تاریخچه ، انگیزهها ، هوده ها
شماها سنگ حافظ و سعدی را به سینه
میکوبيد. بهتر است در آن زمینه نیز پرسشهایی از شما بکنيم :
ما دربارهي حافظ کتابی نوشتهایم که دو بار به چاپ رسیده. آیا
شما آن را خواندهاید یا نه؟!. اگر خواندهاید بگویید چه ایراد داشتهاید؟!. ما در
آنجا زیانهای دیوان حافظ را که بسیار است با دلیل باز نمودهایم. بگویید شما چه
پاسخی دادهاید؟!. اگر نخواندهاید پس چگونه توانستهاید دربارهي کارهای ما
«تصمیم» بگیرید[یا در آن باره داوری کنید]؟!. سخنان ما را ندانسته و نسنجیده چه سان
به دشمنی برخاستهاید؟..
گذشته از این کتاب ، ما بارها
گفتار دربارهي خیام و حافظ و سعدی نوشته بدآموزیهای زهرآلود آنان را به رخ شما
کشیدهایم. خیام و حافظ از یکسو جهان را هيچ و پوچ میشمارند و نکوهشها میکنند و
صد پافشاری نشان میدهند در این باره که مردم زندگانی را خوار دارند و بیپروایی
نمایند ، گذشته را فراموش کنند و درپی آينده نباشند ، و دم را غنیمت دانسته به
مستی و خوشی کوشند. این فشردهي گفتههای ایشانست :
اي بيخبر اين شكل مجسم هيچست اين طارم نه رواق ارقم هيچست
*****
جهان و هرچه درو هست هيچ در هيچ
هست هزار بار من اين نكته كردهام
تحقيق
*****
حاصل كارگه كون و مكان اين همه
نيست باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
خوشوقت رند و مست كه دنيا و آخرت بر باد داد و هيچ غم از بيش و
كم نداشت
*****
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر
کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت
این معما را
از یکسو نیز پافشاری مینمایند که ما را در این جهان اختیاری
نیست ، و آنچه به سر ما خواهد آمد از پیش نوشته شده و کوششهای ما سودی نتواند داشت
:
زین پيش نشان بودنیها بودست پیوسته
قلم ز نیک و بد ناسودست
تقدیر تو را هر آنچه بایست بداد غم
خوردن و کوشیدن ما بیهودست
*****
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل تو
چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت
*****
بگیر طرهی مه طلعتی و غصه نخور که
سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
*****
برو ای زاهد و دعوت نکنم سوی بهشت که
خدا روز ازل بهر بهشتم نسرشت
*****
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا
بدآموزیهای حافظ بیشتر از آنست که
در اینجا بشماریم. این مرد کار را به آنجا رسانیده که از «گدایی» ستایش میکند : «
که صدر مسند عزت گدای رهنشین دارد». بیکاری و بیعاری را که آشکاره میستاید و از
باده خواری و مستی لافها میزند در جای خود که آشکاره سخن از بچهبازی میراند :
« ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
...»
اما سعدی ، راستست که گاهی پندهایی داده و اندرزهایی سروده.
ولی پندهای او آلوده با بدآموزیهای پست میباشد :
جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد غلام همت آنم که دل برو ننهاد
«دل به جهان ننهادن» چیست؟. سعدی این سخن را از صوفیان آموخته. دل
به جهان ننهادن در نزد سعدی و صوفیان این بوده که کسی پی کاری نرود و در گوشهای
بیکار نشیند و زندگانی خود را از گدایی و ستایشگری راه بيندازد. این جمله در
کتابهای صوفیان بسیار فراوانست : «همتش سر به دنیای دون فرو نیاورد». حافظ نیز
گفته است :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز
هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
باز همان سعدی میگوید :
بسی صورت بگردیدست عالم وزین
صورت بگردد عاقبت هم
عمارت با سرای دیگر انداز که
دنیا را اساسی نیست محکم
وفاداری مجوی از دهر خونخوار محالست
انگبین در کام ارقم
اینها همه اندیشههای پست و بیارجست که سعدی از صوفیان گرفته
و در شعرهای خود گنجانیده به خورد مردم میدهد. تنها اینها نیست. همان سعدی درسهای
جبریگری ، چاپلوسی ، بيغیرتی و تردامنی نیز بسیار داده است. در جبریگری صد شعر
بیشتر توان پیدا کرد :
بخت و دولت به کاردانی نیست جز
به تأیید آسمانی نیست
*****
گرچه تیر از کمان همیگذرد از
کماندار بیند اهل خرد
*****
گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت
زیاده از روزی
*****
سعادت به بخشایش داور است نه
در چنگ و بازوی زورآور است
در چاپلوسی که خود از استادان میبوده
میگوید :
خلاف رأی سلطان رأی جستن به
خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گویا شبست این بباید
گفت اینک ماه و پروین
در بيغیرتی و گریختن از جنگ میگوید
:
چون زهرهی شیران بدرد نعره کوس زینهار مده جان گرامی بفسوس
با هرکه خصومت نتوان کرد بساز دستی
که به دندان نتوان برد ببوس
در تردامنی و ناپاکی باب پنجم گلستان را نوشته و صد بیآزرمی
از خود نشانداده. این سعدی همانست که در زمان مغول بوده و آن ستمهای دلگداز را در
کشور خود دیده و آن نالههای جگرسوز خاندانها را شنیده و کمترین اندوهی به خود راه
نداده و در شعرهایش همه دم از باده و ساده زده. همانست که سال 656 را که سال کشتار
و تاراج بغداد و عراق بوده سال خوشی خود خوانده :
در آن مدت که ما را وقت خوش بود ز
هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
اینهاست نمونهای از بدآموزیهای
زهرآلود سعدی و حافظ. چون شما سنگ آنها را به سینه میزنید من اینها را یاد کردم.
اکنون شما ... بگویید که آیا زیان این بدآموزیها را میدانستید یا نه؟.. آیا در
این زمان که نبردهای سخت تاریخی در میان تودههای جهان میرود و دولتهای دیگر به نورسان
درس میهندوستی و جانفشانی میدهند و از جوانان هوانورد و چترباز پدید می آورند ، به جوانان ایران درسهای صوفیگری و جبریگری و خراباتیگری دادن
و سهشهای آنان کشتن را زیانمند میشناختید یا نه؟.. ...
شاید بگویید : «ما زیانمندی آنها
را ندانسته بودیم». بسیار نیک ما نیز ... میپذیریم که ندانسته بودید. لیکن چه خواهید
گفت به اینکه ما چند سالست در این زمینه گفتارها نوشتهایم و بدآموزیهای سعدی و
حافظ و مولوی و دیگران را پیاپی به رخ شما کشیدهایم؟!. آیا باز توانید گفت: « ندانسته
بودیم»؟!. ما باز میپرسیم : شما نوشتههای ما را خواندهاید یا نه؟.. اگر نخواندهاید
پس این دشمنیها از چه روست؟!. اگر خواندهاید دیگر چگونه توانید ندانستن را بهانه
آورید؟!.
...
ما از شما میپرسیم : کتابهای
حافظ و سعدی با این زیانمندی ، آیا ما گناه میکنیم که آنها را در دست نورسان
نگزارده و میسوزانیم؟.. آیا گناهکار شمایید که اینها را و مانندهای اینها را به
دست نورسان داده سهشهای آنان را کشته مغزهاشان از کار میاندازید یا ماییم که آن
را گرفته به آتش میاندازیم؟!.. شما چه بهانه توانید آورد در برابر آنکه گلستان سعدی
را با آن باب پنجمش بدست جوانان میدهید و زشتی این کار خود را در نمییابيد؟!.
آیا ما حق نمیداریم تنها این را دلیل گرفته شما را دشمن بدخواه این توده
بشماریم؟!. همه چیز به کنار ، غیرتتان کجا رفته؟!. آیا دادن گلستان و باب پنجمش به
دست جوانان با غیرت و مردی تواند ساخت؟!. شما همانها هستید که دیوان ایرج با آن
زشتیهایش به چاپ میرسد و بیست و پنج هزار نسخهي آن بدست نورسان میافتد[1] و
کمترین تکانی به خود نمیدهید. ولی ما که آن را میسوزانیم به دشمنی برمیخیزید. آیا
شما بدخواه این مردم نیستید؟!.
یکی از بیآزرمیها که پارسال در
تبریز در میان وحشیگریها رخداد این بود که ملایان و دیگران برای برآغالانیدن مردم
چنین پراکندند که ما قرآن را نیز سوزانیدهایم. این دروغ را پیرارسال در تهران نیز
پراکنده بودند. در حالیکه ما برای کتابسوزان در هر شهری جشن میگیریم و این با بودن
گروهی از مردمست که کتابهای سوزانیدنی را میسوزانیم. از این گذشته تاکنون بارها
گفتار نوشته بازنمودهایم که کدام کتابهاست باید سوزانید و ما هم میسوزانیم.
بازنمودهایم که قرآن در نزد ما گرامیست و همیشه پاس آن داشتهایم میداریم و
خواهیم داشت.
همان پارسال من چون میدانستم که
باز چنان دروغی را خواهند پراکند در نشست کتابسوزان تهران روز یکم دیماه در گفتاری
که راندیم در همان زمینه جملههایی را به زبان آوردیم که سپس چون دفتری بنام «یکم
دیماه» به چاپ رسانیدیم و نامهای کتابهای سوخته شده را چه در تهران و چه در دیگر
شهرها شمردیم ، در همان دفتر گفتار من نیز به چاپ رسیده و اینک آن جملهها را در
پایین از همان دفتر میآورم :
« این را هم بگویم : دشمنان ما
دروغی پراکندهاند که ما قرآن را نیز به آتش میاندازیم. روسیاهان چون درماندهاند
به این دروغ دست مییازند. من آشکار میگویم بسیاری از کتابهایی که نزد دیگران
ارجمند است ما به آتش میاندازیم. اینک کتابها روی میز چیده شده. در میان آنها
گلستان و بوستان سعدی ، دیوان حافظ و مفاتیح الجنان ، و مانند اینها هست و همهي
اینها درخور آتش است. ولی قرآن نزد ما گرامیست و ما پاسش میداریم. قرآن کجا و اینگونه سوزانیدن کجا؟!.. قرآن جای خود میدارد. در میان کتابها یک
نسخه از انجیلها میبود که شما دیدید من جدا گردانیدم. انجیل با آن سخنانی که
دربارهاش توان گفت با این کتابها که به آتش میکشیم در یک رده نیست. کتابهایی که
بنیاد دینی از دینهای خدایی بوده باید پاس داریم».
یک دسته هم سوزانیدن مفاتیح الجنان
و جامع الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته هوچیگری راه میانداختند. میگفتند
: «در اینها سورههایی از قرآن میبوده و شما سوزانیدهاید. نادانان نمیدانند که
بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان آيهها و سورههای قرآن را در کتابهای خود آوردهاند
، و این نشدنیست که ما به پاس آنها از اینها چشم پوشیم. قرآن هر زمان که دستاویز
بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهیست قرآن را از دست آنان گرفت (گرچه
با نابود گردانیدن آن باشد). همین کار را امام علی بن ایبطالب در جنگ صفین در
برابر نیرنگهای معاویه کرد.
مفاتیح الجنان کتابيست پر از
زیارت نامهها ، پر از دستورهای بتپرستی. جامع الدعوات کتاب فالست. سورههای قرآن
در توی آنها خود ناپاسداری بزرگی با قرآنست. نادان آن کسانی که اینها را نمیفهمند!.
برای جلوگیری از این ناپاسداری بهترین چاره سوزانیدن آن کتابهاست. ما بسیار نیک
کردهایم که آنها را سوزانیدهایم. باز هم خواهیم سوزانید. چیزی که هست این
سوزانیدن برای سورههای قرآن معنی دیگری میدارد و برای بازماندهي کتاب معنی
دیگری. دربارهی سورههای قرآن سوزانیدن همان معنی را میدارد که قرآن سوزانیدن یاران
پیغمبر.
همه میدانیم که در زمان خلیفهی
سوم چون قرآن نسخههای گوناگون پیدا کرده بود یاران پیغمبر یکی را که درست میبود
برگزیده نسخههای دیگر را سوزانیدند.
به سخن بيش از این دامنه نمیدهم :
این داستان کتابسوزانست که من با همهی پیرامونش به گفتگو گزاردم. کارهای خود را
یکایک باز نمودم. روشن گردانیدم که چه چیزهایی ما را به این کار واداشته است و آنگاه چه
نتیجههایی را از آن میخواهیم. باز نمودم که کدام کتابها را میسوزانیم. اینها را
با گشادی و درازی باز نمودم برای آنکه مردان پاکدل و غیرتمند بخوانند و داوری
کنند. نیک گفتهاند : « آن را که حساب پاکست از محاسبه چه باکست؟!.». ما در راه
رهایی یک تودهي بیست ملیونی میکوشیم و اینک من با سرفرازی بسیار کارهای خود را
به زبان آوردم. ما دوست میداریم سراسر جهانیان از کارهای ما آ گاه باشند.
...
خوب آقایان[نخستوزیر ، وزیر کشور
، وزیر دادگستری ، استاندار ، فرماندار نظامی ، رئیس شهربانی ...] بگویید بدانیم
چه بهانهای میداشتید که بدینسان قانون را زیر پا گزاردید؟!. چه انگیزه میداشت
که از بایای خود چشم پوشیدید؟!. اگر روسیاه نیستید پاسخ دهید. شما نیز بنویسید.))
تا اینجا بود آن
گفتار. تاکنون از هیچ کس و هیچ جا شنیده و دیده نشده که آن کسان یک صفحه در دفاع
از خود نوشته باشند.
چنانکه دیده میشود این
گفتار چگونگی جنبش کتابسوزان را روشن می گرداند.
نکته
های اين گفتار چند چيز است :
1ـ سرچشمهي بدبختی
این کیشها ، این کتابهاست ، این درسهاست ، این مجلههاست ، این دستگاه فرهنگ نام
است. اين گرفتاري براي ايرانيان از هزار سال پيش رو آورده و زمان بزمان بيشتر و
بدتر گرديده تا بحال امروزي رسيده.
2ـ پس از نومیدی از مشروطه نیکخواهانی علت درماندگی توده
را بیسوادی مردم نشان دادند. ولی از جنبش مدرسه سازی نتیجهی وارونه گرفته شد.
زیرا دیده شد جوانانی که از آنها بیرون میآیند از دیدهی ستودگیِ خویها و استواریِ
عزمها از بیسوادان پس ترند. دانسته شد كه وزارت فرهنگ بجاي اينكه به شايستگي
جوانان بيفزايد از آن ميكاهد.
3ـ بدآموزیهایی که یادشان رفت بسیار
بيمآور است و از راههای گوناگون زیانهای بسیار بزرگی را به توده میرساند :
یکی آنکه مردمان را پراکنده و
ایشان را دچار چنددستگی گردانیده (مثال : مشروطه و میهندوستی را نشان دادیم که
این بدآموزیها راههای دیگری در برابر آنها باز کرده و ناگزیر دمکراسی و دستورهایش
را از نیرو می اندازد). دوم آنکه مردمان را از راه میبرد و چیزهای زیانمند و بیپا
یادشان میدهد. سوم آنکه این بدآموزیهای گوناگون که در مغزی جا میگیرد چون هر یکی
با دیگری ناسازگارست در نتیجهي این ، مغزها آشفته و بیکاره میگردد.
4ـ کسروی در مدت چندین سال با گفتارهای
پیاپی زیانهای بسیار این کیشها و این کتابها و این فرهنگ را باز نمود ، دلیلهای
بسیار آورد و از دیگران خواست هر ایرادی می بینند بنویسند. گاهی از راه تاریخ ،گاهی
از راه روانشناسی آمده این نشان داد که بدآموزیها همچون زهری که فروخورده گردد
ایرانیان را بیمار گردانیده.
5ـ بارها اینها را نوشت. بارها
یادآور شد که هر که را ایرادی هست به این سخنان بنویسد. کسی ایراد نگرفت. راستی هم
جای ایرادی نمیبود.
6ـ دیریست در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور
خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها سخنانی است که در کشورها
تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با اینحال شما اگر دقت
کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. ریشهی
چنین بدبختیای باز هم در آن بدآموزیهاست. آنها نمی گزارد آموزاکهای سودمند اثر
کند. آنها بمانند لجن ته حوض بدبویی است. تا لجن پاک نشود بوی بد آن از میان
نخواهد رفت ـ اگرچه حوض را با گلاب پر کنید.
7ـ کسروی و یارانش در میان این
نبردها چون دیدند سرچشمهي گمراهیها و نادانیها کتابهاییست که یادگار دورههای زبونی
و بدبختی این کشور است و تا این کتابها در میانست ریشهي نادانیها بر نخواهد افتاد
به خود بایا شماردند که به نابود گردانیدن آنها کوشند.
8ـ در پایان گفتار او اینها را می
پرسد :
الف) آیا ما حق داشتهایم که در
اندیشهي بدبختی این توده باشيم؟.
ب) آیا در این اندیشه و نتیجه که
چارهی این بدآموزیها نابودی کتابهای زیانمند است گناهی کردهایم؟!
پ) اگر میگویید ما دچار لغزش در
نتیجه گیری شده ایم ، این وظیفهی شماست که ایراد ما را بگویید و مردم را از دودلی
برهانید. آیا راه رهیدن از این بدبختیها چه بوده؟!
ت) کتابهای حافظ و سعدی با این
زیانمندی ، آیا ما گناه میکنیم که آنها را در دست نورسان نگزارده و میسوزانیم؟..
*****
گمراهیها سنگ راه دمکراسی و
پیشرفت است
کوششهای کسروی چه نوشتن تاریخ مشروطه به عربی و
سپس به فارسی و دو بار چاپ آن در زمانی همچون فرمانروایی رضاشاه و چه رشته
گفتارهای بسیاری که در این زمینه در روزنامهی پرچم نوشت همه برای رواج دمکراسی در
ایران و کشورهای شرقی و پاسداشت دلیران مشروطه بود. کسروی خود شیفتهی دمکراسی بود
و یاران و خوانندگانش را به کوشش در راه چنین حکومت شاینده و برتری وامی داشت. از
آرزوهای کسروی پا گرفتن نهال دمکراسی در ایران و شرق بود.
لیکن در بررسیهای ژرفی که در این زمینه کرد بزرگترین
جلوگیری که بر سر راه دمکراسی و پیشرفت کشورهای شرقی یافت ، کیشها و بدآموزیهای
رنگارنگی است که در میان شرقیان و از جمله در ایران رواج میدارد. او نبرد با اینها
را بایا دانسته سرسختانه به برانداختن آنها کوشید. برای نبرد با آنها از نوشتن
آغاز کرد ولی به آن بسنده نکرد. کنگره ای که از پیشوایان کیشها برگزار گردد و در
آن هر یک از ایشان از کیش خود دفاع کند ، از جمله کارهایی بود که سخنش را بمیان
آورد و پیشنهادش را به دولت داد. کتابسوزان نیز کوشش دیگری بود که به آن آغازید.
این کوششها در جای خود هموار نمودن راه دمکراسی نیز بشمار می آید. زیرا با ماندن
اینها دمکراسی در این کشور پا نخواهد گرفت. این اندیشه بارها آزموده شده و چنانکه
خود ما نیز در اینجا دو سه بار یادآور شدیم ، ایرانیان افتادهی این بدآموزیهایند
و تا از آنها رها نگردند سخن راندن از پیشرفت ، دمکراسی ، رواج دانش ، « اقتصاد شکوفا»
و اینگونه چیزها بیهوده است.
تاریخ گواه این سخن ماست
شاید این سخنان بدل کسانی خوش نیفتد زیرا ایشان
رستگاری این مردم را از راه کوششهای سیاسی از آنگونه که تاکنون دنبال می شده انجام
پذیر میدانند. کوششهایی که نه تنها به این بدآموزیها و گمراهیها نمی پردازد
اساساً پرداختن به آنها را سبب رنجیدن مردم می داند ـ کاری که سخت از آن میپرهیزد.
ولی باید دانست آنها آب در هاون کوبیدن است. تاریخ دویست سالهی کشور پر است از
آزمایشهایی که بیراهی آن کوششها را نشان میدهد. همان مثال حوض پرلجن گویای ژرفای
گرفتاریها و بیراهی کوششهای سیاسی ایرانیانست.
«ما يك چيزي در ايرانيان مي بينيم كه همان دليلست كه بسيار نادانند. اينان
از يكسو هميشه از حال بدبختي خود گله مي كنند ، و از يكسو مي خواهند بهيچ چيزي از
آنچه امروز هست دست زده نشود : كيشها همچنان بماند ، ديوانهاي شاعران در رواج خود
باشد ، صوفيگري بماند ، خراباتيگري بماند ، ماديگري بماند ـ همه چيز بماند و نيك
هم گردند. در اينجاست كه بايد گفت : اينان چشم دارند و نمي بينند ، گوش دارند و
نمي شنوند ، و مغز دارند و نمي فهمند». (پرچم نيمه ماهه شمارهی 8 )
کسروی بجز اینجا در جاهای دیگر که سخن از «نیروی
توده» و شایندگی (رشد سیاسی) او میراند و رخدادهای تلخ تاریخی و شکست کوششهای
ایرانخواهان را بازمینماید بیش از همه به آن آلودگیها پروا دارد. مثلاً سخن او
دربارهی نادرشاه و تلاشهای آن شاه غیرتمند و کوشا درخورِ پرواست. او نشان میدهد
که آن روز که
نادرشاه کشته شد ، ایران بزرگترین و نیرومندترین کشور آسیا بود ولی این بزرگی و
نیرومندی همه از نادر بود و مردم شایندهی آن نبودند و بیجهت نبود همینکه او
افتاد از بزرگی ایران بسیار کاسته شد.
« اگر نيك جستجو
كنيد و با خرد و فهم بداوري پردازيد آلودگيهاي توده همهي آن رنجها را هدر گردانيد
و نتيجهها را از ميان برد ، و پیشامدهاي سالهاي آخر نادر و آن ستمگريهاي نابجا و
ناسزاي او بيش از همه ميوهي همان آلودگيها ميبود.»
او برای این گفتهی خود بجز دلیلهایی که از
تاریخ ایران می شمارد از تاریخ اروپا نیز گواهیها می آورد. دورهی نادرشاه به پتر
بزرگ امپراتور روس و شارل دوازدهم پادشاه سوئد نزديك بوده. رفتار سوئدیان با
پادشاه خود و روسیان با امپراتورشان را در یک کفه و رفتار ایرانیان با نادرشاه را در
کفهی دیگر به ترازوی داوری می کشد که خواندنی و آموختنی است.(نک. کتاب نادرشاه)
در
کتاب در راه سیاست از راهبران مشروطه و همچنین شادروانان میرزا کوچکخان ، شیخ
محمدخیابانی و کلنل محمدتقی خان پسیان یاد کرده دلیریهای ایشان را می ستاید ولی
چون راهشان را از « سیاست» تهی میبیند به بیهودگی کوششهاشان افسوس می خورد. در آن
کتاب نشان میدهد که نخستین پایهی « سیاست» برای ایران که کوشندگان سیاسی باید آن
را در کارها و کوششهاشان بدیده گیرند هرآینه كوشش به پيراستن توده و رها شدن از نادانيها و آلودگيهاست. در آنجا نشان میدهد که مردم
را با سخنان دلفریب گرد آوردن و از ایشان چشمِ از خود گذشتگی و جانفشانی داشتن خوابی
بیش نیست.
آن
کوشندگان به برپا کردن حکومتی فیروزی نیافتند ولی رضاشاه که این فیروزی را یافت و
غیرتمندانه به اصلاحاتی کوشید و کارهای بزرگی را نیز به انجام رسانید مگر نه آن
بود همینکه از کار افتاد همهی کارهای نیک او را باز گردانیدند؟!. مثلاً چادر را
که او برداشت ملایان بازگردانیدند.
اینجا آنچه نارواست آنکه کسی بگوید : « اگر
ملایان نبودند ، چنین نمی شد و چنان می شد». پاسخ آنست که هر مرد بزرگ یا حکومتِ
نیکخواهی دشمنانی دارد که بزرگی و پیشرفت او را نمی خواهند بلکه به برانداختنش می
کوشند و او باید تکیه بر پشتیبانی مردم بدارد. مردمی که به تربیتشان کوشیده شده و
از دل خواهان آن حکومت باشند. مردمی که با شما هم اندیش نیستند چگونه میتوان از
آنها از خود گذشتگی انتظار داشت؟! چگونه می خواهید نگاهبان اصلاحاتی باشند که تنها
در اندیشهی شماست؟! و اگر بر زبان آنها نیز می رود دلهاشان از آن ناآگاهست؟!
مثال این ، سرگذشت دو شاه پهلوی است. بر کارهای
نیکی که محمدرضاشاه کرد همان رفت که بر کارهای رضاشاه همچون برداشتن چادر و کنج
نشین گردانیدن ملایان و برچیدن نمایشهای کیشی و دیه نشین گردانیدن ایلها و برانداختن
خانخانی. این رشته هایی که در تاریخ این کشور بارها ریسیده و سپس پنبه گردیده تودهی
ایرانی برایش چه بهای گزافی که نپرداخت ، چه رنجها که نکشید و چه امیدهایش که به
نومیدی نگرایید. آیا اینها از آن نبود که مردم از دل پشتیبان آن دو پادشاه
نبودند؟! آیا از آن نبود که میان مردم و حکومت شکاف ژرفی بود که هرگز پر نشد؟!.
سخن کوتاه کنیم. مردمی تا به آن درجه از شایندگی
نرسند که از فریبخواری درآیند ، سود از زیان بازشناسند و ارجشناس و نگاهبان نیکیها
باشند ، آن مردم شایای بهرهمندی از نیکیها نخواهند بود. تا آن گمراهیها هست اگر
از مردم ارجشناسی دیده نشد جای شگفت نخواهد بود. زیرا آنها خویهای مردمان را نیز
پست می گرداند. تا آن گمراهیها هست سرنوشت مردم همین خواهد بود که تاکنون بوده.
همین خواهد بود که یک کسی که از کوشندگان جانفشان ملایان بوده و سپس از ایشان
بیزاری جسته ، فریبکاری ملایان و فریبخواری مردم از جمله « تقسیم پول نفت» و «
رایگان شدن آب و برق» را که به پیشامدهای سال 57 انجامید با یک جملهی کوتاه بازنموده
: « شکلات دست بچه دادند». اینست می پرسیم : تا این گمراهیها هست و به از میان برداشتن
آنها کوشیده نمی شود آیا دیگرانی بار دیگر شکلات به دست او نخواهند داد؟!
باید از هر راهی هست به کندن
ریشهی گمراهیها کوشید
اینهاست انگیزههای نیرومندی که هر نیکخواهی را
به از میان برداشتن بدآموزیها و گمراهیها برمی انگیزد. زیرا مردمی که به اینها
سرگرم باشند دمکراسی و شایندگی بماند آگاه گردانیدنشان نیز آسان نخواهد بود. همیشه
بازیچهی فریبکاران خواهند بود. همیشه زیردست بیگانگان خواهند ماند.
باید
دانست که اگر چنین آموزاکهایی در قرنها پیش بوده و با آنهمه ایران بیکبار از پا
نیفتاده و لگدمال نگردیده ، امروز روزگار دیگری است. امروز روزگاری است که جز با
دمکراسی راستین کارهای حکومت به روانی پیش نخواهد رفت. دمکراسی نیز با ناآگاهی و
بیخردی هرگز بدست نیاید. مردمی که می خواهند دست خودکامگان را کوتاه کرده خود
کارها را بدست گیرند ، باید بینا و آگاه و هشیار باشند. این در حالیست که این
بدآموزیها و آلودگیها در میان مردم از هر زهری بیمآورتر است و همانا جلوگیر بینایی
و آگاهیست.
اکنون باید پرسید : آیا شما می پندارید با بودن
کتابهایی که سرچشمهی بدآموزیهایند ، می توان به رشد سیاسی و تربیت مردم امید
بست؟!
زهی ستیزهجویی که کسانی بر ماندن اینها پا فشرند.
پیرویِ کور از دیگران نارواست
شما میدانید که بسیاری از ایرانیان ترازوی نیک و
بدشان رفتار و گفتار اروپاییان است. چنین مردمی که از خود استقلال رأی و اندیشه
ندارند آرزوی بیرون آمدن از درماندگیها و پیشرفت می کنند. آیا این اندوه بزرگی
نیست؟!. در داستان کتابسوزان نیز چون همان ترازو را در دست گرفته به ایرادگیری می
پردازند اینست می خواهیم در اینجا چند سخنی از اینباره برانیم.
در نبردهای که در کشورهای جهان با خودکامگی رفته
، برای جلوگیری از بازگشت آن ، نیکخواهان هر توده پیشبینیهایی کرده اند که در
قانونهاشان بازتاب یافته. مثلاً ریاست جمهوری را به دو دوره و هر دوره را بچند سال
محدود و نیروهای سررشته داری را به سه «قوه» جدا گردانیدهاند (تفکیک قوا). همچنین
برای ریشه دوانیدن آزادیها کوششهای بسیار کرده قانونها گزارده اند.
بسیار معنیها هست که خردمندان بکار برده و در
قانونها یا پیماننامه بازتاب یافته ولی همهی مردم آنها را درست نفهمیده و ندانسته
اند. یکی از آنها دمکراسی و دیگری آزادی است. شما به میان مردم رفته از ایشان معنی
این دو واژه را بپرسید و ببینید چگونه هر کسی معنی دلخواهی از این واژهها باز
خواهند نمود. یکی دمکراسی را همان آزادی می شناسد : « دمکراسی آنست که آدم آزاد
باشد کسی مانعش نشود». آن دیگری که اندکی بیشتر دریافته می گوید : « دمکراسی حکومت
قانون است ، اینکه مستبدی بالای سر آدم نباشد ، انتخابات باشد ، مجلس و قانون
اساسی باشد». آن دیگری می افزاید : دمکراسی « حکومت اکثریت» است. جمهوری اسلامی هم
در نوبت خود با گفتن اینکه تاکنون ما سی و اند انتخابات برگزار کرده ایم به داشتن
« بهترین دمکراسیها» بخود می بالد. کسانی که به معنی دمکراسی آگاهند میدانند اینها
تا چه اندازه پرت است.
دربارهی
آزادی هم همینست. بیشتر کسان آزادی را بیمرز می شناسند. برای سخنشان بیش از همه
دلیل از کشورهای غربی می آورند. می گوییم : آزادی بیمرز مگر آنکه در کوه و جنگل
برای آدمهای تنها تواند بود. براستی آزادی بیمرز نه شدنی است و نه شایسته.
خردمندان هر کشوری از یک بخش از آزادی چشم پوشیده اند تا سامان و آسایش را نگاه
دارند. مثلاً در همان کشورهای غربی هیچکس حق ندارد هرچه خواست بکند و هرچه خواست
بگوید یا بنویسد. اکنون از کتابی در همین زمینه یک رشته شرطها یا محدودیتهایی را
که در قانونهاشان برای آزادی گزاردهاند می آوریم :
احترام به حقوق یا حیثیت دیگران ، حفظ امنیت ملی
، نظم عمومی ، سلامت یا اخلاق عمومی ، تبلیغ برای جنگ و هرگونه دعوت به کینهی ملی
، نژادی یا دینی که محرک تبعیض یا خصومت یا اعمال خشونت باشد. (پرسش و پاسخ دربارهی
حقوق بشر ، لیا لوین ، ترجمهی شادروان محمدجعفر پوینده ، 1377 ص 170)
دانستنی است شرطهای آزادی در آن کشورها تنها
اینها نیست و شرطهای دیگری دارد که از یک کشور تا کشوری دیگر فرق می کند ، مانند
ممنوعیت حجاب در کشور فرانسه یا ممنوع بودن پیکره های لخت در کشورهای مسلمان.
از بدترین و زیانمندترین حالها اینست که توده ای
خود را باخته و در راه زندگانی چشم به دهان غربیان بدارد. آیا این شایندگی است که
یک مردمی ترازوی نیک و بدشان رفتار و گفتار غربیان باشد؟!.
در آن کشورها مرز آزادی را قانون میشناساند.
پیداست قانون را باید بر پایهی خرد گزارد. اساساً اگر نیک نگریم ، نخست خرد است
آنگاه قانون. اکنون این موضوع پیش می آید که آیا خرد تنها نزد ایشان است؟! آیا ما در
کارهامان نباید خود اندیشه و خرد بکار بریم؟!
این سخن گرچه اندکی دور از گفتار ماست ولی ارزش
پرداختن را دارد. با آنکه غربیان در قانونها مردمشان را همه یکسان دانسته اند و از
این جهت درس نیکی به دیگر تودهها دادهاند با اینهمه سوداگری و میهنپرستیِ کور
که از یادگارهای قرنهای هجده و نوزده میباشد ، جلوگیر آن بوده که دیگر تودههای
جهان را نیز با خود یکسان دانند. افسوسمندانه میهنپرستی کور خدمت به میهن را
برتری جویی و دشمنی نشان دادن با دیگر توده ها میشناساند. از اینجا اروپاییان باک
از آن نداشته اند که از کردارشان گزندها به دیگر توده ها برسد. این را دیگران نیز
نوشته اند : اگر غربیان تودههای دیگر را نیز با خویشتن یکسان میشمردند ، شرقیان
بجای کشیدن رنجهای بنیادافکن استعمار از دست ایشان ، امروز با آنان همدوشی می
کردند و همبستگیهای آدمیانه در سراسر جهان روان بود.
شما یکسانی مردم کشورشان در برابر قانون را از
یکسو و برتری جویی و ستمی که به توده های بیگانه روا داشتهاند را از دیگر سو با
هم بسنجید تا ببینید آنها با داشتن چنان قانونهای نیکویی چه آسیبها به توده های
ناتوان رسانیدهاند. هم امروز که قرنها از پیدایش قانونهاشان می گذرد ببینید با
توده های بیگانه چه رفتاری دارند. آن رفتار ایشان را با این بند از کتاب ورجاوند
بنیاد با هم به سنجش کشید :
« تيره هايي كه در دانش
و هنر پيش افتاده اند ، اين يك فيروزي بزرگيست كه بهرهی آنان گرديده ، ليكن بايد
بديگران ياوري كنند ، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند ، و در پيشرفت آنان را
نيز همراه گردانند. اين رفتار را بنام آدميگري كنند ، به پيروي از خرد كنند ، بهر
آسايش خودشان و ديگران كنند.
بسيار نادانيست كه با
دانش و هنر[=صنعت] ديگران را زيردست گردانند. بسيار نادانيست كه با نيرنگ و فريب
تيره هايي را از پيشرفت باز دارند. اين يك بدنامي بزرگي بآنان خواهد بود».
گفتگو از قانونهای غربیان را با این سخن بپایان
می رسانیم که خرد گوهریتر(اصیلتر) از قانون است. سرچشمهی قانون خرد است. یک چیزی
که با خرد نسازد باید کنارش گزارد ، چه باک که دهها سال قانون بوده و بکار بسته می
شده.
از آنسو هر کشوری گرفتاریهاش جدا از دیگران است.
پس راه چاره بدردهاشان نیز جداست. این یک حقیقت روشنی است که توده های غربی
بدآموزیها و گمراهیهایی همچون جبریگری ، صوفیگری ، خراباتیگری و شیعیگری ندارند.
در میان ایشان مسیحیگری هست که بدآموزیهای آن بسیار کمست. در حالی که هر یک از
چهار گمراهی ای که نام بردیم برای درمانده و زبون ساختن یک توده بس می باشد. شما
آن را ببینید که در ایران شمرده ایم چهارده کیش و دسته بندی فرقه ای و چندین زبان
و نیمزبان می باشد که همهی اینها مایهی پراکندگی و جلوگیر یگانگی (اتحاد) می
باشد. رویهمرفته چندتیرگیها در میان غربیان بسیار کمتر از ما و حال و زندگانی
ایشان بیکبار جداست. از اینرو تقلید از ایشان بدترین کاریست که یک توده ای می
تواند در زندگانی پیش گیرد.
[1] : کسروی چند بار از بیشماری چاپ
کتاب دیوان ایرج شگفتی نموده افسوسها می خورد. این بیجهت نیست. زیرا در آن زمان
جمعیت کشور نزدیک به بیست ملیون تن (نزدیک به چهار یک امروز) و شمار باسوادان
نزدیک به ده درصد بوده و چنانکه باسوادان کنونی را هشتاد درصد بگیریم این نسبت هشت
یک امروز خواهد شد. پس می توان جمعیت باسوادان امروز را سی و دو برابر آن روز
دانست. امروز تیراژ میانگین یک کتابی چنانکه 3000 نسخه باشد ناشرش بازار آن را گرم
بشمار خواهد آورد. پس 25000 نسخه ، چاپِ پرشمار بس شگفتی در نشر کتاب در ایران می
باشد. اگر ضریب 32 را در آن دخالت دهیم به حساب امروز می شود : 800000 نسخه!. در
همان زمان تیراژ 2000 نسخهای برای یک کتاب ، نشاندهندهی گرمی بازار آن بوده. ولی
بسیاری از کتابها به علت بیچیزی مردم مدتها می مانده و فروش نمی رفته.
آن دیوان در آن روز (زمانی که این
اعتراض نوشته شده : در آغاز سال1321) بهایش
بگمان 20 ریال یا بیشتر بوده. پس چاپ آن با حساب 25 درصد سود برای ناشر می بایست به
این سرمایه نیاز میداشته : 375000 =
25000× 75/0 × 20 ریال. همچنین دانستنی است که کمترین ماهانههای کارمندان
در آنسال نزدیک 300 ریال و کارمندان باسوادتر تا 1200 ریال می بوده. پایهی ماهانهی
آموزگاران نیز 400 ریال بود که در همان ماهها به 800 ریال افزایش یافت. از اینجا
توانید دریافت که چه پول هنگفتی در این کار بکار برده شده و چه دستهای بدخواهانه
ای پشت این داستان بوده. زیرا این بیگمانست که آن شمار از کتاب هرگز به آسانی
بفروش نمیرسیده و نتیجه آنکه بیش از همه خواسته اند به هایهوی ادبیات افزایند ،
مغزها را آشفته گردانند و جوانان را از راه بدر برند (چنانکه بعنوان جایزه به
شاگردان مدرسه ها داده اند).
(دنبالهی
این گفتار را در پست دیگر خواهیم آورد)