کتابهای زیانمند چه بنیادهایی را که
برنینداخته
ولی آنچه شما پیش چشم نیاورده اید آن نوجوانانی است که در حوزهها
از همین کتابهای سراسر گمراهی خوانده پلههای ملایی را یکایک بالا رفته سرانجام از
شمار مفتخوران و گمراه گردانان میگردند. داستان زیر را که یکی از آشنایان گفته به
عنوان نمونه می آوریم.
روزی تلفن زنگ زد و یک دختر بازاریاب تلفنی به تبلیغ کتابی از
شیخ صدوق بدینسان پرداخت : عنوان کتاب «فضایل و مکافات عجیب اعمال در دنیا و آخرت»
است ، در این کتاب شما خواهید دانست که چه سورهای باعث افزایش رزق و روزی می شود
، چه سورهای سختیها و مشکلات را دور میکند ، چه سوره ای فشار قبر را کم میکند ...
صدقه در روز بهتر است یا در شب ... کتاب سیصد صفحه است به بهای هفت هزار تومان با
پیک رایگان!
شما از همین یک نمونه آن را ببینید که نیروهای این کشور در کجاها
بکار می رود و چه راههایی برای دست اندازی به داراک مردم پدید آورده اند. تنها پول
مردم نیست که به کیسهی یک مشت مفتخور می رود بلکه بدتر از آن اینست که مردم را با
سخنان بیپا و زیانمند سرگرم گردانیده از پرداختن به کارهای سودمند باز می دارند.
یک کلمه بگوییم : فریبشان می دهند و گمراهشان می گردانند.
اینهاست چیزهایی که باید بدیده داشت. اینهاست که یک تودهای را
به نیستی می برد. گفتههای برخی کسان بدان معنیست که اینها باشد و هزاران گونه از
آن چاپ شود ولی ما یک نسخه از آنها را نیز نابود نگردانیم. آری ، معنی سخن برخی
کسان همینست.
این سخن گزافه نیست که گفته شود نشر کتابهای خرافی و کیشی صد
برابر زمان محمدرضاشاه گردیده (این بجز کتابهاییست که در بیرون کشور برای مسلمانان
یا نامسلمانان بیگانه منتشر می کنند). هر کتابخانه ای که بروید می بینید پرارجترین
کتابها را از آنجا برداشته بجای آن خروار خروار کتابهای بیارج ، زیانمند و
زهرآلود جایگزین کرده اند.
شما جلو چشم نیاورده اید آن زنان بدبختی را که فریب فال و جادو
را خورده و خود و خانوادهی خود را به سختیهای بسیار بلکه به ازهم پاشیدگی کشانده
اند. جستجوی سرچشمهی اینها که بیگفتگو کتابها و مجلات است نکرده اید. آن مردان و
زنان شومی را که به کارهای پستی همچون رمالی ، فالگیری ، جادوگری ، دعانویسی ،
تعبیر خواب و پیشگویی پرداخته مفتخورانه به تهی کردن کیسهی مردم و فریب ایشان
سرگرمند پیش چشم نداشته اید. باید پرسید : افزار ایشان چیست؟!.. افزار ایشان همانا
تقویمها ، کتابها و یا مجلات فال ، کف بینی ، چهره بینی ، جادو ، « اختیارات» ،
پیشگوییهای اقطاب صوفی و نوسترآداموس یا مانندهای آن میباشد.
آنچه جلو چشم نیاوردهاید آنست که صدهزاران کسان از رهگذر این
کتابها و مجلات بدامن خرافات افتاده اند چندان که مثلاً به جای پرداختن به بیماری
خود از راهش که همانا پزشک و داروست با نذر و دعا و زیارت و دخیل بستن بگمان خود
به چاره می کوشند ـ بسا که سرانجام به پزشک بازمی گردند ولی فسوسا که بسیار دیر
گردیده. بدیده نگرفته اید آنهایی که گرد هم می آیند و بگمان خود روان مردگان را
احضار میکنند و مغزهای خود را با چنین پندارهایی می فرسایند بلکه باید گفت همیشه
در بیم و ناآسودگی بسر می برند. کم نیست داستانهای افسوسآور صفحهی حوادث روزنامهها
که سرچشمه اش یا پندار و خرافات و احساسات گریزان از خرد است یا فلسفهی بیغیرتی و
آزمندی و پولپرستی. و چنانکه نیک جستجو شود سرچشمهی آنها را در مجلات و رمانهای
عشقی و کتابهای سراسر گمراهی خواهیم یافت. اگر هم فیلمهای بدآموز را سرچشمهی آنها
بیابید باید بیاد آرید که پایهی بیشتر آنها نیز کتابهای بدآموزست.
همان پولپرستی و آزمندی بدستیاری روزنامهها و کتابها به این
کشور درآمد. کجا مردم در زمان مشروطه چندین مادی و نیرنگباز بودند؟!. میدانیم
خواهید گفت : ده هزاران کسان هستند که در همهی عمر کتابی نخوانده اند ولی در
پولپرستی از پیشتازانند. آری ، ولی آنها این درس را از کیها گرفته اند؟!. اگر شما
نمی دانید ما این را می دانیم که چنانکه گفتیم تا پیش از مشروطه آزمندی در نزد
مردم بسیار کم بود. پس از آنست که روزنامه نویسان و نویسندگان گفتارهای بسیار از
غرب در نوشته هاشان آوردند و فلسفهی مادی را هرچه گشادهتر بازنمودند. نتیجه آن
شد که هزاران کسان از فلسفهی مادی نامش را نیز نشنیده بودند ولی سخنانی همچون «
زندگانی نبرد است» ، « دنیا دستگاه آکل و مأکول است» ، « ماهی بزرگ ماهی کوچک را
می خورد» (ناتوان خوراک تواناست) ، « هر کسی باید تنها به فکر خودش باشد» را یاد
گرفتند و این آموزاکها تا مغز استخوانشان اثر کرد.
شما پیش چشم نیاورده اید آنهایی که کتابهای فلسفه یا دیوان
شاعران را سرمایهی زندگی خود گرفته و سالهای جوانی و عمر گرامی خود را در آن
راهها هدر گردانیده مغز خود فرسوده اند و سپس چون جوانیشان بسر آمده و کاری و پیشه
ای نیاموخته اند تهیدستانه و از روی ناچاری همان تنیدهها و بافته های فیلسوفان و
سروده های شاعران را در این دانشکده و آن دانشکده به جوانان درس گفته یا برشتهی
نوشتن کشیده کتاب گردانیده اند تا هزاران جوان دیگری را بدرد خود دچار گردانند. جز
اینها شما جلو چشم نمی آورید ملیونها کسان بدبختی که پولی را که با رنج بسیار فراهم
آورده اند و بجای آنکه صرف بهبود زندگانی خود و خانوادهی خود کنند برداشته به
عراق و سوریه و عربستان می برند و به آبادی آنجاها می کوشند.
آنچه پیش چشم نیاوردهاید ده هزاران کسانیست که
از کار و کوشش دست کشیده به کنج خانقاهها یا گوشهی اتاقها خزیده و به گمان خود
چلهها بسر میبرند تا طی طریق و مقامات کنند و در آفاق و انفس به سیر و سلوک
پردازند و به خدا نزدیک گردند ـ همانها که راه بجایی نبرده یک دسته از آنان بناچار
راه به خیابانها یافته آبروی خود ریخته و دست به سوی این و آن دراز می کنند. پیش
چشم نیاورده اید آنان را که از همین کتابها خوانده پیروی از گمراهی نوین دیگری می
کنند و مرد درمانده ای را بخدایی می پرستند و افتخارشان اینست که با سیاست کاری
نداشته ، دلهاشان هرگز به ایران نسوخته و « ليس الفخر لمن يحب الوطن بل
لمن يحب العالم» در دل دارند.
اینها و نمایشهای بیخردانهی محرم ، زیارت رفتنها و استخوان به
کربلا بردنها را پیش چشم آورید و براستی از خود بپرسید سرچشمههای اینها چیست و
چگونه می توان آنها را خشک گردانید. باشد که بگویید : مگر این مردم را کتابها به
آن کارها برمی انگیزد؟!. پاسخ همانست که گفتیم : شما این را ببینید که آنها درس از
کدام «آموزگاران» می گیرند و ایشان نیز آن درسها را از کجا یاد میگیرند.
اینها را که نوشتیم آن چیزهاییست که از زندگانی کنونی درمی
یابیم. بماند هزار سال گمراهی که کتابهای زیانمند ملیونها مغزها را آشفته گردانیده
صد هزاران خاندانها را برانداخته. خدا می داند که چه روزگار تیره و تباهی به
مردمان شرق گذشته. تباهی و تیرهبختیهایی که جز از راه بدآموزیها و آشفتهگوییها
نبوده. همه از مغزها و زبانها تراویده و بدبختانه در کتابها لانه کرده.
« از هزار سال پيش هر زمان سيل گمراهي ديگري برخاسته و از سر شرقيان
گذشته ولي چركاب همهی آنها دركتابها ته نشين گرديده. شما بيك كتابخانه درميآييد
كتابها ميبينيد پهلوي هم در قفسهها چيده و چون درمينگريد اين كتابيست درعرفان ،
آن كتابيست درفلسفهی يونان ، آن فروغ مزديسني است و از زردشتيگري سخن ميراند ،
اين وجه دین ناصرخسرو است و از باطنيگري گفتگو ميكند ، اين ديوان خيام خراباتيست ،
آن ترجمهی فلسفهی شوپنهاور است ، اين تفسير ملافتح الله است ، آن مفتاح الجنانست
، آن ديوان ننگين ايرج است ، آن شعرهاي صادق ملا رجب است ، اين كتاب فرائد ميرزا
ابوالفضل است، آن ارشاد العوام حاجي محمد كريمخانست. اگر بشمري كتابهاي بيست و سي
گمراهي و بدآموزي را در يك كتابخانه تواني يافت اينها براي چيست و چه سودي از آنها
توان برداشت؟!. آيا جز آتش چه چيز ديگر اينها را از ميان تواند برد؟!.
اينها اگر بماند شما را نابود خواهد كرد و
شما پيش افتيد و آنها را نابود گردانيد.
ميدانم كتاب نگهداري يكي از هوسهاييست كه امروز رواج بسيار پيدا كرده و
كساني هرچه كتاب از نيك و بد بدست ميآورند آن را نگه ميدارند و اين سخن بر آنان
ناگوار خواهد افتاد. ولي در راه پيشرفت توده بايد از اين هوسها درگذشت. يكي
از دليلها بر آنكه اينها سراپا زيان ميباشد آنست كه بدخواهان شرق پولهاي گزاف
ريخته و آن كتابها را چاپ كرده و براي شما ميفرستند ، آيا جز زيانِ شما آنان را چه
سودي از اين تواند بود؟!.»
اینها زیانهای کوچکی نیست. اینست ناچار می گردیم بگوییم : کمی
هم از کتابهای آن بزرگمرد بخوانید و آنگاه به سخن درآیید. این نباشد که نخوانده و
نسنجیده قلم را بگردش درآرید و نیاز افتد دیگران ایرادهاتان را برختان کشند!
یک سخن دیگری هم که از کسانی شنیده شده اینست که از این کتابها
هر ساله هزارها جلد چاپ می شود. با سوزانیدن چند نسخه از آن چه نتیجه تواند بود؟
پاسخ کسروی را در زیر ببینیم :
« ميگويم : امروز آغاز كار است و خواهد رسيد روزي كه
پشتهها افرازيم و همه را در يكجا آتش زنيم. آنگاه اين سوزاندن دشمني نشان دادنست
، بيزاري جستنست. يك نتيجهي اين آن خواهد بود كه مردم به بدي اين كتابها پي برند
و آن پردهي ناآگاهي از جلو چشمشان برداشته شود.
يكي نيز ميگويد : در اروپا كتابهاي بدتر از اين
چاپ شود و كسي هم نسوزاند. خود مردم بايد نيك باشند. ميگويم : ما را با اروپا
چكار است؟! ما بايد با انديشه و فهم خود چاره بدردها كنيم. آنگاه در اروپا چنين
كتابهايي هست؟!.. اگر در اروپا كسي كتابي نويسد و اين بدآموزيهاي زهرآلود صوفيگري
يا خراباتيگري يا شيعيگري يا مانند اينها را بگنجاند او را ديوانه شمارند و آسودهاش
نگزارند. در اروپا اگر هم كتابهاي بدي بچاپ رسد هيچكس بمردم درس بيغيرتي نخواهد
داد. هيچ يكي نخواهد گفت : «پرواي آينده نكنيد ، در انديشهي گذشته نباشد ، دم را
فرصت شمارده بمستي بكوشيد». هيچيكي نخواهد گفت : «پي كار و پيشهاي نرويد ، نان از
گدايي بخوريد و بتهذيب نفس كوشيد».
شگفتتر آنكه ميگويد : « بايد خود مردم نيك
باشند». او نميداند كه نيكي مردم در دست خودشان نيست. ما اگر ميخواهيم
مردم نيك باشند بايد از راهش بنيكي آنها بكوشيم ، و راه همينست كه از گمراهيها و
نادانيها بيرونشان آوريم و كتابهاي زيانمند را از دسترسشان دور گردانيم.
اين سخن او بآن ميماند كه پزشكي كه دستور «پلشت
روبي»[=گندزدایی] ميدهد يكي ايراد گرفته بگويد : « اينها براي چيست؟!.. مردم بايد
خودشان بيماري نگيرند».
اين يك خويي در ايرانيانست كه هر كاري كه ديدند
و هر سخني كه شنيدند نافهميده و ناانديشيده خُرده گيرند. ميخواهند خود را
بنمايند و برتري فروشند. اينست باين گونه گفتههاي بسيار پوچ ميپردازند.
چيزيست بسيار روشن : از هزار سال باز در ايران و
كشورهاي اسلامي پياپي بدآموزيها پديد آمده:
شيعيگري ، باطنيگري ، جبريگري ، صوفيگري ، فلسفهي
يونان ، خراباتيگري ، علياللهيگري ، شيخيگري ، بهاييگري ، و اينها كه هر يك
گمراهي ديگري ميبوده كمكم بهم درآميخته و يك رشته پندارهاي درهم گيج كنندهاي
پيدا شده ، و همهي آنها بكتابها درآمده و از آنها بمغزها راه يافته ، و همانست كه
مايهي درماندگي تودههاي بدبخت شرقي گرديده. اكنون كه انديشههاي اروپايي بشرق رسيده
، اينها نيز نيك و بد درهم است ، و آنگاه با پندارهاي گيج كنندهي كهن شرقي بهم ميآميزد
و هرچه بدتر ميگردد.
باز ميگويم : سرچشمهي بدبختي شرقيان اينهاست
كه بايد از ميان رود. امروز جوانان كه سر ميافرازند گرفتار اينها ميشوند و بيشتر
ايشان بيكبار تباه ميگردند. اينست چنانكه ما از يكسو آميغهاي زندگي را ميپراكنيم
همچنان بايد باين كتابها پرداخته بنابودي آنها كوشيم.»
« ما
نيك ميدانيم كه آنچه تودههاي شرقي را باين روز انداخته گمراهيهاي گوناگون و
درهميست كه از هزار سال باز رواج داشته و مغزها را پر گردانيده ، و چون ميكوشيم
كه آن گمراهيها براندازيم ناچاريم كه كتابها را كه سرچشمهي آنهاست از ميان
برداريم. اين كار ما درست مانندهي «پلشت روبي» است كه پزشكان ميکنند. آنان
هنگامي كه به بيماري ميپردازند تنها به بهبود او بس نكرده بخانهاي كه خوابگاه او
ميبوده و به رختها و ديگر كاچالش نيز ميپردازند و آنها را از ميكروبها پاك ميگردانند»
« و شما ديده ايد كه اين كاري را كه پزشكان از روي فهم و دانش ميكنند فلان خاله
كلثوم و بهمان نه نه سكينه نمي پسندند و تندروي ميشمارند» « ما نيز همان كار را
ميكنيم. بلكه ما آتش به زايشگاه ميكروبها ميزنيم».
ما امروز تنها گرفتار کتابهای زیانمند نو و کهن نیستیم ، همان
بدآموزیها و کتابهای سراسر زیان از اینترنت نیز پراکنده میگردد. اینها گره های
زندگانی امروز است. با اینهمه ما باید چه کنیم؟! آیا باید دست روی دست بگزاریم تا
این آتشها خرمن هستی مردمان بسوزاند؟ باید از کتابهای زیانمند آغازید و برای دیگر
بدآموزیها نیز راهش را جستجو کرد. این هم دانستنی است که آن پایگاههای اینترنتی که
چنان کتابهایی را (مثلاً دیوان و فال حافظ) را میگزارند برای گرمی بازار چنین می
کنند. ما چون دست بهم داده به کتابسوزان برخیزیم گردانندگان آنها نیز بدی و بیارجی
کتابهای پایگاهشان را دریافته آنها را دیگر نخواهند گزاشت. بهرحال داستان
کتابسوزان یک جنبش آگاهانندهای نیز در کنار خود به راه می اندازد. بیگفتگو چنین
اثری نیز خواهد داشت.
بگزارید در پایان این را بیپرده بگوییم : دستهایی
در کار بوده که چنانکه تن کسروی را زیر خاک کردند ، بر کوششها و اندیشههایش نیز
گرد فراموشی بپاشند. چون نتوانسته اند ، اینبار به کوچک نمودن او برخاسته اند. این
زمینهی گشادی است و فرصت بسیار می خواهد ولی در اینجا به چند نمونه بسنده می
کنیم.
خواسته اند چنین وانمایند که او تنها یک تاریخ
نویس بود. « البته تاریخ خوب می نوشت». خواسته اند چنین وانمایند که او دانشش در
زمینهی زبانشناسی بوده و تاریخ. والسلام!. او را در ردهی « ادیبان» و « تاریخ
نویسان» آورده به کوچک نمودن او کوشیده اند. هیچگاه نخواسته اند خوانندهی ناآشنا
بداند که او به کار بس بزرگی برخاسته و یک راهی را بروی ایرانیان گشوده ـ راه
رستگاری. راهی که ایرانیان بتوانند نخست به ریشههای درماندگی خود پی برند و دوم
، راه برون رفت را نیز از نوشته های او دریابند. کاری که تاکنون نه از ادیبان و
تاریخنویسان برآمده و نه از فرمانروایان و قانونگزاران.
اینست بدخواهانه خواسته اند کسروی شناخته نگردد.
یا اگر ناچار شدند ، کاری کنند که اینبار بد شناخته شود. همچنین کوشیده اند راهی
که او نشان داد (پاکدینی) در تاریکی بماند و کمتر کسی از آن آگاه گردد. آنچه امروز
جوانان ازو می دانند تازه نخستین گام است در راه شناخت پاکدینی. با چنین حالی چه
شگفت که برخی جوانان کسروی و راهش را « دست کم» گرفته اند. او را در شمار ادیبان
دانسته اند. بالاترین جایگاهی که برایش شناخته اند در ردهی تاریخنویسان و سران
حزب و « روشنفکرانی که با ارتجاع جنگیده اند» ، یا از اندیشمندان « سکولار» و یا
توصیفهایی از این گونه است.
اینها همه « آدرس ناراست» دادن است. ما
امیدمندیم همین گفتار که یک گوشه ای از کوششها و اندیشه های او را به روشنی آورد
بتواند به شناخت ایرانیان ازو کمک کند. کمک کند که راه پاکدینی شناخته گردد و بیاری خدا ایرانیان بتوانند گامهای بلندی بسوی پیشرفت بردارند.