1-
شبهاي آدينه و روزهاي آن كه كساني بنزد من مي آيند هميشه پرسشهايي ميكنند و پاسخهايي مي شنوند و من دوست ميدارم كه گاهي آنها را در نوشته هاي خود بياورم ، و اين خود راهي براي نزديكي انديشه هاست.
در آدينة گذشته دو تن بنزد من آمدند و چنين گفتند : " شما بارها در نوشته هاي خود نام «حقايق» را مي بريد و چنين ميگوييد كه همگي بايد حقايق را بپذيرند. ما ميخواهيم چند پرسشي از شما كنيم" :
1) آيا در جهان حقايقي هست؟.. بسياري از دانشمندان بحقايق قايل نيستند. ميگويند در جهان هرچه هست جز فريب نيست. ميگويند : هر كسيكه نيروي گويندگي و زبان شيوا دارد ميتواند مطالبي را بنام حقايق بقبولاند و جمعي را پيرو خود گرداند. نه اينكه راستي را حقايق باشد.
2) بر فرض آنكه حقايقي هست راه درك آنها چيست؟.. چگونه ميتوان حقيقت را شناخت؟..
3) آيا ميتوان از روي حقايق زندگي كرد و از هرچه نحقيقت است چشم پوشيد؟..
گفتم : بيكايك پرسشها پاسخ ميگويم :