آقـاي كســروي
شرحي در شمارة 179 در پيرامون جان و روان مرقوم داشته و از عقايد ماديون انتقاد فرموده بودند " در سرماي زمستان شما از خيابان ميگذريد و بينوائي را مي بينيد كه با يك پيراهن نازكي بيخ ديوار نشسته از سرما ميلرزد و شما دلتان سوخته پالتو را از دوش خود برداشته باو ميدهيد و اندكي گرم ميشود شما خوشحال ميگرديد. اينكار و مانند آن با خودخواهي چه سازشي دارد؟ " بنده كه يكي از خوانندگان پيمان و پرچم هستم و بتمام مطالب مطروحه در آن دو جريده اذعان و ايمان دارم در اين موضوع اختلاف عقيده دارم و معتقدم كه
شوپنهاور و نيتچه بهتر بماهيت اين اشرف مخلوقات پي برده اند. چه انسان بيش از ساير جانداران خويشتن پرست و بيعاطفه ميباشد تنها چون استعداد تربيتش زياد است اگر برخلاف غريزة خودخواهي گاه گاه ندرتا ً اعمالي از وي سر ميزند در اثر تعليم و تلقين است يعني آنانكه مذهبي هستند بقصد معامله و سود ده برابر اخروي تجارت ميكند : من جاء باالحسنه فله عشر امثالها و اگر از تيپ متجددين باشند قهري است مطالعة كتابهاي اخلاقي و ستايش از اشخاص نيكوكار و تشويق بدستگيري از درماندگان خالي از تأثير نخواهد بود والا آنانكه از تلقين و تعليم بركنار بوده اند مي بينيم صفات درندگي را خيلي بيشتر از ددان و سباع دارا ميباشند. تاريخ نشان ميدهد مغولان در كشتن و سوختن و زدن و بردن شقاوت و بيرحمي را از حد گذرانيدند. امروزه نيز درميان بخشي از وحشيان آدمخواري مرسوم است و بدون آنكه كمترين ترحمي نسبت بفرد خود مرعي دارند پيكرش را پاره پاره نموده ميخورند و همچنين قوي از شكار خود سهمي بضعيف نميدهند اينست غالباً وحشيانِ ناتوان از گرسنگي در پيش چشم سيران ميميرند. از آنها بگذريم مگر چندي پيش عده اي از غارتگران قرن بيستم هموطنان خود را مورد تاخت و تاز قرار ندادند؟ مگر پستان زنان را نبريدند مگر اطفال و كودكانرا هدف تير نساختند؟[1] پس معلوم ميشود انسان بالفطره با ساير جانداران در حب الذات فرقي ندارد و اگر استثناءً برخلاف غريزة طبيعي حركتي نيكو از وي حادث شود جز نتيجة تلقين و تعليم نيست.
شوپنهاور و نيتچه بهتر بماهيت اين اشرف مخلوقات پي برده اند. چه انسان بيش از ساير جانداران خويشتن پرست و بيعاطفه ميباشد تنها چون استعداد تربيتش زياد است اگر برخلاف غريزة خودخواهي گاه گاه ندرتا ً اعمالي از وي سر ميزند در اثر تعليم و تلقين است يعني آنانكه مذهبي هستند بقصد معامله و سود ده برابر اخروي تجارت ميكند : من جاء باالحسنه فله عشر امثالها و اگر از تيپ متجددين باشند قهري است مطالعة كتابهاي اخلاقي و ستايش از اشخاص نيكوكار و تشويق بدستگيري از درماندگان خالي از تأثير نخواهد بود والا آنانكه از تلقين و تعليم بركنار بوده اند مي بينيم صفات درندگي را خيلي بيشتر از ددان و سباع دارا ميباشند. تاريخ نشان ميدهد مغولان در كشتن و سوختن و زدن و بردن شقاوت و بيرحمي را از حد گذرانيدند. امروزه نيز درميان بخشي از وحشيان آدمخواري مرسوم است و بدون آنكه كمترين ترحمي نسبت بفرد خود مرعي دارند پيكرش را پاره پاره نموده ميخورند و همچنين قوي از شكار خود سهمي بضعيف نميدهند اينست غالباً وحشيانِ ناتوان از گرسنگي در پيش چشم سيران ميميرند. از آنها بگذريم مگر چندي پيش عده اي از غارتگران قرن بيستم هموطنان خود را مورد تاخت و تاز قرار ندادند؟ مگر پستان زنان را نبريدند مگر اطفال و كودكانرا هدف تير نساختند؟[1] پس معلوم ميشود انسان بالفطره با ساير جانداران در حب الذات فرقي ندارد و اگر استثناءً برخلاف غريزة طبيعي حركتي نيكو از وي حادث شود جز نتيجة تلقين و تعليم نيست.
محمود عمـادي
پرچم : پاسخ اينرا فردا خواهيم داد.
(پرچم روزانه شمارة 182 سه شنبه 10 شهريور ماه 1321)
[1] : چون شادروان عمادي در ارومي (رضائيه) مي زيست و در سال 1324 در همانجا كشته شد همانا اين اشارة او به آشوب و تاخت و تازهاييست كه جمعي از كردان و آسوريهاي ارومي از ناامني كشور استفاده كرده در اواخر سال1320 و آغاز1321 برپا كردند و ديه هاي پيرامون ارومي را تاراج كرده روستاييان بيگناهي را كشتند. در آن زمان در پرچم چندين گفتار دربارة زيان پراكندگيهاي توده ، نبود يك آرمان مشترك درميان ايرانيان ، خيانتهاي دولتهاي فروغي و سهيلي در باز گزاشتن دست اشرار ، ارتباط اينها با آن فجايع و نياز به يك جمعيت ايرانخواه كه بتواند جلوي چنين هرج و مرج هايي را بگيرد نوشته شد.
خـرده گيـري و پـاســخ آن
گفتارهاييكه در شماره هاي گذشته دربارة « روان» نوشتيم كساني خوانده چنين گفته اند : "حالا چه وقت اين حرفهاست؟! ... حالا بايد از جنگ بحث كرد نه از روح .." يكدسته مردم شيوه شان همينست كه هر سخني كه ما بنويسم ميگويند : « حالا چه وقت اين حرفهاست؟! ..» پيش از جنگ هم نيز اينرا ميگفتند و اكنون هم ميگويند و ما نميدانيم كدام روز خواهد بود كه اين تيره درونها چنين سخني نگويند؟!..
گفته اند : " حالا بايد از جنگ بحث كرد" ميگويم : " از جنگ بشما چه؟. شما مگر در جنگ شركت كرده ايد؟!.. مگر از پشت سر اين جنگ براي شما بهره اي خواهد بود؟! اين جنگ بهر حالي كه ميخواهد بيفتد ، شما همان زيردستان بدبختي كه هستيد هستيد. شما كه نميخواهيد بخود تكاني بدهيد و باين گرفتاريهاي خود چاره اي كنيد چه انگليس غلبه كند و چه آلمان فيروز درآيد بشما سودي نخواهد بود و اين گرفتاري و توسري خوري را كه داريد خواهيد داشت. شما اگر مردان خردمند و بافهمي بوديد بايستي بجاي ايراد بنوشته هاي من بآن روزنامه هايي كه گفتارهاي پياپي دربارة جنگ مينويسند و مغز خود را فرسوده گردانيده پيش بيني هايي مينمايند ايراد گرفته بگوييد : " اگر ديگران جنگ ميكنند بما چه كه اين اندازه انديشة خود را مشغول داريم؟!. بما چه كه وقت خود را در راه كشف آيندة جنگ هدر گردانيم؟!. بما چه دردهاي خود را فراموش كرده بداستان جهانگشاييهاي ديگران پردازيم؟!." اگر مردان خردمندي بوديد اين ايراد را ميگرفتيد. افسوس كه نيستيد و از بيخردي بجاي پرداختن بچارة دردهاي خود شب و روز در گفتگوي خبرهاي جنگ هستيد و باز از بيخردي چنين مي پنداريد كه از پشت سر اين جنگ براي شما يكراه نجاتي باز خواهد شد.
شما آن ناداني هستيد كه ميخواهيد « آيين طبيعت» را تغيير دهيد ، ميخواهيد دستگاه خدا را بهم زنيد. اين يك قانون بسيار استوار طبيعي است كه يكمردمي تا نيك نباشند از جهان نيكي نخواهند ديد. ولي شما ميخواهيد با زور بيخردي گردن بنيكي نگزاريد و خود را از آلودگيها پاك نگردانيد و با اين حال از جهان نيكي ببينيد. ميخواهيد ديگران كه جنگ ميكنند و خونهاي خود را ميريزند بشما نيز سهمي از فيروزيهاي خود دهند. ببينيد تا چه اندازه نادانيد.
آن گفتارهاييكه ما دربارة « روان» نوشتيم گفتگوهاي علمي يا تفنني نبوده. چنانكه بارها گفته ايم بدبختي مردم شرق از پراكندگي انديشه ها و از ندانستن معني جهان و زندگاني است و يگانه راه چاره اينستكه ما معني درست جهان و زندگاني را شرح دهيم و يكرشته حقايق را روشن گردانيم و بدينسان يكراهي باز كرده و همگي را بآن راه بخوانيم كه كساني كه از خرد و فهم و غيرت بهره دارند بپذيرند و از ما باشند و ديگران كه در كنار ميمانند و بروي نادانيهاي خود پافشاري مينمايند خدا ميانة ما و آنان داوري كند.
اينست مقصود ما. اينست آن آرمان بزرگي ، آن آرمان ورجاوندي [مقدسي] كه در راهش ميكوشيم و اينهمه رنج را بخود هموار ميگردانيم. آن گفتگو از جان و روان نيز از اين راهست و مقصود روشن كردن حقيقت آدميگري ميباشد. تاكنون اين حقيقت در پرده بوده و معني درست روان را كسي نميشناخته ، چنانكه گفتم دانشمندان بنامي همچون شوپنهاور و باخنر و نيتچه و ديگران آنرا نشناخته اند و اينست بآن سخنان زهرآلودي دربارة جهان و زندگاني برخاسته اند. اين سخن كه بدهانها افتاده : « زندگاني نبرد است» و امروز گوشهاي جوانان همه بآن آشناست ، اشتباه بزرگيست كه از همين نشناختن معني روان برخاسته است.
شما اگر ميخواهيد ارزش اين سخنان را چندانكه هست بدانيد اينرا ملاحظه كنيد كه دانشمندان بزرگ اروپا آنها را نشناخته اند در جاييكه سراپا حقايق است كه كوچكترين ايرادي وارد نخواهد شد. از آنسوي چنانكه نوشته ايم هر كسي پيش از هر كاري لازم استكه خود را بشناسد ، و كسي اگر ميخواهد خود را بشناسد بايد اين گفتارها را بخواند.
ما براي آنكه انديشه هاي پراكنده را دور رانده و بياري خداي بزرگ همه را بيك راه بياوريم ناگزيريم كه جهان را معني كنيم ، زندگي را معني كنيم ، روان را شرح دهيم ، خرد را روشن گردانيم ، معني درست كشاورزي و بازرگاني و كار و پيشه را بفهمانيم ، معني درست فرهنگ (يا تربيت) را شرح داده راه درست آنرا نشان دهيم. اينهاست كار ما. اينهاست وظيفه اي كه من و يارانم بگردن داريم و بخواست خدا انجام خواهيم داد.
اينست من يادآوري ميكنم كه خوانندگان پرچم آن گفتارها را كه در زمينة جان و روان نوشتيم بدقت خوانند و ديگران را نيز بخواندن آنها وادارند. ما معني روان را با زبان ساده و آشكار روشن گردانيديم براي آنكه هر خواننده اي بفهمد. ما اينرا گفته ايم كه هر يكي از ما بايد بكوشد و زنهاي خاندان خود را نيز با حقايق زندگاني آشنا گرداند ما از زنها در اين كوششهاي خود كمك و ياوري بزرگي چشم داريم. اينست بايد آنها را از ميان انديشه هاي پوچ و پراكنده بيرون آورد. بايد آنها را نيز با حقايق آشنا گردانيد.
شـش پـرســش
آقاي كسروي مدير روزنامه پرچم : از آنجائيكه بر هر فردي از افراد اين كشور فريضـة ذمه است كه راجع بامور مختلفة كشور خويش مطالعاتي بنمايد و عقايد و نظريات خود را بمنصة ظهور و بروز گذارد تا اگر مقرون بصواب است طرف توجه واقع شود و اگر بزيان كشور تمام ميشود شديداً مورد انتقاد قرار گيرد ، روي اين نظريه من و چند نفر از دوستانم تقاضا ميكنيم كه پاسخ سئوالات زير را با قلم موشكاف خود در روزنامه پرچم درج نمايند تا مورد استفادة ما و اهالي كشور ايران قرار گيرد.
1ـ آيا صلاح ملت در اينست كه وزارت فرهنگ دبيرستان و دانشكده ها را توسعه دهد يا اينكه تحصيلات متوسطه و عاليه را محدود نموده و بيشتر بودجة مملكتي را بهزينة دبستانها برساند.
2ـ آيا شايسته است تحصيلات ابتدائي را مجاني و الزامي نمايند و تمام كودكان را بآموختن دورة ابتدايي موظف كنند و ارزش تحصيلات متوسط و عالي را بالا برده بطوريكه جز اطفال نابغة فقير و برخي از ثروتمندان در دبيرستانها و دانشكده ها وارد نشوند.
3ـ آيا بايد بهرة دختران و پسران در آموزش و پرورش مساوي باشد.
4ـ تا چه اندازه بايد بزنها آزادي داد و آيا ميتوان در تمام شئون اجتماعي آنها را با مردان برابر دانست.
5ـ آيا نيكوست كه در آموزش ابتدائي از لحاظ اقتصادي و صرفه جوئي دبستانهاي مختلط تشكيل دهيم يا بايد دبستانهاي پسران و دختران را از هم مجزا كنيم.
6ـ آيا لازم است كه قوانين تازه راجع بازدواج وضع نمايند و از جوانانيكه قادر بازدواج هستند و از آن خودداري ميكنند مالياتهاي سنگين گرفته شود و هنگام ازدواج از زن و شوهر معاينه طبي شود كه مبتلا بامراض تناسلي نباشند.
ا. م . فرهشيد
پرچـم : با آنكه پرسنده از همراهان ما نيست پرسشهاي او را بچاپ رسانيديم. بچاپ رسانيديم كه پاسخ دهيم. ولي بايد دانست پاسخ اين پرسشها در يك شماره نتواند بود و ما بايد موضوعهاي پرسيده شده را عنوان نموده و در چند شماره در سرمقاله پاسخ نويسيم و چون خود نيز ميخواستيم از « فرهنگ» بگفتگو پردازيم اين پرسشها راه آنرا باز خواهد كرد. اينست بآقاي فرهشيد وعده ميدهيم كه در شماره هاي آينده بپاسخ اين پرسشها خواهيم برخاست.
ولي بايد يك نكته را در اينجا روشن گردانيم و آن اينكه كار يك مردم يا يك توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقيده نمودن بجائي نميرسد. اين يكي از گمراهيهاي ايرانيانست كه تنها بگفتن و اظهار عقيده كردن بس ميكنند و اين نمي انديشند كه يك رشته انديشه هر چه نيك و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتيجه اي از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنستكه يكدسته از مردان بافهم از پير و جوان دست بهم دهند و يك جمعيتي گردند و اراده ها را يكي سازند ، و آن وقت رشتة كارها را بدست گرفته آن انديشه هاي بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.
اينست راه و جز اين نيست. اين شيوه اي را كه امروز ايرانيان دارند خود يك بيماريست كه دچار شده اند : « بيماري جداسري» اينست بايد بچارة آن نيز كوشيم.
شما از من دربارة فرهنگ مي پرسيد و منهم دانسته هاي خود را خواهم نوشت ولي بايد درپي اجرايش باشيم. اجراي آن با دست اين وزارت فرهنگ كه ما از ريشه غلط ميدانيم نتواند بود. بايد خودمان نيرومند گرديم و آنها را اجرا كنيم.
(پرچم روزانه شمارة 183 چهارشنبه 11 شهريور ماه 1321)
از گفتـار جـان و روان چـه نتيجه ميخواهيـم؟..
1ـ
گفتارهاييكه دربارة « جان و روان» نوشتيم ، چنانكه گفتيم مقصودمان يك بحث علمي يا يك گفتار تفنني نيست و ميخواهيم از آن ، نتيجه هاي بس مهمي برداريم.
بارها گفته ايم اين راهيكه جهان پيش گرفته بجايي نخواهد رسيد ، و از اين جنگها و زورآزماييها جز ويراني و بدبختي نتيجه اي نخواهد بود. اينست جهان بايد براه ديگري افتد ، بايد بنياد زندگاني ، بجاي نبرد و زورآزمايي همدستي و نيكخواهي باشد.
ميدانم اگر سياستمداران اروپا اين سخن مرا بشنوند آنرا انديشة خامي پنداشته در دلهاي خود خواهند خنديد. ولي روزگار بايشان و سياستشان بيشتر ميخندد. اين نتيجة انديشه هاي ناپختة ايشانست كه جهان را بجنگ و گرفتاري كشانيده و روي زمين را با خون جوانان رنگين ميگردانند!
آيا آدمي براي اين خونخواري آفريده شده؟!.. آيا آن دانشها و هنرها ، آن دانشكده ها و دانشگاهها ، آن جستجوها و آزمايشها آن بيخوابيها و رنجكشيها نتيجه اش اين بايستي بود؟!..
ميگويند : « زندگاني نبرد است». ميگويم : در همين جاست كه اشتباه ميكنيد. زندگاني نبرد نيست. شما ميتوانيد ، بي آنكه بكشاكش پردازيد و نبردي كنيد ، با خوشي و آسودگي زندگي كنيد. هيچ چيز شما را ناگزير از نبرد نميگرداند. ميگويند : جانوران همگي با نبرد و كشاكش زندگي ميكنند. ميگويم : از جانوران تا آدمي فاصله بسيار است. آدمي اگر هم از جنس جانوران شمرده ميشود با آنها يكي نيست. من آنداستان جان و روان را براي اين شرح دادم كه شما بدانيد ميانة آدمي با ديگر آفريده ها جدايي بسيار است. آدمي داراي دو طبيعت ميباشد و اساسْ طبيعت دوم ، طبيعت رواني اوست كه هميشه خواهان نيكي و آبادي و دستگيري و غمخواريست.
ما اكنون در خاندانها چگونه زندگي ميكنيم؟.. نه آنست كه بنياد زندگي را بهمدستي و نيكخواهي گزارده ايم و در هر خانداني پنج تن يا ده تن كه از بزرگ و كوچك ، از زن و مرد ، از بيمار و تندرست هستند هر يكي دست آنديگري را ميگيرد و هر يكي نه تنها دربند خود ، بلكه دربند همگي خاندان ميباشد و اينست بآسايش و خوشي باهم بسر ميبرند و هيچگاه بنبرد و كشاكش نيازي نمي بينند؟! ... پس چرا ما نتوانيم همان رفتار را در بيرون نيز جاري گردانيم؟! ... چرا نتوانيم سراسر جهان را يكخانه ، همگي مردمان را يكخاندان بشماريم؟! ... آيا چه چيزي جلوي ما را خواهد گرفت؟! ... آيا چه زياني خواهيم برداشت؟! ...
آري از روزيكه در اروپا دانشها پيشرفت آغاز كرد يكي هم فلسفة مادي رو بپيشرفت گزاشت و گام بگام با دانشهاي طبيعي برواج پرداخت و يك زمينة بزرگي براي خود باز كرده مردان بنامي همچون نيتچه و باخنر و شوپنهاور و ديگران هوادار آن گرديدند ، و يكي از نتيجه هايي كه از آن فلسفه گرفتند همين بود كه « زندگاني نبرد است» ، « هر توانايي بايد ناتوان را زيردست گرداند» ، « هر كسي بايد جز دربند خود نباشد» ، « ناتوان را جز نابودي نشايد».
اين جمله ها شهرت فراواني يافت و در همة دلها جا گرفت و بهانه بدست ستمگران و آزمندان داد كه بي هيچ باكي بناتوانان ستم كنند و بنابودي آنان كوشند ، بيگمان همين سخنان تغيير مهمي در زندگاني اروپائيان پديد آورد. بيگمان در روابط دولتها و در رفتار آنان با توده هاي ضعيف تأثير بزرگي كرد.
اين جنگ و خونريزي كه امروز درميانست شما اگر با سررشته داران آن كه موسوليني و هيتلر و ديگرانند بگفتگو پردازيد و جستجو كنيد خواهيد ديد بالاخره سخن را بآنجا ميرسانند كه زندگاني نبرد است و ما بايد جنگ كنيم و بكوشيم تا از ديگران عقب نمانيم.
آن دست اندازي بخاكهاي ديگران كه دولتهاي اروپا ميكنند كسي اگر ايراد بگيرد و جهت را بپرسد بالاخره پاسخ خواهد شنيد كه آنها ناتوان و ناشايسته اند و اين حق طبيعي ماست كه بآنان سيادت كنيم و رشتة اختيارشان بدست گيريم.
در جهان كمتر گمراهي اي تا باين اندازه زيانمند افتاده. كمتر گمراهي اي تا باين اندازه ماية ويراني بوده. شگفتتر آنستكه كساني از ايرانيان نيز هواداري از آنان مينمايند و بارها ديده ام چون گفتگو كرده ايم ايراد گرفته اند بلكه هياهو برانگيخته اند. و اين بدان ميماند كه گوسفند بيدست و پا هواداري از درندگي كند و آنرا حق مشروع درندگان خون آشام شمارد.
از سخن خود دور نيفتيم : يكي از نتيجه ها كه ما از آنداستان جان و روان برميداريم اينستكه ميگوييم : زندگاني نبرد نيست. ميگوييم نبرد و كشاكش اين نتيجه را دهد كه امروز با چشم خود مي بينيم. ميگوييم : بايد اين شيوة زندگي از جهان برافتد و بجاي اين زور آزمايي و خونريزي ، آدميان بهمدستي و پشتيباني پردازند ، و اين همان راهيست كه ما دنبال ميكنيم و بخواست خداي بزرگ بانجام خواهيم رسانيد.
ما برآنيم كه شرقيان بايد باين خواري و زبوني كه دچار گرديده اند گردن نگزارند و بيك جنبش بزرگي برخيزند. ولي بايد پاية آن جنبش نه زورآزمايي و چيرگي ، بلكه همدستي و نيكخواهي باشد كه بدينسان هم خود را از خواري و زبوني بيرون آورند و هم جهان را از اين گرفتاري رها گردانند. [1]
[1] : امروز توده هاي شرقي تكاني خورده و كشورهايي همچون چين و هندوستان و كره با آنكه از آن زبوني پيشين درآمده اند و اين اندازه جاي خشنوديست ، با اينهمه با غربيان در زورآزمايي همدوش ايستاده و در كوششهاي اقتصادي و سياسي همان راه غربيان را مي پيمايند. ليكن بهتر از آن همانست كه كسروي راه نموده : پاية كوششهاشان را نه زورآزمايي و چيرگي ، بلكه همدستي و نيكخواهي با جهانيان گزارند.
امروز جهانيان بيش از گذشته به زيان جنگهايي كه در چهار گوشة جهان رويداده و در كار رويدادن است پي برده اند و اين آمادگي بيشتر گرديده كه در كوششهاي نيكخواهانه با ديگر توده ها دست يكي گردانند. ليكن افسوسمندانه بايد گفت هنوز پتيارة ماديگري ريشه در انديشه ها دارد و در رفتارها نمايان است. بيگمان يكي از نخستين گامهاي جنبش يادشده بايد كوشش به ريشه كن گردانيدن اين پتياره يا به گفتة كسروي « اژدها گمراهي» باشد.
2ـ
يك نتيجة ديگري كه از آن گفتارها ميگيريم اينست كه آدمي نيكي پذير است. يكي از گمراهيهايي كه از فلسفة مادي برخاسته همينست كه آدمي نيكي پذير نيست. ميگويند چون هر كسي ناگزير است با ديگران نبرد كند تا زندگاني خود را پيش برد از او چشم نيكي نتوان داشت. در حاليكه ما نشانداديم كه هيچ كسي ناگزير از نبرد كردن نيست و هر كس ميتواند با ديگران با همدستي و دستگيري و غمخواري زيست كند و بكسي بدي ننمايد.
اينكه آدمي نيكي پذير نيست از سخنانيست كه بسيار رواج يافته و چه در اروپا و چه در آسيا بزبانها افتاده. بارها ديده ام در روزنامه هاي فارسي آنرا نوشته اند. در حاليكه اگر اين راست باشد روزنامه هم نبايد باشد. يكروزنامه نويس بگمان خودش ميكوشد كه مردم را بنيكي آورد. پس در جاييكه آدمي نيك نتواند بود ديگر چه جاي كوشش ميباشد؟! ... اگر اين راست باشد كه آدمي نيكي پذير نيست بسيار چيزها بايد از ميان رود : هيچ كس بديگري پند ندهد ، اندرز نگويد ، راهنمايي ننمايد ، زيرا همة اينها بيهوده است. همة اينها آهن سرد كوبيدنست. همچنين بهيچ بدكاري نبايد نكوهش نمود ، يا كيفر داد ، زيرا در آن بدكاري ناگزير بوده است. پس از همه ، بايد بساط فرهنگ (يا تربيت) را برچيد ، زيرا نتيجه اي از آن نخواهد بود. ببينيد چه نتيجه هاي غلطي از يك سخن پديد مي آيد و با اينحال كسان بسياري آنرا ياد گرفته اند و در دلهاي خود جا داده اند.
در اين باره راستي همانست كه گفتيم : آدمي بديها و نيكيها را در طبيعت خود دارد. آن جنبة جان خويهاي بدي را از خشم و رشك و كينه و آز و ستمگري و خودفروشي[1] و مانند اينها دارا ميباشد و از اينسوي جنبة روان ، خويهاي نيكي را از دلسوزي و غمخواري و راستي پرستي و آبادي دوستي و مانند اينها را با خود دارد. اكنون اگر يك آدمي جنبة روانيش نيرومندتر بود و اختيار كارها را در دست خود داشت آن آدمي نيك باشد و رفتار و كردار ستوده از او سر زند ، و اگر جنبة جاني چيره گرديده و اختيار بدست آن افتاد ناگزير رفتار و كردار او ناستوده باشد و آنمرد بد شمرده ميشود. پس نيكي و بدي هر دو در نهاد آدمي هست و اين بسيار غلط است كه گفته شود آدمي نيكي پذير نيست.
گاهي كساني چنگيز و تيمور و هلاكو و ديگر خونخواران نامور تاريخي را دليل بدگوهري آدمي ميشمارند و چنين ميگويند كه آدمي از گوهر و طبيعت خود بد ميباشد و اگر كساني نيك بوده اند و يا ميباشند در نتيجة تربيت است نه آنكه نيكي را از نهاد خود داشته باشد. اگر خوانندگان فراموش نكرده اند چند شماره پيش گفتاري در همين زمينه از آقاي عمادي بچاپ رسانيديم.
ولي پاسخ اين سخن بسيار ساده است. آدمي اگر نيكي را از طبيعت خود نداشت با تربيت نيك نتوانستي بود. « تربيت» چيست؟ ... تربيت در واقع بزرگ گردانيدن يك چيز كوچك يا بآشكار آوردن يك چيز نهانيست. مثلاً شما يك نهال كوچكي را مواظبت ميكنيد و تربيت مينماييد و يك درخت بزرگ ميسازيد. آن نهال كوچك بوده كه تربيت كرده بزرگ ساخته ايد ، اگر نبود ميتوانستيد با تربيت درختي درست كنيد؟!.. يا يك درخت گلابي را شما مواظبت مي نماييد و تربيت مي كنيد تا ميوه مي آورد. ولي اگر درخت گلابي نبود و بيد بود آيا ميشد كه با تربيت ميوه بيآورد؟! ... پس گفتن اينكه آدمي با تربيت نيك ميشود خود دليلست كه نيكي را از طبيعت خود دارد.
اينها خلاصة گفته هاي ما دربارة آدمي و طبيعت اوست كه در اين چند گفتار روشن گردانيديم و اگر كساني بخواهند كه بهتر از اين بدانند كتاب راه رستگاري يا شماره هاي پيمان را بخوانند.[2] در اينجا ديگر در اين زمينه سخني نخواهيم نوشت و تنها بايد معني خرد را روشن گردانيم كه آنرا بزمان ديگري وا ميگزاريم.
(پرچم روزانه شماره هاي 185 و 186 سه شنبه 17 و چهارشنبه 18 شهريور ماه 1321)
[1] : خودفروشي ، خودنمايي بيش از اندازه و فزون است. خودفروش دربارة خود آن مي كند كه يك فروشنده در تبليغ كالايش. امروز كساني به غلط آنرا در معنايي بكار مي برند كه واژة تن فروشي مناسب تر است.
[2] : كتاب در پيرامون روان در آن زمان نوشته نشده بود وگرنه در آن از اين جستار به گشادي سخن رفته.