پرچم باهماد آزادگان

203 ـ آسیب شیعیگری به زندگانی بیش از آنست که فهمیده گردیده



پایگاه : نوشته‌ی زیر که بخشی از کتاب « در پاسخ حقیقتگو» می‌باشد را مناسب حال و هوای این روزها (محرم) دیدیم و اینجا آوردیم. آن کتاب که در این پایگاه هم نشر کرده‌ایم بس خواندنی و گرانمایه است بویژه برای آنهایی که در خواندن حوصله بکار می‌برند زیرا از خواندن آن خواننده درمی‌یابد که زمینه‌ی کیشها گوشه و کنارهای روشن ناشده بسیار دارد و زیانهای آن به زندگانی و کشور نه چندانست که با یک گفتار کوتاه شناخته گردد.


این گفتار از سال پنجم پیمان شماره‌ی ششم ، اردی‌بهشت 1318، ص 243 (506243) آن برداشته شده. پانویسهای درون () از نویسنده و درون [] از ماست. زیرعنوانها را نیز ما افزوده‌ایم.


سومین آسیب کیشها


سومين زيان يا آسيب كيشها اينكه در هر يكي كساني را (از پاكمردان و ياران و خويشان ايشان) در دين جا داده‌اند كه آنان را دست اندر كارهاي خدا مي‌شمارند و مي‌پرستند. ببينيد : مسيحيان مسيح را تا كجا رسانيده‌اند و پتروس و پوليس را در چه جايگاهي نشانده‌اند كه دين و رستگاري را جز در پرستش آنان نمي‌انگارند. نيز بيشتر مسلمانان پيغمبر اسلام و خاندان او را دارنده‌ي كارهاي خدا مي‌شناسند و هميشه در سختيها از ايشان گشايش كار مي‌طلبند و دين و رستگاري را جز دوستاري آنان نمي‌شمارند و چنين مي‌دانند كه چون دوستار آنان باشند گناهشان آمرزيده گردد.
اين همان بت‌پرستي است كه همه‌ي دينها بويژه دين اسلام با آن جنگيده و هرگز سازشي با خداپرستي ندارد. آنان پيش خود اين راه را «ايمان» مي‌نامند. هر نامي كه مي‌خواهند بدهند راستي همانست كه مي‌نگاريم. اينها بت‌پرستي است.


بايد دانست چنانكه ما هميشه ميانه‌ي زردشت و زردشتيگري جدايي مي‌گزاريم ، كه زردشت را يك مرد خدا شناخته ولي اين كارهايي را كه زردشتيان بنام دين او مي‌نمايند نكوهش مي‌كنيم درباره‌ي مسيح و مسيحيگري نيز همان رفتار را مي‌داريم. نيز پيغمبر اسلام و خاندان او را از پندارهاي عاميانه كه مردمان را درباره‌ي ايشانست بيكبار جدا مي‌شماريم. روشنتر مي‌گويم امام علي بن ابيطالب آن مرد خداپرست بزرگوار جز از اين علي انباز خداست كه مردم پنداشته‌اند و صدها دروغ باو بسته و بگفته‌ي خود مظهرالعجايب و الغرايبش ساخته‌اند. آن امام حسين بن علي نمونه‌ي غيرت و مردانگي جز از اين «امام حسين» پناهگاه بيدادگران و تباهكاران است كه عاميان مي‌شناسند.


اين خود پستي و بيفرهنگي آن كسانست كه نامهاي چنان مردان ارجمند را دستاويز نادانيها و هوسبازيهاي خويش ساخته‌اند و ما هرگز نبايد از اينكه آن نامها در ميانست در برابر اين نادانيها و پستيها بخاموشي گراييم.


اينان آن گمراهان خيره‌رويند كه از خداي يگانه رو برگردانيده و بگمان خود امام علي بن ابيطالب و فرزندان او را پشتيبان و هوادار گرفته و بروي خدا كشيده‌اند.


امام علي بن ابيطالب و فرزندان او بندگان خدا بوده‌اند كه هر كدام در زمان خود برستگاري مردم كوشيده‌اند و چون درگذشته‌اند نزد خدا جايگاه بلندي يافته‌اند ولي هرگز با جهان پيوستگي ندارند و پس از مرگ هيچ كاري از آنان برنيايد. اگر چنين بودي كه آنان را دستي در كارهاي خدا باشد نخست بايستي از مرگ ايمن باشند. اينكه نشده‌اند و مُرده‌اند بهترين گواه است كه جز بندگان خدا نبوده‌اند ، بندگان برگزيده و ارجمند.


گمراهي نگريد : در جايي كه پيغمبر اسلام همه‌ي كارها را از راهش پيش بردي و در جنگها بتن خويش گزندها ديدي و هيچگاه از كوشش باز ننشستي اينان برآنند كه بنشينند و هيچ كاري نكنند و نوادگان آن پيغمبر پس از آنكه هزار سال است درگذشته‌اند كارهاي اينان را انجام دهند و بنام دوستاري گناهانشان را بيامرزند. چه زيانكاري بالاتر از اينكه مرداني كه در هزار و دو هزار سال پيش برخاسته‌اند و مايه‌ي رستگاري و فيروزبختي جهان گرديده‌اند شما امروز نامهاي آنان را مايه‌ي بدبختي و گرفتاري خود سازيد؟!. خواهيد گفت : «چه بدبختي و چه گرفتاري؟..» كنون من آن را براي شما روشن گردانم كه بدانيد همين يك چيز از انگيزه‌هاي بزرگ پس ماندن شرق مي‌باشد :


اگر كساني بسنجند خواهند ديد آنان كه گرفتار اين پندارهايند و اماماني را دست اندر كارهاي خدا شناخته و رستگاري را در دوستاري آنان مي‌شناسند كمتر ارجي بدرستكاري و راستگويي و نيكوكرداري گزارند و كمتر دربند آزادي و سرفرازي توده و پيشرفت كارهاي كشور باشند. زيرا كه اين چيزها را چندان ارجدار نشناسند. ما در جنبش مشروطه ديديم كساني كه آن باورها را مي‌داشتند در راه كشورخواهي و كوشش به پيشرفت كار توده با ديگران همگام نتوانستند شد. گذشته از آنكه انبوهي از ايشان مشروطه‌خواهي را با آن دلبستگيهاي خود ناسازگار ديدند و بدستاويز آنكه مشروطه خواهان مي‌خواهند پولهاي كشور را بجاي روضه‌خوانيها و كربلا رفتنها در كشيدن راه‌آهن و برپا گردانيدن كارخانه‌ها بكار برند بيكبار از در دشمني درآمدند و كردند آنچه كردند. يك دسته كه بمشروطه گراييدند و در كوشيدن بآبادي كشور با آزاديخواهان همراهي نمودند اينان نیز در نتيجه‌ي پابندهايي كه بپا مي‌داشتند با ديگر آزاديخواهان همگامي نتوانستند و بيشتر آنان در نيمراه ماندند و يا از آنجا بازگشتند.


چيزيست بس روشن : كسي كه دل بكاري بست از كارهاي ديگر بازمانَد. ما اين را آشكار مي‌بينيم كه بيشتر اين كسان (نه همه‌شان) به درستي و راستگويي و دستگيري از بينوايان و برتافتن دست بيدادگران و مانند اينها كه از بنياد دين بشمار است پابستگي ندارند زيرا كه رستگاري را در جز از اينها مي‌دانند و خشنودي خدا را در چيزهاي ديگر مي‌شناسند.


در بيست سال پيش[1] كه گراني و خشكسالي بس سختي در ايران رخ داد و مي‌توان گفت يك سه يك مردم را از ميان برد در آن هنگامه‌ي دلگداز من در تبريز مي‌بودم و آشكاره مي‌ديدم بسياري از توانگران (نه همه‌شان) دست بينوايان نمي‌گرفتند و همسايگانشان كه از گرسنگي بدم مرگ رسيده بودند پرواي حال ايشان نمي‌كردند. در كويي كه ما مي‌نشستيم و سرپرستي بينوايان را من بگردن كشيده بودم هر روز هنگام شام كه بكوي باز مي‌گشتم چندين مرده را مي‌ديدم كه در مرده‌شورخانه گزارده‌اند و كسي براه انداختن آنها برنخاسته ، و من ناگزير مي‌شدم در آنجا بايستم و از خودم و ديگران پولي گرد آورده براي شستن و كفن كردن و زير خاك سپردن آنان دهم. بارها فرستادم و توانگراني را از روضه‌خوانيها بيرون كشيدم و هر يكي را براه انداختن كار يك مرده‌اي واداشتم. در آن سال چلوار بس گران بود و بسياري از بينوايان را بپارچه‌هاي كهن از سياه و سبز و زرد پيچيده بخاك سپردند. بدينسان يك زمستان سوزاني بمردم مي‌گذشت. ولي چون بهار رسيد و راه عراق كه تا آن هنگام بسته مي‌بود باز شد ناگهان چاوشان راه افتادند و مردم را شورانيدند و از يك تبريز بيش از سه هزار تن با شكوه و آذين آهنگ عراق كردند. كساني كه گندم را صد من سه هزار ريال فروخته و پول اندوخته بودند روي بكربلا آوردند كه برات رستگاري گيرند.


بسياري چون اين داستانها را مي‌شنوند باين بسنده مي‌كنند كه روي در هم كشند و از ناداني مردم رنجيدگي نمايند. ولي اين نه درست است. ما اگر مي‌خواهيم مردم گمراه نگردند مي‌بايد شاهراهي بروي ايشان باز كنيم. آنان چه گناه مي‌داشتند در جايي كه سخناني را شنيده و در دل جا داده و از روي آنها رفتار مي‌كردند؟!.. گرفتم كه آنان از باورهايي كه مي‌داشتند دست مي‌كشيدند ، آيا جز آن بودي كه بيدين ‌گردند و بدتر و تباه‌تر شوند؟!. كسي هنوز نمي‌داند كه چه شد من باين راه برخاستم. من نيز در پي گفتن آن نيستم ولي اين را مي‌نويسم كه از چندين سال پيش هميشه اندوه اين مي‌خوردم كه مي‌ديدم دسته‌ي انبوهي از مردان نيك و پاكدرون مي‌خواهند بنيكي زندگي كنند وليكن راهي براي آن پيدا نمي‌كنند. زيرا اگر رو بسوي دينداري مي‌آورند مي‌بايد باين كارهاي بيهوده پردازند و چون بيدين مي‌شوند مي‌بايد دامن به هر زشتي بيالايند. ميان دو گمراهي درمانده و راهي پيدا نمي‌كنند.


هميشه كساني كه آن كارها را مي‌ديدند مي‌گفتند : «اينان عاميانند و درس نخوانده‌اند» ، و چنين مي‌پنداشتند تنها درس خواندن چاره‌ي دردها را خواهد كرد. دلم مي‌خواهد كنون آن كسان نگاهي بحال درس‌خواندگان بي‌همه‌چيز اندازند و بخطاي خود پي برند. يك توده را كه راه نبود چه درس‌خوانده و چه عامي همه سرگردان و گمراه باشند. اگر از ما مي‌پرسند آن عاميان گمراه (با نكوهشهايي كه ما بر كارهاشان روا مي‌شماريم) بهتر از اين درس‌خواندگان بي‌همه‌چيز بوده‌اند و شايستگي زندگاني را بيشتر داشته‌اند.


از سخن خود دور نيفتيم ، آنهمه ستايشها كه من از تبريزيان كرده‌ام اين ننگين‌كاري را فراموش نمي‌كنم كه چون در محرم 1330[=1290خورشیدی] روسيان با مجاهدان جنگيدند و بر ايشان چيره درآمدند و آن كارها را در شهر مي‌كردند يك دسته از مردم بروي خود نياورده و همچون سالهاي پيش در بازارها و كوچه‌ها بسينه كوفتن و زنجير زدن مي‌پرداختند و دسته‌ها مي‌گردانيدند و اين را يك كار نيك و بس بزرگي مي‌شماردند كه در چنان هنگام بيمناكي ترس بخود راه نداده و دست از دينداري برنداشته‌اند ، و آشكاره مي‌گفتند : «ما را چه كار كه روسيان چه كردند و كيان را كشتند ما را بايد دست از دامن امام برنداريم و اين دستگاه را نخوابانيم» مي‌گفتند : «روسيان كه با كيشها (مذهب) كار نمي‌دارند و عزاداري را از دست ما نمي‌گيرند ديگر ما را چه كار كه مشروطه را برانداختند و كشور را بردند؟!..» بلكه بسياري از ايشان روسيان را بر مشروطه‌خواهان بر مي‌گزيدند زيرا كه مشروطه‌خواهان روي سرد باين كارهاي اينان نشان داده بودند.


مايه‌ي شرمندگيست كه روسيان در برابر چشمشان آن ستمها را مي‌كردند و كساني را كه در كشور خود بآزاديخواهي برخاسته و در راه آسايش مردم و آبادي كشور آن جانبازيها را كرده بودند دسته دسته پاي دار مي‌آوردند و جوانان نورس را بگناه آزاديخواهي پدر و برادر بيجان مي‌ساختند ، سراسر شهر لگدكوب سالدات و قزاق مي‌بود ـ اينان آن ستمها را مي‌ديدند و هيچ پروايي نمي‌كردند و از ستمهاي يزيد ـ ستمهاي هزار و سيصد سال پيش او ناله بلند مي‌ساختند و شيون از اندازه مي‌گذرانيدند ، كه تو گويي در جهان ستمگر تنها يزيد بوده و بس و هيچگاه نبايد پرواي ستمهاي ديگري كرد.


من نمي‌دانم باين چه نامي دهم و با چه زباني زشتي آن را بازنمايم جز اينكه بگويم : اين كيشهاي آلوده ، اين كيشهايي كه خدا از آنها بيزار است ريشه‌ي خرد و مردانگي را در يكجا مي‌سوزاند ، جز اينكه بگوييم : كساني كه همه دل به پيشامدهاي هزار سال پيش بسته‌اند و از خود و زمان خود ناآگاهند مردگانيند كه بزندگان درآميخته‌اند.


آيا اين مانند آن نيست كه يك دسته مردمي كه در بيابان بيمناك و پرلغزشگاهي راه مي‌پيمايند هيچگاه دربند خود و ياران خود نباشند و بزير پاي خود نگاه نكنند و اگر چاهي زير پايشان باز شد و كساني در آن فرورفتند پروا نكنند و همه چشمشان را بسياهيهايي كه از دور در كنار افق پديدار است دوزند و همه نگران آنها باشند؟!. آيا چنين راهرواني توانند بجايي رسيد؟!.. آيا خدا از اين خشنود است كه هزار مليونها مردمان بدينسان خود را بدبخت سازند؟!.. آيا ما بيهوده مي‌گوييم كه اين كسان معني دين را نمي‌دانند؟!


شما ببينيد امروز كه همه‌ي مردمان جهان فيروزي را در يكدلي و يكدستي توده‌ي خود مي‌شناسند و همگي مي‌كوشند كه بر شماره‌ي مردم خود بيفزايند و همگي آنان را همدل و همدست گردانند آيا توده‌هاي شرقي با اين گرفتاريها توانند در برابر غربيان ايستادگي نمايند؟!. توده‌هايي كه دسته‌هاي بزرگي از آنها بيكبار از زندگاني روگردانند و همگي دل در جاهاي ديگري مي‌بندند.


گمراهیها تنها سست گردیده ، زیانشان همچنان پا برجاست


كساني خواهند گفت : اين چيزها كه شما مي‌گوييد در گذشته بوده و اكنون نيست. مي‌گوييم : شما بخطا رفته‌ايد و هنوز اين گرفتاريها در ميان توده‌ها هست. ما اين را نيك نشان داده‌ايم كه همه‌ي گمراهيها و بدآموزيهاي كهن همچنان هست و تنها اين رخ داده كه در نتيجه‌ي برخورد با بدآموزيهاي نوين سست گرديده(2). روشنتر بگويم : دسته‌هايي بيكبار رشته را پاره كرده‌اند و چنانكه گفتيم بدتر و زيان‌آورتر شده‌اند و آنان كه بازمانده‌اند همان حال را مي‌دارند و جز سستي تغييري در كارشان رو نداده. بلكه اگر نيك انديشيم از همين دو تيرگي يك نتيجه‌ي بيمناك ديگري پديد آمده ، و آن اينكه چون بيدينان هميشه زبانشان بنكوهش دين باز است و پيشرفت دانشهاي طبيعي و ناسازگاري كيشها با آنها جوانان را گستاخ ساخته كه هميشه از در سركوفت و ريشخند درمي‌آيند بويژه تا ده و پانزده سال پيش كه در روزنامه‌ها هميشه گفتارهاي ريشخندآميز درباره‌ي دين چاپ مي‌يافت و سرزنش و نكوهش بسيار نموده مي‌شد ، و خود رواج دانشهاي طبيعي ميدان را بر دارندگان كيشها بسيار تنگ گردانيده از اين پيشامدها ناگزير ميانه‌ي دو دسته كينه و دشمني پديد آمده و دوتيرگي نويني پيدا شده ، و اين گذشته از آنكه خود نتيجه‌ي بسيار بديست و از سالهاست كه همين دوتيرگي بسياري از كوششها را بي‌اثر گزارده ، يك نتيجه‌ي زشتتر ديگري را درپي مي‌دارد و آن اينكه هواداران كيشها چون در فشار و سختي مي‌باشند اينست همين كه از كسي پشتيباني مي‌بينند بيكبار رو بسوي او مي‌آورند و خود را بدامن او مي‌اندازند و در اين كار جدايي ميانه‌ي خودي و بيگانه نمي‌گزارند.


بارها مي‌بينيم همين كه گفتاري يا كتابي در ستايش كيشي با دست يكي از اروپاييان نوشته مي‌شود اينان همگي بآن رو مي‌آورند و بارها چاپ مي‌كنند و بهمديگر مژده مي‌دهند ، بي‌آنكه خواست نويسنده‌ي آن را بدانند و از دوستي يا دشمنيش آگاه باشند.[3] مثلاً در چندي پيش گفتاري از برنارد شاو بدستها افتاد كه اسلام را ستايش كرده و چنين گفته بوده : «بزودي انگليسيان مسلمان خواهند شد و اسلام در جزيره‌هاي بريتاني رواج خواهد يافت» اين گفتار را كمتر روزنامه يا مهنامه‌اي در هندوستان چاپ نكرد و همگي از آن شاديها نمودند و نويسنده‌اش را بنيك داشتند. من مي‌خواهم بپرسم : آيا اين راست است؟!.. آيا برنارد شاو كه از بنيادگزاران فلسفه‌ي مادي بشمار است براستي اسلام را پسنديده و پذيرفته؟!.. آيا نويدي كه درباره‌ي رواج اسلام در جزيره‌هاي بريتاني داده باور كردنيست؟!.. پس از همگي آيا چه سودي از اين گفتار مسلمانان را هست جز آنكه فريب خورند و از ياد گرفتاريهاي خود دور باشند؟!..


كتابي از گوستاو لوبون بهندي ترجمه شده و دو سال پيش بفارسي نيز ترجمه گرديد و چون در اندك زماني رواج بسياري يافت و من بارها ستايش آن را از زبانها مي‌شنيدم روزي آن را بدست آورده از ديده گذرانيدم. مي‌بينم كتابيست از ديده‌ي تاريخي ارجدار ، ولي گوستاو آن را از بهر تاريخ ننوشته و خواست ديگري را دنبال كرده. مردم فرانسه كه از هشتاد سال پيش چشم بسوريا دوخته و هميشه مي‌كوشيدند سوريان را بسوي خود كشند و در اين باره داستانهاي درازي هست و جنگ سواستاپول[4] بيش از همه در راه اين خواست بوده گوستاو خواسته با ستايشهاي فراوان از نياكان و پيشينيان هزار سال پيش عرب دلهاي آنان را بدست آورد و گامي در راه رسيدن بسوريا بردارد و اينست در جايي كه ستايشهاي بسيار از عرب نوشته از عثمانيان نكوهش بي‌اندازه نموده بلكه پرده‌دري هم دريغ نگفته و اين را آشكاره نوشته كه ويراني سوريا از عثمانيانست و چنانچه آنجا در زير دست يك دولت دادگري باشد در اندك زماني آباد خواهد شد.


آنچه مرا شگفت افتاده اينست كه مي‌پرسم آيا از ستايشهايي كه يك دانشمند اروپايي از جنبش عرب در آغاز اسلام و پيشرفتهاي آنان كند ايرانيان يا ديگران را چه سودي تواند بود؟.. نمي‌گويم : آن پيشرفتها دروغ بوده. آن را ما نيز مي‌دانيم و جاي هيچ انكار نيست. نيز نمي‌گويم عرب مردم بيگانه بودند. در اينجا درپي جدا كردن نژادها نيستم. مي‌گويم : يك خانداني كه بسختي افتاده‌اند و چندين گرفتاري دارند آيا دور از خرد نيست كه هميشه بگذشتگان و نياكان فيروزمند خود بنازند و از شنيدن ستايشهاي آنان بشورند و بخود بالند و دردها و گرفتاريهاي خود را فراموش كنند؟!.. آخر زماني بينديشيد و ببينيد اينها فريب خوردن نيست؟!.. اينها راه زندگاني را گم كردن نيست؟!.. اگرچه در اين باره تنها دينداران نيستند ديگران نيز هميشه فريب مي‌خورند و براي فريب آنان افزارهاي ديگري هست كه من در اينجا بگفتگو از آنها نمي‌پردازم.


در سال چهارم مشروطه هنگامي كه روسيان تازه بآذربايجان درآمده بودند ناگهان دفتري بنام «سياست حسينيه» كه گفته‌هاي دو تن اروپايي را درباره‌ي دستگاه محرم و چيزهاي ديگر دربر مي‌داشت پراكنده گرديد و خدا مي‌داند كه اين دفتر كوچك در آن روز سخت ايران چه زيانهاي بزرگي را رسانيد ، و چون امروز آن دستگاه برچيده شده من نمي‌خواهم در اينجا بگفتگو از آن پردازم و نكوهش كنم ولي آن دفتر چون هنوز در دستهاست و كساني تو گويي يك گنجينه‌اي بدست آورده‌اند آن را نگه مي‌دارند ، و چه بسا مي‌بينم در نگارشهاي خود جمله‌هاي آن را بگواهي مي‌آورند[5] ناگزيرم بنويسم كه سراپاي آن فريب و دروغ است ، و من آرزو مي‌كنم مي‌دانستم اين دفترچه از چه راهي بدست روزنامه‌ي حبل المتين افتاده كه آن را بچاپ رسانيده و پراكنده نموده كه ديگران از روزنامه‌ي او برداشته‌اند و چاپ كرده‌اند. خود او درباره‌ي نگارش مسيو ماربين كه بخش يكم رساله است مي‌نويسد كه يكي از اسلامخواهان ترجمه‌ي آن را باداره‌ي روزنامه فرستاده و ما آرزومنديم كه دانستيمي آن «اسلام خواه» كه بوده. ما را چنين مي‌نمايد كه دستهاي سياسي‌ای كه در آن روزها در كار مي‌بود و براي فرو نشاندن شور آزاديخواهي در ايران از هر گونه راه مي‌كوشيد آن دفترچه را پديد آورده و باداره‌ي حبل‌المتين رسانيده ، و از كلمه‌هاي «الكشن» و «مشنري» كه بكار رفته چنين برمي‌آيد كه آن را نه از آلماني و فرانسه ، بلكه از انگليسي ترجمه كرده‌اند. ما در پيرامون اين دفتر و نتيجه‌هاي زيان‌آوري را كه در ايران و ديگر جاها پديد آورده جداگانه گفتگو خواهيم كرد تا دانسته شود كه اينها همه از بهر آنست كه شرقيان را سرگرم دارند و بر دوششان سوار شوند.


در جاي ديگر نيز گفته‌ام اينان كه مي‌خواهند كساني را بزرگ گردانند خدا را كوچك مي‌گردانند. مسيحيان كه عيسي را بزرگ ساخته‌اند نتيجه آن شده كه خدا را بپاي آدميان آورده و داراي فرزندش شمارده‌اند و كارهايش را از دستش گرفته بمسيح و مريم و ديگران داده‌اند و صد ناشايستي بخدا بسته‌اند. بسياري از مسلمانان آن ارج را كه بامام علي بن ابيطالب و فرزندان او مي‌گزارند بخدا نمي‌گزارند.


اينان تا بحالِ خودند ، دانا و كانا ، امامان را بجايگاه خدايي مي‌رسانند و از آنان گشايش كار مي‌طلبند و روزي مي‌خواهند و آمرزش گناهان چشم مي‌دارند. بلكه يك دسته‌ي انبوهي آشكاره آنان را آفريننده‌ي جهان مي‌شناسند و افسانه‌ي خردهاي ده‌‌گانه‌ي فلسفه‌ي يونان[6] را بر سر آنان مي‌آورند و بيكبار دست خدا را بسته و همه‌ي كارها را بنام اينان مي‌خوانند و رستگاري را جز در مهر ورزيدن بايشان نمي‌شمارند. ليكن چون ايراد گرفته بگوييم : چگونه اینان را بخدایی می‌شناسید؟!.. اين زمانست كه يك گام باز پس نشسته چنين گويند : «ما كي گفتيم اينان خدايند؟!. كي كارهاي خدا را از اينان خواستيم؟! ما مي‌گوييم اينان گرامي گرفتگان خدايند و مي‌خواهيم كه ميانه‌ي ما و خدا ميانجي باشند..» بگفته‌ي يك روضه‌خوان «وزيران دست چپ و دست راست خدايند و پيشكاران دستگاه او مي‌باشند».


اين درست رفتاريست كه بت‌پرستان با پيغمبر اسلام مي‌كردند. زيرا پيش از آنكه او برخيزد بتها را بجاي خدا گزارده پيش آنها نماز مي‌بردند و قرباني سر مي‌بريدند و گشايش كار مي‌طلبيدند. ولي چون او برخاست و بر ايشان نكوهش كرد كه : چگونه چيزي را كه خود تراشيده‌ايد مي‌پرستيد؟!..» و «آيا مي‌پرستيد كساني را كه نه سودي بشما توانند رسانيد و نه زياني؟!..» در پاسخ اينها يك گام باز پس نشسته مي‌گفتند : اينان ميانجيان ما نزد خدايند»(7).


كساني خواهند گفت : چرا نمي‌شود كه مردمان هم باينها پردازند و هم در انديشه‌ي راستي و درستي و پيشرفت كار زندگي باشند و بآزادي كشور و جنگ با دشمنان و جانفشاني ارج گزارند؟!.. مي‌گويم : سخن در اينجاست كه اين كسان دين و رستگاري را جز در پرداختن بامامان و آن كارها نمي‌شناسند و دوستاري آنان را براي رستگاري بس مي‌شمارند و پيداست كه با اين حال بچيزهاي ديگري ارج نخواهند گزاشت و اين چيزيست كه ما بديده مي‌بينيم و من گواهيها براي آن ياد كردم. و آنگاه آدمي نيروها و دريافتهايش پايان‌پذير است و كساني هرچه بآنها پردازند از كارهاي ديگر بازخواهند ماند. يك دستگاه برقي كه براي روشنايي ده هزار خانه است اگر شما آن را براي روشنايي بيست هزار خانه بكار بريد ناگزير است كه از فروغ چراغها خواهد كاست.


امروز با اين سختي كار جهان و با اين كشاكش و هياهو كه در ميان توده‌هاست چه رواست كه يك دسته‌ي انبوهي از يك توده خود را با چيزهايي سرگرم سازند كه نه سودي بجهان دارد و نه با دين و خداشناسي سازد؟!. آخر چه شده كه شما خداي زنده و جاويدان را كنار گزارده بكساني كه هزار سال و دو هزار سال است از جهان درگذشته‌اند پردازيد؟!.. چه شده كه ميانه‌ي خود و خدايي كه از همه نزديكتر است ميانجي گيريد؟!.. چه شده كه شما بت‌پرستي خودتان را بنام دين پيش بريد و بهيچ دليلي گردن نگزاريد؟!.. آخر شما نمي‌انديشيد كه خدا نه پادشاهست تا نياز بوزير و پيشكار پيدا كند؟!.. نمي‌انديشيد كه ميانجيگري جز در برابر ستم يا خشم نتواند بود و در دستگاه داد هرگز ميانجيگري نيست؟!. بدترين خطاي شما همينست كه خدا را بپاي فرمانروايان روي زمين مي‌بريد و بدينسان برايش دستگاه و دربار مي‌چينيد.


امروز این کیشها افزار دست سیاستند


من نمي‌خواهم همه چيز را بنگارم : امروز كاري‌ترين افزار در دست دشمنان شرق همينست كه شماها را با چيزهايي سرگرم دارند و نگزارند در انديشه‌ي كار و زندگاني خود باشيد و بياد گرفتاريها و بدبختيهاي خود افتيد. يك دسته را كه مي‌خواهند فريب دهند و افسون كنند آشكاره نگويند كه ما مي‌خواهيم شما را فريب دهيم و افسونتان كنيم. ناگزير از راههاي ديگري پيش آيند و ترانه‌هاي خوشايند سرايند و نامهايي را كه نزد آنان ارجمند است پياپي بر زبان رانند و از گذشتگان و پيشينيان ستايشهاي گزافه‌آميز سرايند و چون بدينسان رامشان ساختند بدوششان سوار شوند. يك دسته را با «سياست حسينيه» يك دسته را با خيام و يك دسته را با زردشت و يك دسته را با مولوي. اينها همه از يكجاست و همه براي افسون كردن و سرگرم داشتن شرقيان است. آخر شما نمي‌گوييد مسيو ماربين آلماني كجا و آنهمه شيعيگري بسيار تند كجا؟!.. گوستاو لوبون كجا و آنهمه ستايشهاي گزافه‌آميز از عرب كجا؟!.. نمي‌گوييد پس از سه هزار سال اين همه پرداختن به زردشت بهر چيست؟!.. نمي‌گوييد اين همه هواداري از خراباتيگري و صوفيگري براي چيست؟!..


اين زمينه بسيار ارجدار است و من مي‌دانم كساني نخواهند توانست بآساني دست از اين دلبستگيهاي خود بردارند و اينست آن را از راه ديگري پيش مي‌آيم تا روشنترش گردانم :


يكبار شما مي‌انديشيد كه خدا چند كسي را آفريده و آنان را دوست داشته و بس گرامي گرفته و اين از بهر ايشان ـ از بهر شكوه و آذين ايشان ـ بوده كه جهان را پديد آورده و جهانيان را آفريده و اينست مردمان بايد آنان را بشناسند (بدانسان كه خدا را مي‌شناسند) و سررشته‌دار كارهاي جهانشان دانند و هميشه آنان را دوست دارند و رستگاري و خشنودي خدا را در دوستاري آنان شمارند و هميشه بياد آنان پردازند و پس از هزار و دو هزار سال هم باشد نامهاي آنان را از زبان نيندازند و خود و زندگاني خود را فراموش كرده جز بآنان نپردازند و اگر هم ستم ديدند و بدست بيگانگان افتادند دربند آن نباشند و تنها كاري كنند كه دستگاه و شكوه آن گراميان بهم نخورد و تنها بستمديدگي آنان گريه كنند ، جهان نيز چندان بزرگ نيست زيرا آنان كه گوهر آفرينش بودند زمان خود را بسر داده‌اند و خدا آنچه درباره‌ي جهان بايستي كردن كرده و ديگر او را هيچ كاري با جهان نيست و بگفته‌ي شاعر : در پس پرده آنچه بوده آمده و ديگر چيزي باز نمانده.


يك بار هم مي‌انديشيم كه خدا هيچ كسي را از بهر هيچكس نيافريده و همه در نزد او يكسانند ، جهان را از بهر همه آفريده و همه را در آسايش و خرسندي مي‌خواهد و پيغمبران كه برخاسته‌اند از بهر رستگاري مردم برخاسته‌اند ، از بهر آن برخاسته‌اند كه مردمان را از گمراهي و پراكندگي رهانند و از افتادن به لجنزار پندارهاي بيهوده باز دارند و اينان برگزيدگيشان همينست كه برستگاري مردمان كوشيده‌اند. اينان آيند و روند ، و آنچه باز ماند و جاويدانست جز خداي آفريدگار نمي‌باشد كه هميشه بجهان پردازد و هميشه آن را راه برد. جهاني كه صد هزارها سال و مليونها سال برپا خواهد بود جهاني كه آينده‌ي آن بسيار پرشكوه‌تر از گذشته‌اش مي‌باشد.


يك بار چنان انديشيد و يك بار چنين. روشنتر گويم : يك بار مردمان را از بهر دين شماريد و يك بار دين را از بهر مردمان. آن چيزيست كه كيشها مي‌گويد و اين چيزيست كه خرد و دانش مي‌گويد. شما بگوييد كه كدام يك را مي‌پذيريد؟!.. آيا مي‌توانيد با خرد جنگيد و با دانش جنگيد؟!.. گرفتم که شما كرديد ، آيا جهانيان شما را نادان و بيخرد نخواهند شمرد؟!..


آخر خرد چگونه پذيرد كه خدا جهان را از بهر چند تن آفريده؟!.. چگونه پذيرد كه خدا با آفريدگان خود مهر ورزيده؟!.. مگر خدا آدميست كه مهر ورزد و بلهوسي نمايد؟!.. گيرم كه خرد نمي‌داريد شرمتان كجاست؟! مي‌دانم كساني گفته‌ي «لولاك لولاك ...» را برخ ما خواهند كشيد ـ آري بود روزي كه فريبكاران بدنهادي خدا و فرستادگان او را بازيچه‌ي پنداربافيها و فريبكاريهاي خود مي‌گرفتند. يكي مي‌ساخت : «لولاك لولاك لما خلقت الافلاك»(8) ديگري مي‌افزود : «و لولا علي لما خلقتك» ، سومي مي‌سرود ، «و لولا فاطمه لما خلقت عليا» ولي نزد ما اينها جز براي آتش نيست.


ببينيد : مردي كه قرآن درباره‌ي او مي‌گويد : «محمد جز فرستاده‌اي نيست كه فرستادگان ديگر پيش ازو آمده و رفته‌اند»(9) اينان درباره‌اش چه گزافه‌ها بافته‌اند! روي بيشرمي سياه باد!


ما از يكسو ناگزيريم اينها را بنگاريم ـ بنگاريم تا پندارهاي بيهوده‌اي كه در دلها جا گرفته تكان خورد ، تا ميدان براستيهايي باز شود ، تا دوسخنيها كه بر سر اين چيزها ميان مردمست برداشته شود. از آن سو هم نمي‌خواهيم خود اينها مايه‌ي سرگرمي براي مردم باشد. نمي‌خواهيم كساني بر سر اينها بكشاكش برخيزند. ما نتيجه‌ي اين سخنان را در پايان اين رشته گفتار خود خواهيم باز نمود. اين نگارشها از بهر يك نتيجه‌ي بسيار بزرگيست كه خواهيم نگاشت و بهرحال خرسندي نمي‌دهيم كساني اينها را دستاويز كشاكش و گفتگو گيرند. اگر هم كساني را سخني هست تا پايان گفتارها نگاه دارند.


چهارمين آسيب كيشها


چهارمين آسيب كيشهاست كه هوش و بيداري مردمان را بزمانهاي بس دوري كشانيده و از پرداختن بزمان خود باز داشته. كساني را از پايگاه خود بالاتر بردن و در دين جايگاهي براي آنان باز كردن و دين و رستگاري را دوستاري آنان دانستن گذشته از آنكه خود گمراهيست و با خداپرستي نسازد ، و گذشته از آنكه راستي و درستي و جانبازي و غيرتمندي را كه خواست دينست در چشمها بي‌ارج مي‌نمايد اين زيان را هم با خود مي‌دارد كه هوشها را بزمانهاي بسيار دور كشانيده از زمان خود ناآگاه مي‌گزارد ، و اين يك آسيب بس بيمناكسيت و چنين كساني هرگز نتوانند با ديگران همگام باشند و بيگمان پس مانند. چندي پيش از اين ما چون نوشتيم «گذشته ديگران را بوده و اكنون و آينده ما راست» و نوشتيم «بايد از گذشته چشم پوشيد» كساني ايراد گرفتند كه ما اگر از گذشته چشم پوشيم چيزي نخواهيم داشت. مي‌گويم : اگر از گذشته چشم پوشيد خداي جاويدان يگانه را خواهيد داشت ، راستي و درستي و غيرتمندي و جانفشاني را خواهيد داشت ، اگر مردانه كوشيد آزادي و سرفرازي را خواهيد داشت. آري اين بت‌پرستيها كه دلهاي خود را با آن خوش ساخته‌ايد نخواهيد داشت ، اين كيشهاي پراكنده را نخواهيد داشت. آن را نخواهيد داشت كه مشت از دست روس خوريد و از ستم يزيد ناليد. آن را نخواهيد داشت كه صد گزند از آزمندان اروپا بينيد و كينه‌ي زاده‌ي قحافه و زاده‌ي خطاب[10] را در دل جا دهيد. آن نخواهيد داشت كه يك نيم بيشتر آسيا را از دست دهيد و غم باغ فدك را خوريد.


آن نخواهيد داشت كه پس از هزار و سيصد و چهل و اند سال كه از مرگ پيغمبر اسلام گذشته و بر بنياد پايه‌ي دين او رخنه‌ها افتاده شما هنوز كشاكش و دوسخني را درباره‌ي نخستين جانشين او از دست ندهيد ، و بر سر بوبكر و عمر و علي كه هر سه مردان پاكي بودند و باهم خوش زيستند دسته‌بندي و دشمني باهم نماييد.


اين گمراهيها كمتر از پرستش لات و هُبَل نيست و زيانش بيشتر و ننگش بسيار فزونتر از آنست. آنان اين را نيز درنمي‌يابند. كساني كه بخود و زمان خود ارجي نمي‌گزارند ، آنانكه خود را جز دنباله‌ي كاروان زندگي نمي‌شناسند ، آنانكه مي‌پندارند ستم آنست كه يزيد كرده ، و گمراهي آنست كه بت‌پرستان قريش داشته‌اند ، و جانبازي آنست كه ياران پيغمبر اسلام نموده‌اند و بايستي نمايند ـ از چنين كساني چه شگفت كه اندازه‌ي زيان و بدي اين گمراهي خود را هم درنيابند و پرواي آن نكنند؟!.. چه شگفت كه بروي ما ايستند و گويند : «ما اگر از گذشته چشم پوشيم هيچي نخواهيم داشت»؟!.[11] من گاهي چيزهايي از اينها مي‌شنوم كه درمي‌مانم و نمي‌دانم چه پاسخي دهم. دو سال پيش از اين كه بتبريز رفتم كساني در آنجا گرد مرا گرفتند و گله نمودند كه چرا ارجي بكيش شيعي نمي‌گزارم و آن را بيهوده مي‌شمارم و يكي از ايشان دليلهاي بسياري مي‌سرود درباره‌ي آنكه خلافتْ امام علي بن ابيطالب را بوده و ديگران را نبوده. گفتم : بهتر بودي روزي كه پيغمبر اسلام در گذشته بود تو در مدينه بودي و در سقيفه بنزد ياران او رفتي و اين سخنان را سرودي كه يا پاسخت دادندي و يا سخنت را پذيرفتندي امروز اينها بسيار بيهوده است.


پس از هزار و سيصد سال كه خلافت چندين رنگ بخود گرفته و از خانداني بخانداني افتاده و سرانجام هيچ شده و از ميان رفته و جز نام نشاني از آن باز نمانده اينان هنوز سخن از نخستين خليفه مي‌رانند و با سوز دل دليلها بهر آن ياد مي‌كنند و بيخردانه آن را از دين (يا بگفته‌ي خود از ايمان) مي‌شمارند. در اينجاست كه مي‌گويم من نمي‌دانم چه پاسخي باينها دهم. در اينجاست كه مي‌گويم اينان از معني دين بيكبار ناآگاهند.


ديگري از يك شهري نامه فرستاده و بگمان خود بر نگارشهاي من خرده گرفته و يكي از سخنانش اينست كه چگونه من نام امام علي بن ابيطالب را با دو خليفه‌ي ديگر (صديق و فاروق) در يكجا مي‌برم در جايي كه اين دو بيشتر زندگاني خود را با بت‌پرستي بسر برده‌ بودند. اين را كسي مي‌نوسيد كه خود در بت‌پرستي فرو رفته است و نشيمنگاه او در يك شهر سومَناتيست. ولي خود و همشهريان خود را فراموش كرده و در انديشه‌ي داستانهاي سيزده صده‌ي پيش مي‌باشد.


اگر شما در كتاب هزار و يك شب و يا در جاي ديگر چنين داستاني مي‌خواندي كه در زمانهاي باستان افسون يا دارويي بوده كه چون بر كسي مي‌دميده‌اند يا مي‌خورانيده‌اند بيكبار بيخويشتن مي‌شده كه زير پاي خود را نمي‌ديده و از هياهويي كه در پيرامونش برمي‌خاسته آگاه نمي‌گرديده و تكاني بخود نمي‌داده. ليكن در همان حال در دو فرسخي ديهي را مي‌ديده و جوش و جنب مردم آنجا را در مي‌يافته و از آنها بتكان مي‌آمده ، بيگمان چنين افسانه‌اي را باور نكردي و خود بايستي باور نكني ولي چه بايد گفت كه ما اكنون مردم را بچنان حالي ـ چنان حال شگفت و باور نكردني‌ای تماشا مي‌كنيم.


دريغا! درماندگي بدتر از اين چه باشد كه مردماني با گرفتاريهاي بس سختي روبرو هستند ، و دشمنان ريشه‌براندازي پيرامون آنان را گرفته‌اند پرواي حال و گرفتاري خود نكنند و در انديشه‌ي پيشامدها و سرگذشتهاي هزار سال پيش باشند؟!.. اگر دشمنان شرق مليونها و بليونها ليره بكار بردندي بچنين نتيجه‌اي كه همه بسود ايشانست نرسيدندي. يك دسته را چه خوشبختي بالاتر از آنكه هماوردانشان از خود و پيرامون خود ناآگاه باشند و ديده بجاهاي بس دوري دوزند؟!.. چه فيروزبختي بهتر از اينكه بر كشوري كه تاخته‌اند و تاراج مي‌كنند مردمش را با دشمنان بيگانه هيچ كاري نيست و جز بكينه‌هاي كهني كه ميان خود داشته‌اند نمي‌پردازند؟!.. بيهوده نيست كه مي‌كوشند و نمي‌گزارند اينها از ميان برخيزد. بيهوده نيست هميشه باد بر آتش اين گرفتاريها مي‌زنند.


ببينيد «دكتر جوزف» از شما چه مي‌خواهد؟.. مي‌خواهد كه شما ستمديدگي حسين را فراموش نكنيد و بكوشيد و كينه‌ي او را از پيروان يزيد (سنيان) باز جوييد ، بكوشيد و با زور گريه شيعيگري را پيش بريد و شصت مليون مردم جز در پي اين كار نباشيد ـ بدينسان سرگرم شويد و هرگز يادي از فشار و ستم آزمندان اروپا بخود راه ندهيد ، آن «ترقيات محيرالعقول شيعه» كه مي‌گويد جز همين كارها نيست و خود او داستان نصرالدين توسي را مثل آورده كه بكينه‌ي سني و شيعي خونخواران مغول را بر سر بغداد برد و مليونها خون بيگناهان را ريخت ، يا داستان نيرنگهاي ننگين باطنيان را مي‌گويد كه در آفريقا بنياد خلافت باطنيان را گزاردند و ساليان دراز با خليفگان بغداد دشمني و كشاكش داشتندي. از شما نيز همان كارها را مي‌خواهد وگرنه كدام ترقياتي شيعه را در هند و يا جاهاي ديگري هست؟! يك دسته مردم پندارپرست كجا و ترقي كجاست؟!..


بيش از اين بگفتار دامنه نمي‌دهيم و باين آسيبهاي چهارگانه بس مي‌كنيم. سخنان ديگري هست ولي جاي گفتن نيست. كوتاه سخن اينكه ميانه‌ي دين و زندگاني فاصله‌ي بسيار دوري پيدا شده و از هر راه كه درنگريم دين را ـ يا بهتر گويم كيشها را ـ با زندگاني سازشي نتواند بود. ما اگر امروز خواهيم آزاد و آبرومند زندگي كنيم و در برابر غربيان گردن افرازيم و از آنان پس نمانيم چنين زندگاني‌ای مردمان را يكدل و يكدست مي‌خواهد ولي كيشها آنها را از هم پراكنده است. دانشها پيش رفته و بسياري از رازهاي طبيعت بيرون افتاده و زندگاني بايد با آيين طبيعت و از روي دانشها باشد و ما ناگزير از رواج دادن بدانشها مي‌باشيم ليكن كيشها را با آنها سازشي نيست و از آيين طبيعت بس دور افتاده. زندگاني از مردم جانفشاني و غيرتمندي و مردانگي مي‌خواهد و اين كيشها آنان را با چيزهاي ديگري سرگرم مي‌سازد. در زندگاني همه بايد بزمان خود پرداخت و اينها مردمان را به زمانهاي بس دوري مي‌كشاند.


[1]ـ سال 1296 ، همچنین نگاه کنید به زندگانی من ـ احمد کسروی (28ـ نمونه‌ای از رفتار ملایان)


(2)ـ راه رستگاري ديده شود.


[3]ـ همین بس که خواننده‌ی جستجوگر در اینترنت به جستجو برخیزد و ببیند چه بسیار وبلاگ‌نویسانی که سخن بیگانگان را دلیل حقانیت خود و تکیه‌گاهی برای باورهاشان گرفته‌اند.


[4]ـ 1854ـ 1855 م.


[5]ـ جای صد افسوس است که صد سال پس از مشروطه هنوز هم آن سخنان فریب‌آمیز دمادم در اینجا و آنجا باز گفته می‌شود. یک جستجو در اینترنت گواهی بر این سخن خواهد بود.


[6] ـ کتاب در پیرامون فلسفه دیده شود.


(7) ـ هَؤُلَاءِ شُفَعَائنَا عِندَ اللَّهِ


(8) ـ اين گفته يك غلط هم در بر مي‌دارد و پيداست كه سازنده‌ي آن عربي را درست نمي‌دانسته. زيرا اگر درست دانستي بايستي بگويد : «لولا انت ...» «لولاك» گاهي شنيده شده ولي نتوان آن را درست شمرد.


(9)ـ وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ


[10]ـ زاده‌ی قحافه = ابوبکر ، زاده‌ی خطاب = عمر


[11] ـ این را آشکاره نیز نوشته‌اند. این تکه را از یکی از پایگاههای اینترنتی بگواهی می‌آوریم : « نقل می‌كنند كه یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستانها تا اندازه‌ای درد دین داشت و همیشه به این دروغهایی كه روی منبر گفته می‌شد اعتراض میكرد ... واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته كنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكیل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می‌خواهم به عنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم كه در آن ، روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی كه جز از كتاب‌های معتبر ، هیچ روضه‌ای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت كه از آن زهرماری‌ ها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست ، اطاعت می‌شود. شب اول ... آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد.شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقید كرده بود كه جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همین طور یخ كرده بود. آقا دید عجب ، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه می‌گویند ، تصور می‌کنند که لابد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمی‌گیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد ، اخلاص نیت داشته باشد ، حالا كربلا شده بود. دید كه آبرویش میرود به فکر رفت که چه بكند؟ یواشكی و زیر چشمی به واعظ گفت یك كمی از آن زهرماری‌ها قاطی كن. حماسه‌ی حسینی (شهید مطهری)»