پایگاه : چندی پیش به مناسبت یکصد و پنجمین سال گرفتن فرمان مشروطه نوشتاری دربارهی مشروطه و احمد کسروی در روزنامهی روزگار چاپ شد که ما سراسر آن را خوانده ایم. با اینکه تکههایی از نوشتهي کسروی را آورده و از مشروطه که گرانمایه ترین شیوهی کشورداری است سخن رانده ، با اینهمه آن را گفتار سودمندی نمی دانیم. علت این ، پس از خواندن گفتار پایین که یکی از خوانندگان ما نوشته بهتر فهمیده می گردد. این نویسندگان یک دیواری را که بالا می برند دو سه دیوار را ویران می سازند. اینان ـ خواسته یا ناخواسته ، با آنکه برخی ستایشها نیز از کسروی می کنند ـ به جای آنکه خواننده را یکسره به نوشته های او رهنمون گردند ، بخشهایی از نوشته های او را گرفته با صد دانشفروشی و برتری جویی از خود درآمیخته به بدترین و گنگترین گونه ای به خواننده می خوانانند و با این کارشان میان خواننده و نوشته های او می ایستند.
امروز کوششهایی بکار میرود که یا از کسروی سخنی بمیان نیاید و یا اگر بمیان آمد او را در قالب یک « ادیب» ، یک تاریخ نویس یا زبانشناس بشناسانند. اینکه دیده اید زندگینامهی او و یک « ادیب» را یکجا چاپ کرده اند ـ هرچند گردآورنده دژآهنگ (بدخواه ، بد نیت) نباشد هم ـ نتیجهی چنان کاری همانست که گفتیم. آن دیگری که کسروی را خود نشناخته ، و بگمان خویش می خواهد کسروی را به خواننده بشناساند ، زندگانینامه اش را از کتاب « زندگانی من» در چندین صفحه رونویسی کرده تا به استخدام در عدلیه می رسد و هنوز از کارهای او در دادگستری و کوششهایی که کرده و کتابهایی که پس از آن نوشته سخنانی نرانده که ناگهان با چند سطری آن را بدینسان بپایان می آورد : « احمد کسروی در کاخ دادگستری تهران توسط فدائیان اسلام به اتهام الحاد و ارتداد ، با ضربات متعدد چاقو توسط افراد گروه نواب صفوی به قتل رسید». اینهاست شیوه ای که این سبکسران دارند. اینها نیکی نیست ، بدیست. « نیکی ای که از راهش نباشد بدیست.»
گفتار پایین را یکی از خوانندگان نوشته و آن چنانست که نیاز به شرح بیشتری نمی بینیم و چون ایرادهای او را به نوشتهی روزنامهی روزگار بجا دیدیم ، اینست به نشر آن در اینجا می پردازیم. تنها دو نکته را باید به نوشته های او افزود : یکی اینکه رشک پلید را هم باید یکی از انگیزه های سیاهنمایی ها و ایرادگیریهای بیپایه به کسروی دانست. زیرا آگاهیهای بیمانند و پژوهشهای تازه که تا آن روز مانند آن دیده نشده بود و عضویت در آکادمی های دانشی جهانی و نیز دریافت تیز او ، اینها رشک کسانی را برمی انگیخت. آن هم تنها در زنده بودنش نبود زیرا از لحن برخی ایرادگیرانی که پس از کشته شدن او دربارهاش نوشته اند هم این خیم پلید نمایان و آشکار است. دوم ، یک علتی را هم که کسانی در برابر نوشته های او ایستادگی می کنند باید باز نماییم و آن این استکه ایشان کسروی را « دست کم» گرفته هرگز گمان نداشته اند که در پشت سخنان ساده و همه فهم او دریایی از اندیشه و پروا و رعایت پایه های روانشناسی تربیتی نهفته است. این را در کتاب « دور از آزادگی» گشاده تر باز نموده ایم.
اینجا بجا دیدیم نخست تکههایی از سخنان کسروی را که به این جستار بستگی دارد بیاوریم :
بيشتري از ايرانيان حوصلهی خواندن كتاب و بكار بردن انديشه ندارند ، و ما مي بينيم همينكه يك يا دو صفحه از كتابهاي ما را خوانده و يك پرسش يا ايرادي بانديشه اش رسيده كاغذ و خامه بدست گرفته و نامه بما نوشته ، و چيزهايي پرسيده كه در همان كتاب هست و يا ايرادي گرفته كه ما پاسخش را در همانجا داده ايم.
اینجا بجا دیدیم نخست تکههایی از سخنان کسروی را که به این جستار بستگی دارد بیاوریم :
بيشتري از ايرانيان حوصلهی خواندن كتاب و بكار بردن انديشه ندارند ، و ما مي بينيم همينكه يك يا دو صفحه از كتابهاي ما را خوانده و يك پرسش يا ايرادي بانديشه اش رسيده كاغذ و خامه بدست گرفته و نامه بما نوشته ، و چيزهايي پرسيده كه در همان كتاب هست و يا ايرادي گرفته كه ما پاسخش را در همانجا داده ايم.
بارها نوشته ايم گفته هاي ما اگرچه در زمينهی دانشها نيست در نوشتن همان راه دانشها پيش گرفته شده. باين معني كه هر زمينه اي با پيرامونها و گوشه هايش بديده گرفته شده و بهر سخني دليل يا دليلها ياد گرديده و يكزمينه تا روشن نگرديده بديگري پرداخته نشده. اينست كسيكه يك كتابي از ما ميخواند اگر همهی آنرا بخواند و هر سخني را نيك انديشد او را پرسشي نخواهد ماند.
آدمی را بیدانش ماندن و پاکدل بودن بهتر که دانش اندوختن و دزد و دغل گردیدن
ببينيد ناداني تا چه اندازه است كه هيچ نميدانند ما چه ميگوييم ، و سخنمان چيست ، و دليلمان كدامست ، دربارهی شاعران چه نوشته ايم ... و با اينحال در برابر ما مي ايستند و گفتگو بميان ميآورند اين خود نمونه اي از دژآگاهي ايشانست.
اين همان رفتاريست كه ملايان و كشيشان در برابر دانشمندان كرده اند كه بي آنكه بدانند آنان چه ميگويند و دليلهاشان چيست آغاز كرده اند ببدگفتن و ريشخند كردن. …
اين « متجددين» نيز با نوشته هاي ما همان رفتار را ميكنند. از دور چيزهايي شنيده اند كه بايد يا بنزديك آيند و كتابهاي ما را بگيرند و بخوانند و بينديشند و پس از آن اگر سخني داشتند بگويند ، و يا بخاموشي گراييده بسخني نپردازند. اينست رفتاريكه از يك مرد باخردي چشم توان داشت. ولي شما مي بينيد كه اينان نه آن ميكنند و نه اين. بلكه همان رفتار دژآگاهانهی ملايان را دنبال ميكنند.
سردبیر گرامی روزنامهی روزگار
در شمارهی روز شنبه پانزدهم مرداد 90 آن روزنامه ، نوشتاری دربارهی مشروطه با عنوان اصلی « سرنوشت مشروطه ، سرگذشت کسروی» و نیز عنوان فرعی« مروری بر آرا و آثار احمد کسروی» بخامهی آقای ناقد چاپ گردید. این گفتار در گذر خود از « ایستگاههایی» میگذرد و « مناظری» را به خواننده نشان میدهد : برخی را کوتاه زمانی و برخی را که تأکید بیشتر بر آن دارد با شرح بیشتر و تکرار.
گذر با آوردن سخن احمد کسروی در بازنمودن معنی راست مشروطه آغاز می شود. پس از آن موضوعات مهم و حساسی همچون ارتباط دوره های تاریخ معاصر بیکدیگر و بیش از همه به جنبش مشروطه ، کتاب تاریخ مشروطهی کسروی و جایگاه آن در میان اسناد تاریخ معاصر ، ویژگیهای تاریخنویس از دیدگاه نویسندهی آن کتاب ، ، نظر کسروی دربارهی کتاب « امیرکبیر و ایران» نوشتهی شادروان فریدون آدمیت ، نظر آدمیت دربارهی آثار تحقیقی کسروی ، نظر او دربارهی ویژگیهای تاریخنویس ، نظر آندره موروا دربارهي تاریخنویسی (که از زمینه بیکباره پرت می شود) و سپس زیر عنوان « سرنوشت مشروطه» به علتهای ناانجام ماندن آن جنبش ، در یکی دو پاراگراف ، تنها اشاره هایی کرده است. اینجا نویسنده اشاره به آن دارد که ریشهی دردهای امروز ما در گرفتاریهای دیروزمان است.
موضوعات گفتار که تا اینجا پراکنده مینموده و یک خواست را دنبال نمی کند ، پس از این رشتهی آن بیکبار از دست نویسنده در می آید : زیر عنوان « پا فشاری بر حفظ استقلال» از مخالفت کسروی با آنگلوفیلها و حزب توده که هر یک خواستار دادن امتیازاتی به یکی از دو کشور انگلیس و روس بودند سخن بمیان می آورد. سپس زیر همان عنوان ، گفتار به علتهای ناکامی مشروطه باز می گردد و سخن دیگری از کسروی دلیل آن آورده می شود. در پی این ، به یاری سخن کسروی و ناصح ناطق ، نویسنده باور غلط و زیانمندی که مشروطه را « کار انگلیسیها» میداند رد کرده است. سرانجام ، عنوان « پافشاری بر حفظ استقلال» با پاراگرافی که کوتاهشدهی حوادث میان سالهای 1285 و 1332 می باشد پایان می یابد.
پس از اینها گفتار با پرشی ناگهانی به عنوان « سرگذشت کسروی» میرسد. خواننده که هنوز از این پرش بیعلت در شگفت است ، در همان آغاز عنوان ، با نخستین نیش نویسنده به کسروی برخورد می کند.
در هر حال چنانکه گفته شد سراسر گفتار بی آنکه به ژرفای موضوعات برسد ، از این شاخه به آن شاخه می پرد و درد دلهایی را بیرون می ریزد. این عنوان آخری که آشکاره « وصلهی ناجور» به موضوعات آغاز گفتار است نیک نشان می دهد که نویسنده دردهایی در دل دارد و عنوان « سرنوشت مشروطه» را بهانه ای برای پیش کشیدن آنها گردانیده. اینست یکی از ایرادهایی که به آن گفتار وارد است.
خواست از این « پاسخ» آشکار گردیدن راستیها و ایرادهای آن گفتار می باشد. از اینرو انتظار آنست که این را در روزنامهی خود بیاورید تا خوانندگانی که آن را خوانده و ایرادهایش را ندانسته اند ناآگاه نمانند.
زمانی که کسروی به نوشتن مقالات اجتماعی خود آغاز کرد (سال 1311) از یکسو دموکراسی در ایران در نیمه راه خود از پیشرفت باز ایستاده و از ارج افتاده بود و از سوی دیگر بیشتر درسخواندگان و پیشروان کشور از « دین» بیزاری نموده و از هر راهی تظاهر به بیدینی می کردند.
زمینهی اصلی نوشتههای کسروی نیز همین دو جستار دموکراسی و « دین» می باشد. ولی برای آنکه معنی دموکراسی در ایران نیک دانسته گردد و مردم ارزش و اهمیت آن را دریافته خواهان و نگاهبانش گردند بهتر دید از تاریخ آن جنبش آغاز کند و حقایق زندگانی اجتماعی را با زبان خوشایند تاریخ پیش کشد تا به این طریق بار دیگر احساسات میهن خواهی و آزادگی را زنده گردانیده موتور از کار افتادهی مشروطه را دیگر بار بکار اندازد.
او چون تاریخ دان هم به معنای آماتوری و هم حرفه ای آن (استاد دانشگاه) بود و بویژه بر تاریخ پس از اسلام ایران احاطه داشت ، در نتیجهي جستجوهای ژرف تاریخی و هوش تیزدریابش دانست که فرهنگ این کشور از هزار سال باز (حدود دو قرن پیش از حملهی مغول) دچار زوال و قهقرا گردیده و دمادم آلودگیهای اندیشه ای فزونتری به آن راه یافته و اینست موانع پیشرفت دموکراسی و علت ناانجام ماندن آن در ایران در فرهنگ کهن این سرزمین ریشه دارد. به این جهت به آن زمینههای فرهنگی (مثل شعر و شاعری ، خرافات ، جبریگری ، مذاهب ، خراباتیگری و باورهایی از اینگونه) یکایک پرداخت و کوشید سنگهایی را که آنها بر سر راه دموکراسی ـ و بطور کلی هر پیشرفتی ـ میغلتانند نشان دهد و برای هموار گردانیدن راه آن با آلودگیهای زهرآلود اندیشهای نبرد کند.
همین شیوه را دربارهی « دین» بکار برد. کوشش او به « رفع اختلاف از جهان» یا یکی گردانیدن دینها به این ترتیب بود که با نوشتن کتابهایی ، از یکسو معنی درست دین را شرح داده نیاز آدمی را به دین راستین و زیانهایی که گمراهیهای مذهبی (مثل بهاییگری ، شیخیگری ، صوفیگری ، مسیحیگری و یهودیگری) می دارند و جهانیان را به یک زندگانی محقر و پست (دُژزیستی) عادت دادهاند باز نمود واینکه آنها در حوادث تاریخی باعث کشاکش و خونریزیهای بیشماری بودهاند را جلو چشمها آورد. از سوی دیگر چون آنها جز یک مشت خرافه و فریب و خود دکانی برای یک عده مفتخور نیست و چون با همهی آلودگیهاشان زیر نام دین تبلیغ می گردد ، بیشتر مردمان را از دین گریزان ساختهاند. اینبود آستین غیرت بالا زد و با آن کوره راهها یکایک به نبرد برخاست و دربارهی هر یک کتابی پرداخت. در آخرین سال زندگانیش نیز نبرد با مسیحیگری را در برنامهی خود داشت و چون تاریخ آن با یهودیگری همبستگیها دارد از تاریخچهی آن آغاز کرده کتاب « مردم یهود» را در کار نوشتن بود که کشته شدنش مجال تکمیل به آن نداد.
این را نیز باید افزود که کسروی همیشه میکوشید در هر موضوعی تاریخچهی آن را جسته و دانسته و در نوشتهاش بیاورد تا خواننده درک عمیقتری نسبت به مطلب یابد. اینست یک چهار یک نوشته های او (کمابیش) گواهیهای تاریخی ای است که برای روشنی بیشتر سخنانش آورده. بدینسان گستردگی موضوعها باعث شده که شمار نوشته های او بسیار و زمینههایش متنوع باشد. وگرنه چنانکه گفتیم زمینهی اصلی آنها جز جستارهای دین و دموکراسی و کوشش به شناساندن معنی واقعی و روان گردانیدن آنها نیست.
به علت همین دامنه داری « آثار» او از یک سو و هم به علت « آراء» بدیع و منحصر بفردش از سوی دیگر است که گفتگو از جستارِ « آثار و آرای» او در نوشتار کوتاهی امکان پذیر نیست ـ چنانکه نویسندهی آن گفتار نیز از پس کار برنیامده و این متأسفانه ستمی است که امروزه گاه گاهی به خوانندگان می رود. زیرا عنوان باید با متن تناسبی بدارد و این نباشد که مثلاً متن گفتاری ، سخن از دعوایی در یک محلهی پاریس ولی عنوانش « انقلاب کبیر فرانسه» باشد!.
خوب بود نویسنده از خود این را می پرسید : کسی که از تاریخ مشروطه آگاهی اندکی دارد یا هیچ نمی دارد ، آیا با خواندن آن نوشته ، تصویر روشنی ـ هرچند کلی ـ از « سرنوشت مشروطه» خواهد یافت؟!
از سوی دیگر هر که اندک آشنایی با « آرا و آثار» کسروی بدارد به آسانی درمییابد که سرمایهی نویسنده برای نوشتن آن گفتار جز صفحاتی از چند جلد کتاب او و تکیه بر بخش نخست از جلد چهارم کتاب « پژوهشگران معاصر ایران» تألیف آقای هوشنگ اتحاد ندارد.
کتاب یاد شده که آقای ناقد تکه هایی از آن آورده به علت راه یافتن پاره ای اظهار نظرهای مغرضانه و دروغ به آن ، خود سست و نامعتبر می باشد و ایرادهای بسیار به آن وارد است که باید جداگانه از آن سخن گفت. شگفت آنکه ایشان هم یکراست رفته اند سراغ همان اظهارنظرهای مغرضانه و دروغ و آنها را همچون مستندات بیچون و چرا در نوشتهی خود آورده اند.
متأسفانه باید گفت ما ایرانیان به علت آنکه پایه های دانش آموزی و پرورش اندیشه هامان سست و از آنسو از اصولی ترین حقایق زندگی ناآگاهیم ، اشتباهاتمان نیز به همان نسبت بزرگ و نگران کننده است. بدتر آنکه این اشتباهات را از بس تکرار کرده ایم جزو خویهای ما گردیده. اینکه درست چیست و نادرست کدامست ، سخن ارجدار کدام و بی ارج کدامست ، اینکه نیک چیست و بد کدامست (استانداردهای اخلاقی و تربیتی) ، اینکه تاریخ ، دانش و خرد هر یک چه جایگاهی در کار اندیشه و نتیجه گیریها دارد ، اینکه به چه میدانی می توان درآمد و از کدامها باید پرهیز کرد ( کجا باید سخن راند و کجا لب فرو بست) ، اینکه دانش کدامست و دانشمند کیست ، اینکه تاریخ چیست و تاریخنویس چه کسی تواند بود ، اینکه معیار اعتماد کدامست ، اینها و ده ها از اینگونه ، حقایقی هستند که باید یک بیک در آموزش و پرورش یک کشور ـ که هرگز به مدرسه و دانشگاه محدود نمی باشد ـ یاد داده شوند و دمادم به آنها پرداخته گردد تا راهنمای فکری افراد جامعه را تشکیل دهد یا به گفتهی پیشینیان : جزو خون مردم شده و از عاداتشان گردد.
در آموزش و پرورشِ ما اینگونه کاستیها آشکاره بچشم می خورد و اینست بسیار پیش آمده که پیشروان توده و دانشگاه رفتگانمان به اشتباهاتی ـ در اندیشه و گفتار ـ دچار شده اند که خود از بکار نگرفتن شیوهی دانشی یا داوری خرد برخاسته.
یک انتظار حداقلی اینست که درسخواندگان بتوانند به شیوهی منطقی (دانشی) برای سخن خود دلیل بیاورند. افسوس و صد افسوس که این اندازه انتظار نیز برآورده نمی شود.
یکی از اشتباهات رایج « طوطی صفتی» است. گاهی این همانست که استناد بر منابع نامطمئنش خوانند. به عبارت دیگر : اینکه یکی را « عالم» فلان رشته بدانند و بیچون و چرا هر سخن او را راست و درست گرفته و اینجا و آنجا همان را تکرار کنند.
اینکه در هر زمینه ای کسانی « کارشناس» اند و تا آدمی خود دانشی در آن زمینه یا دلیلی برای مخالفت ندارد ناچار سخن ایشان را ملاک می گیرد حرفی نیست. ولی باید دانست که از گرانمایه ترین موهبتهای آفریدگار به آدمی ، خرد است که باید از داوریهای آن تا می توان سود جست. یکی از زمینه های استفاده از خرد در ارزیابی سخنان کارشناسان است. مثلاً ممکنست مدیری با چند رشتهی دانشی سر و کار دارد و در هر یک از آنها ناچار به نظرخواهی از کارشناسان آن رشته هاست. با اینهمه چنان نیست که هر سخن ایشان برای او « وحی منزل» باشد. او در برخی زمینه ها حتی می تواند بیپایی نظر کارشناسانش را دریابد.
همین خود ما ، بیشترمان از پزشکی هیچ نمی دانیم ولی با سنجش سخن دو پزشک و قرائن موجود و بیاری اندیشه و خرد در بسیاری مواقع (البته نه در همه جا) می توانیم دریابیم که کدامیک راست گفته ، یا کدامیک دلسوزتر است. پس بیجا نیست اگر طوطی صفتی را بیکاره گزاردن خرد بنامیم.
امروز متأسفانه طوطی صفتان در تودهی ما از اندازه بیرونند و این یکی از « شاخص»های درماندگی و بدبختی یک توده است. از روی این شاخص می توان گفت : آن روزی که این دسته از مردم بسیار کم باشند و بیشتر پیروی از خرد کنند روز رستگاری این توده خواهد بود. آموزش و پرورش برای آن نیست که مغزهای دانش آموزان را با یک رشته آگاهیها پر کند ، اینکه ایشان را « خردمند» بار آورد که بتوانند از آن آگاهیها بهره یابند و از فریبخواریشان بیرون آورد مهمترین بلکه اصلی ترین وظیفهاش می باشد.
این گرفتاری در نوشتهی آقای ناقد دیده می شود. بدینسان که نوشته هایی را از آن کتاب بیچون و چرا پذیرفته و طوطی وار تکرار کردهاند. و چون پیش از ایشان نیز در جاهای دیگری همین رفتار دیده شده اینست گوشزد کردن آن را یک وظیفه دانستم. جای افسوس است که در روزنامهتان گفتاری با چنان اشتباهی درج گردد. شما اگر به گفتار ایشان بازگردید برای مدعاهاشان هیچ دلیلی نخواهید یافت.
ایشان چنانکه گفته شد در چنین نوشتاری که هیچ جای آن نبود ، سخن را از جنبهی عمومی آن (مشروطه ، تاریخ ، سیاست ، استقلال و مانند آن) به جنبهی خصوصی زندگانی کسروی ، به خلقیات او ، کشانده و این بدتر که سخنان ناروایی را پیاپی در اینگوشه و آنگوشهی نوشته گنجانده اند. ایشان سخن دو تن از « ادیبان» را بی آنکه از راست و بیغرضانه بودن آنها اطمینان یابد ، بیچون و چرا پذیرفته و این شگفتتر که از گمان و پندار خود نیز چیزهایی به آنها افزودهاند.
چون ایشان زمان کسروی را درک نکردهاند ، پس آگاهی ایشان از خلقیات او تنها با واسطه بوده. اکنون سخن در اینست که آیا این واسطه تا چه اندازه قابل اعتماد است؟!.
صرف اینکه آ با ب دوستی داشته و او را می شناخته و چون دربارهی ب چنین گفته پس راستی همانست ، همسنگ آنست که بگوییم در نهاد آدمی کینه ورزی و رشک نیست ، همچشمی و برتری جویی نیست ، اندیشه های مادی و پول پرستی نیست. ... زیرا اگر اینها هست پس غرضورزی هم هست ، تحریف هم هست ، تهمت هم هست ، دروغ هم خواهد بود. و در آن حال « قابل اعتماد» و « غیر قابل اعتماد» نیز خواهد بود.
اینها را چرا پیش می کشیم؟!.. زیرا ایشان ، چنانکه گفتیم ، پس از سخنان کوتاهی دربارهی مشروطه و پیشامدهای تاریخ معاصر ناگهان به « سرگذشت کسروی» پرش کرده و پس از فرو بردن نیشی به عنوان « فتح باب» ، زیر آن ، داستان مرگ پدر را که کسروی در کتاب « زندگانی من» نوشته ایشان یک صفحهی آن را (صفحهی 21 از کتاب 343 صفحه ای) آورده و بدینسان سخن از « زندگینامهی کسروی» را بپایان رسانده و آنگاه بیکبار با پرشی دیگر میدان سخن را به نیشهای کینه جویانه و ناجوانمردانهی سعید نفیسی می سپارد. اینست همهی تکه ای که آن را« سرگذشت کسروی» نامیده!
ایشان از دو ادیب ، یکی ناطق و دیگری نفیسی ، گواه بر تندخویی کسروی آورده. ناطق از خاطرهی شاگردیش چنین می گوید : « کسروی ، در دورانی که بنده در مدرسه درس می خواندم مدت کوتاهی معلم شرعیات بود. او در آن دوران ، تا حدودی که در یاد دارم ، جوانی بود پرشور و زنده دل ، حرفهی آموزگاری را با شوقی فراوان انجام می داد. کار تعلیم را مهم و جدی می دانست و با اینحال از شوخی های معتدل باکی نداشت». (همان کتاب آقای اتحاد ص 12)
پیداست که ناطق پس از این دیگر او را ندیده زیرا با آنکه از کسروی سخن می راند دیگر به خاطرهی تازه تری ازو اشاره نمی کند. چون هر خاطرهی دیگری به استواری سخنش می افزود ، علت نداشت که آن را نیاورد. پس اینکه یک شاگرد دبیرستانی از دبیرش نخست یک ذهنیت مثبت داشته (پرشور و زنده دل ... جدی در کار تعلیم... و معتدل در شوخی) ، سپس با آنکه دیگر او را ندیده بوده به او نسبت تعصب و خشونت و بیمدارایی بدهد بیکی از علتهای زیر تواند بود :
یا باید گمان کرد که اینها را از کسی شنیده و او نیز طوطی صفتانه همانها را تکرار کرده زیرا خودش تجربهی بی واسطه نداشته ، یا به انگیزهی رنجشی (مثلاً خواندن نوشته ای ازو که با باورش ناسازگار بوده) آن نسبتها را از گمان و پندار خود بافته. در هر صورت بیآنکه متوجه باشد یک بام و دو هوا سروده.
بقول خود ناطق که گفته : « آقا اتهام بستن که مشکلی ندارد». آلمانیها گفته بودند : یک یهودی ، (اینشتین) ، از کجا می تواند قانون نسبیت را دریابد ، این قانون را او از جیب یک سرباز پروسی پیدا کرده و بنام خود جا زده است. (همان کتاب ص 156)
در ایران نه تنها اتهام بستن بلکه طوطی صفتانه یا از روی گمان و پندار سخن راندن نیز « مشکلی ندارد». کسروی در اینباره چنین می گوید :
« اين استناد بپندار و گمان يك عيب بزرگي در ايرانيانست كه بايد گفت در نتيجهی انس بگزافه گوييهاي شعرا دچار آن گرديده اند.» (محاكمات ص33 از 95)
شگفت آنکه آقای ناقد که از خواندن شرح کسروی از مرگ پدر در کتاب زندگانی من سخت احساساتی شده و آن را نازک دلی و « زبانی پر احساس و شعرگونه» توصیف می کند ، بجای آنکه تضاد میان دریافتهی خویش و سخنان راویان دیگر ، او را به کاوش بیشتر برانگیزد ، دریافتهی خود را نیز زیر پا می گزارد و چشم و گوش بسته تسلیم ایشان میگردد.
شاید شنیده اید که این مدعی است که باید مدعا را ثابت کند. اینست این به گردن آقای ناقد می افتد که مدعاهایش را ثابت کند.
با اینهمه برای آنکه سخن ما « پرتاب توپ به زمین طرف» تعبیر نشود دو نکته ای را اینجا یادآور می شویم : یکم ، دلیلها ، قرائن و گواههایی موجود است که بیپا بودن آن سخنان را می رساند. دیگری علت روانشناختی اینگونه سخنان است.
دربارهی نکتهی یکم ، شش رشته دلیل ، قرینه و گواه هست. گواه آوردن مجال بسیاری نمی خواهد ولی پی بردن به قرینهها و نتیجه گیری از آنها چنان نیست و میدان فراخی برای نوشتن می طلبد و باید سخنان چندی از این گوشه و آنگوشه آورده کنار هم گزارد و از رویهمرفتهی آنان نکته ای را دریافت که در اینجا مجال آن نیست و اینست بیآنکه به خود جستار درآییم تنها به یاد کردن عنوانهاشان و کشیدن توجه خوانندگان به آنها میپردازیم :
1ـ نوشتن گفتارها ، تأمین هزینه ، پشتیبانی معنوی (تبلیغ و دفاع) و پراکندن (نشر و پخش) ماهنامهی پیمان و روزنامهی پرچم جز با کوشش دهها تن از « پیمانیان» انجام نپذیرفت و سازمانی که آرام آرام در هشت و نه سال در یک فضای مهرانگیزی پدید آمد (باهماد آزادگان) و کوششهایی که این دسته با یگانگی کردند باید مورد توجه قرار گیرد. همچنین ،
2ـ خاطرات کاری که همراهان نزدیک او (دفتر پرچم و چاپخانه) گفته و نوشته اند.
3ـ خاطراتی که یاران نزدیک او گفته یا نوشته اند.
4ـ تأثیری که کوششهای کسروی بهنگام مأموریتهای قضایی بر دل مردم شهرها میگزاشت و پادکار (عکس العمل) ایشان به حکم انتقال او.
5ـ قرائنی که کتاب زندگانی من بدست می دهد. مثلاً خود آقای ناقد که به بازگویی داستان مرگ پدر اشاره دارد وی را نازک دل و در جایی دیگر منسوب به رقت دل می کند. اگر ایشان آن کتاب را تا پایان خواندهاند از داستان مرگ همسر ، مرگ مادر و شهربانو نیز نتیجه گیریهای همسان توانند کرد.
6ـ دوستان فراوانی که داشت و برخی از ایشان با آنکه به اندیشه هایش نزدیک نگردیدند یاوریهای ارجداری برایش انجام می دادند و برخی که دوستان کهنی بودند (مثال : سلطانزاده دوست دورهی نوجوانی و ملک نژاد که از سفر دماوند با هم آشنا شدند و به گفتهی کسروی : دوستیشان رویهی برادری یافت) تا روز آخر زندگانی همچنان همگام با او کوشیدند.
دربارهی نکتهی دوم باید گفت : (تا جایی که این قلم دریافته) کسانی که چنین نسبتهایی را به او دادند یا کلوخ اندازانی بودند که پاداش خود سنگ دریافت کردهاند یا آنکه به رشته هایی همچون تصوف و ادبیات پرداخته آنها را سرمایهی زندگیشان پنداشته و اینک نوشته های او را که نابود کنندهی آنهاست برتافتن نتوانسته اند. برخی نیز بهنگام خواندن کتابهای او تاب شکسته شدن بتهاشان را نیاورده با این سخنان کوشیدهاند به بازخواست وجدان و داوری خرد پاسخ داده بگویند : اگر ما به دلیلهایی که آورده گردن نمی گزاریم علتش نه آنست که ما نافهم و یا گرفتار رشکیم ، بلکه آنست که او خلقش چنین است و چنان و بدینسان بخود دلداری دهند و آن شکست روانی را ببندند.
این شاید آن نکته ای است که آقای ناقد باید به آن بیشتر توجه کنند. زیرا (باز از روی قرائن و گواهها) کسروی مجاملهکار نبود. سخنش صریح و بیپرده بود. ولی این به آن معنی نیست که پرده دری می کرد (بلکه تا توانست از پرده دری خودداری کرد که آنهم از بزرگواری او برمی خیزد. برای این هم گواههای فراوان هست. آقای ناقد هم که داستانی ازو آورده و در پرانتز نام نفیسی را نوشته ، به فرض که آن نوشته دربارهی او باشد ، باز برخلاف خواست آن بزرگمرد رفتار کرده).
آری ، جاهایی هست که لحن او تند می گردد و او خود این را در تأثیر گفتار بر خواننده بایا و بایسته می داند. ولی این کجا و « تندخویی» کجا! او همچنانکه آقای ناقد نیز دریافته اند ، مهربانی و گذشتش بسیار برجسته و در جای خود لبریزی میکرد. اگر در مهربانی همتایی برایش یاد شود ، در « گذشت» این بسیار دشوار می نماید. این نکتهها در « زندگانی من» گواههای بسیار دارد.
یک نمونه از آین کلوخ اندازی را که گفتیم در پایین می آوریم :
يكدستهی ديگري نميخواهند كه ما اين تاريخ را بنگاريم و ارجي باين گونه كارها نميگزارند. يكي از ايشان نزد من آمده چنين مي گويد : « شما براي چه اين كسان گمنام را شناخته مي گردانيد؟! من اگر بجاي شما بودم تاريخ مشروطه را ننوشته گفته هاي سقراط و ديگران را برشتهی نگارش مي كشيدم» ...
آری ، جاهایی هست که لحن او تند می گردد و او خود این را در تأثیر گفتار بر خواننده بایا و بایسته می داند. ولی این کجا و « تندخویی» کجا! او همچنانکه آقای ناقد نیز دریافته اند ، مهربانی و گذشتش بسیار برجسته و در جای خود لبریزی میکرد. اگر در مهربانی همتایی برایش یاد شود ، در « گذشت» این بسیار دشوار می نماید. این نکتهها در « زندگانی من» گواههای بسیار دارد.
یک نمونه از آین کلوخ اندازی را که گفتیم در پایین می آوریم :
يكدستهی ديگري نميخواهند كه ما اين تاريخ را بنگاريم و ارجي باين گونه كارها نميگزارند. يكي از ايشان نزد من آمده چنين مي گويد : « شما براي چه اين كسان گمنام را شناخته مي گردانيد؟! من اگر بجاي شما بودم تاريخ مشروطه را ننوشته گفته هاي سقراط و ديگران را برشتهی نگارش مي كشيدم» ...
گفتم پاسخ شما را بسيار پيش از اين داده اند. هنگاميكه اسكندر لشگر بايران كشيد و داريوش را در دو جنگ بشكست داريوش نامه باسكندر نوشت و فرستادگان فرستاد تا ميانجيگري كنند و چنين پيشنهاد كرد كه اسكندر هزار تالنت گرفته كساني را كه از خاندان داريوش دستگير كرده بود رها گرداند و خاك آنسوي فرات ازآن اسكندر باشد و در ميانه آشتي برپا شود. اسكندر چون نامه را بياران خود خواند و پيشنهاد را در ميان كرد پارمینيو كه يكي از نزديكان وي بود چنين گفت : « من اگر اسكندر بودمي درزمان اين را پذيرفتمي». اسكندر پاسخ گفت : « من هم اگر پارمینيو بودمي چنان كردمي». (پیمان سال پنجم ، ص 169 ، گفتار « در پیرامون تاریخ هجده ساله»)
دور نیست که چنین شنوندهای که به گفتهی کسروی خود را از دانشمندان می شمارده از چنان پاسخی رنجیده و اگر به ضعف نفس دچار بوده رفته این سو و آنسو ، اینجا و آنجا بدگوییها از او کرده و مثلاً او را « تلخ زبان» نامیده ولی کسروی که این را برخش کشیده مگر آن احتمال را نمی دانسته؟! بهرحال دارو اگر درمان می کند تلخ نیز هست. پزشک دلسوز و درمانگر هم بدگویانی دارد.