سياست چيست؟..
كسانـي ايـراد گرفتـه ميگوينـد : « شمـا در سياست وارد نيستيد». ميگـويم : شمـا سياست به چـه مي گوييد؟.. اين واژه نيز از آنهاست كه معني خود را از دست داده اند و هر كسي معني ديگري بآنها ميدهد.
سياست « بهمبستگـي يك توده با توده هاي ديگـر و چگونگـي آن بهمبستگي» مي باشد. سياست آنست كه يك توده راهي براي زيست خود در ميان ديگر توده ها باز كند و رفتارش با آن توده ها از روي فهم و بينش باشد.[1]
در ايران تاكنون سياست نبوده
سياست باين معني در ايران هيچگاه نبوده اكنون نيز نيست. پنجاه يا شصت سال پيش ميرزاملكم خان كه خود مرد دانايي مي بوده در اين باره بگله پرداخته چنين مي نويسد :
« پولتيك ايران چيست؟.. كشتي دولت بكجا ميرود؟.. در اين درياي حوادث از بـراي ما خطـري هست يا نيست؟.. اگـر هست تدارك ما چيست؟.. طـرح ما كدامست؟.. دشمـن ما كيست؟.. دوست ما كجاست؟.. از چه راه بايد رفت؟.. از چه ورطه بايد گريخت؟.. در چـه كار هستيم؟.. چه كار بايد كرد؟.. هنوز در ايران هيچيك از بزرگان ما نه اين سئوالات را تصريح كرده و نه حل اين مسائل را بصيرت كافي داشته است. كشتي دولت بدون طرح ، بدون نقشه ، بدون تعيين مقصود در درياي پولتيك حيران و سرگردان بوده است ...».
اين جمله ها نيم قرن پيش از اين نوشته شده. در اين نيم قرن در جهان تكانهاي بزرگي پديد آمده. در خود ايران ديگرگونيهاي بسياري رخداده. ليكن آنچه تكاني در آن پديد نيامده و ديگرگوني رخ نداده بي سياستي توده و دولت ايران است.
شما اگر نيك نگريد خواهيد ديد در اين كشور ، آنكه تودهی انبوه است از چنين فهم و انديشهاي بسيار دورند. آنان هر دسته اي سرگرم نادانيهاي خود ميباشند و از زندگاني بيش از كوشيدن و پول درآوردن نمي شناسند. آنچه از دلهاي ايشان نمي گذرد آيندهی كشور است.
آنكه درسخواندگان و بافهمانست اينان نيز چشم براه پيشامدها دوخته بيش از اين نمي توانند كه گاهي اميدهاي بيجا بندند و گاهي بيكبار نوميد باشند ، اگر براي كشور گرفتاري پيش آمد افسوس خورند و بگله پردازند.
در اينميان دولتها نيز يكي پس از ديگري آمده رشتهی كارها را بدست مي گيرند ، ولي بيش از اين نميخواهند كه چند زماني اين تودهی سرگردان را راه برند و سپس رها كرده بدست ديگران سپارند.
چنانكه ميرزا ملكمخان مثل آورده اين كشور با حاليكه ميدارد بيك كشتي كوچكي ميماند كه در يك درياي بزرگي بميان موجها افتاده ، و گروهي مردم پراكنده در درون آن نشسته اند كه نه ميدانند بكجا ميروند و نه راهي بسوي كنار دريا مي شناسند. در آنميان هـر زمان كسي بپا ميخيزد ، و بي هيـچ آشنايي بكشتيراني و دريانوردي ، و بي آنكه افزارهايي از قطب نما و نقشه و مانند اينها در دستش باشد ، سكان را گرفته كشتي را باينسو و آنسو ميچرخاند ، و چند گامي پيش و پس برده رها مي كند و بجاي خود باز مي گردد. اينست حال تودهی سرگردان ايران.
شما اگر با كساني گفتگو كنيد و چنين پرسيد : « آيندهی اين كشور چه خواهد بود؟.. توده اي با اين ناتواني كارش بكجا خواهد انجاميد؟..» ، يا بپرسيد : « اين مردم چرا درمانده اند؟.. چرا نميتوانند با خوشي و سرفرازي زندگي كنند؟.. سرچشمهی اين درماندگي چيست و چارهی آن چـه ميباشد؟..» يا بپـرسيد : « رفتار ما با همسايگان نيـرومند خـود چـه بايد بود؟.. چه راهي بايد با آنان پيش گيريم؟..» ، بهيچيك از اين پرسشها پاسخ درستي نخواهيد شنيد. كم كسي باين زمينه ها درآمده و كمتر كسي در اين باره ها بانديشهی روشني رسيده.
ما آنچه بايد دانست دانسته ايم
ولـي ما بهمهی اين زمينه ها درآمده بهمهی اين پرسشها پاسخي ميداريم. ما براي آينـدهی اين مردم راه روشني بديده گرفته ايم ، و براي آنكه مردم را باين راه اندازيم از سالهاست كه بكوشش برخاسته ايم. اينست مي گوييم : ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم.
ما « سياست» را بمعني راستش گرفته و آنگاه تنها بسخن بس نكرده بكار و كوشش نيز درآمدهايم. كوششهاي دهسالهی ما همه در اينراه بوده.
اين گفتگو بسيار دراز است و براي آنكه يك آگاهي كوتاهي در اينجا داده گفتگو را بشماره هاي ديگر گزاريم در پايين فهرستي از دانسته ها و از انديشه هاي خود مي آوريم :
1) اين توده آلودگيهاي بسيار ميدارد كه مايهی ناتواني و درماندگيش جز همانها نيست. در قرنهاي اخير از هر كشاكشي كه رخداده ايران شكست خورده بيرون آمده و مايهی آن شكست هرآيينه آلودگيهاي خودش بوده. چيزيست بسيار روشن : اين توده با حال كنوني پست تر از ديگرانند و اينست پس تر از آنان گرديده اند.
2 ) بايد باين آلودگيها چاره كرد و اين مردم را نيك گردانيد ، تا بتواند با توده هاي ديگر همگام گردد و با آنان همسري نمايد.
3 ) چاره بآن آلودگيها تواند بود و جاي نوميدي نيست. ما سرچشمهی آنها را پيدا كردهايم و خواهيم توانست آن سرچشمه را بخشكانيم. اين كار دشوار است و بكوشش بسيار نياز دارد ، ولي نشدني نيست.
4 ) از گله و ناله و فرياد و دسته بندي و مانند اينها كمترين نتيجه نتواند بود. اين خود از درماندگيست كه مردمي بآلودگيهاي خود چاره نكنند و تنها بناله و گله پردازند. اين مانند آنست كه بيماري درپي درمان و دارو نباشد و تنها بگله و ناله از درد و ناتواني بس كند.
5 ) از پيشامدهاي جهان و از جنگها و آشتيها و پيمانها سودي باين توده نتـواند بود و گرهي از كارشان نتـواند گشود. مردمي تا خود نيك نباشند از جهان نيكي نتوانند ديد. اينكه بسياري از مردم از پشت سر پيشامدها نيكي باين توده چشم مي دارند از روي فهم نيست. اين بدان مي ماند كه كشاورزي تخم نكارد و در همان حال از نيكي يا بدي كشتهاي ديگران بسودي اميد بندد.
اينها پنج رشته حقايقست كه ما دانسته ايم و كوششهاي خود را بروي آنها گزارده ايم. ما راه سياستي براي ايراني جز اين راه را نمي شناسيم. اگر سياست آنست كه يك توده را از روي فهم و بينش راه برد و بخرسندي و سرفرازي رساند راهش جز اين نتواند بود.
[1] : دربارهی یکه ها (افراد) نیز چنینست و هر یکه ای برای باز نگاه داشتن راه زیست خود و خانوادهاش در میان دیگران باید رفتار خردمندانه ای دارد. مردم واژهی سیاست را در این معنی بکار میبرند و مثلاً می گویند : « فلان مرد خیلی با سیاست است» و خواستشان آنست که او گفتارش از روی فهم و بینش و رفتارش با دیگران نیز خردمندانه می باشد. همین معنی دربارهی یک توده و رفتار او با دیگر توده هاست که سیاست نامیده می شود.
كفيل شهرباني تبريز بدست و پا افتاده
چنانكه از تبريز آگاهي رسيده ياور ضيايي كفيل شهرباني تبريز كه در وحشيگريهاي آنشهر يكي از دخالت كنندگان بوده و دليلهاي آشكار بدخالت خود بدست داده (زيرا در هنگام رخدادن وحشيگريها كمترين اقدامي براي جلوگيري ننموده سپس نيز از دستگير كردن اشرار و از دنبال كردن آنها خودداري نشانداده) اخيراً كه فشاري از تهران باو آورده شده بجاي آنكه بهوش آيد و خطاي خود را جبران كند بيك تشبث ديگري پرداخته ، و آن اينكه چند تن از ملايان و حاجيها را كه خود از محركين اصلي مي باشند برانگيخته كه يك تلگراف هزار كلمه اي نوشته بتهران فرستند و چنين وانمايند كه آن وحشيگري با دخالت انبوه مردم شهر رخداده و شهرباني توانا بجلوگيري نبوده است.
كفيل شهرباني كه از قوانين آگاهي ندارد مي پندارد اين تشبثات گريبان او را از چنگال قانون رها خواهد گردانيد ، و نميداند كه همين دست و پا زدنها دليل ديگري بدخالت او در جرايم خواهد بود.
در اين قضيه كه چند جرم بزرگ جنايي بهم آميخته و بايد يك دادگاه بزرگي برپا گردد آنچه از همه مهمتر و بتعقيب شايسته تر است آنست كه شهرباني كه بايد بجلوگيري از جرايم كوشد خود دخالت در جرايم كرده و سپس نيز براي پرده پوشي باين تشبثات بيمعني برخاسته. بلكه چنانكه دانسته ايم كفيل شهرباني و ديگر همدستان او ميكوشيده اند كه اشرار را هرچه بيشتر برانگيزند و قضيه را به ياغيگري شهر رسانند و براي دولت گرفتاري بزرگي پيش آورده خود را از ميانه بيرون كشند.
ما توجه ادارهی مستشاري شهرباني را باين قضايا جلب ميكنيم. در اين قضيه رازهاي نهاني بسيار است. چنانكه نوشته بوديم چند تن از حاجيهاي انباردار تبريز كه از سال گذشته از پرچم زخم خورده هستند صد هزار ريال پول گرد آورده بودند كه در اينراه صرف شده. ما نامهاي آن حاجيها را نيز مي دانيم. ولي دوست ميداريم قضيه از راهش دنبال شود و حقايق روشن گردد و بهرحال اندازهی دخالت شهرباني و ارتباط اين دخالت با آن اقدام حاجيها دانسته شود.
آقاي مستشار شهرباني كه از آنسر جهان براي انجام نيكيهايي باين كشور آمده و پديد آوردن يك ادارهی شهرباني بسامان و قانوني را براي كشور ايران بعهده گرفته اند[1] بسيار لازم است كه باين قضيه توجه كنند و چنانكه وعده داده اند بازرس خاصي براي اين كار فرستاده يا اگر مقتضي بود خودشان سفري بآذربايجان نمايند.
اگر آقاي مستشار شهرباني بازرسي فرستند و يا خود سفري كنند خواهند ديد كفيل شهرباني تبريز گذشته از تخلفات ديگر در دادن گزارش نيز وظيفهی خود را فراموش گردانيده و يكرشته دروغهايي بتهران آگاهي داده.
خواهنـد ديد تا يكماه پس از رودادن وحشيگريها شهر را بحال خود گزارده و هر روز كساني از اشرار و از محركين ايشان شعرهاي ياوه و هرزه و نوشته هاي بسيار پست انتشار داده انـــد و خواستشان از انتشار آنها اين بوده كه مردم عامي را هرچه بيشتر تحريك كنند و قضيه را بياغيگـري شهر و آشوب عمومي رسانند.
خواهند ديد كه تبريز در اين يكماه شهرباني نداشته و اشرار هرچه ميخواسته اند ميكرده اند و شبها نيز دزدي هاي فراوان رخداده چنانكه در يك كوي در يكشب هفت فقره دزدي رخداده.
اينها قضاياييست كه ما دانسته ايم و ميخواهيم آقاي مستشار نيـز تحقيق كنـد و بداند و چارهاي را كه مي بايد بديده گيرد.
[1] : در آن زمان تيمرمن آمريكايي مستشار شهرباني بوده است. (با بهره گيري از پرچم روزانه
(پرچم هفتگی ، شمارهی دوم ، 5 فروردین 1323)
بخش تاریخ
اسلام و ايران
ـ2ـ
پيغمبران همه فرستادگان يك خدايند. كساني كه يكي را از آنان پذيرفته ديگران را نمي پذيرند خرد از اين كار ايشان بيزار است.
بزرگترين عيب يك مردم دو تيرگي و پراكندگي است كه ميانهی آنان باشد. گروهي كه در سرزميني گرد آمده اند و بايد با هم زيست نمايند و هرگاه دشمني رو نمود گرد يك درفش گرد آمده بجلوگيري برخيزند بر چنين گروهي پر گزندترين آسيب ، داشتن انديشه هاي پراكنده و گوناگون است.
جهان از ديدهی خرد و مردمي يك خانداني بيش نيست و جهانيان همه با هم برادرند. ولي چون از باستان زمان جهانيان گروه گروه شده و هر گروهي سرزميني را برگرفته و بر آبادي آنجا كوشيده اند باري مردم هر سرزميني بايد پيرو يك دين بوده و بيك آيين زيسته از انديشه هاي پراكنده و كينه آميز سخت پرهيز كنند.
سخن بي پرده بگويم : ايران اين سرزمين كهن ، امروز بيمناكترين آسيبِ آن ، پراكندگي انديشه ها ميباشد.
اين سرزمين صدها ستم ديده و قرنها با سختي و بيچارگي بسر داده تا امروز بياري خدا ساماني پيدا كرده. در چنين روزي نبايد كساني تخم دو تيرگي و پاشيدگي بيفشانند و مايهی رنجش و رميدگي ايرانيان از يكديگر باشند.
امروز بايد از سختيهاي گذشته عبرت گرفته جز درپي يكدلي نبود و از هر گفتار يا كرداري كه مايهی پراكندگي باشد پاك بركنار بود.
آنچه مرا باين سخن واميدارد نگارشها و گفتارهائي است كه از پارهای جوانان ناآزموده و برخي پيران خام انديشه دربارهی اسلام و رابطهی ايران با آن دين پاك خدايي سر مي زند كه بي آنكه پيرامون خود را بپايند و بي آنكه گفته ها و نوشته هاشان بنيادي داشته باشد بوالهوسانه بيكرشته سخناني زبان باز ميكنند يا قلم مي دوانند.
اينان بر دو دسته اند. دسته اي بدنهاد و سياهدل كه جز لگام گسيختگي مقصودي ندارند و اسلام را از آن راه دشمن ميدارند كه آنان را در سياهكاريها و نادرستي ها آزاد نگزارده است. دسته اي نيكنهاد و ساده دل كه فريب زمان را خورده و آن سخنان را مايهی ايراندوستي مي شناسند و با اسلام از اين راه دشمني مي نمايند كه ميپندارند ايران از آن دين خدايي زيان ديده.
روي سخن من با اين دستهی نيكنهاد است كه ميخواهم آنان را از آن اشتباه بسيار بيجا بيرون بياورم.
برادران : حساب ايران و عرب در قرنهاي پيشين پاك شده و سخني براي امروز باز نمانده. آن روزي كه تازيان بسرحد ايران رسيدند ايرانيان آن روز غيرت و مردانگيشان كمتر از ديگران نبود و چون اسلام را در نمي يافتند و جز شهرگشايي علت ديگري برآن جنبش عرب نمي پنداشتند غيرتمندانه بنگاهداري ايران برخاستند و كردند آنچه را كه شايستهی غيرت و مردانگي بود. ولي با نيروي خدايي اسلام برنيامده جز شكستهاي پياپي از آن كوششهاي خود نتيجه نديدند. و چون تازيان چيره گرديده بسراسر ايران دست يافتند باز ايرانيان دشمني باسلام فرو نگزارده هر زمان كه توانستند از شورش و جنبش باز نايستادند و در اين بار نيز خونهاي فراواني از ايران ريخته گرديد.
فسوسا بر آن خونها كه در راه غيرت ريخته شد ولي غيرت درآميخته با ناداني! فسوسا بر آن خونها كه ريخته گرديد و پاك هدر رفت!
ليكن كم كم ايرانيان حقيقت اسلام را دريافتند و بآن دين خدايي بگرويدند.
در اين زمان بود كه ايران دانست چه بايد كرد. دانست كه بايد دشمني با اسلام را كه مايهی آن شكستها و بدبختيها بود كنار نهاده با چيرگي عرب و فزوني جوييهاي آنان و دعويهاي بيجا كه داشتند ـ دعويهايي كه اسلام از آنها بيزار بود ـ بدشمني برخاست. خوشبختانه اين بار فيروزي بهرهی ايران گرديد كه در اندك زماني دست عرب را از ايران برتافته خود ايرانيان رشتهی كارها را بدست آوردند. هنوز قرن سوم هجري بنيمه نرسيده بود كه رشتهی كارها در ايران با خود ايرانيان گرديد. ديري هم نگذشت كه ببغداد تاخته بر خليفه نيز چيرگي يافتند و اختيار كارها بلكه اختيار زندگي او را نيز بدست آوردند.
در اينجاست كه ما ميگويم : حساب ايران و عرب پاك شد و سخني براي زمانهاي ديرتر باز نماند.
آنانكه مي گويند ايرانيان اسلام را بزور شمشير پذيرفتند راه خطا مي پويند.
آنانكه مي پندارند ايرانيان چون بشمشير با اسلام برنيامدند از راه دين سازي و نيرنگبازي رخنه بر بنياد آن دين انداختند ناداني خود را نشان ميدهند.
شگفتا ! مگر در قرن سوم هجرت نبود كه يعقوب پسر ليث از سيستان برخاسته بر بخش بزرگي از ايران دست يافت و با سپاه انبوهي بجنگ خليفه تاخت و خود زماني بود كه كار خلافت اسلامي از مويي آويخته بود ـ اگر ايرانيان اسلام را از جان و دل نپذيرفته بودند چرا در چنان هنگامي همگي بشورش برنخاستند و بكندن ريشهی اسلام نكوشيدند؟!.
مگر در قرني ديگر در زمان ديلميان نبود كه چون بويهيان ببغداد دست يافته بودند دو تن از كسان بهاءالدوله بخانهی خليفه المكتفي بالله رفته و او را بخواري بسيار بيرون كشيده بخانهی بهاءالدوله آورده بند نمودند و با زور مشت و سيلي پيمان كناره جويي از خلافت ازو دريافت داشتند ـ اگر ايرانيان اسلام را بزور پذيرفته بودند چرا در چنين هنگامي از آن دين برنگشتند و بيرق زردشتيگري برنيفراشتند؟!
برادران : شما با آن سخنان بيهودهی خود نه تنها تخم پراكندگي ميانهی ايرانيان مي افشانيد راه تاريخ را نيز كور ميسازید. كساني كه در تاريخ اسلام و ايران بجستجو خواهند پرداخت چه بسا كه مدتها گيج اين گفته هاي بي بنياد شما باشند و چه بسا كه كساني فريب اين سخنان را خورده و چيزهايي در كتابهاي خود بنگارند!
مذهب ساختن و رخنه بر بنياد يكدين خدايي انداختن و مردم را از دين بيزار گردانيدن از زشت ترين ننگهاست. كساني كه چنين نسبتي را بايرانيان ميدهند خود دشمني با ايران ميكنند. كساني از ايرانيان هم كه چنين نسبتي را پذيرفته پر و بالهايي هم از پندار خود برآن مي افزايند مگر نافهمي و ناآگاهي را عذر آنان بدانيم وگرنه درخور هرگونه نكوهش مي باشند.
در قرنهاي پيشين اسلام كسان بسياري بقصد فتنه جويي يا بآرزوي پيشوايي بدعتهايي نهاده هر كدام راه نويني باز ميكردند چند كسي هم از ايرانيان بچنين كاري برخاسته اند. ولي ايرانيان هميشه از آنان بيزاري مي جسته اند. كنون هم ما از آنكسان بيزارييم و هرگز نخواهيم پذيرفت كه نام ننگين ايشان در تاريخ ايران بنيكي ياد شود.
چنان كساني كه مردم را از راه رستگاري در برده و در بيابان گمراهي سرگردان مي ساخته اند خود دشمن آدميگري بوده اند. چه رواست كه كساني نام آن غولان فريبنده را بنيكي ببرند؟! كساني كه كارشان دين دزدي بوده و بر بدبختي مردم ميكوشيده اند چه سزاست كه ايرانيان آنان را از برگزيدگان خود بشمارند؟!
آن رفتار رادمردانهی ايرانيان كه چون اسلام را نمي شناختند در برابر آن هزارها قرباني دادند و چون آنرا شناختند پاكدلانه آن كينه ها را فراموش ساخته بنگهداري اسلام برخاستند و اين زمان هم صدهزار قرباني در راه آن دادند ـ چنين رفتار رادمردانه كه مايهی سرفرازي ايرانيان است كج انديشاني آن را تحريف نموده چنين وامينمايند كه ايرانيان چون با اسلام بشمشير برنيامدند از راه نيرنگ و دو رنگي بكندن بنياد آن كوشيدند! تفو بر اين ناداني! تفو!
اما شيعيگري ايرانيان چنانكه در جاي ديگري گفته ايم چون امويان و عباسيان بدستاويز خويشاوندي با پيغمبر اسلام بخلافت نشسته علويان را كه بپيغمبر نزديكتر از آنان بودند و در پارسايي و دانشمندي هم برتري داشتند سخت مي آزردند غيرت ايرانيان اين بيدادگري را برنتافته هواداري از علويان مي نمودند و اين بود كه بشيعيگري معروف گرديدند.
اما دشمني با سه خليفه و ديگر نارواييها كه در قرن هاي اخير شاه اسماعيل صفوي در ايران رواج داده اينها كارهايي است كه خردمندان هميشه بيزار بوده اند و چنانكه همه ميدانيم از آغاز مشروطه يكي از كارهاي مهم آزاديخواهان دشمني با آن بدعتهاي نازيبا بوده و خوشبختانه امروز كمتر نشاني از آن بازمانده.
كسانيكه بر شيعيگري ايرانيان هم پيرايه بسته چنين وامي نمايند كه ايرانيان از اين راه دشمني باسلام مي نموده اند اين كسان فراموش كرده اند كه شيعيگري بنحويكه آسيب بر اسلام باشد يادگار دورهی صفويان است و در آن زمان ايران حاجتي بدشمني با اسلام نداشته است.
اما شيعيگري آغاز اسلام چنانكه گفتيم جز هواداري از علويان نبوده و بجز بر خلفاي زمان زياني نداشته است.
اينان كاري را كه از يكمشت باطنيان كه نزد خود ايرانيان چركين ترين كسان شمرده ميشدهاند ـ سرزده بنام همهی ايرانيان مي نگارند و دانسته نيست كه از اين وارونه گويي و فريبكاري چه مقصودي دارند؟!
***
گاهي نيز در اين گفتگوها نام زردشت و دين زردشتي بميان مي آيد. من مي گويم : زردشت فرستادهی خدا بود پيغمبر بزرگي بود ولي در سه هزار سال پيش ... كساني كه امروز نام آن پيغمبر را ميبرند اگر مقصود جستجوهاي تاريخي است مرا ايرادي برآن گفتگوها نيست. ولي اگر مقصود پيش كشيدن آن دين در برابر اسلام است زهي گمراهي!
دين زردشت هنوز در زمان ساسانيان بحال بدي افتاده و بدعتي همچون « آتش پرستي» در آن پيدا شده و اين بود كه در برابر اسلام ايستادگي نتوانست پيش از آن هم با مسيحيگري ايستادگي نميتوانست و ايرانيان دسته بدسته بمسيحيگري مي گراييدند.
چرا اين كسان نمي فهمند كه ايران زردشتي بود و مسلمان گرديد. بعبارت ديگر ايرانيان فهميده و سنجيده آنرا گزارده اسلام را برگرفتند پس كنون چه جاي آنست كه بار ديگر آنرا بر گيرند؟!
زردشتياني كه در ايران يا در هند هستند برادران همخاك و هم تبار ما ميباشند و ما آنان را گرامي مي داريم. ولي بايد اين گله را هميشه از آنان داشت كه در جاييكه مليونها خردمندان ايراني راهي را پيموده آنان كه گروه بس اندكي مي باشند عناد نموده از پيمودن آن راه سرباز زده اند! آيا چه دليل خردپسندي بر اين كار خود دارند؟! آيا از مليونها مردم ايران تنها يكمشت آنانند كه راه خداپرستي را بهتر مي شناسند؟! آيا هوش و دانش اينان بر خرد و دانش آن همه مردان بزرگ و فرزانهی ايراني كه سر باسلام فرو آورده اند فزوني دارد؟!
اين در قرنهاي بسيار باستان و در زمان كودكي جهان بود كه هر گروهي خداي جداگانه اي را پرستيده و دين جداگانه اي بر مي گزيدند. شايد نخستين كسي كه بدشمني اين گمراهي كودكانهی جهان برخاسته همان زردشت پيغمبر باستان ايران باشد. كنون چه رواست كه كساني بدستاويز پيروي از دينِ آن پيغمبر ، پاي بند اين گمراهي باشند كه جز از دين چند هزار سالهی خود ديني نپذيرند و بجز از پيغمبر باستان خويش پيغمبر ديگري باور ننمايند؟!
اگر كساني از يونانيان طب امروزي را نپسنديده بطب جالينوس بسنده نمايند اين كار آنان شگفت تر از آن نخواهد بود كه شما بدستاويز دين زردشت از پذيرفتن دينهاي ديگر باز ايستاده ايد.
چنانكه در جاي ديگر گفته ايم : پيدايش پيغمبران را با ديگر حادثه ها در يك ترازو نمي توان سنجيد. جهان هر چه دارد از پيدايش پيغمبران دارد.
پيغمبران همگي فرستادهی يك خدايند كساني كه يكي را پذيرفته ديگران را نمي پذيرند خرد از اين كار ايشان بيزار است.
جهان هر حالي را كه پيدا كند و در ايران هرگونه حادثاتي كه روي دهد سيزده قرن بيشتر كه ايران پيرو دين اسلام بوده فراموش نخواهد شد. اين سرفرازي ايران است كه قرنهاي درازي با چنين دين پاكي بسر داده.
اما گفتگوهايي كه در اين باره جوانان ناآزموده دارند بيش از اين نتيجه نخواهد داد كه از يكسوي دسته اي آن را مايهی بيديني گرفته خود را در دزدي و نادرستي و دروغگويي و دغلكاري آزاد بدانند. از سوي ديگر گروه انبوه ايرانيان كه مسلمانند و هواه خواه اسلام رنجيده و رميده ، دل از دشمني آن نويسندگان آكنده سازند.
از هر سو كه نگاه كنيم اين سخنان بزيان ايران است و اينكه كساني آن را سرمايهی ايراندوستي خود ساخته اند بي پرده بايد گفت كه دوستان نادانند.
(پیمان سال یکم شمارهی هشتم ، 16 اسفندماه 1312)