چون در گفتارهاي گذشته نوشتيم كه ايرانيان و ديگر شرقيان بايد بخود تكاني دهند و بآلودگيهاي خود چاره كنند تا بتوانند با اروپائيان همسري نمايند ، برخي خوانندگان مقصودي را كه از اين جمله ها داشته ايم نفهميده بايرادهايي برخاسته اند اينست مي خواهيم مقصود را روشن گردانيم :
ما انديشة خود را دربارة اروپا بارها نوشته ايم. اروپاييان با آن پيشرفتي كه در زمينة دانشها و اختراعات كرده و جهان را بتكان آورده اند
در زمينة « آيين زندگاني» و شناختن سود زيان و نيك و بد بسيار پس مانده اند. اين بكساني گران مي افتد كه يك تن در ايران باروپاي بآن شكوه و دستگاه ايراد ميگيرد و ميگويد اروپاييان « آيين زندگاني» نمي شناسند. ولي چه بايد كرد كه اين يك حقيقتي است و رنجش آنها نيز تأثيري نخواهد داشت. اروپا در راهيكه براي زندگاني پيش گرفته بكوچة بن بستي درآمده و ناگزير است از آنراه بازگردد.
در زمينة « آيين زندگاني» و شناختن سود زيان و نيك و بد بسيار پس مانده اند. اين بكساني گران مي افتد كه يك تن در ايران باروپاي بآن شكوه و دستگاه ايراد ميگيرد و ميگويد اروپاييان « آيين زندگاني» نمي شناسند. ولي چه بايد كرد كه اين يك حقيقتي است و رنجش آنها نيز تأثيري نخواهد داشت. اروپا در راهيكه براي زندگاني پيش گرفته بكوچة بن بستي درآمده و ناگزير است از آنراه بازگردد.
يكي از گرفتاريهاي اروپا همين جنگست كه سراسر جهان را بسختي انداخته و چنانكه گفته ايم دانسته نيست كه باين زوديها پايان پذيرد. آيا كدام سو فيروز گردد و با سوي ديگر چه رفتاري پيش گيرد آنگاه پس از پايان پذيرفتن نيز دنباله هايي خواهد داشت. زيرا اينهمه سربازان كه امروز در ميدانهاي جنگ بسر مي برند بجاهاي خود بازگشته كار خواهند خواست و همگي دست نيافته دسته هاي بزرگي بيكار خواهند ماند. از آنروي كارخانه هاي بسيار بزرگي كه امروز بساختن توپ و تفنگ و تانك و آيروپلان و زيردريائي مي پردازد پس از پايان جنگ ماشينهاي خود را براي بافتن پارچه و ساختن افزارهاي زندگاني تخصيص خواهند داد. بدينسان پس از چند سالي از فزوني كالا بازارها ايستاده بار ديگر بحران پيش خواهد آمد.
اينها ايرادهاييست كه ما از روي انديشه و راه خود باروپا ميگيريم. با اينحال اگر اروپاييان را با آسيائيان بسنجش گزاريم بايد گفت آنان گرفتاريشان كمتر از آسيائيان [و] شايستگيشان بزندگاني بيشتر است. زيرا گذشته از دانشها و آگاهيها و هنرها و كارخانه هاي بزرگ و فنون جنگ و افزارهاي جنگي و مانند اينها كه اگر نيك بسنجيم بي مبالغه در اروپاييان صد است و در شرقيان بيش از يك نيست از ديدة نيروهاي معنوي نيز آنها بسيار جلوترند.
مثلاً در اروپا مردم يك كشوري هر يكايكشان معني استقلال كشور و مزاياي آن استقلال را ميدانند و بآن قيمت مي نهند و همگي براي جانفشاني در آنراه آماده اند و هيچ چيزي آنان را از اين انديشه باز نتواند داشت. ولي در كشورهاي شرقي اين معني بسيار كمست ، بسيار ناتوانست. شما همين ايران را ببينيد :
در اين سرزمين دسته هاي بزرگي هستند كه فرقي ميان آزادي كشور با زيردستي بيگانگان نميگزارند و بدستاويز مسلك يا مذهب با صد بيشرمي انديشة خود را بآشكار مي آورند. من نميخواهم آن دسته ها را با نامهاشان بشمارم و براي خود دشمن تراشم. خوانندگان خودشان مي شناسند.
ببينيد ناتواني فهمها و انديشه ها تا چه اندازه است كه سي وشش سالست در اين كشور مشروطه گرفته شده و هنوز انبوهي از مردم معني آنرا نميدانند كه اگر شما بپرسيد مشروطه چيست و مزاياي آن چه ميباشد در ميمانند. هنوز پس از سي و شش سال دسته هاي بزرگي از مردم با مشروطه دشمنند و ريشخند مينمايند. و يك شكل حكومتي كه بهترين شكلهاي آن ميباشد اينان از نافهمي و بيخردي گردن بآن نميگزارند.
اروپاييان گمراهند و راهي را كه بآسايش و خوشي تواند رسانيد گم كرده اند. ولي تا باين اندازه پست انديشه و بيخرد نگرديده اند كه در چنين هنگام بيمناك جهان دست روي دست گزارده چشم براه حوادث دوزند و چنين گويند : « شب آبستنست تا چه زايد سحر». نتيجة آن گمراهيهاي اروپا اين شده كه خود را برنج و سختي اندازند و كمتر روي آسايش بينند ولي نتيجة اين پست انديشي ايرانيان و ديگر شرقيان آنست كه زيردست و توسري خور ديگران باشند و شرمسار و سرافكنده زندگي نمايند. اين دو با هم تفاوت بسيار دارد.
ببينيد فرق تا كجاست : در آمريكا كه يكصدوسي مليون مردمست تنها دو حزب هست و تا آنجا كه ما ميدانيم سومي پيدا نشده. ولي در ايران هر زمان كه فرصتي پيش آيد در اندك زماني بيست و سي حزب بيشتر پديد مي آيد چرا چنينست؟.. براي اينكه آن آمريكايي معني حزب را ميداند. ميداند كه حزب براي هوسبازي نيست و براي همدست بودن [و] برهايي كشور كوشيدن است و اينست ماداميكه يك حزب ديگري در پيش هست و يك جمعيتي براي چنان كوششي آماده مي باشند هر كسي بخود حق نميدهد كه با چند تن دست بهم دهد و يكدستة نويني پديد آورد. چه ، ميداند كه چنان كاري جز بخيانت كشور نيست. با خود مي انديشد كه منكه امروز گردن بهمراهي با فلان جمعيت نميگزارم و خودخواهي مانعم ميشود ديگران نيز با جمعيتي كه من خواهم ساخت همين رفتار را ميكند و نتيجه آن ميشود كه صدها حزب ده نفري و بيست نفري پديد آيد و جز كشاكش و نابساماني سودي بدست نيايد. آن آمريكايي آنرا ميداند و ميفهمد و اينست حزب در آنجا بيش از دو تا نيست. ولي ايراني از پستي انديشه و كوتاهي همت اينرا نميداند و آن رفتار را ميكند كه همگي ميدانيد و پيداست كه چنين كساني همسري با آنان نخواهند توانست. پيداست كه سرنوشتي جز زيردستي پيدا نخواهد كرد. ما نيز همين را ميگوييم. [1]
(پرچم روزانه شمارة 164 يكشنبه 18 مرداد ماه 1321)
[1] : بجز حزبهاي گذشته و كنوني ايران كه مؤيد گفتار بالايند ، آيا اگر فلسطينيان نيز بجاي دسته بنديهاي سياسي رنگارنگ ، يكي دو حزب بيشتر نداشتند امروز گرفتاريهاشان كمتر نمي بود؟!..
بكوشيــد و نـوميـدي بـخود راه نـدهيـد
يكي از خوانندگان پرچم چنين مينويسد : " سرمقالة شمارة 164 پرچم ، بخصوص قسمت اخير آن بقلب من آتش زد. از بيان تا بيان فرق بسيار است. ديگران نيز از انحطاط شرقيان سخن ميرانند ولي شما مطلب را مجسم ميگردانيد. شرقي و غربي را بترازو گزارده جلو چشم آدم ميگيريد اينست آدم دلش آتش ميگيرد. ولي از طرف ديگر چه ميتوان كرد و در مقابل حقيقت جز تسليم و اذعان چاره چيست؟..
شما مي نويسيد : در آمريكا در ميان يكصدوسي مليون مردم تنها دو حزب هست و تاكنون سومي پيدا نشده. ولي در ايران هر زمان كه فرصت پيش مي آيد در اندك زماني بيست يا سي حزب پديد مي آيد. علت را تشريح كرده مي نويسيد : آن آمريكايي معني حزب را ميداند. ميداند كه حزب براي هوسبازي نيست ، براي آنستكه يك جمعي دست بهم دهند و بكارهاي كشور پيشرفت دهند ، و اينست ماداميكه يك چنان جمعيتي آماده هست هر كسي بخود حق نميدهد كه با چند تني دست بهم دهد و يك حزب نويني پديد آورد. زيرا ميداند كه چنين كاري جز خيانت بكشور نيست. با خود مي انديشد كه من كه امروز گردن بهمراهي با فلان جمعيت نميگزارم و خودخواهي مانع من ميشود ديگران نيز با جمعيتي كه من خواهم ساخت همان رفتار را خواهند نمود ، و نتيجه آن خواهد شد كه هر چند تني خود جمعيت ديگري باشند و يك حزب بزرگ آبرومندي پديد نيايد. آن آمريكايي اينرا ميداند و ميفهمد و اينست حزب در آنجا بيش از دو تا نگرديده ولي ايراني نميداند و نميفهمد و اينست باين هوسبازيها مي پردازد. در خاتمه از اين سخنان خود نتيجه گرفته ميگوييد : پيداست كه چنين كساني را همسري با آنان نتواند بود پيداست كه سرنوشتي جز زيردستي نخواهد داشت.
اين گفته هاي شما همچون نيش بدل آدم فرو ميرود. ولي درد اينجاست كه جز حقيقت نيست و انسان چاره جز پذيرفتن ندارد. كدام يكي از اين مطالب قابل رد است؟ آدم چون مي انديشد مي بيند حقيقتاً بانحطاط افتاده ايم. ليكن شما را بخدا اگر چارة اين را ميدانيد كوشش دريغ نگوييد. بكوشيد خسته نشويد. من تاكنون در نوشته هاي شما خلاف حقيقتي نديده ام ولي از بس موضوع مهم است خواهشمندم علت اينرا روشنتر گردانيد. خدا ميداند من در سهم خود حاضرم با جان و مال در راه چاره سعي كنم".
اينست خلاصة يك نامه مفصلي كه يكي از خوانندگان نوشته و خواستار شده نامش را آشكار ننويسيم. ما در پاسخ ميگوييم : چنانكه بارها گفته ايم اين درماندگي و آلودگي در ايرانيان طبيعي نيست. ايرانيان نه در ساختمان تني ، و نه در نيروهاي رواني از اروپاييان كمتر نيستند. آنچه ايرانيان را باينحال آلودگي و درماندگي انداخته اين انديشه هاي پوچ و پريشان و گمراهست و ما براي اين دليلهاي دانشمندانه (از راه روانشناسي) ياد كرده ايم با اينحال در شماره هاي آينده يكدليل ديگري نيز ياد خواهيم كرد تا خواهش نويسندة اين نامه بجا آيد.
دربارة چاره نيز ما گفته ايم و دوباره ميگوييم يكراه بيشتر نيست و آن اينكه حقايق انتشار يابد و مردم معني درست زندگاني را بفهمند و يك راه نويني براي زندگي ، از روي خرد گشاده گردد. اينست چاره و جز اين نيست. اين چاره نه تنها براي ايران يا براي شرقيانست ، براي سراسر جهانست. بآن گرفتاريهاي اروپا نيز چاره جز اين نميباشد.
امروز ايرانيان بچند گرفتاري سنگيني دچارند :
1) ناداني و نافهمي ـ از بيست ميليون مردم هزار تن پيدا نميكنيد كه بحقايق زندگي آشنا باشند و هر يكي مغزهاشان پر از پندارهاي بيپاست. سي وشش سالست در اين كشور مشروطه اجرا گرديده و شايد هزار تن نيست كه معني درست آنرا بشناسد. در ديگر زمينه ها نيز چنينند.
2) پراكندگي و پريشاني ـ از اين بيست ميليون ، هزار تن داراي يكراه يا يك مقصد نيستند و شما ده تن را كه داراي يك انديشه باشند در ميان ايشان پيدا نتوانيد كرد.
3) پستي و آلودگي خويها ـ از بزرگ و كوچك و زن و مرد گرفتار خويهاي پست رشك و كينه و خودخواهي و خودنمايي و مانند اينها هستند و بسياري از آنان پستترين خويها را دارند.
4) كوتاهي انديشه ها و پستي آرزوها ـ انبوه مردم ـ بخصوص درس خواندگان ـ جز در انديشة خوشيهاي خود نيستند و كمتر يكي دربند رستگاري توده يا پيشرفت كشور ميباشند ، اين هايهويها و روزنامه نويسها و حزبسازيها بيشترش جز باميد سودهاي خودشان نمي باشد.
اين چهار رشته گرفتاريست كه هر يكي براي نابودي يك توده بسست ، هر يكي زيانكارتر از وبا و طاعون ميباشد ولي چارة همة اينها يكچيز و آن منتشر كردن حقايق است بدانسان كه در بالا گفتيم و اين همانست كه ما بآن ميكوشيم و بياري خدا گام بگام پيش ميرويم.
ولي اينجا دو نكتة مهمي هست : يكي اينكه اين مردم همگي نيك نتوانند گرديد. بسياري از اينان درونهاشان تيره گرديده و حقيقت را در آنها تابشي نخواهد بود تا پيراسته گردند وپاك شوند. اينست بايد پاكان و نيكان جدا گردند و يكتودة نويني پديد آورند ، وگرنه بنتيجة درستي نخواهد رسيد. ديگري اينكه چنين كار بزرگي با دست يكتن و يا چند تن نتواند بود. بايد بكوشيم و بهمدستان و ياران بيفزائيم و هر يكي از آنان در اين راه كوشش و تلاش دريغ نگويند. بايد هزاران آموزگار در ميان توده پراكنده گردند و همگي بنشر حقايق كوشند. از اين راهست كه بمقصود توانيم رسيد. ما اكنون جمعي هستيم ولي بايد بسيار بيشتر از اين باشيم.
شما رويتان بمن گردانيده مي گوييد : « بكوشيد و خسته نشويد». من هم بايد روي خودم را بآن نيكمرداني كه از دور و نزديك با ما همراهي و همدستي مينمايند گردانيده بگويم : « اي نيكمردان بكوشيد و خسته نشويد ، بكوشيد و نوميدي بخود راه ندهيد ، بكوشيد و اين بدانيد كه بگرانمايه ترين كاري برخاسته ايد ، بكوشيد و از ياد نبريد كه خدا با ماست».
(پرچم روزانه شمارة 166 چهارشنبه 21 مرداد ماه 1321)