در آن ميان چون بخاري آماده گرديده بود «
كتابسوزان» آغاز گرديد. آقاي كسروي يكايك كتابها را برداشته به بخاري ميانداخت و
دربارهي برخي از آنها سخناني ميگفت.
نخست بستهي كاغذي را برداشته گفت : اينها نوشتههاي
آقاي يزدانيانست. پيش از آنكه براه ما آشنا گردد اينها را كه شعر است و رُمانست
نوشته. اكنون پاكدلانه آورده كه بآتش كشد. دو تن ديگري از جوانان همين كار را كردهاند.
رُمانهايي را كه نوشتهاند آوردهاند كه سوخته شود. هر جوان باخرد و غيرتمندي بايد
اين كار را كند. رُمان نوشتن و شعر گفتن هوسهاي بيارجيست. شما جوانان بايد آماده
باشيد كه كارهاي بزرگ كنيد. كارهاي بزرگ كنيد تا خود بزرگ باشيد. شما در
اين راه كه هستيد دست بهم داده برهايي بيست مليون توده كوشيد. همهي نيروهاي خود
را در اين راه بكار بريد. اين پيشرفتي كه ما راست دير يا زود با بدخواهان اين
كشور برخوردي روياروي خواهيم داشت. شما خود را آمادهي آن روز گردانيد.
سپس كتاب « ديوان حكيم سوري» را برداشت و گفت :
كتابيست از آغاز تا انجام شما جملهاي نخواهيد يافت كه معناي خردمندانه دارد. جملهاي
نخواهيد يافت كه خوشايند باشد و باري لبخندي در آدمي پديد آورد. نويسندهي اين
شعرها كسيست كه هنوز زنده است و چون وزارت فرهنگ ماهانه باو ميپردازد چند سال پيش
روزي ديدم گلهي بسيار ميكرد و ميگفت : « من براي اين كشور يك كرور شعر گفتهام.
وزارت فرهنگ براي من ماهي صد و بيست تومان ميپردازد ، واللهي اگر ماهي هزار و
دويست تومان پردازد باز قدرداني از من نكرده».
در يكي از روزنامههاي آغاز مشروطه ديدم اين
شاعر بيكي از وزيران پيام بيمآميز ميفرستد و از جمله ميگويد :
بر شاعر و سگ تا بتواني مگذر هيچ ور ميگذري بر دمشان پا نگزاري
اينست نمونهاي از يك كرور شعرهاي او.
آن را به بخاري انداخته كتاب ديگري برداشت و گفت
: « اين كتاب مستطاب رياض الحكايات» است. چون نخست بار است كه آن را ميبينم بهتر
است صفحهاي را باز كنيم و از سخنانش بخوانيم.
صفحهاي را باز كرد و چنين خواند :
« حكايت : از امام محمد باقر روايت شده كه وقتي
علي (ع) ابليس را بدر خانهي خود ايستاده ديد بصورت پيرمردي ، پس چون شناخت كه
شيطانست او را گرفته و بر زمين زد و بر سينهاش نشست ابليس عرض كرد برخيز تا تو را
بشارتي دهم آن حضرت برخاست فرمود آن بشارت كدامست ، آن ملعون گفت كه چون روز قيامت
شود فرزندت امام حسن (ع) بطرف راست عرش ميايستد و فرزند ديگرت امام حسين بر طرف
چپ و ميدهند برات آزادي از آتش جهنم براي شيعيان خودت ، پس عرض كرد كه ميخواهم
يك بار ديگر با تو كشتي بگيرم ، پس حضرت نيز او را بر زمين زد گفت برخيز تا تو را
بشارت ديگر دهم فرمود آن بشارت كدام است گفت چون خدا آدم را آفريد و ذريهي او را
چون ذر بيرون آورد ميثاق محمد و تو را از بنيآدم گرفت من دوستان تو را ميشناسم و
دشمنان تو را نيز ميشناسم. پس عرض كرد يا علي يك دفعهي ديگر بيا كشتي گيريم اين
كرّت نيز حضرت او را بر زمين زد عرض كرد كه يا علي برخيز تا تو را بشارتي دهم
فرمود آن بشارت چيست گفت هيچكس تو را دشمن نميدارد الا آنكه من در نطفهي او شريك
شدهام.
حكايت : چون حضرت آدم وفات كرد شيطان آمد و در
اصل درخت انگور بول كرد پس جاري شد بول او در عروق درخت انگور پس خدا شراب را حرام
كرد زيرا كه آن بول شيطانست كه در عروق انگور جاري شده.
حكايت : روزي علي (ع) بشيطان گفت كه اي ابا
الحارث براي معاد خود چه ذخيره كردهاي عرض كرد كه دوستي تو را يا ابا تراب».
اينها را كه خواند گفت : اينهاست نمونههاي
ديگري از سخنان پست و بيهوده كه در كتابهاست. آيا چنين كتابي ننگآور براي توده
نيست؟!. اين كتاب يازده سال پيش در تهران بچاپ رسيده و اين نيك ميرساند كه هنوز
اين افسانههاي پست از ميان نرفته ، هنوز انبوهي از مردم خريدار اين سخنان بسيار
پست و بيارج ميباشند.
سپس يكي از ديوانهاي حافظ را كه چندگونه بروي
ميز چيده شده بود برداشت و چنين گفت : ما از حافظ سخن بسيار راندهايم و در اينجا
نيازي بگفتگو نيست. آنچه ميبايد گفت آنست كه اين نسخه را دكتر قاسم غني ـ آن مرد
دانشمند ـ با پول وزارت فرهنگ بچاپ رسانيده. جاي سخنست كه آيا دكتر قاسم غني زيان
شعرهاي حافظ را نميداند؟. اين آقاي دكتر استاد روانشناسيست. يك دانشمند روانشناسي
چرا نداند كه چنانكه آموزاكهاي نيك مردمي را پيش تواند برد آموزاكهاي بد نيز آنان
را پس تواند برد ، از پا تواند انداخت؟!. ـ چرا اينها را نميداند؟!. گرفتم كه خود
نميدانست ـ ما كه ميگوييم چرا نميپذيرد؟!.[1] آيا اين نميرساند كه آقاي دكتر
از دستهي بدخواهانست و هوش و جربزهي خود را در راه بدبخت گردانيدن (يا بهتر گويم
: در بدبختي نگاه داشتن يك توده) بكار ميبرد؟!. آيا نميرساند كه بوزارت رسيدن
آقاي دكتر از همين راه بوده؟!. نميرساند كه آن وزارت و آن اتومبيل و آن پولهاي
گزاف مزد اين بدخواهيهاست كه آقاي دكتر بتودهي خود كرده؟!. آيا ما بايد اينها را
نفهميم؟!. آيا بايد جلو فهم خود را بگيريم؟!. جاي صد افسوسست كه يك توده چندان
زبون و بيچاره شده كه دانشمندان و كاردانان آن ، چون سر ميفرازند بجاي آنكه پا
پيش گزارند و به پيشرفت توده كوشند و جانفشانيها كنند ، دانسته و فهميده به پسرفت
آن ميكوشند و از اين راه براي خود دستگاهي درميچينند. افسوس ! افسوس !
همهي اينها اي جوانان ، نتيجهي
ناتواني روانهاست. يك مرد با روانِ توانا بنابودي خود خرسندي دهد و گامي در راه
زيان توده و كشور برندارد.
...
چيز ديگر هم اينست كه همه ساله دشمنان ما دروغي
ميپراكنند كه ما قرآن ميسوزانيم. اين دروغ دستاويز بزرگي در دست دشمنان ما شده.
امسال هنوز از يكماه پيش نام آن را بزبانها انداختهاند ، ملايان بالاي منبر گفتهاند
، برخي روزنامههاي رسوا نوشتهاند. اينان پيروان معاويهاند[2] و قرآن را افزاري
براي كارهاي پست خود ميشمارند.
چنانكه بارها گفتهايم قرآن در نزد ما گراميست.
ما دربارهي قرآن كاري را كه خواهيم كرد آنست كه آن را از دست ملايان بگيريم.
قرآن در جاي خود ، در كتابسوزان پارسال يك نسخه
انجيل آورده بودند و من آن را كنار گزارده گفتم : اينها را پاس بايد داشت.
اين كتابها كه هر يكي در زمان خود راهنماي جهان
بوده و خود كتابهاي ورجاونديست بماند. ما بكتابهاي دانشي نيز پاس ميگزاريم. بلكه
بالاتر گويم : بكتابهاي بيزيان پاسگزاري مينماييم. در ميان همين كتابها « منشآت
اميرنظام» ميبود. من آن را برداشته بكنار نهادم. زيرا كتابي بيزيان ميباشد. اگر
كسي نامههاي خودش يا پدرش را در كتابي گرد آورده و بچاپ رسانيده ، ما را باو
ايرادي نيست ، اگرچه سودي از آن مردم را نباشد. ما دشمني با كتابهاي زيانمند مينماييم.
ميدانم ايراد گرفته خواهند گفت : « در آن
كتابها كه ميسوزانيد آيههاي قرآن هست». مثلاً در مفاتيح الجنان ، جامع الدعوات ،
يا همين كتاب حاجي محتشم السلطنه كه در دست منست آيههاي قرآن هست. در حالي كه ما
اينها را ميسوزانيم.
من پاسخ اين ايراد را در كتاب « دادگاه» دادهام
و در اينجا هم ميدهم : بيشتر كتابهاي زيانمند آيههايي از قرآن دربر ميدارد.
مثلاً همان جامع الدعوات كه نسخهاش در روي ميز ميباشد كتاب فال و جادو است و با
صد گستاخي آيههاي قرآن را گرفته و از آنها طلسم و جادو درست گردانيده. اكنون ما
چه كار ميبايد كنيم؟. آيا بپاس آن آيهها از چنين كتابهاي ناپاكي چشم پوشيم و
آنها را در دست مردم گزاريم؟!.
پاسخش آنست كه نبايد بگزاريم. زيرا بودن آن آيهها
در چنان كتابي خود توهين بزرگي بقرآنست. اينست بايد آنها را از دستها گرفت و
سوزانيد. اين سوزانيدن دربارهي آيههاي قرآن معناي ديگري ميدارد و دربارهي خود
آن كتاب معناي ديگري. اين سوزانيدن بآيههاي قرآن پاسداريست. اين سوزانيدن همان
معني را ميدارد كه قرآن سوزانيدن ياران پيغمبر. در زمان عثمان چون قرآن نسخههاي
گوناگون پيدا كرده ، دستاويز بدست بدخواهان و فريبكاران افتاده بود ، ياران پيغمبر
گرد آمدند و يكي از آنها را كه درست ميبود برگزيده ، نسخههاي ديگر را سوزانيدند
، اين ناپاسداري بآن كتاب ورجاوند نميبود.
معاويه در جنگ صفين قرآن را دستاويزي گردانيد و
گفت آن را بر سر نيزهها زدند. امام عليبنابيطالب دستور داد نيزهها را بزنند و
قرآنها را پايين اندازند. همان كار بايستي بود. ناپاسداري بزرگ با قرآن همان ميبود
كه معاويه آن را دستاويز آرزوهاي شوم خود گرداند.
...
سپس كتابي برداشته گفت : اين كتاب « اختيارات»
است كه مجلسي يا ديگري نوشته. كسي اگر ميخواهد بداند اين توده چندگونه آلودگي ميدارد
يك راه آن كتابهاست.[3] من بياد آن مثل ميافتم كه « به شتر گفتند : چرا گردنت
كجست؟. گفت : كجايم راستست؟!.»
شما ميدانيد كه يكي از آلودگيهاي اين مردم
پابستگي بفال و جادو و دعا و استخاره و « آمد و نيامد» و مروا و مرغوا و ساعت
برگزيدن براي كارهاست.
بدبخت مردم بجاي آنكه آميغهاي
زندگاني را بشناسند و به هر كاري از راهش درآيند و فيروزانه زندگي بسر برند درپي
اين پندارهايند. « فلان روز سعد است ، بَهمان روز نحس است ، فلان ساعت براي فلان
كار خوشست ، براي بَهمان كار خوش نيست». اينست معني « اختيارات» و اين كتاب در آن
زمينههاست.
...
از اين كتاب اختيارات هم تكهاي را بديده گرفتهام
كه براي شما بخوانم : «فصل سي و هفتم در احوال رجال الغيب ...»
اين يك افسانهايست كه چند تن مردي هستند كه هر
روزي از ماه در يكسوي جهانند. ميگردند كه اگر كسي از آنان ياوري طلبيد بياريش
شتابند. اينست در تقويمهاي كهن كه هنوز هم بچاپ ميرسد جايگاه آنها را در هر روز
نشان ميدادند. در اينجا نيز در همان زمينه سخن ميراند :
« ... در احوال رجال الغيب كه هر روزي از ماههاي
قمري بكدام جهت ميباشد بدان كه هفتم و چهارم و بيست و نهم در مشرقند ، بيست و
هشتم و بيست و يكم و ششم ميان مشرق و شمالند ، بيست و هفتم و چهارم و دوازدهم در
مغربند ، بيست و پنجم و دوم و هفدهم و دهم ميان مغرب و جنوبند ، يكم و شانزدهم و
بيست و چهارم و نهم ميان مشرق و جنوب. اگر خواهند كه ارواح اين استفاده نمايند
بايد كه در هر روزي كه بآن سمت باشند دست بر سينه نهند رو بآن طرف و بگويند : بسم
الله الرحمن و الرحيم ... سلمكم الله يا رجال الغيب ، سلمكم الله يا ارواح المقدسه
اجيبوني و اعينوني و اغيثوني بغوثه و انظروني بنظره و ارحموني برحمه و حصلوني
مقصودي و قوموا علي حوائجي سلمكم الله في الدنيا والاخره يا رقباء يا نجباء يا
ابدال يا اوتاد يا اقطاب ... و پشت بجانب ايشان كند و بگويد : اسلمت نفسي اليكم
... و پاي راستش را پيش نهد ... از ايشان بهمه نوع مدد به وي رسد و در محاربات
دشمن پشت به ارواح مقدسه قتال كند والا شكست خورد اگر ممكن باشد آن روز جنگ نكند
تا خاطرش خوب مطمئن شود ...»
اينست نمونهاي از آموزاكهاي اين كتاب. آيا
چنين كتابي شايندهي آتش نيست؟!. كساني كه با ما دشمني ميكنند و هايهوي برميانگيزند
بهتر است اينها را بخوانند و شرم كنند.
اينها و مانندهاي اينها نيك ميرساند كه آدميان
پيش از همه و بيش از همه بشناختن آميغهاي زندگاني نيازمندند. نيك ميرساند كه چون
راهي در زير پايشان نبود به چه گمراهيهايي افتند و با چه نادانيهايي دچار آيند.
خودشان براي خودشان پابند سازند. خودشان در زير پاهاي خودشان چاه كنند.
اين دليلي روشنست كه آدميان
بسر خود بجايي نتوانند رسيد. كساني بدانشها اميد ميبستند. ولي شما ميبينيد كه دانشها
جلو اين گمراهيها را نميگيرد. در همان اروپا كه كانون دانشهاست اين گمراهيها
كم نيست. آري در آنجا « ساعت گزيني» نيست ، افسانهي « رجال الغيب» نيست. ليكن
بجاي آنها « كف بيني» هست. گفتگو با روانهاي مردگان هست ، پيشگويي هست ، ديدن مسيح
يا مريم هست. در آنجا نيز اگر پندارهاي كهن رفته پندارهاي تازه جاي آنها را
گرفته.
شنيدنيست كه در آغازهاي مهرماه شبي ديديم راديو
لندن با يك آب و تاب داستاني ميسرايد در اين زمينه كه يكي از لاماها (پيشوايان
ديني چين و برمه و تبت) سوار راهآهن شده و چون بليت فروش آمده ، گذشته از خود پول
بليتِ زني را كه در پهلويش نشسته بوده پرداخته. آن زن كه بيگانه ميبوده ايراد
گرفته كه « بهر چه پول بليت مرا شما دهيد؟!..» پاسخ داده : « بهر آنكه كيف شما را
دزديدهاند و شما پول نميداريد». زن اين را شنيده و باينور و آنور برگشته ديده
كيفش نيست. مردم از اين داستان بشگفت افتاده آغاز كردهاند از لاما پرسشهايي از
آينده و گذشته كردن. از جمله پرسيدهاند : « جنگ كي پايان خواهد يافت؟..» لاما
گفته : « روز بيست و پنجم اكتبر».
گويندهي راديو لندن كه اين داستان را با يك
پروايي ميسرود از خود چنين گفت : « بيست و پنجم اكتبر مطابقست با دوم آبانماه».
در آن روزها آلمانها در شرق و غرب با شتاب پس مينشستند
و گمان بسيار ميرفت كه يكي دو ماه نگذرد و بيكبار از پا افتند و جنگ پايان پذيرد.
اين بود من ميانديشيدم كه اگر چنان كاري پيش آيد و رشتهي جنگ چند روز پيش يا پس
از دوم آبانماه بريده شود پندارپرستان صدها پيشگويي را كه دروغ درآمده فراموش
خواهند كرد و تنها اين يكي را گرفته به رخ ما خواهند كشيد. اين مرا ناآسوده ميگردانيد.
از آن بدتر رفتار راديو لندن بمن گران ميافتاد. شهري از اروپا كه از كانونهاي
دانشست بچنين افسانههاي بيپايي ارج ميگزارد و آن را بما ارمغان ميگرداند.
شنيدنيتر آنست كه افسانهي «رجال الغيب» و
مانند آنها كه خود بآخشيج[=ضد] دينست و چنانكه گفتيم دين براي همانست كه مردم
گرفتار اينگونه گمراهيها نگردند ، بيشتر مردم دين جز همينها را نميشناختند. پيش
از آنكه ما بكوشش پردازيم و معني راست دين را بازنماييم انبوهي از مردم ـ از
عاميان و دانشمندان ـ جز همين باور را نميداشتند.
نام مهنامهي ايرانشهر را شنيدهايد. اين مهنامه
كه در برلن با دست يكي از ايرانيان نوشته ميشد ، هنگامي يكي از ياران پرسشي
دربارهي « رجال الغيب» كرده. نويسندهي مهنامه پاسخي داده نزديك باين : « رجال
الغيب راستست. ما بايد باور كنيم. ما علم نخواندهايم كه بيدين باشيم و اين مسائل
را انكار كنيم».
چنين پنداشته كه افسانهي « رجال الغيب» از
دينست. در حالي كه از بيدينيست. چنانكه بارها گفتهايم يكي از پايههاي دين
شناختن آيين جهانست. شناختن اينست كه اين سپهر (يا طبيعت) دستگاه خداست و هر كاري
در جهان جز از راه سپهريش نتواند بود. مثلاً بهبود بيمار جز بدستياري دارو و
درمان نتواند بود. فيروزي در جنگ جز بدستياري كوشش و افزار نتواند بود. همچنين
ديگر كارها.
بكارها از راهش برنخاستن و دل به « رجال الغيب»
و دعا و جادو و طلسم و آمد و نيامد بستن ، آيين جهان را نشناختن و خود دين
نداشتنست.
اينست نمونهاي از آميغهاي زندگاني كه هميشه
نامش ميبريم. اينها را جز دين نتواند آموخت. به هر حال هرچه از اينگونه كتابهاست
بايد نابود گردانيد.
...
سپس گفت : اين كتابهاي زيانمند را كه ميسوزانيم
بايد بجاي آنها كتابهاي سودمند پديد آوريم. يكي از باياهاي ما همانست كه در پي
نوشتن و چاپ كردن كتابهاي سودمند باشيم. يكي از زمينههاي سودمند تاريخست. بسيار
نيكست كه هر كسي از شما كه جربزه ميدارد بنوشتن تاريخ پردازد. يك زمينهي ديگر
آيين زندگانيست ، در اين باره ما ميدان بزرگي باز كردهايم و هر يكي از
گفتگوهايي كه در « ورجاوند بنياد» آمده درخور آنست كه كتابي جداگانه باشد.
اينها را براي يادآوري ميگويم.
من خشنود گرديدم كه سه تن از جوانان شعرها و
رُمانهاي خود را براي سوزانيدن آوردند. ولي خشنودتر خواهم گرديد كه اين بار بنوشتن
كتابهاي سودمند پردازند.
[1] : در آن زمان کسی از ادیبان و برجستگان توده
نبود که نام کتابهای کسروی و آوازهی گفتارها و کتابهای او را نشنیده باشد. بویژه
دکتر قاسم غنی که ماهنامهی پیمان را میخوانده (نک. پیمان سال ششم شمارهی یکم ص
58). کسروی در دفتر « فرهنگ است یا نیرنگ» غنی و خیانتهای او را روشنتر از اینجا
می نویسد و بارها ازو پاسخ میخواهد. دریغ از یک صفحه پاسخ. به یک وزیری نسبت
خیانت دهند و او به خاموشی گراید! غنی وزیر بهداری کابینهی سال 22 سهیلی و بهداری
و سپس فرهنگ کابینهی سال 23 ساعد بود.
[2] : اشاره به جنگ صفین و نیرنگ
معاویه در آنجاست.
[3]
: این راهنمایی بویژه برای کسانی سودمند است که چنین آلودگیها را درمیان مردم
انکار کنند.