پرچم باهماد آزادگان

149 ـ پاسخ به آقای ناقد ـ 2


اینکه گفته شده کسروی تندمزاج بود و سخنانی از این رده ، باید دید گوینده چه مقصودی دارد و چه را تندمزاجی و چه را خونسردی می نامد؟ فراوانند کسانی که به بیرگی نام خونسردی دهند. به اینها در زندگی روزانه همیشه برمی خوریم و اینست آنچه بیشتر مهم است خواست گویندگان از بکار بردن آن واژه هاست.

این نکته نیز در نوشته های او از قلم نیفتاده :

« چون معني درست اخلاق يا خويها دانسته نشده و نيك و بد آنها از هم جدا نگرديده و قاعده اي براي شناختن درميان نيست اينست هر كسي هر چه خود دارد « خوش اخلاقي» مي شمارد و از هر كسي بدش آمد « بد اخلاق» مينامد.» (پرچم روزانه شماره‌ی 138)

این به کسانی لذت می دهد که به هیچ کوششی در راه توده‌ی خود برنخیزند و همیشه سود خود را جلوتر و برتر از سود توده گیرند و با آنحال به از جان گذشتگانی که در راه بهبود زندگی مردم کوشند نیز نیشهای پیاپی زده بدینسان خود را برتر از ایشان نمایانند.

اگر کسروی می خواست مانند این برتری‌فروشان زندگی کند که آن داستان اوین پیش نمی آمد ، ملایان زنجان به جای خود نمی نشستند ، آن سخنان تاریخی در دادگاه مختاری گفته نمی شد ، داورها ، مخبرالسلطنه ها و حاجی امین الضربها کشور را میدان تاخت و تاز خود شناخته از هر گونه ستم و نادرستی دریغ نمی کردند ... (نک. کتاب ده سال درعدلیه).

اساساً آیا این ایرادگیران خود در زندگیشان کار دلیرانه ای (نمی گوییم : بیباکانه) کرده اند؟!

آنچه کسروی را ممتاز نمود اینست که آنچه را راست می دانست نخست خود به آن رفتار می کرد. شیوه‌ی زندگانی و رفتارش با بسیاری از برجستگان توده که کامرانیها و سودجوییها از شغل و نفوذ خود را حق قانونی خویش می پنداشتند فرق آشکار داشت. او از جایگاههایی همچون دادستانی تهران چشم پوشید و زیانهای آن تصمیم را بجان خریده به وکالت روی آورد تنها برای آنکه در قانونشکنیهای بدنهادانی همچون داور شرکت نکند.

در داستان اوین که رأی بزیان دربار رضاشاهی می داد و همکارانش بیمناک گردیده بودند ، با این سخنان پرمغز و لبریز از آزادگی به آنها دلگرمی می داد :

« آدمی تواند گیاه خورد و زندگی کند. این چه ترسیست که ما را فراگرفته؟!»

این هم نمونه‌ای دیگر :

« از آنسوي آقايان نخست وزير و وزير فرهنگ با پيمان دشمني سختي نمودند و از فشار باز نايستادند. همان جناب حكمت چون گواه اين داستانست در اينجا مينويسم [حکمت تا سی سال پس از آنهم زنده بود] : در آن روزها من در دانشكده‌ی معقول و منقول درس مختصري داشتم و چون همان هنگام قانون دانشگاه گذشت من نيز مشمول بودم كه بايستي يك رساله اي بنويسم و از شمار استادان باشم و ماهانه سه هزار ريال بيشتر حقوق گيرم. ليكن روزي بديدن جناب آقاي حكمت رفتم و ايشان بي مقدمه بپرخاشهايي برخاستند كه چرا در پيمان از خيام و ديگر شاعران بدگويي رفته ، و در پايان چنين گفتند : " ما شما را باستادي در دانشگاه با اين شرط خواهيم پذيرفت كه آن نوشته هاي خود را جبران كنيد". من پاسخ داده گفتم : "در آنصورت بايد از استادي دانشگاه چشم پوشم". چنان هم كردم براي آنكه از راه خود برنگردم از حقوق استادي و از ديگر بهره هاي آن چشم پوشيدم.

كساني بمن ايراد ميگيرند كه كيف وكالت بزير بغل گرفته و هر روز در دادگاهها در جلو اين ميز و آن ميز مي ايستم. ولي من خود از اينكار بسيار خرسندم. زيرا همين كيف به بغل زدن و در جلو ميزهاي دفتر و دادگاه ايستادنست كه مرا توانا گردانيده از چنين آزمايشهايي با پيشاني باز بيرون آيم.» (پرچم روزانه شماره‌ي 69 ،‌ گفتار « ما به کار از راهش درآمده ایم»)

اینها را که آدم می خواند ، « بزرگی» و معنی آن در پیش چشمش جان می گیرد. در می یابد که « بزرگ» گردیدن چه دشوار و چه مایه‌ی پربهایی از شکیبایی ، پاکدامنی ، از خودگذشتگی و اینگونه ستودگیهای والا می خواهد. از خود می پرسد : آنها که زبان به نکوهش او گشاده‌اند آیا هیچگاه شده خود را با او به سنجش کشند؟!

با اینهمه بسیارند آنهایی که به همین سخنان که برای گوینده مایه‌ي صد افتخار است ، زبان دراز می دارند. آیا این ، همچنانکه ازو آوردیم ، تأیید آن نیست که معنی اخلاق و نیک و بد در ایران شناخته نمی باشد؟! خود او نیز این را نیک میدانسته :

« اساساً امروز قضاوت يك پيشه ايست. يك قاضي بيش از همه در انديشه‌ی نان و زندگاني خود ميباشد و اينست در رأي دادن تنها ملاحظه‌ی آن ميكنند كه مبادا يك زورمندي را برنجانند و نانشان بريده شود. اين چيزيست كه پوشيده نتوان داشت.

ولي من مي‌پرسم : اگر قاضياني براستي قضاوت ميكردند و در دادن رأي تنها حق و عدالت را منظور ميداشتند ـ چنانكه از همينگونه قاضيان هستند و هميشه بوده اند ـ آيا مردم يا توده‌ی انبوه از آنها قدرداني مي‌نمودند؟!.. يك جدايي ميانه‌ی آنان با ديگران ميگزاردند؟!.. اگر بگوييد جدايي ميگزاردند راست نگفته ايد.

من خود اين را آزمودم كه اگر يك قاضي دليري از خود نشان دهد و پرواي اين و آن نكرده تنها در پي حق و عدالت باشد و باين گناه از سر كار برداشته شود ، بيشتر مردم بجاي قدرداني ازو بآزارش پردازند. يكدسته ملامتش كنند كه چرا تهور نموده؟.. يكدسته بد گويند كه خشك و ديوانه است. يك دسته حسد برند و آشكاره خوارش دارند. كساني كه خشنودي از كار او نمايند و بستايش پردازند آنان نيز چنين گويند : " آدم نيكيست. ولي اهل اين زمان نيست. در اين زمان آن كارها را نميشود كرد". (پرچم روزانه شماره‌ی 14)

راستی آنکه سخن ما در اینجا سنجشی شخصیتها با هم نیست. چنین گفتگویی بیگمان ارج چندانی ندارد. بلکه گفتگو بر سر برداشتهاست. گفتگو از سرنوشت یک توده است که آن نیز مستقیماً به برداشتهای ایشان بستگی دارد. اگر همه از دستورهایی مانند « آسه برو ، آسه بیا » یا « با هر مزاجی بساز ـ به هر سازی برقص ـ به هر رنگی درآ» پیروی کنند ، آیا شگفتست که زورمندان بر ایشان چیره گردیده و تا می توانند از ایشان سواری بگیرند؟!. گفتگو در اصل ، در اینباره هاست. در این باره است که یک مردمی چگونه توانند خود را از خواریها رها گردانیده و زندگانی با گردنفرازی بسر دهند.

به گفته‌ی کسروی :

« براي آزاد زيستن و سرفراز بودن شرطهايي هست و يكي از مهمترين آنها اينستكه جدايي ميانه‌ی نيك و بد گزاريد و از بدان نفرت كنيد. اين خود بيماري بزرگِ ديگري در اين توده است. بيماري بزرگي كه به تنهايي مايه‌ی نابودي يك توده تواند بود. يك مردمي كه بدان را خوار نداشته بآنان با ديده‌ی توهين ننگرند و نيكان را بزرگ نداشته بآنان ارج نگزارند در جهان روي رستگاري نخواهند ديد.» (پرچم نيمه ماهه ص62)

اینجا جا دارد نوشته‌ی یک روزنامه نویس فرانسوی را نیز بیاوریم :

« ما فرنگیها وقتی در حق کسی می گوییم سخت و استوار مقصودمان تحسین اوست در صورتیکه در ایران چنین آدمی را احمق و نادان می خوانند و وقتی می خواهند از کسی تعریف کنند می گویند خیلی نرم است». (حسن نراقی ، چرا درمانده ایم؟ ص 27 و 28)

آری ، همگی دیده و می دانیم یکی که رک و پابند به مقررات باشد را مردم « خشک» و « یکدنده» بشمار آورده بر او ایراد می گیرند. زیرا گمان دارند نیکخویی همانست که خود به آن رفتار میکنند. همان شیوه‌ی خود را راه راست زندگانی می دانند. در حالیکه :

« گردن نهادن بزور ، فروتني نمودن در برابر زورمند ، و همچنين گردن كشيدن بناتوان ، و پاگزاردن بروي افتاده ، در بسياري از ايرانيان طبيعت دوم گرديده.» (پرچم روزانه شماره‌ی131)

آری ، اینها رفتارها و « باورها»ییست که باید درباره‌شان اندیشید و زیانهاشان را دریافت و به دور گردانیدن مردم از آنها کوشید. ولی ما می پرسیم : تا پیشروان توده به اینگونه رفتارها پشتیبان و با رادمردان استوار و گردنفرازان از در نکوهش درمی آیند چه جای گله از توده‌ی مردم است؟!

کسروی بزرگ می گوید : « بدا حال گروهي كه قفل بر دهان نادانان خود نزنند». ، « بدا حال ناداناني كه پي بناداني خود نبرده دم از گفتار نبندند.» (پیمان سال یکم ، شماره‌ی چهارم ، گفتار « تمدن چیست؟»)

آری ، سخنان بی دلیل آقای ناقد ما را به این نتیجه می رساند که ایشان از یافتن ایراد به نوشته های کسروی امید بریده و خود را در برابر دلیلها و مثالهای آن درمانده می یابد ـ دلیلهای بُرنده و مثالهای زنده و گاه طنزآلودی که در سراسر نوشته هایش همچون الماسهایی می درخشد و به روشنی معنی می افزاید ، همانها که نوشته‌ها‌ی کسروی بدان شناخته شده است. از آنسو چون دلیری آن را نیز ندارد که لب به اعتراف بگشاید و سخنان او را تأیید کند ، ناچار « به صحرای کربلا» می زند و نسبتهای تندخویی ، بی‌مدارایی و طبیعت خشن به او می دهد. یکی بپرسد آیا اینها پاسخ سخنان اوست؟!. یک مرد باخرد اگر به سخنانی ایرادی دارد گفتگوی دانشورانه ای را آغاز کرده با دلیل ایرادش را می گوید و اگر ندارد و نمی خواهد آن اندیشه ها را تأیید کند ، باری لب از سخن فرو می بندد ،‌ شما را چه شده که نه آنکار می کنید و نه اینکار و بجای آن ، با گواهیهای بیپا می خواهید چهره‌ی او را سیاه نمایید؟!

اینها را بیعلت نمی نویسیم. ایشان از اندیشه های کسروی در زمینه‌ی ادبیات ، زبان پاک ، و کتابسوزان رنجشهایی دارند. ولی آیا از سخنان او یکی را آورده به دلیلهاش پاسخ داده اند؟!. نه! گویا ایشان با چنان مایه‌ی دانشی از « آثار و آرا» او ، خود را کسروی شناس دانسته ، همچنانکه شیوه‌ی کارشناسان است که در پاسخ پرسشها بی آنکه نیازی به آوردن دلیل ببینند تنها اظهار نظر میکنند ، آقای ناقد نیز تنها نظر خود را گفته به آوردن دلیل نیازی ندیده اند. ایشان در هر زمینه اظهار نظر خود را تنها با درشتگوییها و نیشهایی آراسته اند و از پندار خود نیز چیزهایی افزوده اند. اینها نمونه هایی از نوشته های ایشان است :

1ـ « البته حساسیت و تا حدی تعصب کسروی نسبت به مباحث مربوط به زبانشناسی بر کسی پوشیده نیست».

اکنون که اظهار نظرِ نادرست ، جریمه و زندانی ندارد هرچه میخواهد دل تنگت بگو! آنهم در قالب « بر کسی پوشیده نیست»! آقای ناقد ، درباره‌ی تعصب و حساسیت نسبت به ادبیات داشتن نظرتان چیست؟! زیر عنوان نقد ، کینه‌ی شاعران را کشیدن چه؟! اصلاً شما تعصب به چه می گویید؟! برای حساسیت و تعصب می توانید یک نمونه از نوشته های او بویژه در « مباحث مربوط به زبانشناسی» بیاورید؟!

2ـ « اما تعصب و تندخویی کسروی و ایراد و انتقادهای تند و بی‌رویه‌ی او به عقاید و اعتقادات دیگران و نیز ضدیت و خصومت او با شعر کهن و ادبیات کلاسیک ،‌ کار این جستجوگر خستگی ناپذیر و پژوهشگر بی‌همتا را به افراطی گری و گمراهی کشاند».

چنانکه دیده می شود ، نویسنده کلمات ناروا را پیاپی و بیباکانه بکار می‌بندد. « انتقادهای بی‌رویه» چیست ، آقای ناقد؟! آیا شما انتقاد بی‌رویه یا بارویه را می توانید تعریف کنید؟! آیا بی دلیل سخن راندن بارویه است یا بی‌رویه؟! ، افراط کدامست؟! چه باید کرد که افراط نامیده نشود؟! دور می دانم ایشان بتواند معنی درستی به شما بگوید و اگر قضا را درنماند و توانست ، آنگاه برای آنکه بیکبار درماندگی خود را بداند ، باید ازو خواست تا یک نمونه‌ از آن را در نوشته های کسروی نشان دهد.

شاید سرچشمه‌ی این غلطکاریها نام خانوادگی ایشان است. شاید ایشان تصور می کنند چون نامشان ناقد است هرچه از قلمشان تراوید نقد خواهد بود.

چه پرمعنا گفته است آن یگانه مرد :

« يك مرد خردمندي كه معني آدميگري را ميداند و در بند نيك و بد مي باشد سخن براي او مايه لازم دارد. باين معني كه تا دليلي درميان نباشد و اطمينان پيدا نكند تنها از روي گمان زبان بگفتن نگشايد و چه بسا كه زيانهايي كشد و گفتن يك سخني را بخود جايز نشمارد. از سوي ديگر خردمند هميشه پرواي نتيجه‌ی سخن را مي نمايد ، باين معني پيش از زبان گشادن اين مي انديشد كه نتيجه‌ی گفتارش چه خواهد بود. اگر مرد خداشناسيست اين ميداند كه هر كاري از نيك و بد كيفر يا پاداشي خواهد داشت و خود را بهر گفتاري آزاد نمي شناسد.» (پرچم روزانه شماره‌ی 172)

در همان جمله‌ی اخیر ایشان ایراد دیگری نیز هست. ایشان دو پاراگراف پیش از این ، نوشته ای را از کسروی می آورد ،‌ بدینسان : « ما را دشمن شعر شناسانیده اند. ولی ما دشمن شعر نیستیم. ما نمی گوییم شعر نباشد. ... ما می گوییم : شعر سخن است ، سخن آراسته. سخن هم باید از روی نیاز باشد». این ها را می نویسد که نظر کسروی درباره‌ی شعر و ادبیات را بشناساند. ولی شگفتا در اظهار نظر خود (بالاتر) از « ضدیت و خصومت او با شعر کهن و ادبیات کلاسیک» یاد میکند. آقای ناقد چنان شتابناک بنوشتن پرداخته که متوجه یک بام و دو هوا سرودنش نبوده. اگر علت آن متضادگویی ، شتاب نیست ، پس باید گفت : با آنکه باورها و اندیشه های کسروی را درباره‌ی شعر خوانده ، هنوز درنیافته که او « خصومتی» با شعر کهن یا ادبیات کلاسیک ندارد زیرا « شعر (بهرحال) سخن است». ولی چون « سخن باید از روی نیاز باشد» و تنها از این دیدگاه که بنگریم ، شاعرانمان کرورها شعر بینیازانه و « بیهوده‌گویی» سروده اند و اینهاست که او را به نبرد با ادبیات دوره‌ی مغول واداشته (نه به این علت که شعر است بلکه بدان جهت که بیهوده است). بماند که بیشتر شعرهای بازمانده از این دوره‌ی ننگین هزارساله زهرآلود و سراسر ناپاکیست!. پس می بینید ملاک « ادبیات کلاسیک» یا اینگونه رده بندیها نیست ملاک « سود توده» و پاک نگاهداشتن ادبیات است. همان جستاری که آقایان « ادیبان» ما به آن هرگز توجهی ندارند.

تنها در اینجا نیست که سرسری خوانده و گذشته‌اند. چون از روی دست نفیسی نوشته راست را با ناراست بهم آمیخته اند. چگونگی آنکه در نوشته ‌شان دو مطلب متضاد دیده می شود ولی ایشان از روی آن سرسری می گذرد : از یکسو نقل از کتاب زندگانی من کرده که کسروی (در حدود بیست سالگی) عینکی شده و از سوی دیگر گزارشی از نفیسی نقل کرده که از سی و اندی سالگی کسروی است که چون نفیسی خواسته خود را دقیق به جزئیات وانماید از ظاهر او یکی هم این را گفته : « هنوز عینک [ن]میزد» ! همین بنیکی نشان می دهد که بازشناختن راست از ناراست آسان نبوده و برای آن باید باریک بین و شکیبا هم بود. اینجا روی سخن ما با آقای اتحاد هم هست که اینگونه گزارشها را غربال نکرده مشت مشت کنار هم ریخته و بچاپ سپرده.

آقای اتحاد ! ، سخن از گزارش نفیسی به گفتار دیگری می ماند. تا آن گفتار شما و نیز آقای ناقد را به اندیشیدن در پیرامون این موضوع می خوانیم :

کسروی در سال 1324 کشته شد. نفیسی که ظاهر گزارشش چنانست که تو گویی از کشته شدن کسروی سخت اندوهگین گردیده و بگفته‌ی خودش : « جهان پیش چشمم تیره شد. واقعه ای ناگوارتر از این بیاد ندارم.» این را در 1334 نوشته (چنانکه در آن گفتار هم آورده اید). آنگاه که جهان پیش چشمش تیره شد و فهمید که « زشت تر از این کاری در جهان ممکن نبود» می توانست با قلمش با سوگمندان و آزادیخواهان غمخواری کند و زشتی آن کار ، بلکه پلیدی آن را باز نماید ولی هیچ ننوشت. دهسال بخاموشی گذرانیده بعد آن را نوشت. آیا شما هیچ از خود پرسیده اید نفیسی که قلمش کمتر زمانی آسوده می بود ، به چه علت این سالها خاموش بوده؟! ...

به اظهار نظرهای آقای ناقد باز میگردیم :

3ـ « سرانجام در راه پیکار با آنچه او زشت و ناپاک و ضداخلاق می خواند ، تا آنجا پیش رفت که به زشت ترین و ضداخلاق‌ترین رفتاری سوق داده شد که از انسانی فرهیخته می تواند سر زند. او و پیروانش همه سال ، روز اول دیماه جشن کتابسوزان برپا کردند و کتابهایی که به تصور آنان زیانمند و ناسودمند و مایه‌ی بدآموزی بود در آتش سوزاندند. این لکه‌ی ننگ را با هیچ توجیهی نمی توان از زندگی او پاک کرد».

چنانکه دیده می شود آقای نویسنده‌ از هر زمینه‌ای به سخن درآمده ولی جز آزردگی نمودن کار دیگری نکرده. از این پاراگراف تنها این فهمیده می گردد که ایشان از داستان کتابسوزان رنجیدگی دارند ولی اینکه چه ایرادی به آن دارند و چرا آن را لکه‌ی ننگ نامیده اند هیچ دانسته نمی گردد.

اگر خواننده بپرسد : یاران کسروی به چه علت کتاب می سوزانند؟! و شما که نوشته های او را خوانده و اکنون می خواهید در آنباره به ما آگاهی دهید چرا علت کار ایشان را روشن نمی گردانید؟! ، راستی آقای ناقد چه پاسخی خواهند داشت؟!.. آیا همینکه بگویند : « به تصور آنان کتابهایی زیانمند و ناسودمند و مایه‌ی بدآموزی بود» همه‌ی خوانندگان را قانع خواهد کرد و دیگر دنبال آن نخواهند رفت که بدانند ایشان براستی چه می گفتند؟! آیا از اینکه بدینسان « سر و ته قضیه را هم آورده اید» شادمان و نزد وجدانتان آسوده اید؟!. آیا تنها با آوردن واژه هایی مانند « لکه‌ی ننگ» می توان جلو نشر یک حقیقتی را گرفت؟!..

در جاییکه دو سوی یک گفتگو ، باورهای وارونه‌ی هم دارند آیا راهی جز این می شناسید که هر کدام از ایشان دلیلهاشان را شرح داده بکوشند تا زمینه را از تاریکی بیرون آورند؟!

آقای نویسنده می داند که کسروی به این وظیفه‌ی خود بعنوان یک نویسنده نه در این زمینه بلکه در هر نوشته ای رفتار کرده و هیچ سخنی را بی دلیل نرانده. ولی جای پرسشست ، ایشان چرا طفره رفته اند؟! چه چیزی جلوگیر دلیل آوردنشان بوده؟!

ایشان به زمینه ای درآمده که برای فراهم آمدن آن کسروی سالها نوشت و سرانجام از نتیجه های آن یکی هم این روشن گردید که کتاب به صرف آنکه کتاب است دارای ارزش جدایی نیست. ارزش آن به نوشته هایش می باشد. چه بسیار کتابهایی که هیچ ارزشی ندارند زیرا نوشته هایش پوچ و پا در هواست. از آن بدتر ، چه بسیارند کتابهای دیگری که نه تنها ارزشی ندارند بلکه گمراه کننده و بدآموز و در نتیجه زیانمندند.

به دیده‌ی کسانی که هنوز این را درنیافته اند و گمان دارند همینکه سخنان یا اندیشه هایی روی کاغذ چاپ شد ـ چه نیک و چه بد ـ دارای ارزش می شود ، چه شگفت که ارزیابی ای که یادش کردیم بیمعنی بنظر آید. چه شگفت که کتاب را بخودی خود دارای ارزش جداگانه گیرند.

صفت « بدآموزی» درباره‌ی کتابها را نخست بار کسروی مطرح کرد و بما شناساند و آن واژه را نیز او شناخته گردانید. او بود که به یک زمینه‌ی روانشناسانه درآمده این فهماند که رفتارهای آدمی از اندیشه هایش برمی خیزد. او به تاریخ هزار ساله‌ی آلودگیهای اندیشه ای و بدآموزیهایی که در کتابهای این دوره بوده پرداخت و بما نشان داد که سرچشمه‌ی رفتارها ، گفتارها و اندیشه های زیانمندمان در آنهاست.

پس این نبوده که از روی هوس و آنگاه بی زمینه و ناگهانی به این کار برخیزد یا آنکه به « تصور» افتاده باشد. بجاست بیاد آوریم که او در این زمینه سخنان بسیاری نرانده زیرا پس از آنکه در نوشته های پیوسته‌ی خود (در میان سالهای 1312 تا 1318) فهماند که آن کتابها سرچشمه‌ی بدبختیهای مردم می باشد ، بیک اشاره‌ی او خوانندگان دریافتند که پس نخستین گام در راه پیشرفت ، از سر راه برداشتن آنها می باشد.

ما هم اینجا شرحی با آن تفصیل که « پیمان» به آن کوشید نخواهیم توانست آورد. ولی اگر روزنامه‌ی شما این آمادگی را اعلام دارد بجا می دانیم که این بحث را در فرصت دیگری جداگانه و به گشادی دنبال کنیم. زیرا این امروز یکی از ارجدارترین پرسشهاست که این توده با کتابهای سراسر زیانمند خود باید چه کند.

براستی نمی دانیم آقای ناقد نوشته‌های کسروی در این زمینه ها را خوانده یا نه. هرچه هست آنها با دلیلهایی از تاریخ ، روانشناسی و علوم تربیتی همراه می باشد. سخن بی دلیل در آنها نتوانید یافت. کسروی نه تنها در این زمینه بلکه در هر زمینه ای خوانندگان را تشویق به درآمدن به بحثها و نوشتن ایرادهاشان کرده. همین جز آنکه گویای آزادگی و گردنفرازی اوست ، نشان می دهد که از گفتگو و روشن شدن موضوعها هراسی ندارد.

ایشان چه آنها را خوانده و چه نخوانده ما این را از ایشان می پرسیم : چه شده که شما و مانندگان شما به جای آنکه به روشنی موضوع کوشید و خواننده را آگاه گردانید ، دست به نکوهش و گاه حتی هوچیگری یازید؟!. همان نکوهش هم بهتر نیست همراه با دلیل باشد؟!. این قرن و این زمانه دیگر جای سخن بی دلیل و تاریک راندن نیست.

سخن بی دلیل راندن را نشان فریبکاری هم نگیریم باری نشانه‌ی هراس گوینده از روشنی موضوع و چون و چرا کردن خواننده است. آیا سرفرازانه اندیشه ای را باز نمودن و برایش دلیلها آوردن و آنگاه با پافشاری و بی‌هراس از زخم زبانها به آن کار بستن « لکه‌ی ننگ» است یا حقیقتی را تنها بقصد محق نشان دادن خود نصفه نیمه و تاریک به خواننده نمودن؟! نیک گفته اند که دزد از مهتاب گریزان است.

آقای ناقد ، امروز این یک آزمایشی برای شما و دیگران است. شما می توانید اندازه‌ی راستی باور خود را با درآمدن به این بحث محک بزنید.

اکنون این آزمایش نیکی است که یکی بتواند اثر تبلیغات و « جو روانی» را کنار زده سخنان هر دو طرف را نیک گوش کند و آنگاه داوری خرد را پیش کشد. به سخن دیگر آزمایشی است که هر کسی از اندازه‌ی راستی پذیری و « آمیغ پژوهی» خود آگاه گردد. زیرا با تبلیغات و هوچیگریهایی که شده کتابسوزان را یک کار « ضد فرهنگی» نشان داده اند.

اگر کسانی بایستگی کتابسوزان را دریابند باید گفت خردهاشان نیرومند است و آمادگی و شایستگی پیشرفت را دارند. و اگر تنها از ترس آنکه « دیگران چه خواهند گفت؟» یا ببینیم « نظر بقیه چیست؟» بخواهند داوری کنند ، اینجاست که باید گفت : تشخیصهاشان ناتوان است و حقایق و مصالح را نمی شناسند. آنها کسانیند که سررشته‌ی اندیشه هاشان نه در دست خود بلکه در دست دیگران است. داوریهاشان همیشه زیر فشار روانی « حرف مردم» بسر می برد. آری ، این امروز یک آزمایش بزرگی برای آنان نیز هست.

ولی از آنسو و از دیدگاه سود و زیان مردمی که پس از قرنها خودکامگی و بدبختی و درماندگی کشیدن می خواهند برخیزند و به آنها چاره کنند نگریسته شود ، این یک نبرد واجبی هم است ، چه بخواهیم و چه نخواهیم.

کسروی این را با سخنان زیر شرح می دهد :

« آن داستان كتابسوزان كه باين بيخردان گران افتاده و در پيش خود آن را تندروي مي‌پندارند يكي از كارهاي بسيار بايا[ = واجب] و بسيار بجاي ماست. ما كه دانسته ايم سرچشمه‌ی درماندگي و بدبختي ايرانيان ـ بلكه سراسر شرقيان ـ اين بدآموزيهاي گوناگون و درهميست كه در كتابها و مغزها آكنده گرديده و اين آميغ[= حقیقت] در پيش چشم ما همچون آفتاب روشن گرديده ، و در نتيجه‌ی اين دانستن صدها رنج و زيان را بخود هموار گردانيده بآن برخاسته ايم كه بهر بهايي كه بسر آيد آن بدآموزيها را از ميان بريم ، آيا چاره جز اين ميداريم كه چنانكه مغزها را پاك ميگردانيم آن كتابها را نيز سوزانيده نابود سازيم؟!. اگر اينكار را نكنيم نه آنست كه همه‌ی رنجهاي خود را هدر گردانيده ايم؟!. داستان اين كتابسوزان ما ، داستان آن « پلشت روبي» است كه پزشكان درباره‌ی تيفوس گرفتگان و ديگر بيماران ميكنند. كسيكه تيفوس ميگيرد تنها بآن بس نميكنند كه به بيمارستانش برند و يا در همانجا به بهبودش كوشند ، بلكه در خانه اي كه خوابيده گوگردي مي‌سوزانند ، رختهاي تنش را بخورد آتش ميدهند ، و از هر باره ميكوشند كه ريشه‌ی ميكروب را بكنند كه ديگري نيز گرفتار نگردد ، و شما ديده ايد كه اين كاري را كه پزشكان از روي فهم و دانش ميكنند فلان خاله كلثوم و بهمان نه نه سكينه نمي پسندند و تندروي مي‌شمارند ...

ريشخند نادانان به دانايان تازگي ندارد. اين در جهان هميشه بوده است كه داناياني از روي فهم و دانش بكوششهايي برخيزند و در راه يك نتيجه‌ی بزرگي تلاشها بكار برند ، و نادانان از كنار ايستاده بي آنكه خواست ايشان را بدانند و از كارهاشان آگاه باشند زبان بسركوفت و ريشخند باز كنند. اين در جهان هميشه بوده است.» (پرچم نیمه ماهه شماره‌ی دهم ، گفتار « یک نبرد دیگری که باید کنیم»)

ما می گوییم : چرا تا خرد هست کار را بدست هوچیگری و شلتاق بسپاریم. بسیاری از مردم از کتابسوزان هیچ نمی دانند ، برخی هم تنها از دور چیزی شنیده اند. می گوییم : بیایید سخن ما را از نزدیک بشنوید. بیایید با هم گفتگو کنیم. اگر ایرادی در سخنانمان دیدید شما هم ما را از آنها آگاه گردانید.

آیا شما با این پیشنهاد مخالفید؟!

بیش از این به این سخن دامنه نمی دهیم. آقای ناقد در جای دیگری اظهارنظر دیگری بدینسان می کند :

4ـ اما دریغ که در برابر دگراندیشان شکیبایی و مدارا و بردباری نمی توانست و به رغم رقت دل ، چنان دربند طبیعت تند و تنش زای خود گرفتار بود که نه تنها با شیوه‌ی بیان و نحوه‌ی برخوردش به شمار دشمنان خود می افزود که دوستان و نزدیکانش را نیز می آزرد و از خود می راند».

پیشتر گفتیم که شیوه‌ی او دانشی نیست. پاراگراف بالا نیز دلیل دیگری است به این سخن. اگر باریک بینی کنید می بینید همچون زنبور پیاپی نیشها زده ولی دریغ از آوردن یک دلیل. راستی آنکه آقای ناقد ، در سراسر گفتارش به « خشکه فیلسوفی» پرداخته. برای آنکه معنی آن هم ناروشن نماند بجاست داستان زیر را بیاوریم :

« فراموش نكرده ام يكي از آنان يك ملاي جوان قمي بود كه شبي ، يكه كاره بخانه‌ی من آمده بود كه پندهايي دهد ، يا بهتر گويم : به خشكه فيلسوفي پردازد و چون در ميان سخنانش ميگفت : « شما تند ميرويد ، همه‌ی شعرها را دور نبايد ريخت ، نيكها را از بدها جدا بايد كرد» ، من ناچار شده پرسيدم : « نيك و بد را از چه خواهيد شناخت؟.. چه قاعده اي براي آن انديشيده ايد؟!..». ديدم درمانده پاسخي نتوانست ، و براي آنكه سخن ديگري بميان آورد چنين گفت : « آخر شما مي‌توانستيد شعرا را طوري انتقاد كنيد كه نرنجند» ، گفتم : خواهشمندم شما آن را كنيد. شما يك گفتاري بنويسيد كه بديهاي شعر و زيانهاي آنرا بگوييد و كاري كنيد كه رنجش آور نيز نباشد ، چنين گفتاري نوشته بياوريد ما بچاپ رسانيم. گفت : " من قلم ندارم ، نمي‌توانم مقاله نوشت."». (پرچم نیمه ماهه ، پیشین)

از اینگونه کسان همیشه بوده و خواهند بود. آنچه در دیده‌ی اینان کمترین ارجی ندارد همانا رستگاری مردم است.

می ماند راوی دیگر و سخنان او. سخن از او راندن نیز بسیار واجب است. با آنکه همیشه پرهیز داشته ایم که از رفتگان سخن رانیم لیکن اکنون که دیده میشود کسانی بیباکانه و طوطی صفتانه هرچه بدلخواهشان نزدیک است برداشته تکرار می کنند ناچاریم ماسک از چهره‌ی او نیز براندازیم.

این گفتار هم آماده است و آن را پس از چاپ شدن پاسخ به نوشته‌ی آقای ناقد خواهم فرستاد.

ب. ن.   تهران

آدینه 28/5/90

رونوشت : سایت www.kasravi-ahmad.blospot.com