باید کارها از روی خرد باشد
هنوز نکتهی دیگری دربارهی پیروی از خرد هست.
پاکدینی بر آن است که ملیونها مردم ایران دست از کیشها و باورهای بیپا و زیانمند
خود بردارند و بیک شاهراه درآیند تا زندگانی سرشار از خوشی و نیکروزی را بیازمایند
و بسر دهند. چنانکه می کوشد (برای مثال) شیعیان و بهاییان به آن جایگاهی از خرد و
بینش رسند که معنی راست دین را شناسند و از این کورهراهها روی برگردانیده در
برابر فشارهای دولت و نزدیکان و هیاهوی تودهی عامی ایستادگی کرده چندان دلیر
گردند که بیکبار دست از کیش پدری خود بشویند ، همچنان می کوشد ایرانیان بجای تقلید
و پیروی از آیین زندگانی اروپایی در هر کاری خرد را راهنمای خود گردانند و زبون
هایهوی و تبلیغات نگردند. فریب آنها را نخورند و به استقلال اندیشه و رأی رسند.
خود کسروی اگر استقلال رأی نمیداشت و اندک
پروایی به هیاهوی مردم و باورهای بیپای ایشان میکرد می بایست دست از همهی آن
کوششها بشوید. پس راستی را مردمان باید به جایگاهی از خردمندی برسند که هر کاری
میکنند نه از روی تقلید بلکه براهنمایی خرد باشد و از هرچه جز اینست دوری کنند.
اینکه فلان توده باور و رفتار دیگری دارند یا اگر کاری جز دیگران کنم چهها خواهند
گفت ، اینها هیچیک نباید جلو راهنمایی خرد را گیرد.
این را
نیز ناگفته نگزاریم : ما که دمکراسی را پذیرفته و در راهش کوششهای بسیار بکار می
بریم انگیزه اش نه تقلید از اروپاییان بلکه پیروی از خرد است. زیرا این خرد است که
دمکراسی را بهترین گونه از حکومت نشان می دهد.
پرسشی که دربارهی صلاحیت می پرسند
اکنون می خواهیم از زمینهی دیگری سخن گوییم که
یک پرسشی یا بهتر گوییم یک ایرادی به کتابسوزان ما را به نوشتن این تکه واداشته. خوشبختانه
پس از دهها سال که هرچه در این باره شنیده شده جز رنجیدگی ، گله ، زباندرازی ،
هایهوی و بیفرهنگی نبوده یک پرسشی از یک خوانندهای در صفحهی « احمد کسروی» در
فیسبوک نشر شده که در آن به زمینهی دیگری می پردازد که از سخنانی که تاکنون بوده
جداست.
باید خشنود بود که
چنین پرسشهایی بمیان میآید. این زمینه برای مردم هنوز ناآشناست و باید در
پیرامونش سخنها راند تا شناخته شده همهی گوشه و کنارش روشن گردد.
پرسنده می گوید :
«چه کسی باید رأی به زیانبار و ناپاک بودن
کتابها بدهد؟ آیا این همان روش دیکتاتورهای تمام تاریخ نیست که هرچه جز نظر و
اندیشه من هست مضر و ناپاک و نامیمون هست و سزاوار نیستی؟ اگر همهی ملل موافق نظر
شما بودند چه چیزی از دانش و ادب گذشته به میراث مانده بود؟ شاید گروهی شکسپیر را
ناپاک بدانند و گروهی انشتین را...»
به این پرسش است که می خواهیم در اینجا پاسخ
نویسیم.
میتوان چنین انگاشت که پرسنده با کتابسوزان
همداستان است (یا کنون بیایرادش میانگارد) و میپذیرد که کتابهای بدآموز و
زیانمند باید نابود گردد ولی بیم آن دارد که هر کسی خودسرانه به کتابسوزان برخیزد و
کار به نابسامانی انجامد. از اینجاست که بچنان پرسشی برخاسته.
اگر نیک بنگریم سخن ما در اینجا از « شایستگی»
(یا صلاحیت) در داوری و تصمیم است : اینکه چه کسی می تواند یا باید؟ شایستگی را
باید دانست که به « مورد» آن بستگی دارد. مثلاً یک کسی دربارهي کارهای فردی خود
شایستگی تصمیم را دارد : اینکه چه پوشاکی برایش زیبنده است ، چه خوراکی برایش سودمند
است. اگر خوراکی مانده است و بیم مسمومیت میرود این اوست که تصمیم بخوردن یا دور
انداختن تواند گرفت. اگر در خانوادهای کاری بیرونِ سامان روی داد پدر یا مادرِ آن
خانواده قاضیِ شایایی است که می تواند با رأی خود به بازگردانیدن سامان بکوشد. اگر
بیماری به بیمارستان شتافت این پزشک اوست که میتواند رأی به بستری شدنش دهد. در
کارهای یک شرکت شایستگی داوری و تصمیم ازآنِ مدیران آنست. در دیگر ادارهها نیز
مقامهای مسئول ، شایستگی داوری دربارهی مسائل آنجا را دارند.
در یک توده دستگاه قضاوت را از روی قانون برای
بررسی و بازشناختن بزه و بزهکار تعیین کرده قاضیانی را برگماشته اند. همچنین برای
بزههای مطبوعاتی دادگاه ویژه ای بدیده گرفته اند که روی نوشته های روزنامهها و
مجلات داوری کرده رأی میدهد. در کشور ما برای دیدهبانی بر کتاب و چاپاکها ،
وزارت ارشاد را بدیده گرفته اند. اینکه آیا آن وزارت شایستگی این کار را دارد
جستار جدایی است.
یک متهمی را که به دادگاه کشیده محاکمه میکنند
او می تواند ناشایی دادگاه یا قاضی را «ادعا» کند. بر پایهی قانون به این ادعا
رسیدگی شده اگر راست باشد رأی دادگاه « نقض» نیز خواهد گردید.
از این مثالها و نمونهها می توان دریافت که هر
کسی در کارهای فردی خود شایستگی داوری و تصمیم دارد ولی در کارهای تودهای
(اجتماعی) چنین نیست و باید یک بنیاد و مرجعی به آن بپردازد. مثلاً برای بزههای
مطبوعاتی میتوان دادگاهی تعیین کرد و داوری را به قاضی آن سپرد ، همچنان می توان
هیئت منصفهای برگماشت و ایشان را داور دانست. یا بداوری هر دو ارج نهاد.
در کشورهایی مانند ایران که حقوقشان را از حقوق
فرانسه گرفتهاند ، قاضی را و در کشورهای آنگلوساکسون هیئت منصفه را شایستهی
داوری دانستهاند. چه هیئت منصفه چه قاضی هر کدام که مرجع شناخته شدهاند ،
خردمندانه آنست که در کارهای تودهای آن را داور شناخته تصمیمش را بپذیریم و بکار
بندیم.
پس بازشناختن زیانمندی و جلوتر از آن بازشناختن
بدآموزیِ یک کتاب یا یک فیلم و جلوگیری از پراکنده شدنش در یک توده نیز باید به
عهدهی چنان مرجع قانونی باشد.
اینها نیاز به گفتگوی چندانی ندارد. گفتگو در
شایستگی و شرط آنست چنانکه از پرسش پرسنده نیز همین برمیآید. ما امروز چنان مرجع
شایایی نداریم. آنکه وزارت ارشاد است ، ما می بینیم که او در همان راه بدخواهانهی
وزارت معارف و وزارت فرهنگ پیشین گام برمی دارد. کتابها و فیلمهایی آکنده از
گمراهی و نادانی را که اجازهی نشر میگیرند می بینیم. کتابها و فیلمهای دیگری را
هم میشنویم و میخوانیم که چون با باورهای مرتجعانه همداستان نبودهاند از نشر بیبهره
گردیدهاند.
داستان کتابسوزان جداست
چنین پیداست که پرسنده به چگونگی جنبش
کتابسوزانی که کسروی و یارانش به آن برخاستند آگاه نیست. اینست باید آن را شرح
دهیم. آنچه دربارهی مرجع شایا نوشتیم به آن کتابسوزان پیوستگی نمییابد و جلوگیرش
نیست. زیرا تاکنون چنین بوده و هنوز هم بدان شیوه دنبال میشود که هر کسی که
زیانمندی آن کتابها و مجلات (همچنان فیلم و سی دی) را دانسته و نیک دریافته ، می
داند که باید خانهاش را از آنها پاک گرداند. باید نزدیکانش را از بیمی که از آن
کتابها میرود دور دارد. هم دوستان و آشنایان را به این کار وادارد. اینها نه
گناهی میباشد و نه آنکه قانون می تواند ایرادی بگیرد. اینها در حوزهی کارهای فردی است و
بدینسان هیچ قانونشکنیای رخ نداده است.
می ماند که در آینده آن مرجعی که وظیفه دارد بدآموزیها را
تشخیص دهد کیست؟! ، چگونه باید برگزیده شود؟! چه شرطهایی را باید بدارد؟! ـ اینها
جستارهایی است که یک تودهای که می خواهد براه پیشرفت بیفتد باید دربارهاش اندیشد
و بررسی کند. ولی این بیگمانست که کس یا کسانی می توانند گمراهیها را بازشناسند ،
که آلودگیها را نیک دریابند و خردهاشان نیرومند باشد.
آمدیم که پرسنده خواستش از پرسش اینها نیست بلکه میخواهد
بگوید : « آیا کسروی مرجع قانونی یا شایایی بوده تا بتواند کتابهای زیانمند را
تعیین کند؟!». میگوییم : کسروی اینها را بیش از دوازده سال بگفتگو گزارد و دهها
بار (آری ، دهها بار) از همهی برجستگان توده خواست اگر ایرادی می بینند بنویسند.
کسروی نخست کسی است که به این آلودگیها پروا کرده و زیان آنها را با دلیلهای بسیار
بازنمود (دلیلهایی که گمان نداریم شما آنها را خوانده اید). در همین گفتاری که
آوردیم دیدید که از سران حکومت از نخستوزیر گرفته تا دیگران پرسشهای چندی را
پرسید ولی هیچ کس پاسخی نداشت. ما می پرسیم : شما بگویید معنی این خاموشی چیست؟!
آنها که سران حکومت بودند بجای خود ، از « ادبا» و «فضلا» و دیگران نیز یاد کنیم.
نام کسانی را که در پایین می بریم نیک بخوانید و بدیده گیرید : آیا این چه معنایی
دارد که تا کسروی زنده بود هیچیک از اینها زبان باز نکردند ایرادی بگیرند یا پاسخی
دهند؟!. پیداست ایرادگیری دلیل آوردنست نه مغلطه یا هو کردن و ناسزاگویی.
محمدعلی فروغی (نخست وزیر و ادیب) ، علی اصغرحکمت ، دکتر قاسم
غنی ، حسن تقیزاده و عیسا صدیق ، ادیب السلطنه سمیعی ، محمدتقی بهار (همگی وزیر و
ادیب) ، علی دشتی (روزنامه نویس ، نمایندهی مجلس ، رهبر حزب و ادیب) ، همچنین
ابوالحسن فروغی ، سعید نفیسی ، عباس اقبال
آشتیانی ، محمد قزوینی ، مجتبا
مینوی ، رشید یاسمی ، رضازادهی شفق ، رعدی آذرخشی ، فروزانفر ، جلال همایی ، وحید
دستگردی ، حبیب یغمایی و محمدعلی ناصح که همه «اهل قلم» و از «فضلای» این توده
بشمارند. شاگردانشان را در این فهرست نیاوردیم ، همانکه بدانیم آن «استادان» سخنی
نیارستند همین خود از هر سخنی گویاتر است.
همچنین از پیشوایان کیشها یاد کنیم : از پیشوایان صوفی یا بهایی کدامیک به
پاسخ برخاستند؟!. او از بهاییان بارها پرسشها کرده و پاسخ خواسته :
« ما اين پرسشها را
از يكايك بهائيان مي كنيم ... و پس از همه از خود پيشواي بهائيان (شوقي افندي
رباني) ميكنيم. ما خواهشمنديم بهائيان يك نسخه از اين شمارهی پرچم را بحيفا بنزد
شوقي افندي رباني بفرستند و چگونگي را بنويسند تا هر پاسخي كه ميخواهد بدهد.
من بآقاي شوقي پيام فرستاده ميگويم : ما را با
شما دشمني نيست. ما جدايي ميانهی شما و ديگران نميگزاريم. ما شما را بداوري
ميخوانيم. شما پاسخهايي باين ايرادها دهيد يا اگر پاسخي نداريد آن را نويسيد.»
آیا گمان میکنید پاسخی رسید؟! از پیشوایان شیعی یاد کنیم. کاشانی ، حاج آقا
حسین رضوی قمی ، بروجردی ، حجت ، صدر ، امینی ، ابوالحسن اصفهانی (که همگی پاینام
آیت الله داشتند) ، فلسفی ، راشد ، خالصی زاده ، کدامیک از اینها به ایرادهای
بیشماری (آری بیشمار!) که به شیعیگری گرفت پاسخ گفتند؟!
دانستنی است سخنانی که کسروی در پیرامون اروپاییگری ، شعر و
شاعری (بویژه چهار شاعر : حافظ و سعدی و خیام و مولوی) ، رماننویسی ، صوفیگری ،
عرفان ، قلندری ، فلسفهی یونان ، و شیعیگری نوشت ، به همهی این « ادبا » ، «
فضلا» ، «علما» و «تتبعاتی» که میکرده یا کرده بودند برخورد داشت ، پس چگونه بود
که از هیچیک از ایشان آوازی برنخاست؟!. آیا نمی توان گفت : همین زبان بریدگی
نشانست که سخنی برای گفتن نداشتند؟!. زیرا مگر این کسان کور و کر و بیسواد بودند؟!
مگر کسروی مرد ناشناختهای بود که ندانند چه نوشته؟! همان چاقو و تپانچه بکار بردن
خود گویای بسیار سخنهاست.
اکنون ما بپرسیم : به نظر شما چه کس دیگری میشایست دربارهی
آلودگیها و کتابهای زیانمند رأی دهد؟!
پس از همهی اینها ما گفتیم و بار دیگر می گوییم : کسروی از
یاران و خوانندگان نوشته هایش به سادگی خواست که خانههاشان را از کتابهای زیانمند
بپیرایند و آشنایانشان را نیز به این کار وادارند. شما به این چه ایرادی دارید؟!..
آیا در این کار لغزشی و گناهی می بینید؟!..
چه بسا خواست شما از پرسشتان اینست که او حق چنین درخواستی
نداشته و نمی بایست از زیان کتابها سخن براند. به سخن دیگر با کتابسوزان از پایه
مخالفید ولی آن را یکسره بزبان نمی آورید. باشد که چنین خواستی پشت آن پرسش نهفته
است. بویژه که این گمان با زباندرازی جملهی سوم پرسش شما سازگاری دارد.
می گوییم : شما نمیتوانید چنین ایرادی به او بگیرید! زیرا اگر
او حق بازنمودن آلودگیها ، بدآموزیها و کتابهای زیانمند را نداشته ، شما با چه حقی
به آن سخنان برخاستهاید؟!.. چگونه است که شما در خردهگیری آزادید و او در
بازنمودن زیانهای بدآموزیها دربند؟!
می گوییم : چرا سرنا را از سر گشادش می دمید؟ اگر ایرادی به
سخنانش دارید چرا خودِ آن را بزبان نمی آورید؟! کدام دلیلش پذیرفتنی نیست؟! اگر
ایرادی به سخنش نیست و دلیلهایش پذیرفتنیست و از آنسو این روشن است که او نخستین
کسیست که اینها را دریافته و با به بیم انداختن جانش برای رهایی ملیونها تودهی
ایرانی به این کوششها برخاسته ، دیگر چه جای خرده گیری خواهد بود؟!
آزادی بیمرز نیست
آمدیم که گفتید : « آزادی هم مرزی دارد! ، هر کسی هرچه خواست
نمیتواند کرد ، هرچه خواست نمی تواند گفت؟!.». ما با این همباوریم. ما هم می گوییم
از گفتار و کرداری که از آن زیانی بتوده رسد باید جلو گرفت. به سخن دیگر مرز
آزادیها سود توده است. لیکن شما بگویید کسروی و یارانش کدام قانونی را زیر پا
گزاشته اند؟ چه زیانی به توده و کشور رسانیدهاند؟!. در همین گفتار چندین پرسش از
بدخواهان دولت که به پشتیبانی ملایان و مرتجعان با او دشمنی کرده بودند یکایک
پرسیده شده. خود شما بکدامیک از آنها پاسخ دارید؟
آمدیم که گفتید : « این گمانهای شما درست نیست. من گفتگو از
آینده داشتم. من می خواستم بگویم در آینده کتاب زیانمند را چگونه باید شناخت؟!» می
گوییم : در همان آینده ، یکبار هست که شما کتابی خریده یا در خانه داشتهاید و آن
را زیانمند دانسته نابود گردانیده اید ، کی می تواند بشما ایراد گیرد؟!. کدام
گناهی یا بزهی انجام داده اید؟!. ولی یکبار هم هست که شما کتابی را زیانمند شمارده
برای نابودیِ آن از در قانونشکنی میآیید. این داستانش جداست. شما را بعنوان آنکه
آن کتاب را زیانمند شمارده اید نخواهند گرفت ، بجرم قانونشکنی خواهند گرفت.
در آینده بیگمان باید مرجع شایایی به چنان کاری پردازد. شاید
بگویید : «چرا کسروی این کار را به چنان مرجعی نسپرد؟» باید دانست این پرسش با
کتابسوزانی که او برپا کرد سازشی ندارد. زیرا چنانکه پیشتر هم گفتیم کاری که او
کرد بس ساده بود (گرچه هیاهوی بسیاری برانگیخت) : او از یاران و خوانندگان خود
خواست که خانههاشان را از آن کتابهای ناپاک و آلوده پاک گردانند و ایشان نیز به
آن کار بستند. برخی کسان نوشتههایی را سوزانیدند که پولی نیز برایش نپرداخته
بودند زیرا عمر ارزشمند خود را بر سر آن بیهودهکاریها گزاشته بودند.
نبرد با گمراهیها هموار کردن راه
دمکراسیست
و اما آن جملهی دیگر : « اگر همهی ملل موافق نظر شما
بودند چه چیزی از دانش و ادب گذشته به میراث مانده بود؟». چنانکه پیداست شما نوشتارهای او
را در پیرامون کتابسوزان (زمینهای که به ایرادگیری از آن برخاسته اید) نخوانده
بودید و نسنجیده داوری پرتی را بنمایش گزارده اید ، چه رسد به دیگر زمینه ها از
جمله « دانش و ادب» که پیش کشیده اید. می گوییم :
شما پیش از هر چیز ببینید آنچه دربارهی نوشته های او در پیرامون دانش و
ادب به مغزتان راه یافته از چه راه بوده؟! آیا نخوانده و نیندیشیده و تنها از راه
دهانبینی به این سخنان برخاسته اید یا براستی یک یا دو کتابی هم ازو خوانده نیک
دریافته اید؟!
باید بدانید که کسروی یگانه مدافع « ادبیات» به معنی درست آن و
از هواداران پافشار رواج دانشهاست. یکی از علتهایی که رواج دانشها را می خواهد
اینست که یادگیری دانشها به دانشجویان میآموزد برای هر سخن خود دلیل بیاورند.
همین یک ارمغانِ دانش خود بسیار پربهاست. همین یاوری بزرگی به یک توده است که
نیندیشیده و نسنجیده به گفتگوها درنیایند.
این را بگونهی دیگری توان گفت : یکی از خواستهای پاکدینی آنست
که خردها بتکان آمده ، از بند اندیشههای پوسیده (ولی خو گرفته) رها گردند :
« امروز چنانكه دانشها پيش رفته و ما هرچه در اين جهان ميبينيم و درمييابيم ، ميكوشيم راست آن را بدست آوريم و بروي پندارهاي بيپاي گذشتگان خط ميكشيم ، همچنان بايد در كارهاي زندگي از هر چيز راست آن را بديده گيريم و آنچه راهنماي خرد است بپذيريم و دربند آيينهاي گذشتگان نباشيم. بايد هر آنچه بد است و بزيان زندگانيست به هر نام كه هست دور گردانيم».
پرسش دیگری داریم. از واژهی «گذشته» که بکار بردهاید چه
خواستی داشته اید؟ بسیار دانشهاست که پایه اش در گذشتههای دور گزارده شده. آیا
کسی می تواند بصرف کهن بودن با آنها دشمنی کند؟ هم بسیاری از متنهای پاک و سودمند
ادبی ما کهنتر از متنهای زهرآلود و بدآموزیست که ما با آنها می نبردیم. کسروی کجا
با چیزی بنام آنکه کهن است نبردیده؟!. یگانه سنجه ای که او در اینگونه زمینهها
بکار می برد خرد است.
اما جملهی دیگر : «آیا این همان روش دیکتاتورهای تمام تاریخ نیست
که هرچه جز نظر و اندیشه من هست مضر و ناپاک و نامیمون هست و سزاوار نیستی؟»
با شرحهایی که دادیم نیازی به پاسخ به این باز نمانده. ولی شما
که چنین سخنی را به زبان می آورید ، در ایران کسی را نشان دهید که به اندازهی
کسروی برای شناخته شدن مشروطه یا دمکراسی و روشن شدن معنی آن و هموار گردیدن راهش
کوشش کرده باشد!
شما با زبان حال فهماندهاید که کتاب را « فی نفسه» ارزشمند
میدانسته و از اینکه شنیدید کسانی آن را می سوزانند دلتان بدرد آمده زبان به نکوهش
باز کردهاید. دیگر کاری به این ندارید که علت چه بوده ، ریشهی این کار چه بوده ،
آنها چه گفته اند و چه می خواسته اند. اینها هیچ نبوده. تنها این بوده که رنجیده
اید و تنها همین رنجش بس بوده که ایراد بگیرید.
ولی نافهمیده و ناسنجیده سخن گفتن نتیجه اش بهتر از این نمی
شود که به آزادیخواه جانفشانی همچون کسروی انگ دیکتاتوری زدهاید. از اینگونه بیهودهگوییها
بسیار است و نیازی به پاسخ ندارد. هستند نافهمانی که جراحان را که زندگی دوباره به
بیماران میبخشند « قصاب» می خوانند ، چرا که در کارشان چاقو بکار می برند. اینست
رو به پرسنده گردانیده می گوییم : شما نیز از کتابسوزان آتش را پیش چشم آورده بی
آنکه بیندیشید که چه اندیشه ای پشت این داستان نهفته و از این کار چه سودی انتظار
می رود مانند ایشان بفریاد برخاسته اید.
(دنبالهی این گفتار را در پست دیگر خواهیم آورد)