پرچم باهماد آزادگان

165 ـ ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم ـ3


درباره‌ی آلودگي توده بايد گفت بسياري از مردم آنرا نميدانند و كمي در اين توده سراغ نميدارند. بسياري نيز همان اندازه مي دانند كه توده آلوده است ولي از چگونگي آن آگاه نمي باشند كه اگر بپرسيم آلودگيها چيست و چه چيزها مايه‌ی گرفتاري اينمردم شده پاسخ درستي نخواهيم شنيد. بسياري نيز آلودگي آنرا مي‌شمارند كه در ديگرانست و آنچه را كه در خودشانست بحساب نمي‌گزارند.

از زمانيكه آمد و رفت ميانه‌ی ايران و اروپا پيدا شده و كساني از سنجش حال اين توده با توده‌هاي اروپايي به پس ماندن ايرانيـان پـي برده اند ، هميشه غيـرتمنداني بوده اند كه خـواسته اند بكـوشند و اين تـوده را پيش برند و بپاي توده هاي اروپايي رسانند. ميرزا تقيخان اميركبير و حاجي ميرزا حسينخان سپهسالار و ميرزا عليخان امين الدوله و ميرزا ملكم خان و ديگران از درباريان و شيخ هادي نجم آبادي و سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبائي و آخوند خراساني و حاجي ميرزا حسين تهراني و حاجي شيخ عبدالله مازندراني و ثقة الاسلام تبريزي و ديگران از علما ، كساني بوده‌انـد كه پس مانـدن توده‌ی ايرانـي را دريافتـه ، و هر يكـي در زمان خـود و بنـوبت خـود كوششهايـي در آن باره بكار برده اند. سپس نيز ميرزا كوچكخان در جنگل و شيخ محمد خياباني در تبريز و كلنل محمدتقي خان در خراسان بجانفشانيهايي برخاسته و هر يكي تا آخرين توانايي خود در راه اين كشور كوشيده اند.

چيزي كه هست اينها هيچكدام از آلودگي توده و از بيماري آن ، چنانكه مي بايست آگاه نمي بودند. اينست راه چاره را نيز ندانسته اند و از كوششهاشان نتيجه اي بدست نيامده است.

در آغاز كار هر كسي سرچشمه‌ی بدبختي ايران ، نبودن قانون در كشور و خودسر بودن شاهان قاجاري و درباريانِ آنرا مي پنداشتند. اينست مي كوشيدند كه در ايران قانوني باشد ، و بر سر اين كار كوششها مي كردند و جان خود را به بيم مي انداختند. در ايران انديشه‌ی مشروطه و قانون از زمان ناصرالدينشاه آغاز كرد و همانا نخست كسي كه در اين راه گامهايي برداشت حاجي ميرزا حسينخان سپهسالار بود. سپس هر كدام از امين الدوله و ملكم خان و ديگران كوششهايي كردند و سرانجام بهبهاني و طباطبايي دست بهم داده جنبش در ميان توده در تهران پديد آوردند و شد آنچه در تاريخ مشروطه هرچه گشاده تر نوشته شده.

اينان ـ اين نيكمردان ـ كه مي كوشيدند و جان خود را به بيم مي انداختند و از بدخواهان نكوهش و زشتگويي مي شنيدند هيچ شكي نميداشتند كه چون در ايران يك قانون اساسي باشد و پارلماني برپا گردد كه جلو خودسري دربار گرفته شود توده‌ی ايران رو بشاهراه پيشرفت آورده گام بگام پيش خواهد رفت و در اندك زماني از آن بدبختي و درماندگي بيرون آمده پس از زماني بپاي دولتهاي اروپايي خواهد رسيد.

اينست چون دربار ناتوان مظفرالدينشاه در برابر جنبش مشروطه خواهي ايستادگي بسيار ننمود و شادروانان بهبهاني و طباطبايي بآساني توانستند فرمان مشروطه را از شاه بگيرند ، با همين فيروزي دردهاي ايران را چاره يافته پنداشتند و شاديهاي بي اندازه نمودند. نيكخواهاني در ايران كه سالها غم خورده و آه كشيده و چنين روزي را براي كشور آرزو كرده بودند خشنود و سپاسگزار گرديدند.

سپس كه رو آوردن مردم را بسوي مشروطه ديدند و آن جوش و خروش را كه در هر گوشه اي از كشور برخاسته بود (و نودوپنج در صد آن دروغ و سرسري مي بود) تماشا كردند بخشنودي و شادماني افزودند و درباره‌ی آينده‌ی ايران بخود مژده ها دادند. در همان روزها بارها در مجلس و در انجمنها و ديگر جاها از آمادگي توده‌ی ايراني براي پيشرفت گفتگو مي كردند و آفرينها مي خواندند. بارها اين جمله را بزبان ها مي آوردند : « اين طفل يكشبه ره صـد سالـه مي رود». ولـي سال نخست مشروطـه بپـايان نرسيد كـه همـان پيشگامان مشروطـه خواهي پـي بفـريب خوردن خـود بردنـد و مـا پس از سي و هشت سال مي بينيم كه مشروطـه در ايـن كشور پا نگرفته كه نه تنها انبوه توده دلبسته‌ی آن نمي باشند هنوز يكتن از هزار تن معني مشروطه را نميدانند. مي بينيم كه پس از سي و هشت سال هنوز بدخواهان مشروطه از ميان نرفته اند و هنوز كينه از دلها بيرون نشده است.

آنان سرچشمه‌ی بدبختيهاي ايران را نبودن قانون و خودسر بودن دربار مي شناختند و ما اكنون ميدانيم كه تنها آن نبوده و سرچشمه هاي بزرگتر ديگري براي بدبختيهاي اين توده هست. بيش از همه درد درونيست. مي بيينيم در اين توده آلودگيهايي هست كه مشروطه را كه چاره‌ی دردها پنداشته ميشد همچنان آلوده گردانيده و آنرا از اثر انداخته.

يكدسته‌ی ديگري نيز مايه‌ی بدبختيهاي ايران بيسوادي توده را مي پنداشتند و يگانه چاره‌ی آن را افزودن بشماره‌ی دبستانها و بيشتر گردانيدن باسوادان مي شماردند. پس از چهار سال و پنجسال از آغاز مشروطه كه در سراسر كشور آشفتگيها پديـد آمده و از مشروطـه بجـاي سود زيان پديدار گـرديده بود ، انبوهـي از نيكخـواهان انديشه‌ی خـود را ديگـر گردانيده چنين مي گفتند : « مشروطه باين مردم زود بود. بايد نخست اينان را باسواد گردانيد كه پي بحقوق خود برند و براه پيشرفت افتند» ميگفتند : « ما بايد كفش و كلاه خود را هم بفروشيم و دبستانها و دبيرستانها برپا گردانيم». ما اكنون نيك مي بينيم كه در اينجا نيز فريب خورده بودند و مايه‌ی بدبختيهاي ايران تنها بيسوادي نبوده و چاره اش نيز تنها دبستان برپا گردانيدن نبايستي بود. اين توده‌ی آلوده ، فرهنگ و دبستان را نيز آلوده گردانيده است.
(پرچم هفتگی شماره‌ی پنجم ، 26 فروردین 1323)

پایگاه : دنباله‌ی این گفتار در شماره های دیگر پرچم چاپ خواستی شد که دولت یا بهتر گوییم نخست‌وزیر ، ساعد مراغه ای ، به بهانه‌ی دروغ « مخالفت با اسلام» هفته نامه را بازداشت که از همان شماره‌ی هفتم (5 اردی بهشت) به بعد دیگر بیرون نیامد. لیکن کسروی این رشته گفتارها را در نشستهای خانگی خود دنبال کرده به انجام رساند و همه‌ی آنها را سال دیگر یکجا در کتابی بنام در راه سیاست بچاپ رساند. خوانندگان توانند این جستار را در آن کتاب دنبال کنند.

گواهي پاكدلانه

يكسال و نيم است كه راه رستگاري را دريافته تا توانسته ام در راه پيشرفت آن و مبارزه با گمراهيها كوشيده ام. اينك نيز پيمان مي بندم و خدا را گواه مي گيرم كه در راه پاكديني و خداشناسي و در نبرد با گمراهيها تا اندازه‌ی توانايي خود بكوشم.
شهرضا ـ جعفر افرا

شما اگر ماه را نبينيد ماه خود را بشما خواهد نمود

يكـي از خواننـدگان پرچم باداره آمده ميـگويد : « كتاب بهائيگـري را خـواندم. كتاب بسيار خوبيست. ولـي چه سود كه محفل ها منع كـرده اند كه بهائيان آنرا نخـوانند. بعقيده‌ی من اگر بخوانند پنجاه در صد خودشان انصاف داده نوشته هاي شما را خواهند پذيرفت ...».

گفتم : اينكه سران بهائي يا شيخي به پيروان خود سپرده اند كه كتابهاي ما را نخوانند داستانش همچون داستان آن مسلمانيست كه ماه رمضان فرا رسيده و او شنيده بود كه هر كسيكه ماه نو را ديد بايد روزه بگيرد. در دل گرفت كه بآسمان ننگرد و ماه را نبيند تا ناچار نباشد كه روزه بگيرد.

اين بود هيچگاه سر ببالا نميگردانيد و بآسمان نمي نگريست. ولي چون ماه ، شب بشب بزرگتر مي گرديد و تابش آن بزمين مي رسيد او ناچار ميشد كه بودن ماه را در آسمان بپذيرد. بويژه هنگاميكه ماه چهارده شبه گرديد كه تابش آن سراسر زمين را فرا گرفت.

آنانكه مي سپارند كه پيروانشان كتابهاي ما را نخوانند :

نخست همين نشان شكست ايشانست.

دوم همين وا خواهد داشت بسياري را كه بجستجو درآيند و كتابهاي ما را هوشيارانه تر از ديگران خوانند.

سوم پيروان ايشان نخواندند نخوانند. ديگران كه ميخوانند از بيپايي كيشهاي ايشان آگاهي خواهند يافت و در همه جا به رخ ايشان خواهند كشيد.

چهارم اين يك جنبشيست كه برخاسته و خواست ما آنست كه اين پراكندگيها كه در ميان ايرانيانست با داوري خرد پايان پذيرد. ما سخناني را كه ميگوييم به هر يكي استوارترين دليلها را ياد مي كنيم. پس بيگفتگوست كه تكان سختي پديد خواهد آمد و كسانيكه گردن بدليل نمي گزارند و بروي گمراهيهاي خود ايستادگي نشان ميدهند در ديده ها خوار خواهند گرديد. مردم آنان را دشمن پيشرفت و توده خواهند شناخت. پس ، از نخواندن كتابهاي ما جز زيان چه نتيجه خواهد بود؟!.

پنجم آيا ايـن خـود زيانكاري نيست كه كسي نخـواهد راستيها را بشناسد و از كجيها بيـرون آيد؟. آيا زيانكاري نيست كه كسي در ميان تاريكـي پافشارد و از آمدن بميان روشنايـي گريـزان باشد؟.. نميدانم چـرا اينها را نمي انديشند؟!.
(پرچم هفتگی شماره‌ی سوم ، 12 فروردین 1323)

بخش تاریخ

اسلام و ايران
ـ4ـ

هر مردمي كه در سرزميني نشيمن گرفته ، آنجا خانه‌ی اوست كه بايد در نگهداري آن هيچگونه كوشش دريغ ندارد.

مقاله‌ی آقاي سعيدي كه در شماره‌ی دوازدهم چاپ شده پاره‌ای خوانندگان را بشكايت برانگيخته. كساني از دوستان مي پرسند آيا اين گفته هاي ما با موضوع « وطن پرستي» كه امروز در همه جا برواج آن مي كوشند چه سازش دارد؟ و آيا ما در اين باره چه ميگوييم؟!

گذشته از پاسخ اين ايراد ، خود گفتگوي اسلام و ايران كه در پيمان آغاز شده يكي از ارجدارترين گفتگوهاست كه هم براي گذشته‌ی ايران مهم است و هم براي آينده‌ی آن. موضوعي است كه هم بحال دروني ايران دخالت دارد هم بكارهاي بيروني آن. از اين جهت ما اين موضوع را پياپي دنبال نموده ميخواهيم از هر گوشه‌ی آن سخن آغاز نموده بروشني مطلب بكوشيم.

ما بسربلندي شرقيان مي كوشيم و آرزويي جز اين نداريم كه در اين هنگام گمراهي جهان ، شرقيان راه رستگاري پويند و بسر منزل خرسندي برسند و هميشه كوشش داريم كه هرچه ميگوييم ساده و روشن بوده مايه‌ی گمراهي خوانندگان نباشد. در اين باره هم از دوستان خود خرسنديم كه ايرادي را كه بنظرشان رسيده آشكار نوشته اند و اينك بپاسخ ايراد ايشان مي پردازيم.

نخست بايد دانست كه وطن پرستي بآن معني كه اروپا مي گويد و امروز در شرق بر زبانها افتاده درست نيست و ما بايد آن را بمعني درست خود برگردانيده سپس گفتگو از آن بداريم و براي آنكه خوانندگان مقصود را بآساني دريابند بياد مثلي مبادرت مي نماييم :

چنين بينگاريم كه سي يا چهل خانداني در گوشه‌ی بياباني آبادي‌ای پديد آورده ميخواهند پهلوي هم زندگاني بسر دهند. آيا رفتار اين خاندانها با يكديگر چه خواهد بود؟..

پيداست كه اگر خرد را پيشواي خود سازند بايد همگي باهم مهر ورزيده بهمدستي و پشتيباني يكديگر زندگي بسر دهند. هر خانداني بكار خود پرداخته درباره‌ی ديگران جز مهر و نيكي بانديشه‌ی خود راه ندهد. مگر هنگامي كه خانداني بدرشتي و ستيزگي برخاسته بآزار همسايگان بكوشد. يا چشم بخانه‌هاي آنان دوخته از در ستمكاري درآيد. يا در انديشه‌ی چيرگي باشد كه ديگران را از آزادي بي بهره ساخته زيردست خود گرداند. در چنين هنگاميست كه ديگر خاندانها بايد مهر و بردباري را كنار گزارده بدشمني و درشتي برخيزند و از هر راهي كه مي تواند بود آن همسايه‌ی ستمكار را بر سر جاي خود نشانند.

در اينجا پاي ننگ در ميان است. بايد هر زياني را در اين باره سود بدانند و اگر نياز بجانبازي افتاد هرگز جان دريغ ندارند.

اينست آنچه خرد راه مي نمايد. ولی اگر اينان آيين زندگانيشان آن باشد كه هر خانداني با همه‌ی ديگران دشمني ورزد و هر يكي بر همه‌ی ديگران برتري بفروشد ، دمي آرام ننشسته پياپي باهم کشاکش و نبرد نموده زمان بزمان بجنگ و خونريزي برخيزند. و هرآنگاه كه از جنگ فرسودند و بخانه‌هاي خود خزيدند همچنين رشته‌ی كشاكش را از دست نهشته باري با زبان دشمني دريغ ندارند و هر يكي خود را بهتر و برتر بخواند و هر كدام جز انديشه‌ی چيرگي بر ديگران را در مغز خود نپروراند و هر يكي همه چيز خود را بر همه چيز ديگران برتري نهد بلكه كار را بآنجا برسانند كه هر كسي ديني جز از دين كهن خود نپذيرد و هر ديني را كه جز از آن باشد راست يا دروغ دور بيندازد ـ آيا بچنين كارهايي جز ديوانگي و ناداني چه نام ديگري مي توان داد؟!

در زندگاني جهاني نيز هر كشوري بجاي خانداني است و اين كشورها بايد از روي مهر و پاكدلي با هم راه روند و از ستيز و دشمني دوري گزينند. بيهوده بر همديگر برتري نفروخته در انديشه‌ی چيرگي بر ديگري نباشند. جنگ و دشمني را كنار بگزارند مگر هنگامي كه كشوري طمع بسرزمين همسايه بسته بدست اندازي برخيزد يا تاخت و چپاول آغاز نمايد يا بي آزرمي ديگري روا بشمارد در چنين هنگامي است كه بايد همه كار را كنار گزارده بكوبيدن سر آن همسايه‌ی طمعكار برخاست و از جنگ و خونريزي باك نكرده و مال و جان در اين راه دريغ نداشت.

اين همانست كه ما « غيرت» مي‌ناميم و كشتن و كشته شدن را در راه آن از بهترين كارها مي شماريم. اگر « وطن پرستي» نيز باين معني است ما هرگز سخني درباره‌ی آن نداريم و داشتن آنرا بر سراسر شرقيان دربايست تر از هر چيزي مي شماريم.

ولي آنچه ما ميدانيم « وطن پرستي» نزد اروپاييان نه باين معني بلكه بمعني فزوني جويي و كينه و دشمني با همسايگان است و بيگفتگو است كه چنين چيزي نه پسنديده و نيكو بلكه نكوهيده و زشت ميباشد.

وطن پرستي‌ای كه اروپاييان مي گويند آنست كه هر كشوري با همسايگان خود دشمني ورزيده دل از كينه‌ی آنان پر سازد و هميشه در انديشه‌ی گزند و آزار آنان باشد و هر مردمي نژاد خود را بر ديگر نژادها برتري نهاده و هرگز لاف و گزاف كم نكند و هر گروهي بكوشد كه در چگونگي زندگاني و دين و همه چيز خود را جدا از ديگران بدارد.[1] در شرق هم امروز وطن پرستي را باين معني مي گيرند و در همه جا برواج آن مي كوشند. در حاليكه اين كينه و ناداني است نه غيرت و مردانگي.

اين نتيجه‌ی آن جنگهاييست كه در قرنهاي گذشته ميان مردمان اروپا پياپي رويداده است. ميان دو گروهي كه جنگ پياپي گرديد خرد از آنميان بر ميخيزد و رشته‌ی اختيار بدست كينه و ناداني مي افتد. در اين كينه هاي اروپاييان نيز پاي خرد در ميان نيست و اين شگفتتر كه ايشان كينه توزيهاي بيخردانه‌ی خود را وطن پرستي نام داده يكي از نيكيها مي شمارند.

در ايران هم كساني وطن پرستي را بآن معني اروپايي خواهانند و چنين آرزو دارند كه ايرانيان از اسلام بيزاري جسته و از همه‌ی همسايگان مسلمان خود بريده در همه چيز جدا از ديگران باشند و در نزد اين كسان است كه گفته‌هاي ما درباره‌ی « اسلام و ايران» با موضوع وطن پرستي ناسازگار مي نمايد.

ولي چنانكه گفتيم وطن پرستي باين معني زيان است نه سود وانگاه جز حال ساختگي نيست كه جز زمان اندكي نخواهد پاييد.

اگر مقصود غيرت و مردانگي است كه هر گروهي در نگهداري كشور خود كه با نگهداري آزادي و سرفرازي توأم است كوشش و از جانبازي دريغ ندارد ، اين معني با مسلماني چه منافاتي دارد؟!

تاريخ را بخوانيد كه ايرانيان در سيزده قرن دوره‌ی مسلماني خود در برابر هجوم دشمنان چه فداكاريهاي حيرت آوري كردند!

امروز يكي از گرفتاريهاي ماست كه ايرانيان تاريخ نميدانند و [از] سرفرازيهايي كه نيكانشان داشته اند آگاهي نمي يابند و اينست كه بر پيشينيان خود بديده‌ی خواري مي نگرند. چه بسا نيكيهايي كه در ايران از باستان زمان رواج داشته و كساني امروز آنها را نمي شناسند و از راه اروپاييگري برواج آن مي كوشند.

يكي از آن چيزها وطن پرستي است كه بمعني درست و خردمندانه اش در ايران هميشه بوده. ولي كساني اين را نشناخته برواج شكل اروپايي و بيخردانه‌ی آن مي كوشند.

آخرين گرفتاري ايران بهجوم بيگانگان در آخر دوره‌ی صفويان است كه افغانان باصفهان پايتخت ايران دست يافتند و عثمانيان فرصت بدست آورده بسراسر شهرهاي غربي و شمال غربي لشکركشي نمودند. اين داستان را در تاريخها بخوانيد كه ايرانيان چون از دولت نوميد گرديده خود را ناگزير از نگهداري شهر و خانه‌ی خود ديدند چه جانبازيهاي حيرت آوري كردند. راستي داد غيرت و مردانگي داده آن كردند كه قرنها مايه‌ی سربلندي ايرانيان خواهد بود.

اگر كساني داستان تركان و مغولان و چيرگي آنان را بر ايران برخ ما بكشند ما آغاز و انجام آن داستانها را سنجيده ايم و نيك ميدانيم كه مايه‌ی آنها نه زبوني و سستي ايرانيان بلكه ناداني پادشاهان زمان بوده است. بويژه در داستان مغول كه همه ميدانيم باعث اين بلاي جانگداز پستي و زبوني سلطانمحمد خوارزمشاه بود وگرنه بيشك ايرانيان زبون مغول نمي گرديدند.[2]

همچنين در داستان افغان ناداني و كارنداني شاه سلطانحسين راه را بروي افغان تا درون پايتخت باز نمود و چون رشته‌ی دولت گسيخته شد بيگانگان از هر سوي باين سرزمين تاختند و هر يكي بگوشه اي دست يافتند. با اينهمه غيرت و مردانگي ايرانيان در اندك زماني سزاي هر يكي از آنان را در كنارشان نهاده و هر كدام را از راهي كه آمده بودند باز پس گردانيد.

اگر كساني بگويند پيشينيان ما چندان علاقه‌ای بآبادي و پيشرفت كشور نداشتند و در هر انجمن كه گرد مي آمدند كمتر گفتگويي از كشور و كارهاي آن بميان مي آوردند و هر كسي جز انديشه‌ی كار خود نميكرد ، مي گوييم : اين سخن تا اندازه اي درست است. ولي در اين باره هم گناه بگردن مردم نبوده. در آن زمانها مردم را بكجا مي بردند كه علاقه بآبادي كشور از خود بنمايند و گفتگوي كارهاي مملكت بميان آورند.

سخن كوتاه كنيم : اگر وطن پرستي اينست كه هر ايراني قدر آزادي و استقلال ايران را دانسته و هميشه آرزومند پيشرفت و آبادي كشور خود باشد و هر كسي هر آنچه مي تواند كوشش در اين باره دريغ نسازد چنين وطن پرستي[ای] از بهترين چيزهاست. ما نيز بنوبت خود هوادار آن مي باشيم. ولي مي پرسيم : آيا اين موضوع با گفته‌هاي ما درباره‌ی اسلام و ايران چه منافات دارد؟!

بلكه حقيقت اينست كه اين گفته‌هاي ما جز براي استواري بنياد ايران و ايرانيگري نيست و آن گفته‌هاي ديگران كه بنام هواداري از زردشت پيغمبر باستان ايران دو تيرگي ميانه‌ی ايرانيان مي اندازند جز زيان اثري ديگري بر ايران ندارد چنانكه در اين باره مقاله‌ی ديگري در شماره‌ی آينده خواهيم نگاشت.

در پايان گفتار ميخواهم شرحي را كه شيخ محمدعلي حزين درباره‌ی جانبازيهاي مردم ايران در داستان هجوم افغان و درآمدن عثمانيان بآذربايجان و همدان در سفرنامه‌ی خود نگاشته و بهترين شرحي از آن داستانهاي خونين حيرت آور مي باشد در اينجا بياوريم تا خوانندگان بدانند كه اندازه‌ی غيرت و مردانگي ايرانيان مسلمان چه بوده است. اين خود از شگفتيهاست كه چنين سرفرازيهايي در تاريخ ايران هست و ايرانيان از آنها بيخبرند و بر گذشتگان و پيشينيان خود با ديده‌ی خواري مي نگرند.

شيخ محمدعلي از هندوستان بايران بازگشته و در شهرهاي ايران دلگدازترين ديدارها را با چشم خود ديده و در سفرنامه‌ی خود برشته‌ی نگارش كشيده است و اينك بخشي از نگارش هاي او را از روي كتاب گنج دانش مي نگاريم :

« جناب شيخ محمدعلي حزين در سياحتنامه‌ی ايرانش نگاشته است كه در انقلابات افغان بايران آمده بودم و يك يك شهرها را سركشي كرده ديدم روميه[=عثمانیان] بمحاصره‌ی همدان كه سواد اعظم [=شهر بزرگ] و از بلاد معتبره‌ی عراق[(عجم)] بود پرداختند و در آنوقت حاكمي و لشکري در آنشهر نبوده سكنه و عوام شهر بمدافعه برخاستند و مدت محاصره بچهار ماه كشيد و جمعي از روميه را محصوران بتير و تفنگ كشته و چندانكه احمدپاشا سردار ، ايشان را باطاعت خواند در نگرفت. روميه كه از صدهزار افزون بودند و در قلعه گيري شهره‌ی آفاق در تسخير كوشيدند و از زير نقب زدند نصف حصار شهر را بآتش باروت فرو ريختند و بشهر درآمدند و قتل عام بنياد كردند با وجود اين خلق گفتند بذلت چرا كشته شويم بزرگ و كوچك و پير و جوان قد مردي علم كرده دامنها بكمر زدند و كفن انداختند يعني شهادت تماماً دست بحربه و اسلحه كردند با زنان مردانگي را دو بخش كرده قرار دادند شمشير زدن با مردان و نعش ها و شهدا را زنان از كوچه و بازار بخانه ها كشند كه دست و پا را نگيرند و از هر سو روي بروميان نهادند گويا خبري از غيرت و جلادت ايراني نشنيده بودند گمان بردند شهري بي حاكم و سر و سردار و خالي از لشکر جرار ولي غافل از دل فرد فرد ايرانيان بودند چون روميان با آلات و ادوات جنگي و تفنگ و توپخانه زياد بودند و اين نام آوران با شمشير و قمه و كارد بودند بقدري كوشيدند كه همگي در مبارزت و جهاد كشته شدند ولي از رومي هم چيزي باقي نماند چه او با خنجر و كارد توي دهان توپ ميرفت پيداست چنين دليري از جان گذشته كه انكار دو روزه‌ی زندگي بننگ و بسته‌ی كمند دشمن نموده تا ده نفر نكشد نكشندش. افراط كشته و قتل رومي و ايستادگي و مردانگي مردم آنجا در قتل لشکر رومي از مشهورات و مطالب غريبه‌ی عجيبه‌ی روزگار و نوادر واقعات چرخ دوار است. تا سه شبانروز اين هنگامه برپا بود و در ليالي زنها چراغ و مشعل در سر كوچه و بازار و ميدانها فرو ميگرفتند و مردان مشغول جنگ بودند و ميكشتند و كشته ميشدند و تمام نعشهاي فرزندان را مادرها از زير دست و پاي پدران كنار ميكشيدند و خواهران كشته‌ی برادران را از ميان كشته‌ی روميان بيكسو ميبردند و نامزدان همه نعش نو دامادان و منظوران خود را بحجله مي آوردند باري هيچيك روگردان نشدند تا تمام كشته شدند حساب مقتولين آن قضيه را علام القلوب ميداند آنمقدار از مشاهير و سادات و افاضل و اعيان و اشراف بقتل رسيدند كه تخمين نشد تا بساير ناس چه رسد و اين شمه‌ای از بسيار و كلمه‌ای از ايجاز هنوز ذكر نشده كليه‌ی ايستادگي و مردانگي شهر از بابت عصمت هايشان بوده كه وضع سلوك لشکر دشمن مسلط و مغاير مذهب را تصور ميكردند شهر خالي بي سكنه بچه كار دولتي مي‌آيد پس با بعضي از معارف كرمانشاهان در همدان آمده بوديم در شوارع و صحراها بقدري اجساد كشتگان بر زير يكديگر ريخته بود كه امكان راه عبور نبود بعضي مواضع بنظر مي آمد كه در جنگ همدانيها سر كوچه ها بر روميان گرفته و جهاد ميكرده اند چندان كشته بر روي هم ريخته بود كه فرصت و امكان كنار كشيدن نشده بود ديگران روي آنان بجاي مي ايستادند كه تا سر ديوارهاي بلند اجساد كشتگان بود كه بر فراز هم ريخته بودند تا بمشقت زياد از فراز كشتگان بسمت نهاوند كه تا آن زمان بتصرف روميان در نيامده بود رفتم و از آن جا بلرستان و از آن جا بشهر خرم‌آباد رفتيم ناخوش شده گوشه‌ای افتادم آوازه‌ی آمدن احمدپاشا سردار لشکر رومي بآن شهر شهرت كرد اندك مردمي كه آنجا باقي مانده بود راه فرار پيش گرفته بكوهستان صعب رفتند تنها من و چند خدمتكاري بشهر مانديم كه سردار روميه با لشکر بيحساب در رسيده فرود آمدند سردار چند نفري را بچنگ آورده نويد عاطفت داده اندك مردمي كم كم جمع آمده از روميه حاكمي آنجا گذاشته بيرون رفت و گويا در باب واقعه‌ی همدان از سلطانشان بسردار كاغذي رسيده بود كه اين قسم سلوك پيدا كرد اگرچه بزودي پاداش اين حركاتش پاپيچ خواهد شد باري دستي از غيب برون آيد و كاري بكند القصه من هم با لشکر رومي همراهي كرده بكرمانشاهان رفته از آن جا خود ببروجرد و نواحي عبور كردم و در آن وقت روميه بر كل قلمرو علي‌شكر و لواحق و كردستان و لرستان و نواحي استيلا داشتند چون ابداً رعيت مطيع نميشد و با روميه نمي آميختند ويراني تمام بآن ممالك رسيده بود و چون بروجرد را گرفتند حاكمي مستقل و لشکري قويدل آنجا گذاشتند باز روزي مردم بي حاکم و سر و سردار بازوها علم كردند تيغها از نيام كشيدند كه يك كشته‌ بنام به كه صد زنده بننگ نفسي تازه كرده از خستگي بيرون آمده بودند دامن مردي بكمر زدند ريختند ميان لشکر با سردار و اسلحه و تفنگدار بقليل مدتي چهار هزار نفر از ايشان كشتند و سردار شنيده با لشکر بطرف آنها برگشت ديد مردم چاره ندارند لابد[=ناگزیر] بجريمه‌ی نقدي گذراند چهار هزارتومان يا پنج هزار تومان جريمه داده صلح كرده مطيع شدند از اين فتوحات و لجاج چندان صرفه نبردند.

يكي از امراي قزلباش سبحان وردي خان بن ابوالقاسم خان حاكم سابق همدان كه در آن وقت منصبي و سپاهي نداشت مردم متفرقه را جمع آوري مينمود و در آن نواحي مدتها با روميه در ستيز و آويز آن پلنگ قله مردي و شجاعت و آن نهنگ لُجه[=دریا]ی جلادت بي پشت و پناه و مدد و سپاه سيصد دفعه با روميان جنگ نمود و هر دفعه جمعي كثير از ايشان بكشت همينكه سردار با لشکري بيقياس رو بوي آوردي خود را بكنار كشيده بقلل جبال رفتي باز كه بكاري مشغول ميشدند مي آمد و از چپ و راست بر ايشان ميزد و از لشکر ميكشت و شبها شبيخون ميبرد مال و اسبشان را ميبرد و خيمه و خرگاهشان را آتش ميزد راه غله و آذوقه‌ی ايشان مسدود ميكرد و ميچاپيد و بچاه ها و صحراها ميريخت از هر جهت بر ايشان سخت ميگرفت انصافاً آن مدت با عدم مكنت داد مردي و مردانگي دادي و آندرياي لشکر بيحد و مركز آنرا بي آرام داشتي تا اينكه دست تنها و بي پشت و پناه و از كثرت كارزار و سختيهاي تك و تاز خسته شد و بستوه آمد روميان اسبابها چيده تا او را بعهد و پيمان نزد خود آوردند و اعزاز زياد كردند و آخر او را كشتند مخصوصاً از سردار روم شنيدم كه اين جوان رشيد بيست و دو هزار نفر از لشکر و صاحبمنصبان رومي را كشت الحق اگر او پشت و اميدي بهمراهي و كمك و مددي ميداشت معلوم ميشد كه رستم دستان و زال و نريمان مقابل او چه بوده اند معلوم است كه در اين دهر پر انقلاب و صحرا و شهر همه ويران و خراب ملك بي سلطان و عسکر و پادشاه بي حشم و لشکر حال هر اميري از فقيري بدتر و بنا بر تقدير هر مفسد و شرير بر اعزه و كرام سردار و امير ذلك تقدير العزيز الحكيم».
(پیمان سال یکم شماره‌ی سیزدهم ، خرداد 1313)

[1] : این گفتار در سال 1934 نوشته شده ، در آن زمان اروپاییان تو گویی از جنگ یکم جهانی عبرت بایسته را نگرفته و هنوز کینه ها از دل نشسته با همان نادانی و کینه توزی که نامش را « وطن‌پرستی» نهاده بودند نهانی خود را آماده‌ی جنگ کینه توزانه‌ی دیگری می کردند. اینبود پنج سال پس از آن ، آتش جنگ هراسناکتری افروخته گردید تا سرانجام داغ آن کینه توزیها بر پیشانیشان برای همیشه بماند.

آن جنگ شوم اگرچه ویرانیها و تباهیهای استخوان گداز بسیار بر جای نهاد ولی نتیجه های مرگ‌آورِ برتری جوییها و کینه ورزیها را نیز به نیکی نشان داد و جای بسیار خشنودی است که این بار از آن عبرت بایسته گرفته شد و نیم سده بیشتر است با آنکه جنگ و مرگ را برای مردمان زبون جهان ارمغان می کنند و از این راه سودها می برند ولی دیگر آن را بخود و همدوشان خود روا نمی دارند : مرگ را خوب ولی برای همسایه می دانند.

[2] : چنانکه در گفتارهای دیگری که از پیمان در زمینه‌ی داستان مغول خواهیم آورد دیده می شود ، نویسنده آن را گشاده‌تر و بژرفا نوشته و زمینه های آن شکست و زبونی را باز نموده. در آنجا هم گناه گشودن پای مغول به ایران به گردن سلطان محمد و ترسندگی و سرکشیهای بیخردانه‌ی اوست ولی چون در آن پیشامد داستانهای دیگری نیز رخداده ، در آن جستار رویدادها از دیدگاه توده‌ي مردم (علوم اجتماعی) نیز نگریسته شده و رویهمرفته آنجاست که داوری تاریخی درستی بدست می‌آید. با آگاهی ای که از آنها داریم این تکه از نوشته را نارسا می یابیم. اینجا نوشته کوتاه افتاده و سخن نویسنده بازتاب درستی نیافته.