نشستهایی در پیرامون جستارهای پیمان برگزار می کرد که تا سال 1324 همچنان ادامه داشت. در این نشستها آشنایان و خوانندگان پیمان و بویژه آنانکه ایرادی به نوشته های پیمان داشتند می آمدند و گفتگوها می رفت.
کتاب در پیرامون ادبیات از هفت نشست از چنین نشستهایی در زمستان سال 1323 فراهم آمده. در این کتاب به همه‌ی ایرادهایی که تا آن روز در پیرامون ادبیات به گفته های نویسنده‌ گرفته شده بود پاسخهای بُرنده و خردپذیر می دهد. نکته اینجاست که در این شصت و اندی سال که از چاپ و پراکندن آن گذشته ما ندیده‌ایم خرده گیران ایراد تازه‌ای پیدا کرده آن را عنوان خرده گیری کنند. آنچه دیده‌ایم یا همان ایرادهایی استکه در آن کتاب عنوان و پاسخ داده شده ، نهایت رنگ و روی تازه ای به ایرادهای کهن زده اند ، یا یک مشت لاف و ادعای بی دلیل است چنانکه در این یادداشت چند تا از آنها را دیده و باز خواهید دید. برای آنکه این سخن بی دلیل نماند اینک نمونه هایی را در پایین می آوریم.

ادیب (و نیز استاد دانشگاه) دیگری چنین نوشته :

«‌ آنچه درباره‌ی سعدی و حافظ ، تصوف و تشیع گفت نه تنها به نفع ایران نبود بلکه صریحاً بگویم ، مغرضانه بود».

اکنون شما داوری کنید ، آیا سخن به دلیل نیاز ندارد؟! ، آیا جلو قلم نویسنده را گرفته بوده اند که برای سخن خود دلیلی نیاورده؟!.. او که ده سال پس از کشته شدن کسروی این را نوشته دیگر باک از چه داشته که دلیلی برای سخنش نیاورده؟! اگر بگویید : در آن گفتار بکوتاهی کوشیده ، درست نیست زیرا این جمله خود در یک گفتار درازی ازو آمده. دیگر اینکه درباره‌ی صوفیگری و شیعیگری که مدعی است نوشته های کسروی به نفع ایران نبوده چرا در همان سالهای میان 1313 تا 1324 که کسروی زنده بود دفاعی نکرده؟! مگر در برابر میهنش احساس مسئولیت نمی کرده؟!

بماند که ما علت دیگری برای خاموشی او در آنسالها می دانیم که اینجا جای سخن راندن از آن نیست.

نمونه‌ی دیگر ( از ادیب چهارم) :

« کسروی سرمایه‌ی کافی از ادبیات و شعر ایران در دست نداشت» (ادعا که خناق نیست گلوی مدعی را فشرده خفه گرداند. گیریم که سخن تو درست است ، آنهمه دلیلها با یک چنین سخنی پاسخ داده می شود؟!..)

ادیب شماره‌ی دوم که سخنانش را بگشادی آوردیم در جای دیگر از همان گفتار خود چنین آورده :

« کسروی ... از چندگانگی و تغایری که به ظاهر در اندیشه‌ی غزلهای حافظ نهفته است سر در نمی آورد ... »

این همان کسی است که « کسروی نمی داند» او را در بالا دیدیم. اکنون هم « سر در نمی آورد» می سراید. استاد دانشگاه را بنگرید : گیریم کسی که کتابهای کسروی را نخوانده و خود کنجکاو و جویای حقایق نیست ، این سخنان آمیخته بدروغ را پذیرفت و استاد دانشگاه به خواست خود رسید ، در نزد کسانی که خوانده اند و یا جسته درخواهند یافت ، جز این نیست که آبروی خود را می برد.

برای آنکه این سخنش نیز بی پاسخ نماند مثال از صفحات نخستین کتاب حافظ چه میگوید؟ می آوریم. در آنجا در بخش جدایی (حافظ چها می دانسته؟) از دانسته های حافظ سخن رانده شده که هشت رشته است و رشته‌ی چهارم آن خراباتیگری است. جز این او در هر دو کتاب در پیرامون ادبیات و حافظ چه میگوید؟ شرح می دهد : با آنکه حافظ خراباتی بوده از باورهای صوفیان ، جبریان ، افسانه های تاریخی ایرانیان ، فلسفه‌ی یونان ، قرآن و تفسیر و دیگر مضمونهای هشتگانه سود جسته و در شعرهایش بکار برده. حتا در همانجا با صراحت گفته شده : « حافظ هر رنگی بخود توانستی گرفت» پس اینکه « سر در نمی آورد» اگر دروغش هم ندانیم ، جز زباندرازی و قیاس بنفس نیست.

« کسروی از آنجا که از چندگانگی و تغایری که به ظاهر در اندیشه‌ی غزلهای حافظ نهفته است سر در نمی آورد ، ساده اندیشانه گاهی آن را ضرورتی برای قافیه پردازی او می داند و نهانی (؟) آن را انعکاسی از اندیشه های « خراباتیان» می شناسد و حافظ را منسوب به ایشان میکند (مگر کسروی همچون شما بی دلیل سخن میگفت؟!. برای شناسانیدن خراباتیان و باورهاشان و اینکه شعرهای حافظ و خیام از آنگونه باورها برخاسته ، مگر کم دلیل و نمونه آورده؟!) و به این ترتیب ثابت می کند که از شناخت درست عناصر فکری و فرهنگی روزگار حافظ که در آن فرهنگ اسلامی و ایرانی و علم کلام و حکمتهای الهی و مادی و دهری و طبیعی و عرفانی درهم آمیخته اند عاجز است» (شما بخوانید : این « عناصر فکری» را کسروی نمی دانسته ولی من می دانم.)

اینها نمونه هایی از « دعوی» های بی دلیل و گاه گستاخانه‌ی ادیبان است و شگفت اینجاست که ایشان گمان می کنند با اینگونه دعویها می توانند در برابر سخنان توأم با دلیل بایستند یا آنها را از کار بیندازند.

همین نویسنده در سراسر نوشته اش بارها یکسره یا در پرده خواسته بفهماند که اشکال کار کسروی در اینست که از « ادبیات» آگاه نبوده. برای آنکه پرده بروی سیاهکاریهای شاعران و بدآموزیهای ایشان بکشد و از پذیرفتن سخنان توأم با دلیل سر باز زند ، پیاپی این زیرکی را بکار بسته. این شیوه را دیگران نیز بکار برده اند. ایشان همه درپی آنند که با چنین ادعاهایی خواننده را از موضوع گفتگو دور کرده و گمراه گردانند. وگرنه از چیست که بجای پاسخ به شیوه‌ی دانشی دست به چنین سخنانی می یازند؟!...

اکنون که آن مرد بزرگ زنده نیست ایشان میدان را باز دیده چنین ادعاهایی بزبان می آورند. ما هم درپی دانش سنجی نیستیم زیرا این زمینه که ما در آنیم میدان دلیل و خرد و داوری آنست نه جای دانشسنجی یا دانشفروشی. ولی چون این کسان ممکنست نه از روی بدخواهی بلکه از آنجا که جایگاه خود را ندانسته به چنان سخنانی برخاسته اند پیشنهاد می کنیم جستارهای دو نشست نخست کتاب در پیرامون ادبیات (1ـ معنی ادبیات و تایخچه‌ی آن واژه 2ـ شعر سخنست و سخن باید از روی نیاز باشد) را گرفته از روی دانسته ها و یافته های خود گفتاری در آنباره نویسند تا از یکسو این دو زمینه‌ی ارجدار با نوشته ها و برداشتهای ایشان (نه با اندیشه های کسروی) شکافته شده و روشن گردد. بویژه جستار دوم که چکیده‌ی اندیشه های کسروی در این زمینه است را با باور خود برشته‌ی نوشتن کشند و به ایرادهای او یکایک پاسخ دهند. از دیگر سو آنچه در این میانه روشن خواهد گردید ، اندازه‌ی دانش ایشان بر خوانندگان و خودشان است.

مغز سخن جز این نیست که « شعر سخن است و سخن باید از روی نیاز باشد».

از پیش از درآمدن مغولان به این سرزمین شعر و شاعری در ایران رواج بی اندازه گرفته و شاعران بی آنکه نیازی در کار باشد به شعرسرایی یا بهتر گوییم به « سخنبازی» پرداخته اند. این بینیازانه سخن راندن و شعر سرودن زیانهای بسیار در این هشت قرن اخیر به ایران رسانیده که شرحش در کتاب در پیرامون ادبیات آمده است.

این ادیبان با آنکه سالهای درازی ادبیات مغول را درس خوانده‌ و درس گفته اند پی به بدآموزیها و آسیبهای آن نبرده اند یا اگر برده اند سود خود را در دلیرانه برخاستن و حقایق را به گوش مردم رساندن ندیده اند. بدتر و زیانکارانه تر اینکه اکنون که مردی برخاسته آنها را روشن گردانیده بجای آنکه دریافته بپذیرند و از دانستن آن خشنود گردیده دست از ستیزه‌کاری بردارند ، بجای همه‌ی اینها برای پرده کشی به زشتکاریهای شاعران سخنان شگفت و پیچیده ای را سر هم می کنند تا بر خواننده چیره گردند و از دلیل آوردن و نقد دانشی (با دلیل و با آوردن نمونه و مثال ، نه زیرکی نمودن و دست به نیرنگ یازیدن) سر باز زنند.

اینان چون ادیب بشمار می آیند تو گویی وظیفه‌ی خود این می دانند که با سخنانی بکوشند عیبهای ادبیات مغول و شاعران ایران را رفع کنند ، اگرچه با نادیده گرفتن دلیلها و راستیها باشد. به گفته‌ی یکی از آشنایان ایشان آن کاری را می‌کنند که عکاسان با « رتوش» پیکره‌ها می کنند. آنها با رفع عیبهای رخسار ، دارنده‌ی پیکره را زیبا یا دست کم بی عیب نشان می دهند. ولی آیا حقیقت نیز دیگر خواهد گردید و آن رخسار از عیبها پیراسته خواهد شد؟!

نکته‌ی دیگر پیچیدگیهایی است که در گفتار خود بکار می برند. افسوسمندانه این در ایران رواج دارد که هرچه معنی گنگتر و تاریکتر ، ارج نوشته در نزد مردم بیشتر است. از اینجا یکی از شگردهای این آقایان گردیده که از واژه ها یا عبارتهایی که معنی گنگی دارند بهره می جویند. مثلاً دیدید ادیب نامبرده ، از عشق سخن می گفت ولی آیا دانسته بود که چه می گوید؟ نمونه‌ی دیگری را در پایین خواهیم آورد. نویسنده‌ی آن نیز جز جملات پیچیده و معنیهای تاریک ، یکی هم از واژه‌ی « ذوق» بهره جسته و خواهید دید با همین واژه‌ی ناروشن خواسته پرده بروی حقایق کشد.

او همان مضمون یاد شده را بزبان دیگری بازمی‌نماید :

« هیچوقت نباید شاعر را با حکیم اخلاقی ، رهبر اجتماعی و قانونگذار اشتباه کرد. (آری نباید چنین اشتباهی کرد!) چه ، شاعر قبل از همه چیز تحت تأثیر احساسات و انفعالات و تخیلات قرار دارد ، ( : از بند خرد آزادست) هرچه را دید اگر پسندید به بهترین و زیباترین صورت ها به قالب وزن و قافیه در می آورد (اینست تنها وظیفه‌ی او ، و کسی نباید ازو پایبندی به اخلاقیات را ، برای مثال ، انتظار بدارد) ، هرچه را مکروه و زشت و ناروا مشاهده کرد با همان هنرنمایی و ذوق که دارد مذمت می کند. (مگر دیگران چه می کنند؟‍! می خواهد بگوید شاعر این کار را با هنر و ذوق می کند ، چیزی که دیگران ندارند.)

آنچه را اهل ذوق در کلام یک تن شاعر بیش از همه می پسندند و می‌ستایند همان هنر و صنعتی است که او در نمایاندن عقاید و افکار خود بکار برده (: تنها وظیفه و مسئولیت او ، و تنها انتظار « اهل ذوق» از او) و بوسیله‌ی آن به کلام خویش جنبه ای از جمال و دلربایی داده است» (اقبال آشتیانی ، مجله‌ی یادگار سال 5 شماره‌ی 3 ص 1تا5)

آری ، شاعر همان که تحت تأثیر احساسات و انفعالات و تخیلات قرار گیرد و « ذوق» بکار برد کافیست که از بند اخلاق و مسائل اجتماعی آزاد باشد. ملاک اینست که او چیزی را پسندیده یا مکروه و زشت یافته. اگر پسندیده در زیباترین صورتها و اگر ناروا دیده آن را مذمت می کند و « اهل ذوق» نیز بیش از همه کلام او را که در آن هنر و صنعت نمودار است می پسندند و می ستایند (کاری به نیک و بد ، راست و کج یا پسندیده و زشت بودنش ندارند ـ اگر می خواهید « اهل ذوق» خوانده شوید بدینسان که می گویم شما هم کاری به این کارها نداشته باشید و اگر داشتید و چنین خطایی کردید دیگر اهل ذوق نخواهید بود).

اینهاست گزافه‌ی « زورکی» ادیب یاد شده که انتظار دارد خوانندگان آن را بپذیرند. به سخن دیگر با براه انداختن هو می خواهد بگوید یا اینچنین است که می گویم یا آنکه تو « اهل ذوق» نیستی. ما هم برای آنکه زنجیر فریب را بگردن نگیریم می پرسیم : « ذوق» چیست؟ خواهشمندیم یکی از این ادیبان رنج بازنمودن آن را بکشند و این چیستان را برایمان بگشایند. زیرا آنچه تاکنون از این گوشه و آنگوشه جستجو کرده دانسته ایم آنکه این واژه با ذائقه هم ریشه است و آن حس چشایی و ذوق نیز « چشش» است. پس آیا می توان گفت باذوق یا اهل ذوق همانست که به خوردنیها دلبستگی بسیار دارد؟! یا مثلاً همچون کارشناس چای با نوشیدن نمونه های آن می تواند چگونگیها را دریافته رده بندی کند؟! آیا باید در فن آشپزی یا در دانش فیزیولوژی جستجوی معنی آن کنیم؟! اگر این درست است چه همبستگی به شعر و ادبیات دارد؟!.

ما خود هرچه بیشتر جستیم کمتر یافتیم. مثلاً در دانش روانشناسی ، حس یا ویژگی ای به این نام نیافتیم. تنها دیدیم برخی آن را ابزار شناخت هنر و زیباییها و چگونگی آن می شناسانند همچنانکه زبان ابزار چشیدن و شناخت مزه ها و چگونگی خوراکیهاست. ولی همان کسان در این باره که هنر چیست و رده بندی آن چه می باشد با یکدیگر همسخن نیستند. نهایت اینکه ایشان با پیش کشیدن چنین معناهایی بتوانند یک شعر را « از دیده‌ي هنر و زیبایی‌شناسی» به دیگری برتری دهند یا شعر دیگری را سست و نااستوار بنامند. هیچیک از اینها موضوع گفتگوی ما نیست. گیریم ایشان با « ذوق» توانند « هنر» را دریابند و در چگونگی آن نیز با یکدیگر دوسخنی (اختلاف) ندارند ، سخن ما از سودمندی و زیانمندی ادبیات ، از پابستگی شاعران و نویسندگان به نیک و بد و سود و زیان توده است. این همان موضوعی است که آقایان ادیبان چنانکه دیدید شاعر را از آن « بندها» رها می پندارند.

کاش داستان ذوق اینجا بپایان می رسید. افسوس که این دستگاه ادبیات نام از پلیدیها نیز پاک نمی باشد. در جستجوی معنی ذوق بناچار به متنهایی که این واژه را بکار برده اند نیز برخورده دیدیم برخی کسان از این واژه معنی زشت و پلیدی را خواسته اند. مثلاً یکی از نویسندگان و استادان پیشین دانشگاه که به بیماری سعدی دچار بوده و بهمین علت از آموزشگاه وزارت جنگ با رسوایی بیرونش کرده بودند ، دیرزمانی پس از آن از سر گستاخی و پررویی که هنوز دست از اندیشه های بیمار خود برنداشته در یک گفتاری چنین می نویسد :

« كسانيكه خداوند خميره‌ی وجود ايشان را با لطف ذوق و صفاي قريحه سرشته و با اعطاي اين لطيفه‌ی غيبي بمقام جليل پرستندگي مظاهر جمال و كمال ارتقاء داده و از ساير اجناس مردم مميزشان كرده است...»

آری ، آدم که گستاخ و بیشرم گردید ، مدعی تواند شد که خدا خمیره اش را از « لطف ذوق و صفای قریحه» سرشته و زشتکاریهایش « لطیفه‌ی غیبی» می باشد.

نمونه‌ی دیگر از پیشگفتار کتاب « حکمت» نوشته‌ی سقراط آورده می شود که محمدعلی فروغی « فیلسوف اجل» ، « نخست وزیر هر دو دوره‌ی دیکتاتوری و نیز دموکراسی» ، « خرس جهود» ، « دستک پرفسور براون در ایران» ، « بنیادگزار لژ فراماسونری در ایران» ، « پناهگاه و پشتیبان ملایان و صوفیان» ،‌ « برانگیزنده‌ی هیاهوی « ادبیات» پس از التیماتوم روس» و « پایه گزار وزارت فرهنگ ایران» نوشته.

از یونانیان باستان سخن می راند و می گوید :

« در اینجا باید گوشزد کنم که یونانیان فوق العاده اهل ذوق بودند (بزودی دانسته خواهد شد یعنی چه) و هر نوع زیبایی ایشان را جذب می کرد و جوانان زیبا درمیان ایشان بسیار و زنها در خانه ها تقریباً محجوب بودند از اینرو بعضی اعمال ناشایسته میان ایشان شایع شده بود (با اینحال اهل ذوق بودند!) و عجب اینکه نه قانون آن را منع می کرد (عجب دیگر آنکه کسی که این را نوشته خود در جایگاه قانونی نخست وزیری برواج « عشق پاک» می پرداخته. نگاه کنید همان نشست پنجم از کتاب در پیرامون ادبیات را) و نه در انظار قباحتی داشت».

از اینجا شما دریابید چه کسانی بنیاد « وزارت فرهنگ» ما را گزاشته‌اند.

باید به سخن خود باز گردیم. شما اگر پوشالها و لفافه ها را از سخنان پیچیده و قاچاق وار این ناکسان کنار زنید خواهید دید از ذوق معنی ای جز « هوس» نخواسته اند (تازه به فرض آنکه خواستشان پلید نبوده) لیکن چون آن را آشکار گفتن نیارسته اند بجایش ذوق گفته اند.

آخرین نمونه از یک ادیب بنام دیگر است. او چنین می نویسد :

« نقد کسروی از جهت مبادی و اصول شبیه نقد اجتماعی و اخلاقی حکمای یونان و پیوریتن های انگلستان است ... و حکایت از تقید زیاد نویسنده به مبادی اخلاق و دوری او از عوالم ذوق و هنر دارد». (زرین کوب ، نقد ادبی ، ص 654 تا 656)

از بخش آخری گفته‌ی او نتیجه‌ همانست که دیگران برنگهای دیگر گفته اند : « عوالم ذوق و هنر» از « مبادی اخلاق» جدا است.

در پایان باید چند نکته را یاد آورد :

1ـ آنهایی که به سخنان روشن و ایرادهای آشکار به « ادبیات» گردن نمی گزارند ، رویهمرفته یا کسانیند که ادبیات برایشان دکانی است که بهره مندیها دارد یا فریبخوردگان آن هایهوی اند. آنهایی که شعر و ادبیات را راه روزی خوردن و زندگی کردن یا دستاویز برتری‌فروشی گرفته اند این به آنان بس دشوار است که از راهی که سالها در آنند باز گردند. اینان و مانندگان ایشان که در این گفتار چند نمونه از نوشته هاشان را دیدیم کسانی نیستند که بداوری خرد گردن گزارند. اگر ایشان بداوری خرد گردن گزاردندی همان کتاب در پیرامون ادبیات بس بودی. زیرا در آن کتاب از همه‌ی گوشه و کنارهای ادبیات و پاسخهایی که مخالفان در برابر گفتارهای پیمان و پرچم نوشته و گفته بودند سخن بمیان آمده و یکایک بازنموده شده و جای تاریکی باز نمانده.

اینان از دکان ادبیات از دیرباز بهره مندیها داشته آوازه اندوخته اند. با چنین حالی دست شستن از آن تنها از خردهای توانایی ساخته است که بر هوس و خودخواهی ها چیره گردد و سود توده را از سود خود جلوتر گیرد ـ چیزی که ما در ایشان سراغ نداریم.

2ـ آنچه تاکنون از این کسان خوانده ایم همان ایرادهای پاسخ داده شده است که ایشان با رنگ و روی تازه تکرار می کنند.

3ـ بیشتر اینان با خواندن کتابهای کسروی دامنه‌ی دانش او را در زمینه‌ی ادبیات بنیکی می دانند. با اینهمه این یک زیرکی از ایشان است که دمادم وامی نمایند که او از این زمینه ها آگاه نبوده. دیدیم که اینگونه زیرکیها برای طفره رفتن از پاسخ به خرده هایی است که به ادبیاتِ آلوده و به پیشه‌ی زیانمند آنان گرفته شده. اساساً اینجا سخن راندن از اندازه‌ی دانش ، آگاهی ، سلیقه ، « درک ادبی» یا ماننده‌ی آن جز راه را کج کردن و بیراهه رفتن نیست. اگر کسی درپی نتیجه است می تواند نویسنده را نیز گمنام انگاشته تنها سخنانش را به داوری خرد گزارد. اگر پاسخی دارد به آنها بنویسد ، اگر ندارد مردانگی کرده دست از گمراه کردن مردم بکشد.

اگر هنوز کسانی باشند که بجای پرداختن به آن ایرادها ، بیباکی کرده به دانش کسروی در این زمینه خرده بگیرند ، ما به ایشان همان پیشنهاد را داریم (گفتار نوشتن در پیرامون دو جستار نشستهای یکم و دوم کتاب در پیرامون ادبیات) و این خود سنجه‌ی نیکی خواهد بود که جایگاه خود شناسند. چنانکه در این گفتار هم دیدیم از دو واژه‌ی « عشق» و « ذوق» بهره جویی های نابجا شده ، اینست از مدعیان ، پافشارانه می خواهیم اکنون که دانش ایشان در این زمینه دامنه دار و ژرف است این دو واژه را نیز برای مردم ، نیک روشن گردانند که خدمت بزرگی برای اکنون و آینده‌ی این مردم خواهد بود. اساساً یک توده‌ی خردمند نباید به شنیدن و خواندن واژه هایی که معنایش روشن نیست گردن نهند. زیرا اساساً فریبکاریها با معناهای تاریک انجام می پذیرد. فریبکاران چنانکه گفتیم از معناها و زمینه های روشن همچون دزد از مهتاب گریزانند.

4ـ « بسيار رخ ميدهد كه آدم بي آنكه بينديشد چيزهايي بيادش آيد و از دلش گذرد. مثلاً يك مهندس يك عمارتي ساخته و بپايان آورده شما اگر آنرا ببينيد اگرچه مهندس يا بنا نباشيد ، چيزهايي از دلتان گذرد و توانيد ايرادهايي گيريد و يا يك پيشنهادي كنيد. ولي يكمرد خردمند اين نكند و از يك چيزي تا آگاهي درستي نداشته باشد و در پيرامونش نينديشد بسخني درباره اش نپردازد.

يكي از عيبهاي ايرانيان همينست كه به « دلگذرهاي» خود ارزش دهند و درزمان آنها را بزبان آورند. شما اگر در مجلسي يك سخني بميان آوريد خواهيد ديد حاضران بي آنكه در پيرامونش بينديشند ، و بلكه بي آنكه مطلب را خوب بفهمند ، اظهار نظر ميكنند و خشك و تر هرچه از دلشان مي گذرد بزبان مي‌آورند.» (از گفتار « در پیرامون قانون اساسی» پرچم روزانه شماره‌ي 21)

جای افسوس است که به چنین رفتار زشتی خو گرفته و زیانش را درنمی یابیم. چه بسا یکی از علتهای رواج آن ، رفتار ملایان باشد. زیرا دهها سال بلکه قرنها در این کشور ، این شیوه‌ی ایشان بوده که به منبر رفته و چون کسی در برابرشان به سخن یا ایرادی برنخاسته ، خود را « متکلم وحده» دانسته هرچه بیادشان آمده ـ از دلگذرها یا آسمان و ریسمان ـ بهم بافته اند. علت هرچه هست ، زمانی در این سرزمین ، سخن بهای زر داشته ولی امروز ارزش کاه را یافته.

شما اگر نیک نگرید امروز این نسنجیده و نیندیشیده « اظهار نظر کردن» ـ که از آسانترین کارهاست ـ در ایران رواج بسیار دارد. بدتر آنکه این خوی ناپسند به گفتارنویسی نیز راه یافته زیرا این اندیشه هرگز به مغز نویسندگان ما راه ندارد که پیش از نشر اندیشه ها یا دلگذرهاشان آن را با خردمندانی در میان گزارند و از رای ایشان نیز جویا شوند.

شما اگر با اینان به گفتگو برخاسته بپرسید : آیا نوشته ات را با کسان آگاهی درمیان گزاشته ای؟! ، سنجیده ترین پاسخی که دهند این باشد : « چه نیاز به اینکار هست؟. من می نویسم ، هر که ایرادی دارد هم بنویسد» !

در جایی که خواست از نوشتن نه نتیجه گرفتن بلکه هوسبازی کردن و آوازه یافتن و خودنمایی باشد ، باید به چنین سخنانی نیز دست یازند. اگر شما بگویید : خب ، اگر بنا باشد هر کسی همینکه چیزی به یادش آمد ، نسنجیده و نیندیشیده آن را بنویسد و نشر کند (چنانکه امروز هرکسی به آن تواند برخاست) ، این می شود ملیونها پیشنهاد و اظهار نظر در یک زمینه و این دامن زدن به پراکنده اندیشی است و خود با یگانگی (اتحاد) یک توده ناسازگار می باشد ، خواهید دید این جستاری نبوده که به آن اندیشیده باشد.

(باین زمینه در همین پایگاه ، در صفحه‌ی« دموکراسی و میهن‌پرستی» ، گفتار« راه را گم کرده‌اید» پرداخته شده).

این بیپروایی تا به آنجاست که بسیار دیده شده درباره‌ی اندیشه های استوار نیز بیباکانه به اظهار نظر یا ایرادگیری برخاسته اند. شنیدنی آنکه در ایران که « اظهار نظر» در زمینه های اجتماعی و سیاسی از دیده‌ی بیشتر مردم به هیچ « تخصصی» نیاز ندارد ، برخی کسان پا را فراتر گزارده در زمینه های دانشی و « تخصصی» که مشت « مدعی» زودتر باز می شود نیز سخت بیباکانه گفتار می نویسند. روشنست که این نه از دلیری بلکه از بیخردی برمی خیزد.

از جمله زمینه های تخصصی ، اندیشه های احمد کسروی است که با آن نیز چنین بیباکی ای بسیار رفته. نوشته های کسروی از رده‌ی نوشته های دیگران نیست و بیشتر آنها حقایق تازه ای است که در دیگر جاها دیده نمی شود و همچنین با باور همگانی ناسازگار است ، همچون ادبیات و شیعیگری ، و کمتر خواننده‌ای در خواندن بار نخست ، به ژرفای جستار دست می یابد. اینست باید به یکبار خواندن بسنده نکرد و هربار آنها را با هوشداری و باریک بینی خواند. با اینهمه کسانی همینکه کتابی (بلکه چند صفحه‌ای) از نوشته های او را سرسری خوانده و با باور خود ناسازگار یافته اند بیدرنگ دست به قلم برده و « اظهار نظر» کرده اند. بلکه شگفت‌آورتر آنکه این را در جاهایی که کمترین دانشی در آن زمینه ندارند بکار بسته اند.

برای آنکه گواهی از این رشته نوشته ها نیز در دست باشد خوبست گفتارهایی که پان ترکیستها در زمینه‌ی کتاب آذری نوشته اند بیاد آید. خوانندگان می دانند که آن کتاب هم در زمینه‌ی زبانشناسی و هم تاریخ است و چون چاپ آن در چاپخانه شوروي ميبود ، نخست دانشمندان روسي خواهان آن شده و ايرانشناس روسي ميلر آن را بروسي ترجمه كرد. همچنين سر دنيسن راس كوتاهشده‌ی آنرا بانگليسي ترجمه كرد. اين زمان از همه‌ی ايران تنها او مي بود كه بكتابهايش در اروپا ارج گزارده بزبانهاي اروپايي ترجمه مي كردند و در سايه‌ی همان كتابها در پنج انجمن دانشي كه يكي از آنها آكادمي آمريكا و ديگري انجمن همايوني آسيايي لندن مي بود ، عضويت مي داشت. این کتاب مایه و پایه‌ي بیست سی پژوهش دیگر گردید که پس از نوشته شدن این کتاب دانشمندان ایرانی دیگری به آن پرداختند و همگی آنها دلیلهای تازه ای به استواری آن کتاب شمرده می شود.

کتابی با این پربهایی و زمینه‌ای که جز کسان کم شماری در ایران به آن درنیامده و پژوهشی نکرده اند ، در این سالها کسانی دست بقلم برده نوشته های بیمایه و خنده‌آور در آنباره نوشته اند بلکه برخی از اینان بیخردی را با بیشرمی درهم آمیخته‌ پستی ها از خود نموده اند. با اینهمه جز نیشهای پیاپیی که اینجا و آنجا فرو برده‌اند نتوانسته اند کمترین نادانسته ای را دانسته گردانند. اینان حتا این اندازه نفهمیده اند که اگر کمترین سستی در نوشته های آن کتاب و دلیلهای تاریخی و زبانشناسی اش بود ، در این هشتاد و اندی سال چرا هنوز در انجمنهای دانشی سخن از ارج آن می رود و پیاپی چاپ می شود. هیچ نیندیشیده اند که چرا هیچ کتاب دانشی‌ای در پاسخ (یا رد) آن تاکنون بیرون نیامده است.

هنگامی که در زمینه ای همچون زبانشناسی یا تاریخ چنین بیباکیهایی رخ داده چه شگفت که ماننده‌ی این رفتار در زمینه های ادبی ، اجتماعی یا سیاسیِ نوشته های او شده باشد.

5 ـ نکته‌ی شنیدنی و پروا کردنیِ دیگر آنکه در زمینه‌ی ادبیات ، نوشته های او هنگامی که چاپ و پراکنده شد چون با باور ادیبان برخورد داشت هیاهوی بزرگی برخاست و بیگمان کسان بسیاری آرزوی پاسخنویسی در دل می پروردند. ادیبان بنامی همچون فروغی ، حکمت ، غنی ، قزوینی ، اقبال آشتیانی ، تقیزاده ، مینوی ، رشید یاسمی ، صدیق ، دشتی ، و بهار همگی زنده و دست بقلم بودند. با آنکه کسروی در پیمان و پرچم با شور و خواستاری دهها بار از همه‌ی ادبا و فضلا خواست که هرکه هر ایرادی به نوشته هایش دارد بنویسد ولی دریغ از یک گفتار از این ادیبان که در پاسخ او نویسند.

تا آن روز سخنانی به این استواری که دلیلهای بسیاری همراه داشته و زمینه را بس روشن گردانَد شنیده نشده بود. بزودی دانسته شد که کسی را آن یارایی و توانایی که پاسخ آنها را با دلیل بدهد نیست و اینبود آرزومندان پاسخنویسی سر به لاک خود فرو بردند. از آنسو چون سیاست بدخواهانه ای که در ایران بود و صد افسوس هنوز هم هست پاسخ کسروی را با گلوله‌ی داغ و دشنه داد و چند سالی از آن گذشت ، برخی از ادیبان که رونق بازار خود را پاک از دست رفته دیده می کوشیدند آب رفته زجوی را باز گردانند ، کم کم سر از لاک خود درآورده به بدگویی ها و دروغبافیهایی درباره‌ي سخنان و کتابها او پرداختند که چند نمونه از آن را در این گفتار آوردیم. هیچیک از ایشان مردانه و از راه دانشی پیش نیامدند.

آوازه‌ی آن کتابها از اینجاست که در این شصت و اندی سال اینهمه گذشتگان و باشندگان از ادیب و حکیم و علامه و فاضل ایراد تازه ای به آنها نیافته اند. آنچه نوشته و ایرادی گرفته اند ، دست کم در زمینه‌ی ادبیات ، همانهاست که در زمان او سخن از آنها رفته و در نوشته‌هایش به همه‌ی آنها پاسخ گفته.

اینها هر بیباکی را به احتیاط وامی دارد و مایه‌ی عبرت است با اینهمه دیده می شود امروز کسانی هنوز از این عبرت بیبهره مانده اند.

در پایان گفتار یکبار دیگر بایسته دیدیم به خرده گیران بپردازیم. کسانیکه هنوز اینجا و آنجا به ایرادگیریهایی برمیخیزند ، باشد که به یک یا چند شُوند زیر به اینکار برخاسته اند :

یکم ، از پیشینه‌‌ی سخنان او و پادآواز آن در زمینه‌ی ادبیات و هیاهویی که مخالفان برانگیختند و سپس خود ناچار از خاموشی گردیدند ناآگاه بوده‌اند ،

دوم ، سالهایی از عمر خود را بر سر ادبیات گزاشته و آن را سرمایه‌ی برتری فروشی ساخته اند و چون کسروی بی ارجی بلکه زیانمندی اندوخته هاشان را نشان داده و به نابودی آن کوشیده اینست این را برنتافته به دشمنی برخاسته اند ،

سوم ، دلگذرهاشان را اندیشه های پرارجی پنداشته به پاسخ نویسی برخاسته اند. بیشتر ایشان فریبخوردگان « ادبیات» اند که جایگاه خود و کسروی را درنیافته اند ، کتابهای او را از رده‌ی کتابهای دیگران دانسته یا نخوانده و یا بسیار سرسری خوانده اند. اگر پیش از دست بقلم بردن یک بار هوشدارانه آنها را می خواندند پاسخ ایراد خود را در همانجا یافته از گفتارنویسی باز می گردیدند ،

چهارم ، خودنمایی و هوسبازی یا دلبستگی به آوازه در ایشان بسیار پرزور بوده که پروای نام و آبروی خود نکرده اند (زیرا برخی را می بینیم با آنکه ادعای دانشمندی هم دارند بجای پاسخ رو دررو ، دست به دروغسازی و مغالطه می یازند). باشد که برخی از اینان گمان داشته اند مایه‌ی گفتارشان تازه و خود بلندآوازگی برایشان خواهد آورد. ولی باید گفت حسابهاشان غلط از آب درآمده زیرا نه تنها بنام و آوازه‌شان نیفزوده بلکه با نام خود قمار کرده اند ـ قماری که ایشان را جز باخت بهره ای نرسانده ،

پنجم ، می پنداشته اند همینکه چند واژه‌ی گنگ و تاریکی را گرفته جمله های پیچیده و پر هیاهویی سرهم کنند ، این خود پاسخ می باشد (زیرا افسوسمندانه در ایران سنجه‌ی سخن ، دلیل و خردپذیری آن نیست تنها همانست که بگفته‌ی عامیان « کم نیاورند» ! ، بسیاری از این ادیبان همین را بس دانسته اند) ،

ششم ، میدان را تهی پنداشته گمان کرده اند کسی بپاسخگویی برنخواهد خواست ،

هفتم ، همان کوشش و برنامه‌ی دسته‌ي بدخواهان را که در کتاب در پیرامون ادبیات از آن سخن رفته همچنان دنبال کرده اند و از مأموران و کارگزارانند. از ایشان انتظار دلیل پذیرفتن از دیده‌ی کور بینش طلبیدن است.