پرچم باهماد آزادگان

225ـ کتابسوزان چیست؟.. ـ1

تاریخچه ، انگیزه‌ها ، هوده ‌ها


درباره‌ی کتابسوزانی که پاکدینان (یاران کسروی) برپا کرده اند تاکنون از دیگران جز هایهوی و سخنان بیپا یا گله و رنجیدگی شنیده نشده. این یکی از اندوههاست که در این کشور یک جنبشی که روی داده مردم بجای آنکه نزدیک آمده بدستیاری اندیشه ، بکوشند راست آن را بدست آورند و معنی اش را دریافته به داوری خرد سپرند و هرچه خرد راه ‌نمود پیروی از آن کنند بدینسان دور ایستاده با آن از روی احساسات رفتار میکنند. 

کسروی کوششهایش را از سال 1312 آغاز کرد و در گفتارهایی که در ماهنامه‌ی پیمان و سپس در روزنامه‌ی پرچم نوشت به بازنمودن حقایق و از جمله علتهای درماندگی و زبونی ایرانیان پرداخت. چون علت آن زبونیها و درماندگیها از بدآموزیهاییست که در میان توده رواج دارد و سرچشمه‌ی بدآموزیها و گمراهیها نیز بیش از همه در کتابهای زیانمند می‌باشد اینبود او و یارانش در سالهای پایانی دهه‌ی 1310 به این نتیجه رسیدند که نابود گردانیدن کتابهای زیانمند یکی از کوششهای سودمند و واجب برای رهایی این مردم از آلودگیهاست. 
«ما باين كار بيمقدمه برنخاسته‌ايم. ما سالهاست در اين راه ميكوشيم و تاكنون صد گفتار بيشتر نوشته ‌اين نشان داده‌ايم كه مايه‌ي بدبختي اين مردم انديشه‌هاي پريشان و بدآموزي‌هاي فراوانيست كه در كتابها و مغزها جا گرفته. اين را با دليلهاي بسيار ، روشن گردانيده‌ايم».
اینست بی‌آنکه به زمینه‌ها و انگیزه‌ی چنین جنبشی پرداخته شود سخن راندن از آن گویا و رسا نخواهد بود. بدانسان که تاکنون بوده ، کسانی تنها بیرون آن را نشان داده چنین گفته‌اند : « کتابهایی را که به زعم خود زیانمند میدانستند می‌سوزانیدند». آیا این شرح درون داستان را نشان میدهد؟!..
برای آنکه این جنبش روشنی بیشتری بخود گیرد از کتاب دادگاه کوتاهشده‌ی گفتار یکم آن را یاد میکنیم. این گفتارِ دامنه‌داریست و نیاز به حوصله و باریک‌بینی دارد. در آن کتاب کسروی بیش از همه روی سخن با نخست‌وزیر ، وزیر کشور ، وزیر دادگستری ، استاندار ، فرماندار نظامی و رئیس شهربانی دولت آن روز دارد.
(( ما چه کتابهایی را می‌سوزانیم؟.. چرا می‌سوزانیم؟..
یکی از دستاویزهایی که بدخواهان ما پیدا کرده‌اند ، و راستش آنست که افزار هو کردن بدستشان افتاده داستان «کتابسوزان» است. در توده‌ای که فهمها و خردها بیکاره شده واژه‌های ناشنیده افزار نیکی برای برآغالانیدن [=تحریک کردن] مردم تواند بود. کسانی همان که می‌شنوند «فلان دسته کتابسوزان کرده‌اند» یا «کتاب سوزانیده‌اند» بیکبار برمی‌آغالند و با یک خشمی می‌پرسند : «کتاب سوزانیده‌اند؟!. عجب مردمانیند؟!. کتاب را هم می‌سوزانند؟!..» ، و از همان دم کینه‌ي ما را به دل می‌گیرند. دیگر جايی باز نمی‌ماند که بپرسند : «کدام کتابها را می‌سوزانند؟.. سخنشان چیست؟..» بویژه که می‌شنوند که از کتابهای سوخته شده دیوان حافظ و کلیات سعدی و مفاتیح الجنان و جامع الدعوات است ، بویژه که برخی بدخواهان از دروغ بستن نیز باز نایستاده چنین می‌پراکنند که ما «قرآن» را نیز می‌سوزانیم.
... 
در آن روزها من نزد هر وزیری می‌رفتم و با هر کسی از سران اداره‌ها دیدار می‌کردم ، می‌دیدم با دلی پر از کینه به سخن می‌پردازند و نام «کتابسوزان» را چنان می‌برند که تو گفتیی سخن از «کشتار» یک شهر می‌رانند.
... 
اینست من می‌خواهم در اینجا آن را به داوری گزارم. می‌خواهم روشن گردانم که « کتابسوزان چیست؟. ما چه کتابهایی را می‌سوزانیم؟.. چرا می‌سوزانیم؟.. چه دستاویزی برای این کار می‌داریم؟..». اینها را یکایک باز نمایم.
... من ناچارم سخن را از یک جای دوری آغاز کنم و زمینه‌ای سازم و آنگاه بسر گفتگو بيایم. خوانندگان از درازی سخن رنجیده نگردند.
همه می‌دانند توده‌ي ایران گرفتار و بدحالست. بیست ملیون مردم در کشور چند هزارساله بدترین زندگانی را می‌دارند. از صد و پنجاه سال پيش این توده از هر پیشامدی سرشکسته و شرمنده بیرون آمده ، پياپی گوشه‌های کشور خود را از دست داده. اکنون هم از توده‌های پس افتاده‌ي جهان بشمار است و آبرویی در میان توده‌ها نمی‌دارد ، و ما که در این کشوریم می‌بینیم که در زندگی نیز از آسایش و خوشی برخوردار نمی‌باشند و بیشتر خانواده‌ها با بدبختی و تیره‌روزی دست به گریبانند.
از شصت و هفتاد سال پيش در این توده تکانی پدید آمده و مردانی بوده‌اند که دلهاشان به حال این مردم سوخته در جستجوی چاره بوده‌اند.
... چنانکه در تاریخ مشروطه نوشته شده در تهران دو سید (بهبهانی و طباطبایی) جلو افتادند و با کوششهای مردانه‌ي خود دستگاه مشروطه را در ایران برپا گردانیدند.
این کوشندگان ، چه از دسته‌ي ملایان و چه از میان توده ، بیگمان می‌بودند که چاره‌ي دردهای ایران مشروطه و قانون اساسیست ، و این بود شادی بسیار می‌نمودند و جشنهای پرشکوهی پیاپی برپا می‌گردانیدند و تلگرافهای «شادباش» فراوان از شهری به شهری می‌فرستادند. در انجمن تبریز و پارلمان تهران بارها سپاسگزاری از تندی پیشرفت ایران می‌نمودند. بارها این نیم شعر را به زبان می‌راندند : «این طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود». بارها در روزنامه‌ها ستایش از «نجابت ایرانیان» و اینکه مشروطه را با آن زودی پذیرفتند و پا به دایره‌ي «ملل متمدنه» گزاردند می‌نوشتند. مردان سالخورده اندوه آن می‌داشتند که زود خواهند مُرد و نخواهند دید آن را که ایران پس از چند سال بهشت برین خواهد گردید.
...
بدینسان کشاکش پس از سالها جنگ و خونریزی با فیروزی آزادیخواهان پایان پذیرفت و التماتوم دولت خودکامه‌ي روس و دیگر پیشامدهای افسوس‌آور نیز مشروطه را از ایران نتوانست براندازد و این دستگاه در این کشور پایدار گردید.
ولی افسوس که دردها چاره نپذیرفت. بلکه به سختی آنها افزود. ناتوانی کشور در برابر بيگانگان بیشتر گردید. نابسامانی درون آن افزونی یافت. خویها پست‌تر و اندیشه‌ها کوتاهتر شد. ده دوازده سال از مشروطه نگذشت که همه‌ي آن امیدها که در دلها می‌بود جایش را به نومیدی داد. در این هنگام یک دسته بیکبار امید بریده پی کارهای خود رفتند و یک دسته‌ي دیگر چنین گفتند : «جامعه چون بیسواد است رشد سیاسی ندارد و تمام بدبختیها از اینجاست. باید جامعه را باسواد گردانید تا حقوق خود بشناسند و رشد سیاسی پيدا کنند. باید فرش و رخت خود را بفروشیم مدرسه برپا گردانیم. باید کارخانه‌های آدمسازی تهیه کنیم...». چند سالی نیز این سخنان در میان می‌بود و دسته‌ي بزرگی در این راه کوششها می‌کردند و مردم را وامی‌داشتند که فرزندانشان را به دبستانها فرستند.
لیکن از این راه نیز نتیجه‌ي وارونه بدست آمد. زیرا دیده شد جوانان که درس خواندند و از دبیرستان و دانشکده بیرون آمدند جز در برخی از آگاهیهایی که بدست آورده بودند به بيسوادان برتری نیافتند. بلکه آشکاره دیده شد بیشتر آنان بدتر و ناشاینده‌تر از بيسوادان درآمدند. بهرحال از این راه نیز چاره‌ای به درماندگیهای کشور و توده نشد و دبستانها و دانشکده‌ها نیز جز میوه‌ي تلخ نومیدی ندادند. این بود ناامیدی همه‌ي دلها را فرا گرفت. یک دسته چنین می‌گفتند : « این نژاد دژنره (تباه) شده. قابل اصلاح نیست». یک دسته تیشه را از بيخ زده می‌گفتند : « ایرانیان از نخست هیچی نبوده‌اند». یک دسته رنج این سخنان را نیز به خود راه نداده تنها به آن بس می‌کردند که بگویند : « نمی‌شود ، این ملت نمی‌شود». بيگفتگوست که در آن میان دستهایی نیز در کار می‌بودند که بسود خود و یا بسود دیگران دامن به آتش این نومیدیها می‌زدند.
به سخن بيش از این دامنه نمی‌دهم. در چنین حال نومیدی مردم و بستگی راه می‌بود که ما (ما که گروه کتابسوزانیم) به یک رشته کوششهایی برخاسته بودیم ، کوششهای ما تنها درباره‌ي ایران نمی‌بود و میدان بسیار بزرگتری برای خود می‌داشت (و کنون هم می‌دارد). چیزی که هست چون در ایرانیم و این کشور میهن ماست می‌بایست پیش از دیگر جاها به اینجا پردازیم و در اندیشه‌ي آلودگی و گرفتاری توده‌ي خود باشيم.
آن نومیدیها که نموده می‌شد ما نبایستی پروایی[=توجهی] به آنها بنماییم. دلیلهایی در دست ما می‌بود که تباهی و بیپایی آن گفته‌ها را روشن می‌گردانید. آن کسانی که می‌گفتند : « این توده دژنره شده» فراموش کرده بودند که در جنبش مشروطه از این توده شایندگی بسیار پدیدار گردید ...
آن کسانی که می‌گفتند : « ایرانیان از نخست هیچی نبوده‌اند» این سخن معنایی جز نافهمی و ناآگاهی آن کسان نتوانستی داشت. این کسان بایستی بجای این گفته‌ها بروند و تاریخ هخامنشیان را بخوانند ، تاریخ قرنهای نخست اسلام را بخوانند. اینها را بخوانند تا بدانند که ایرانیان چه می‌بوده‌اند و در گذشته‌ها نیز چه شایستگیها از خود نشان داده‌اند.
کوتاه سخن : ما به این نومیدیها ارج نمی‌توانستیم نهاد و به خود بایا می‌دانستیم که به درماندگی و گرفتاری توده پرداخته به چاره کوشیم. ما نیک می‌دانستیم که این درماندگی و گرفتاری ایرانیان شُوندهایی[=سببهایی] داشته که از هزارسال به اینسو رخداده و ما باید آنها را بجوییم و پيدا کنیم و از راهش به چاره پردازیم. این بود به جستن پرداختیم و به آسانی آنها را شناختیم.
زیرا دیدیم این توده‌ي بدبخت گرفتار چند رشته بدآموزیهاست که برخی از آنها بسیار زهرناکست. دیدیم در این توده بيش از ده کیش هست و هر یکی از آنها سراپا گمراهی و با زندگانی ناسازگار است. گذشته از آنها در این توده صوفیگری هست که سراپا زهر است و چون هزار سال بیشتر رواج داشته به همه جا ریشه دوانیده ، همچنان خراباتیگری هست که زهرناکتر از آنست و همه‌ي دلها را فرا گرفته.
دیدیم این بدآموزیها بسیار بيم‌آور است و از دو راه زیانهای بسیار بزرگی را به توده رسانیده :
یکی آنکه مردمان را از راه می‌برد و چیزهای زیانمند و بیپا یاد می‌دهد. مثلاً شیعیگری که کیش انبوه مردمست چنین می‌آموزد که امام ناپیدایی هست و روزی پیدا خواهد شد و جهان را به نیکی خواهد آورد و تا آن بیرون نیاید جهان نیکی نخواهد پذیرفت و روزبروز بدتر خواهد شد. اینست باید پروای بدی جهان کرد و درپی نیکیش نبود و بجای همه چیز چشم براه آن ناپیدا دوخت. این یکی از صد بدآموزیهای آن کیشست.
صوفیگری که در ایران کمتر دلی از آن تهیست جهان را خوار می‌دارد و کار و کوشش را نکوهیده بیکاری و تنبلی و گدایی را بنام « تهذیب نفس» می‌ستاید و مردمان را به آنها وامی‌دارد ، و این نمونه‌ای از بدآموزیهای آن می‌باشد.
خراباتیگری (یا شعرهای خیام و حافظ) جهان را «هيچ و پوچ» می‌ستاید و کار و کوشش را بیهوده نشان می‌دهد و مردم را به بیکاری و باده‌خواری و پستی بر می‌انگیزد ، و از اینگونه بدآموزیهای زهرآلود فراوان می‌دارد.
پیداست که اینها مایه‌ي گمراهی مردمست و آنان را از راه می‌برد و در زندگانی سست و دو دل می‌گرداند و جای چون و چرایی در این باره نیست.
دیگری آنکه این بدآموزیهای گوناگون که در مغزی جا می‌گیرد چون هر یکی به آخشیج[=ضد] دیگریست و هر کدام با دیگرها ناسازگار می‌باشد در نتیجه‌ي این ، مغزها آشفته و بیکاره می‌گردد. یکی از چیزهایی که باید پذیرفت آنست که آموزاکهای ناسازگار هم در یک مغز مایه‌ي از کار افتادن آن باشد.
دیدیم این گمراهیهای گوناگون و مغز آشوب که از هزار سال پيش در ایران بوده و مایه‌ي بدبختی این توده (و توده‌های دیگر) گردیده ، و در زمان ما نیز چون با اروپا همبستگی پیدا شده و اندیشه‌های اروپایی به ایران رسیده این بار چیزهای دیگری به آنها افزوده شده و زمینه به آشفتگی مغزها بازتر گردیده. گذشته از دانشهای اروپایی که جوانان درس می‌خوانند و چون با باورهای کیشی که در ته مغزهاشان خوابیده ناسازگار است مایه‌ي گیجی بیشتر می‌گردد ، در این چند سال در ایران روزنامه‌ها بدآموزیهای مادیگری را تکه به تکه با رُویه‌های[=صورتهای] گوناگون در روزنامه‌های خود آورده‌اند و به گوشها رسانیده‌اند. از شگفتیهاست که در ایران کم کسانی «فلسفه‌ي مادی» را (به رویه‌ي دانش) می‌دانند. و اگر پرسیده شود : «مادیگری چیست؟...». جز کسان انگشت شماری پاسخ نتوانند داد ولی جمله‌های « زندگانی نبرد است» و « هر کسی باید زیرک باشد و پول در بیاورد» و «در جهان نیک و بدی نیست. هر کسی هرچه را به سود خود دید نیک می‌شمارد و به زیان خود دید بد می‌پندارد» و «هر کسی از روی ساختمان مغزی اندیشه‌اش دیگر است» و مانند اینها که بدآموزیهای پراکنده‌ي آن فلسفه است بر سر زبانهاست و در همه‌ي مغزها جا برای خود باز کرده.
این آموزاکهای[=تعلیمات] اروپایی که به شرق رسیده و با آموزاکهای کهن در هم آمیخته به گیجی مردم و به آشفتگی مغزهای آنان افزوده و سهشها[=احساسات] را هرچه خاموشتر گردانیده.
اینها را دیدیم و نیک دانستیم که سرچشمه‌ي بیچارگی و بدبختی ایرانیان چیست. نیک دانستیم که چه بود که در ایران مشروطه نتیجه‌ي ستوده نداد و به این حال ننگ آوری افتاد. نیک دانستیم که چرا از دبیرستانها و دانشکده‌ها نتیجه‌ي وارونه بدست می‌آید. نیک دانستیم که چه شده که بسیاری از مردان این کشور غیرت و سهشهای مردانگی را از دست داده‌اند که در برابر این بدبختیها تنها به آن بس می‌کنند که بنشینند و زبان به گله و ناله بگشایند و با هيچ کوششی همراهی ننمایند. همه‌ي اینها را نیک دانستیم.
مشروطه چیست؟... مشروطه آنست که بیست یا سی ملیون مردم که در کشوری می‌زیند آنجا را خانه‌ي خود دانند و در راه نگهداری و آبادی آنجا به هرگونه کوشش و جانفشانی آماده باشند. چنین چیزی با صوفیگری و شیعیگری و خراباتیگری و مادیگری چه سازشی تواند داشت؟!. چه سازشی تواند داشت که شما به مردم دستور دهید که به کشور خود دلبستگی داشته و در راه نگهداری و آبادی آن از کوشش و جانبازی باز نایستند و دست ستمگران را برتافته به آزادی زندگی کنند ، و از آنسوی ملایان دستور دهند که « باید انتظار ظهور را کشید و تا امام ظاهر نشود هيچ کوششی فایده ندارد و روزبروز ظلم بیشتر خواهد گردید» ، یا صوفیان درس آموزند که «باید دامن از دنیا درچید و به یک لقمه نانی اگرچه از دریوزه بدست آید قناعت کرد و در گوشه‌ای نشسته به تهذیب نفس کوشید». یا خراباتی فلسفه برایش بافد که «جهان هيچ است و پوچ است. باید در اندیشه‌ي گذشته نبود و پروای آينده نداشت. دم غنیمت دانسته با مستی و خوشی بسر برد». اینها با یکدیگر چه سازشی تواند داشت؟!. آیا مردمی که مغزشان آکنده از اینگونه بدآموزیهای گوناگونست زندگانی مشروطه‌ای توانند کرد؟!.
...
اما دبیرستانها که نتیجه‌ي وارونه داده ، ما می‌پرسیم شما در آنها به نوآموزان چه یاد می‌دهید؟.. درسهای جوانان بخش بیشترش همان بدآموزیهای پست صوفیگری و خراباتیگری و شیعیگری کهن است که با بدآموزیهای مادیگری نو اروپایی در هم آمیخته‌اید و در مغزهای آنان جا می‌دهید. آیا از این آموزاکهای پست است که چشم می‌دارید «جامعه رشد سیاسی پيدا کند»؟!. گویا مي‌پندارید جوانان هر درسی که خوانده‌اند خوانده‌اند مردان غیرتمند و دانا و کوشا خواهند گردید!. در اینجاست که باید به اندازه‌ي نافهمی شما پی برد.
درخورِ صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونه‌ي این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویه‌ي رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس ناخوانده گرداند.
سرمایه‌ي وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی و بافندگیهای صوفیان و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند.
درباره‌ي دل‌مردگی و بيغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته ، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید ، غیرتها و سهشها را نیز تواند کُشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیده‌ي کور بینایی خواستنست.
به سخن دامنه نمی‌دهم : ما ریشه‌ي بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را باز نمودیم. سرچشمه‌ي بدبختی این کیشها ، این کتابهاست ، این درسهاست ، این روزنامه‌هاست ، این دستگاه فرهنگ نام است.
آری ما این را بدست آورده به آن شدیم که با همه‌ي این چیزها نبرد کنیم و همه‌ي بدآموزیها را براندازیم. چه آنهایی که بنام دین یا کیش رواج یافته ، چه آنهایی که بنام عرفان یا ادبیات پراکنده شده ، چه آنهایی که بنام اندیشه‌های نوین اروپایی به میان آمده ـ همه را ریشه‌کن کنیم.
...
ما نیک دانسته‌ایم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان به دستاویز آنها به مردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پيش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را به دامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همه‌ي اینها را نیک می‌دانستیم و همه‌ي دشواریها را از پيش می‌شناختیم. دانسته و شناخته به کوشش و فداکاری آماده گردیدیم.
کار را از راهش آغاز کرده نخست در پيمان و سپس در پرچم گفتارهای پیاپی در این زمینه نوشته زیانهای بسیار این کیشها و این کتابها و این فرهنگ را باز نمودیم ، دلیلهای بسیار آوردیم.
گاهی از راه تاریخ پیش آمده نشان دادیم که بدآموزیهای زهرناک در زمانهای گذشته نیز کار خود را کرده است و آن داستان دلگداز مغول بيش از همه نتیجه‌ي این آموزاکهای زهرآلود بوده. آن زبونی که از ایرانیان در برابر دژخیمان مغول رو نموده و مایه‌ي شگفت جهانیان گردیده جز میوه‌ي تلخ اینها نبوده.
گاهی از راه روانشناسی به سخن درآمده این باز نمودیم که رشته‌ي اختیار آدمی در دست مغز اوست. هر کاری که از آدمی سر میزند و هر جنبشی که پدید آید سرچشمه‌ي آن ، مغز می‌باشد. از آنسوی مغز آدمی نیز بسته‌ي آن آموزاکهایيست که درو جا گرفته.
بارها اینها را نوشتیم. بارها یادآور شدیم که هرکه را ایرادی هست به این سخنان بنویسد. کسی ایراد نگرفت. راستی هم جای ایرادی نمی‌بود.
پس از این نوشتنها گامهای دیگری بسوی پيش برداشتیم. بدینسان که از یکسو آغاز کردیم با یکایک کیشها و بدآموزیها جداگانه نبرد کنیم. در پیرامون هر یکی گفتارها نوشتیم و سخنان بسیار راندیم. سپس درباره‌ي صوفیگری و شیعیگری و بهاییگری و فرهنگ که رشته‌های بزرگی از بدآموزیها می‌باشند کتابهای جداگانه نوشتیم. از یکسو نیز کتابهایی را در زمینه‌ي دین و زندگانی پرداخته معنی راست دین را روشن گردانیدیم ، آمیغهای[= حقایق] زندگی را باز نمودیم. روشنتر گویم : نخواستیم تنها به ویران کردن کوشیم. آنچه را که ویران کردیم بهترش را بجایش گزاردیم.
در میان این نبردها چون دیدیم سرچشمه‌ي گمراهیها و نادانیها کتابهاست که یادگار دوره‌های زبونی و بدبختی این کشور است و تا این کتابها در میانست ریشه‌ي نادانیها بر نخواهد افتاد ، زیرا کسانی آنها را خواهند خواند و بدآموزیها خواه و ناخواه در دلهای آنها جا خواهد گرفت ، از اینرو به خود بایا شماردیم که به نابود گردانیدن آنها کوشیم و بهترین راه سوزانیدن آنها را دیدیم. زیرا در سوزانیدن از یکسو بی‌ارجی بلکه زیانمندی آنها را نشان داده‌ایم و از یکسو از یک راه آسانی نابودشان گردانیده‌ایم.
اینست داستان کتابسوزان و برای اینکه نمونه‌ای از گفتارهایی که در این باره نوشته شده در میان باشد یکی از آنها را که در روزنامه‌ي پرچم به چاپ رسیده ، چون دارای دلیلهایيست، در اینجا می‌آوریم. این گفتار در شماره‌ي 84 آن روزنامه پراکنده شده.
پراکنده اندیشی چه اثری تواند داشت؟..
در چند شماره‌ي پيش نمونه‌ای از پراکندگی اندیشه‌ها را نشان دادیم. کنون می‌خواهیم دنباله‌ي سخن را گرفته پيش رویم. می‌خواهیم رابطه‌ای که میانه‌ي آن اندیشه‌های پراکنده با بدبختیها و درماندگیهای ایرانیان است روشن گردانیم.
این بدبختیها و درماندگیها چه ربطی به اندیشه‌های پراکنده دارد؟!.. مگر اندیشه هم می‌تواند یک توده‌ي بزرگی را بدینسان درمانده گرداند؟!. برای دانستن اینها باید چند چیز را به دیده گرفت :
1) « سرچشمه‌ي کارهای آدمی مغز اوست». شما را به هر کاری مغزتان وامی‌دارد. مرکز اراده‌ مغز است.
2) «مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا گیرد». مثلاً فلان پیره‌زن به زیارت سقاخانه می‌رود و نذر به آنجا می‌برد ولی شما به آن ریشخند می‌کنید و اگر به دستتان افتاد آن سقاخانه را ویران خواهید کرد ـ این تفاوت از آنجاست که در مغز او اندیشه‌های دیگر است و در مغز شما اندیشه‌های دیگر. اگر به آن زن هم حقایق را یاد داده بگوییم این سقاخانه‌ها هیچ کاره‌ي جهان است. اینها نه تنها به بیماران شفا نتواند داد بلکه سالانه صدها کسان را مبتلای بیماری می‌گرداند ـ وقتی که اینها را به او یاد دهیم ، خواهید دید دیگر او نیز به زیارت سقاخانه نمی‌رود و بلکه باید گفت نمی‌تواند رفت. دیگر اراده‌ای که او را به تکان آورده بسوی سقاخانه روانه گرداند نیست.
3) « اندیشه‌های ضد هم مغز را از کار اندازد». چون دانستیم مغز تابع اندیشه‌هایی است که در آن جا گیرد باید به آسانی بپذیریم که اندیشه‌های ضد هم مغز را از کار می‌اندازد. زیرا این اندیشه‌ها هر یکی آن را بکار دیگری وادارد و آ ن در میانه درماند. درست بدان می‌ماند که به یک ترنی دو لوکومتیو ببندند که یکی از جلو به این سو کشد و دیگری از پشت به آن سو. و پیداست که ترن در میان آن دو بیکاره خواهد ماند.
شما اگر در سر یک سه راهی بایستید و یک کسی به آنجا رسیده بپرسد : « راه فلان اداره کدامست؟.» و شما خود یک راهی نشان دهید و رفیقتان راه دیگری را ، خو اهید دید که آن شخص درماند و نتوانست به هيچ یکی از آن دو راه روانه گردد. از این آزمایش صدها نمونه توان پیدا کرد.
اگر شما این سه مقدمه را نیک اندیشید و با هم بسنجید رابطه‌ای را که در میان اندیشه‌های ضد هم و پریشان با درماندگیهای ایران است به آسانی خواهید دریافت. این اندیشه‌ها مغزها را از کار انداخته و اراده‌ها را سست گردانیده ، اینست یک توده‌ي بزرگی را درمانده و بیچاره گردانیده. این چیزیست که خودتان به آسانی توانید دریافت. با اینحال ما باز هم دلیلهایی یاد می‌کنیم :
امروز در سراسر جهان هیاهویی برخاسته و توده‌ها سخت‌ترین نبردها را با هم می‌کنند و در همه‌ي کشورها مردمان به آينده‌ي خود توجه دارند و از هيچ کوششی باز نمی‌ایستند. در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جمله‌هایی است که در کشورها تکرار می‌شود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته می‌شود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بی‌پروایی روز می‌گذرانند. اگر این گفتنها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی در گام نخست به همدستی و یگانگی کوشند ، (زیرا گام نخست همه‌ي کوششها آنست) ، و شما می‌بينید که آنچه در ایران نیست یگانگی و همدستیست ، بلکه می‌بينید که بجای همدستی به دسته‌بندیهای کودکانه می‌کوشند و هر چند تنی در یکجا نشسته یک حزبی پدید می‌آورند. دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمی‌آورد.
آیا این از چیست؟... چرا این مردم به اینحال افتاده‌اند؟... چرا اندیشه‌ي خود و فرزندان خود نمی‌کنند؟..
ما پاسخ این پرسشها را می‌دانیم. بیچاره ایرانیان به یک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیده‌اند. مثلاً در برابر همان سخنانی که درباره‌ي کشور و نگهداری آن گفته می‌شود ، در مغزها چند رشته تعلیمات که همگی به ضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرست‌وار در اینجا می‌شمارم :
1) جبریگری و اعتقاد به قضا و قدر که بدترین مخدرهاست. این عقیده در کتابها هست. در شعرها هست ، در رمانها هست ، و در سراسر مغزها خوابیده است :
بخت و دولت به كارداني نيست          جز به تأييد آسماني نيست
*****
رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي     كه بر من و تو در اختيار نگشادند
2) عقیده به دفع بلا به وسیله‌ي نذر و طلسم و حرز و دعا. هر زمان که یک خطری رو می‌آ‌ورد ، بسیاری از مردم بجای آنکه همدست باشند و به چاره‌ي آن کوشند هر یکی به يک وسیله‌ي نامشروع دیگری می‌پردازد. این نذر می‌کند اگر خودش و خاندانش سالم جست یک گوسفندی بکشد. آن بسر دعانویس رفته یک دعای دفع بلا می‌گیرد. آن دیگری امید به دعا و توسل می‌بندد. چون این امیدها در دلها خوابیده اینست پروای خطر ندارند و درپی کوشش نمی‌باشند.
3) خراباتیگری و باورهای رندانه دلها را پر گردانیده :
مي خور كه نداني ز كجا آمده‌اي             خوش باش نداني بكجا خواهي رفت
چون كار نه بر مراد ما خواهد رفت        انديشه و جهد ما كجا خواهد رفت
*****
روزي كه گذشتست ازو ياد مكن      فردا كه نيامدست فرياد مكن
بر نامده و گذشته بنياد مكن حالي      خوش باش و عمر بر باد مكن
این گفته‌های زهرآلود که با تار و دنبک خوانده می‌شود ، تا ته دلها تأثیر کرده بدترین زیان را می‌رساند.
4) عقیده‌های باطل کیشی : « انسان باید در فکر آخرت باشد این جهان پایدار نیست و به هر نحوی که باشد می‌گذرد» ، « الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر»[جهان زندان دیندار و بهشت کافرانست] ...
5) تعلیمات صوفیگری : « انسان باید در فکر تهذیب نفس باشد و به کارهای دنیایی نپردازد» ، «جهاد اکبر مجادله با نفس است. باید کوشید نفس را کشت ، از آدمکشی چه نتیجه تواند بود؟!.».
6) بدآموزیهای مادیگری : « آدم باید زیرک باشد و پول در بیاورد و زندگانی را با خوشی بسر دهد. من بروم و کشته شوم که دیگران استراحت خواهند کرد؟!. از استراحت آنها به من چه نتیجه خواهد بود». این نیز سخنیست که از اروپا رسیده و در این سی سال آخر در سراسر ایران انتشار یافته و دلها را پر گردانیده.
7) فریبکاریهای سوسیالیستی : «میهن پرستی یعنی چه؟! تمام دنیا یک میهنست و همه‌ي انسانها هم میهن میباشند». این هم از سخنانیست که در سالهای آخر به آنها افزوده شده و دستاویزی به دست یک دسته داده است.
ببینید : در برابر یک سخنی هفت رشته سخنان متناقض که همه به ضد آن می‌باشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانیده است. آیا اینها تأثیری نبایست داشته باشد؟!.. آیا نبایستی مغزها را از کار اندازد و اراده‌ها را بکشد؟!.. شما چگونه می‌خواهید که آن سخنانی که ما درباره‌ي کشور و نگهداری آن می‌گوییم تأثیر کند ولی اینها که با زبانهای مؤثر گفته شده و از سالها در میان توده رواج داشته تاثیر نکند؟!. (پایان گفتار)
اکنون می‌خواهیم ... بپرسیم : آیا ما در این کارهای خود که تا اینجا باز نمودیم گناهی کرده‌ایم؟.. آیا به کاری بیرون از قانون پرداخته‌ایم؟.. اینک من کارهای خودمان را یکایک از شما می‌پرسم :
آیا ما حق داشته‌ایم که در اندیشه‌ي بدبختی این توده باشيم؟.. ...
پس از آن می‌پرسم : ما چون اندیشیدیم دیدیم مایه‌ي بدبختی این توده بيش از همه ، آن گمراهیهاست که نام بردیم. از هر راهی آمديم ـ از راه تاریخ ، از راه دانش ، از راه آزمایش ـ به همین نتیجه رسیدیم. آیا در این اندیشه و نتیجه گرفتن گناهی کرده‌ایم؟!.. آیا گامی به آخشیج قانون برداشته‌ایم؟!.
شاید بگویید که ما در این اندیشیدن و نتیجه گرفتن دچار لغزش گردیده‌ایم. شاید بگویید که مایه‌ي بدبختی ایرانیان آن چیزهایی که ما می‌شماریم نیست. می‌گویم : پس شما بگویید که مایه‌ي بدبختی این توده چیست. شما به ما راه نمایید. ما را از لغزش بیرون آورید. ... ما آنچه اندیشیده و دانسته بودیم بارها گفتار نوشتیم و در مهنامه‌ها و روزنامه به چاپ رسانیدیم. شما اگر ما را در لغزش می‌دیدید بایستی به نوشته‌های ما پاسخ دهید که نداده‌اید. چیزی که هست دیر نشده. شما اکنون هم توانید هر پاسخی می‌دارید بدهید. به هر حال ما بد نکرده‌ایم که اندیشیده‌ایم و به نتیجه‌ای رسیده‌ایم. در اینجا هم گناهی از ما سر نزده.
سپس می‌پرسم : ما چون اندیشیده به این نتیجه رسیده‌ایم به خود بایا شمارده‌ایم که برای رهایی بیست ملیون مردم ، با همه‌ي آن گمراهیها به نبرد پردازیم و این کار بسیار بزرگ و دشوار را به گردن گرفته‌ایم ، و در میان نبرد یکی از کارهای سودمند و بایا آن را دیده‌ایم که کتابهایی که این بدآموزیها را در بر می‌دارد و سرچشمه‌ي بدبختیهاست همه را نابود گردانیم ، و در این زمینه نیز سوزانیدن را بهتر شناخته چنین نهاده‌ایم که سالی یک روز جشن برپا گردانیم و فراهم نشینیم و هر کسی هرچه از کتابهای زیانمند را ـ از کلیات سعدی و دیوان حافظ و رباعیات خیام و کتابهای فال و جادو و دیوانهای ایرج و عشقی و رمانها و مانند اینها ـ در خانه‌اش می‌دارد با خود بیاورد که در آن نشست ، نخست از زیانهای آنها گفتگو رود و سپس همه را به بخاری انداخته بسوزانیم ـ آیا در این سوزانیدن ما گناهکاریم؟!. آیا نابود گردانیدن کتابهای زیانمند گناهست؟!. آیا کار بدیست که دیوان ایرج را با آن سخنان بیشرمانه‌اش در دست فرزندان خود نمی‌گزاریم و به آتش می‌کشیم؟!. آیا گناهست که رمانهای سراپا بدآموزی را که مایه‌ي لغزش هزارها زنان و دخترانست در خانه‌مان نگزارده نابود می‌گردانیم؟!. به هر حال کدام ماده‌ي قانونست که ما را از کار خود باز می‌دارد؟!. آیا گناهکار شمایید که اجازه داده‌اید این کتابها را به چاپ رسانند و به دستهای پسران و دختران دهند یا ماییم که آنها را از دستها گرفته به آتش می‌اندازیم؟!. خواهشمندیم پاسخ دهید!.
کسانی چنین می‌پراکنند که ما کتابهایی را از کتابفروشها می‌خریم و می‌بریم و می‌سوزانیم. ولی این دروغست. (این به سود چاپ کنندگان آن کتابهای بودی). ما کتابهایی را که در خانه‌های خود می‌داریم می‌سوزانیم و می‌خواهیم خانه‌های خود را از آنها پاک گردانیم. تاکنون بسیاری از کتابها که سوزانیده شده آنها بوده که خود نویسندگان آورده سوزانیده‌اند. فلان جوان شعرهایی گفته یا رمانی نوشته و سپس چون بيهودگی آنها را دریافته پاکدلانه آورده سوزانیده. ...
(دنباله‌ی این گفتار را در پست آینده خواهیم آورد)