از چنديست كه يك زمينه اي را بديده گرفته ميخواستم گفتاري در آن باره نويسم از اين شماره بشمارهی ديگر مي انداختم. ولي بتازگي خيره رويي يك روزنامه وادارم ميكند كه بآن زمينه پردازم و آنچه نوشتني است بنويسم. ليكن نخست بآن روزنامه پرداخته و پاسخش داده سپس بخود زمينه باز خواهم گشت.
1ـ خشکه فیلسوفی
خشكه فيلسوفي چيست؟.. « خشكه فيلسوفي» ناميست كه ما بيكي از نادانيهاي تودهی ايران داده ايم. در اين تودهی بدبخت از بس بيماريها فراوانست به بيشتر آنها نامي گزارده نشده است و ما ناچاريم خود نامي بآنها گزاريم.
خشكه فيلسوفي آنست كه مثلاً شما اگر در نشستي سخن از زيانهاي صوفيگري و از بديهاي آن ميرانيد و يكي از صوفيان يا از هواداران ايشان بشما پاسخ ميدهد ، در آنميان مي بينيد ناگهان كسي بي آنكه بداند صوفيگري چيست و صوفيان چه ميگويند ، و بي آنكه بايرادهاي شما و بپاسخهاي آن صوفي گوش داده و فهميده باشد ، تنها بنام خودنمايي از گوشه اي بسخن پرداخت و با يك لحن فيلسوفانه چنين گفت : « آقاي فلان ، حقيقت اينست كه شما افراط ميكنيد و آن آقا هم تفريط ميكند. در اينكه صوفيگري عيبهايي دارد حرف نيست ، ولي نه بآن اندازه كه شما ميگوييد» ، مي بينيد اينرا گفت و بهر دوي شما برتري فروخت و بخود باليد. اينست معني خشكه فيلسوفي. خشكه فيلسوفي آنستكه كسي تنها با ياد گرفتن دو كلمهی « افراط و تفريط» يا ازبر داشتن يك مصرع « نه بآن شوري شوري نه باين بي نمكي» در هر گفتگويي داوري فيلسوفانه كند و بهمگي مردم برتري فروشد.
اين يك شيوه ايست كه بيشتر ايرانيان درسخوانده ميدارند و هر گفتگويي كه ميانهی دو تن يا دو دسته پيش آيد همين رفتار را كنند. باشد در زمانهاي آينده كه روانها درست و خردها نيرومند خواهد بود كساني اينرا بآساني باور نكنند ـ بآساني باور نكنند كه كسي در زمينه اي كه هيچ آگاهي نداشته بداوري ميپرداخته. بآساني باور نكنند كه در هر گفتگويي ميانه را ميگرفته! اين ناداني شگفتيست و باور كردنش دشوار است ، ولي چه بايد كرد كه ما امروز آنرا با ديده مي بينيم و يكي از رنجهاي ما از اينراه ميباشد.
از روزيكه ما پيمان را بنياد گزارديم در هر سخني كه مينوشتيم يكدسته بهايهوي ميپرداختند ، و يكدستهی ديگري از اين راه پيش مي آمدند. هنوز شمارهی دوم يا سوم مهنامه تازه بيرون آمده بود كه ديديم روزنامه اي در اسپهان بهمان رفتار برخاسته ، باين معني كه ما را دشمن « تمدن» پنداشته و جوانان را نيز در هواداري از تمدن تندرو شناخته و اينست فيلسوفانه پند داده كه نه بايد همچون جوانان دربارهی « تمدن» به « افراط» گراييد و نه همچون پيمان به « تفريط» پرداخت. در حاليكه او نه معني « تمدن» را ميدانست و نه گفته هاي ما را نيك خوانده و فهميده بود. اين بود ما ناچار شده پرسيديم : « تمدن چيست؟.» كه ديگر پاسخي نشنيديم.
سپس كه از بيهودگي شعر بسخن پرداختيم كساني بنزد من ميآمدند و چنين ميگفتند : « اين مطلب شما بي اساس كه نيست ليكن بايد ديد ما از اين شعرها چه قسمتهايي را لازم داريم. همه را كه دور نبايد ريخت». ميديدم بدبختان گفته هاي مرا نخوانده اند و تنها از اينكه شنيده اند كه ما از شاعران بد مينويسيم فرصت يافته اند كه بيايند و خشكه فيلسوفي كنند.
فراموش نكرده ام يكي از آنان يك ملاي جوان قمي بود كه شبي ، يكه كاره بخانه من آمده بود كه پندهايي دهد ، يا بهتر گويم : بخشكه فيلسوفي پردازد و چون در ميان سخنانش ميگفت : « شما تند ميرويد ، همهی شعرها را دور نبايد ريخت ، نيكها را از بدها جدا بايد كرد» ، من ناچار شده پرسيدم : « نيك و بد را از چه خواهيد شناخت؟.. چه قاعده اي براي آن انديشيده ايد؟!..». ديدم درمانده پاسخي نتوانست ، و براي آنكه سخن ديگري بميان آورد چنين گفت : « آخر شما ميتوانستيد شعرا را طوري انتقاد كنيد كه نرنجند» ، گفتم : خواهشمندم شما آنرا كنيد. شما يك گفتاري بنويسيد كه بديهاي شعر و زيانهاي آنرا بگوييد و كاري كنيد كه رنجش آور نيز نباشد ، چنين گفتاري نوشته بياوريد ما بچاپ رسانيم. گفت : « من قلم ندارم ، نميتوانم مقاله نوشت».
ديگري از ايشان يك ملاي تبريزي بود كه چون ما در پيمان نام دين ميبرديم ميپنداشت كه خواستمان كيش اوست از اينرو خود را بما ميبست ، و اينمرد كه بارها بنزد من آمدي هميشه اين جمله را گفتي : « ولي شما تند ميرويد». يكروزي گفتم : چكار كنم كه تندروي نباشد؟.. چه سخناني را بنويسم؟. از پاسخ درماند و چنين گفت : « شما خودتان بهتر ميدانيد ، كاري كنيد كه تندروي نباشد». گفتم : اگر من خودم بهتر ميدانم ديگر چه جاي پند دادن شماست؟!.
از اينگونه چندانست كه بشمار نيايد. بتازگي هم يك روزنامه اي در تهران روزنامه اي كه نويسندهی آن باروپا رفته و سالها درس خوانده و بازگشته ولي بجاي آنكه دانشي از خود نشان دهد و سودي بهم ميهنانش برساند يكدستگاه دلخكي پهناوري راه انداخته و همچون زنبور بهر كه ميرسد نيشي ميزند و آنرا هنري از خود ميپندارد ، و گاهي نيز بپرچم ميپردازد و نيش فرو ميبرد ـ در يكي از شماره هايش بدگوييها از شعر و شاعري كرده ، و آنگاه نام « كتابسوزان» برده و باز بهوس نيش زدن افتاده و چنين گفته : « نه بآن شوري شور نه باين بي نمكي».
اين بدبخت ميپندارد كه كار ما با شاعران از روي كينه و دشمنيست و اينست تند ميرويم ، و نميداند كه آنچه ما دربارهی شاعران يا ديگران نوشته ايم و مينويسيم يكرشته آميغهاييست همسنگ دانشها ، كه نه چيزي بآنها توان افزود و نه چيزي از آن توان كاست. اين بیچارگان نميدانند كه زندگاني بازيچه نيست ، نميدانند جهان بدلخواه اين و آن نميگردد ، نميدانند يك توده و پيشرفت و پسرفت آنها از روي يك آيين استواريست كه بدلخواه كسي ديگر نشود.
ببينيد ناداني تا چه اندازه است كه هيچ نميدانند ما چه ميگوييم ، و سخنمان چيست ، و دليلمان كدامست ، دربارهی شاعران چه نوشته ايم ... و با اينحال در برابر ما مي ايستند و گفتگو بميان ميآورند اين خود نمونه اي از دژآگاهي ايشانست.
اين همان رفتاريست كه ملايان و كشيشان در برابر دانشمندان كرده اند كه بي آنكه بدانند آنان چه ميگويند و دليلهاشان چيست آغاز كرده اند ببدگفتن و ريشخند كردن. اينرا نوشته ام كه بيست و چند سال پيش كه در تبريز ميبودم يك ملايي روزي مرا ديده چنين گفت : « طبيعيها[=مادی ها]ي فرنگستان چه ميگويند؟. من ميخواهم بآنها رد نويسم». گفتم : شما كه نميدانيد آنها چه ميگويند چگونه آماده شده ايد كه ردي بنويسيد؟!. يك پاسخي داد كه بيمعني تر از سخن نخستش بود. گفت : « مگر شما شك داريد كه طبيعيها باطلند؟!..».
اين « متجددين» نيز با نوشته هاي ما همان رفتار را ميكنند. از دور چيزهايي شنيده اند كه بايد يا بنزديك آيند و كتابهاي ما را بگيرند و بخوانند و بينديشند و پس از آن اگر سخني داشتند بگويند ، و يا بخاموشي گراييده بسخني نپردازند. اينست رفتاريكه از يك مرد باخردي چشم توان داشت. ولي شما مي بينيد كه اينان نه آن ميكنند و نه اين. بلكه همان رفتار دژآگاهانهی ملايان را دنبال ميكنند.
يكي از آن روزنامه نويس بپرسد : كتابسوزان چيست؟.. چرا كتابها را ميسوزانند؟.. چه دليلي ميدارند؟.. چه عنواني ميآورند؟.. شما كه آنها را تندرو ميشماري خودت چه ميگويي؟!. بگفتهی خودت که شاعران بد بوده اند ، پس با کتابهای آنها چه باید کرد؟.. اينها را كه پرسيد خواهيد ديد به هيچيكي پاسخ درستي نميدارد ، بلكه راستي آنستكه هيچ در اين بارهها نينديشيده ، هيچي نميداند و تنها آن ميخواهد كه ، با يك مصرع كه از بس نابجا گفته شده بسيار بيمعني گرديده ، خشكه فيلسوفي نمايد و يك نيشي بپاكدينان زده بگذرد. اينست خواست او.
2ـ سنگر عوض ميكنند
چنانكه بارها گفته ايم ما نبايد باينگونه نوشته ها پاسخي نويسيم ، و من نيز درپي پاسخ نوشتن بآن روزنامه نبودم و نيستم. چنانكه گفتم از چندي پيش ميخواستم در اين زمينه بگفتاري پردازم. در همين زمينه يك گرفتاري در پيشروي ماست كه بايد با آن نيز نبرد كنيم و از ميان برداريم : كساني كه امروز در برابر ما ايستاده هايهوي و دشمني ميكنند ، چون خود را در برابر گفته هاي ما درمانده مي بينند كم كم رنگ ديگري بايستادگي خود داده ، همان عنوان ميانه روي را پيش خواهند آورد.
مثلاً دربارهی همان شاعري كسانيكه امروز بنام هواداري از خيام و حافظ و سعدي و مولوي گريبان پاره ميكنند و از بيشرمي و پستنهادي نيز باز نمي ايستند چون ديگر درمانده اند و گفته هاي ما پرده از روي كار برداشته است ، اين بار راه ديگري پيش گرفته چنين خواهند گفت : « ما هم ميدانستيم كه شعرهاي اينها زيان آور است ولي پيمانيان تند ميروند» ، يا نشستها برپا خواهند كرد كه بياييد « ادبيات را اصلاح كنيم». چون خواستشان جداسري و دشمني و هوسبازيست تا دم بازپسين دست بردار نخواهند بود. پس از آنهمه بيشرميها تازه يك چيزي هم طلبكار خواهند درآمد ، و اين بار هم از اين راه زباندرازي خواهند كرد.
دربارهی كيشها نيز همين رفتار را خواهند كرد. بسياري از گفته هاي ما را گرفته و برنگ ديگري انداخته چنين خواهند گفت : اينها راستست ولي شما تند ميرفتيد. يا خواهند گفت : اينها در مذهب ما نيز بوده است. همين اكنون چند آخوند دكاندار در تهران بهمين كار ميكوشند. [1]
من بارها مي بينم كساني بنزد من آمده ميگويند : « اين مشاهد متبركه را كه شما ميگوييد ما مي پرستيم و از آنها حاجت ميخواهيم درست نيست. آنها بزرگان ما بودند ، پيشوايان ما بودند ، درگذشته اند و ما بقبور آنها احترام ميگزاريم وگرنه كي آنها را ميپرستيم».
يا دربارهی روضه خواني چنين ميگويند : « يك عزيزي از خانوادهی كسي بميرد براي او گريه ميكنند. اينكه ايراد ندارد». بدينسان هر يكي از گمراهيهاي خود را بگزارش ميكشند و چنين ميپندارند كه ما از كتابهاي ايشان آگاه نيستيم و از باورهاي گزافه آميزي كه دربارهی امامان مردهی خود ميدارند ناآگاه ميباشيم.
ما اين رفتار را دربارهی پيراستن زبان ديديم. هنگاميكه ما دربارهی آلودگي زبان گفتارها نوشته راه پيراستن آنرا نشان ميداديم. يكدسته كه از جمله برادران فروغي و آقاي حكمت وزير فرهنگ ميبودند سخت دشمني نشان ميدادند و كارشكني ميكردند. سپس كه ديدند جنبش پيش رفت و رضاشاه هوادار آن گرديد اينزمان پيش افتاده فرهنگستان را بنياد نهادند ، و زبان بريشخند باز كرده چنين گفتند : « بيذوقي نشان ميدادند ..» [2]و خوانندگان ميدانند كه دو سه سال چه خودفروشيها كرده و چه كلمه هاي غلطي را رواج دادند.
بهرحال اين شيوهی كهن تيره درونانست كه در برابر آميغها سنگر عوض كنند. در قرآن مي بينيم كه بت پرستان آن بتهايي را كه ميداشتند خدا ناميده در برابرش ستايش و فروتني ميكردند. ولي سپس كه پاكمرد عرب برخاست و ايراد گرفت كه اينها چه خدايي ميباشند اينزمان سنگر عوض كرده چنين گفتند : « اينان ميانجيان ما هستند. ما اينها را ميانجي ميدانيم نه خدا».
3ـ اين مردم توانند همه چيز را بهم درآميزند
از آنسوي چنانكه ما آزموده ايم و نيك ميدانيم اين شيوهی كهن ايرانيانست كه هر سخن تازه اي را كه شنيدند و هر كار نوي را كه ديدند با آن دشمني نمايند و هايهوي كنند. ولي سپس كم كم بآن گراييده همه را پذيرند و آنرا نيز در ميان باورها يا عادتهاي خود جا دهند و با چيزهاي ديگر درهم آميزند. بهترين مثل اين ، داستان مشروطه است. چنانكه ميدانيم در آن جنبش ملايان و پيروان آنان و دسته هاي ديگر سخت ايستادگي نمودند و كار را بجنگ و خونريزي كشانيدند ، سپس تا ساليان درازي هر گامي كه در آن راه برداشته ميشد با آن دشمني نشان ميدادند. ساليان دراز شاگردان دبستان را تكفير ميكردند ، از رخت اروپايي سخت مي پرهيزيدند ، از عدليه دوري ميگزيدند ، از ادارهی ثبت كناره ميجستند ، نامهاي ماهها كه فروردين و ارديبهشت گرديد تا ديرگاهي با اينها دشمني نشان ميدادند ، در كلاه پهلوي اين نادانيها را نشان دادند ، در رو باز كردن زنان آن سختيها بميان آمد ... ليكن پس از همهی آنها اكنون مي بينيم همه چيز را پذيرفته اند و با چيزهاي ديگر خود درهم آميخته اند.
مثلاً دربارهی مشروطه ميگفتند : « اين با عقايد شيعه نميسازد» ، و راست هم ميگفتند. زيرا از روي باروهاي شيعيگري حكومت بايد در دست ملايان باشد و مردم پيروي از گفتارهاي ايشان كنند و دربارهی « اصلاحات» چشم براه امام زمان دوزند. اين كجا و حكومت دموكراسي كجا؟!.. اين كجا و ميهن پرستي كجا؟!. بسيار راست بود كه ميگفتند : « مشروطه با اسلام مخالفست» ليكن اكنون مي بينيد ديگر چنان سخني در ميان نيست و ايرانيان بمشروطه رام گرديده آنرا پذيرفته اند. روشنتر گويم : هم مشروطه را گرفته و پذيرفته اند و هم باور هاي شيعيگري را نگه داشته اند. چيزيكه هست اين مشروطه كه ايرانيان ميدارند ننگ مشروطه هاست. مشروطه ايست كه اگر نبودي بهتر بودي.
بگفتهی يكي از آشنايان دلهاي ايرانيان يك لجنزاريست ، يك باتلاقيست كه همه چيزها را توانند گرفت و در آن لجنزار ناپاك فرو برد. چنانكه بارها گفته ايم پس از اسلام در ايران راهها و كيشهاي گوناگون بسياري ـ از شيعيگري ، باطنيگري ، صوفيگري ، خراباتيگري ، جبريگري ، فلسفهی يونان و مانند اينها ـ پديد آمده و سپس چون قرنها گذشته و تكانها برخاسته كم كم همهی اينها بهم درآميخته ، و اينست شما اگر دلهاي ايرانيان را بشكافيد خواهيد ديد از همهی آن بدآموزيها در اين دلها يادگاري هست. باورهاي امروزي ايرانيان درهم آميختهی آن بدآموزيهاي كهن آسيايي با بدآموزيهاي نوين اروپاييست. بيشوند نيست كه آنها را لجنزار ناپاك ميخوانيم.
اكنون سخن در آنست كه با اين حالِ ايرانيان ، يك آسيب بزرگي كه براي ما پيش تواند آمد همينست كه مردم با آموزاكهاي ما نيز همان رفتار را كنند. باين معني اينها را نيز بگيرند و در دلهاي خود با ديگر پندارها و باورها درهم گردانند ، اينها را نيز گيرند و در آن لجنزار ناپاك فرو برند. اين آسيب بزرگي براي ماست و اگر بجلوگيري نپردازيم همهی كوششهاي ما را هدر تواند گردانيد. اينست ميگوييم : يك نبرد ديگري بايد كنيم.
با اينهمه كوششهايي كه بكار برده ايم و رنجهايي كه كشيده ايم بيك رشته كوششهايي نيز نيازمنديم كه جلو اين آسيب را گيريم.
4ـ چگونه نبرد بايد كرد؟!
خواهند پرسيد : چگونه نبرد بايد كرد؟.. چگونه از اين آسيب جلو بايد گرفت؟.. ميگويم :
نخست بايد آن كساني را كه سنگر عوض ميكنند و پس از سالها هياهو و ايستادگي چون شكست خورده اند اينزمان از راه ديگري پيش ميآيند بدنهاد و تيره درون شناخت و با آنان دشمني بيشتر نمود. اين رفتار ايشان دليلست كه درد آنان تنها نفهميدن نيست ، و گرفتار خيمهاي پست جداسري و خود فروشي نيز ميباشند و اينست ميخواهند هميشه گردنكشي كنند و هميشه با آميغها دشمني نمايند. اين رفتارشان نيك ميرساند كه كمترين دلبستگي بتوده و پيشرفت كارهاي آن نميدارند.
شگفتست كه برخي از آنان خود را لوس كرده بما چنين پيام ميفرستند : « ما نيز بشما نزديك شده ايم. شما تند ميرفتيد و ما ميانه روي ميكنيم». بدبختان پستنهاد ، ميپندارند كه آميغها را توان با دلخواه خود بيش يا كم گردانيد.
چندي پيش يكي از ياران ميگويد : « فلان آخوند بما نزديك شده او نيز از گنبدپرستي بد ميگويد». گفتم : بما نزديك نگرديده. بلكه از پافشاري[ای] كه در گمراهي و بدنهادي دارد سنگر عوض كرده. مردك ميخواهد دكان خود را از دست ندهد ، و چون ميبيند ما آبروي كيشها را ميبريم او نيز ببدگويي ميپردازد. اگر او كسيست كه بآميغ گرايد ، كسيست كه زيان گنبدپرستي را بشناسد بايستي با ما هم آواز گردد و همدستي نمايد.
يك نكتهی بزرگتر در اين زمينه آنست كه ما اينهمه رنج را بخود هموار ميگردانيم و اينهمه ميكوشيم براي آنكه دسته بنديها را از ميان ببريم و همگي را بيكراه آوريم ، و اين بدنهادان پافشاري مينمايند كه جدا باشند و دسته بندي خود را نگاه دارند ، پافشاري مينمايند كه هيچگاه بديگران نپيوندند. اينست تا ميتوانند در برابر گفته هاي ما مي ايستند ، و چون شكست ميخورند و ديگر جاي ايستادگي نمي بينند اين زمان گفته هاي ما را برنگ ديگري انداخته باز بجدايي و ايستادگي ميكوشند.
اينان آن ستيزه كاران و خيره رويانند كه هيچگاه پرواي توده و آسايش آنرا ندارند و بيست مليون مردم را قرباني خودخواهي و گردنكشي خود ميكنند.
دوباره ميگويم : اينان تيره درونتر و بدنهادتر از ديگرانند ، و ما نيز بايد آنانرا بدتر شناسيم و دشمني بيشتر داريم ، و روزي كه هنگامش رسد اينان را زودتر بكيفر رسانيم.
دوم : بايد مرزي ميانهی پاكديني و ناپاكديني شناخت ، بدينسان كه كساني توانند از پاكدينان باشد كه از هرچه نه پاكدينيست بيزاري جويند ، كساني توانند از پاكدينان باشند كه بيكبار مغزهاي خود را از پندارهاي پوچ و بيپاي كيشها و ديگر بدآموزيها پاك گردانند.
اگر ميخواهيم از كوششهاي خود نتيجه برداريم راه اينست و جز اين نيست. اينجا جاي چشمپوشي نيست. آنكسانيكه ميخواهند گفته هاي ما را بپذيرند ولي از پندارها و نادانيهای خود دست بر نداشته همه را بهم در آميزند ، نه تنها از ما نتوانند بود ، كسي از ما نيز با آنان دوستي و آميزش نتواند داشت.
ما پاكديني آنرا ميدانيم كه كسي پندارهاي بيپا و آموزاكهاي بيهوده و زيانمند را بيكبار رها كند و آميغها و آموزاكهاي سودمند را جانشين آنها گرداند.
بارها گفته ايم حوضي كه پر از لجن و آبهاي بدبو باشد اگر گلاب بروي آنها ريزند نتيجه نخواهد داشت و گلاب را نيز بدبو خواهد گردانيد ، و چاره جز آن نيست كه حوض را از لجنها پاك گردانيد.
ايرانيان نيز بايد دلهاي خود را كه لجنزاريست پاك گردانند و پس از آنستكه پاكدين توانند بود.
5 ـ يكي از رازهاي كار ما
اين يكي از رازهاي كار ماست كه تا توانيم ريشهی گمراهيها و نادانيها را براندازيم. اين يكي از باياهاييست كه ما بگردن ميداريم. آنچه را كه در جنبشهاي ديگري تاكنون نتوانسته اند ما بياري خدا خواهيم توانست و اين ورجاوند جنبش ما بيش از همه بهر پاكي جهان از گمراهيها و نادانيهاست.
در اين گفتار روي سخنم بيش از همه با يارانست ، با پاكدينانست ، و آنان نيك ميدانند كه ما به چكار بزرگي برخاسته ايم و بچه خواست بزرگي ميكوشيم. امروز در جهان كاري بزرگتر از اين كار ما ، و خواستي ارجمندتر از خواست ما نيست. ما نه تنها باين ميكوشيم كه ايران يا شرق را از گرفتاري رها گردانيم. خواست بزرگ ما آنست كه جهان بهتر از اين باشد كه هست ، و جهانيان چند گامي در راه پيشرفت و بهتري بردارند.
اينست خواست بزرگ ما ، و براي آنكه در اين كوششهاي خود فيروز درآييم بايد در كار خود استوار باشيم و سختگيري نشان دهيم. بايد چشم پوشي سزا نشماريم. اينكار ماست كه جهان را از گمراهيها از هرگونه كه باشد بپيراييم : اين گنبدها را براندازيم ، بتخانه ها را ويران گردانيم ، كتابهاي بدآموزي را نابود سازيم ، با هر گونه دسته بندي دشمن باشيم. اينها باياي ماست و بايد در اين زمينه پا فشاريم و استوار باشيم.
بايد بگفته هاي خيره رويانه و بريشخندهاي بيفرهنگانهی ناكسان ارجي نگزاريم. بايد پاسخ آنان را با مشت و سيلي دهيم. اين ناكسان كه سرمايه شان جز ريشخند و خيره رويي نيست بپاسخي جز مشت و سيلي نياز نميدارند.
آنداستان كتابسوزان كه باين بيخردان گران افتاده و در پيش خود آنرا تندروي ميپندارند يكي از كارهاي بسيار بايا و بسيار بجاي ماست. ما كه دانسته ايم سرچشمهی درماندگي و بدبختي ايرانيان ـ بلكه سراسر شرقيان ـ اين بدآموزيهاي گوناگون و درهميست كه در كتابها و مغزها آكنده گرديده و اين آميغ در پيش چشم ما همچون آفتاب روشن گرديده ، و در نتيجهی اين دانستن صدها رنج و زيان را بخود هموار گردانيده بآن برخاسته ايم كه بهر بهايي كه بسر آيد آن بدآموزيها را از ميان بريم ، آيا چاره جز اين ميداريم كه چنانكه مغزها را پاك ميگردانيم آن كتابها را نيز سوزانيده نابود سازيم؟!. اگر اينكار را نكنيم نه آنست كه همهی رنجهاي خود را هدر گردانيده ايم؟!.
داستان اين كتابسوزان ما داستان آن « پلشت روبي» است كه پزشكان دربارهی تيفوس گرفتگان و ديگر بيماران ميكنند. كسيكه تيفوس ميگيرد تنها بآن بس نميكنند كه به بيمارستانش برند و يا در همانجا به بهبودش كوشند ، بلكه در خانه اي كه خوابيده گوگردي ميسوزانند ، رختهاي تنش را بخورد آتش ميدهند ، و از هر باره ميكوشند كه ريشهی ميكروب را بكنند كه ديگري نيز گرفتار نگردد ، و شما ديده ايد كه اين كاري را كه پزشكان از روي فهم و دانش ميكنند فلان خاله كلثوم و بهمان نه نه سكينه نمي پسندند و تندروي ميشمارند ، و اگر اين خاله كلثوم و نه نه زهرا نيز چندان بيباك بودندي كه با همهی نافهمي و ناآگاهي در برابر پزشكان و پزشكي بالا افرازند ، و روزنامه اي بنام « نه نه شمل»[3] برپا گردانند آنان نيز زبان بريشخند باز كرده چنين نوشتندي : « نه بآن شوري شوري نه باين بي نمكي».
ريشخند نادانان بدانايان تازگي ندارد. اين در جهان هميشه بوده است كه داناياني از روي فهم و دانش بكوششهايي برخيزند و در راه يك نتيجهی بزرگي تلاشها بكار برند ، و نادانان از كنار ايستاده بي آنكه خواست ايشان را بدانند و از كارهاشان آگاه باشند زبان بسركوفت و ريشخند باز كنند. اين در جهان هميشه بوده است.
(پرچم نیمه ماهه شمارهی دهم ، نیمهی دوم مرداد 1322)
[1] : بیگمان خوانندهی آگاه چند نمونه ای از اینگونه «جعل» ها را در دهه های اخیر سراغ دارد. پس از نشر اندیشه های پاکدینی کسان بسیاری به ایرادهای کیشهای شرقی بویژه شیعیگری آگاه شدند ولی همچنانکه نویسنده در پاراگرافهای پسین روشن می گرداند ، برخی از اینان که به بیماری خودنمایی و جداسری دچار بودند بجای آنکه از گشوده شدن راه پاکدینی که می کوشد کیشهای سراسر گمراهی را برانداخته جهانیان را به یک شاهراه درآورد ، خشنود شوند با دیگر گردانیدن رویهی حقایقی که او گفته بود و با درهم گردانیدن آنها با پندارهای کیشی زیانمند ، کوره راههای نوی در برابر مردم بویژه جوانان گشودند.
جای پرسش است که اینان چه چیز ارمغان مردمان کردند؟ آیا با کنار گزاردن بخشی از گمراهیها و نگاهداشتن بخشی دیگر و رنگ و رویی تازه به آنها دادن ، مردم چه چیز سودمندی آموختند؟! آیا به دموکراسی شایسته گردیدند؟! آیا از پندارپرستی رها گردیدند؟ آیا از مرده پرستی و گنبدپرستی دست برداشتند؟! آیا قسمت و تقدیر را بیپا شمرده از نذر و استخاره دست شسته بکوشش و استواری گراییدند؟! پیران بکنار ، کدامیک از اینها را یاد جوانان دادند؟!
[2] : محمدعلی فروغی یکی از کسانی بوده که دلیل آورده می گفتند : « سعدي و حافظ با همين زبان همة مقاصد خود را فهمانيده اند». گاهی نیز می گفتند : مگر می شود کلمات عربی را بکار نبرد و تفهیم مطلب کرد؟ سپس که ماهنامهی پیمان آلودگیهای زبان و راه پیراستن آن را نشان داد و چند گامی خود برداشته بشیوهی زبان پاک نوشتن آغاز کرد و دیگران از آن شیوه « خواه ناخواه» پیرویها کردند اینها فیروزیهایی را بهرهی هواداران پیراستن زبان کرد و رضاشاه نیز هوادار آن گردید. این زمان فروغی و برادر و همدستانش همچون علی اصغر حکمت و عیسا صدیق با آنکه از دل خواهان پیراستن زبان نبودند ولی دستور پادشاه از یک سو و اینکه می دیدند اگر میدان را خود بدست نگیرند این شکستی بر آنان خواهد بود ، از سوی دیگر ایشان را واداشت از راه کارشکنی با جنبش زبان پیمان ، « فرهنگستان» را راه انداختند.
ایشان کار بزرگ پیراستن زبان از عیبهایی که دارد و راه توانا و رسا گردانیدن آن که آرمان پیمان بود را به یک زمینهی کوچک « پیراستن زبان از الفاظ نامتناسب خارجی» کاهش داده جز به واژه سازیهایی که بسیاری نیز غلط بود نپرداخته و کار اصلاح عیوب یا پیراستن آکهای زبان را بیکباره به فراموشی سپردند.
فروغی پس از آنکه ناچار به برپا کردن فرهنگستان شد برای آنکه خود را از تک و تا نینداخته در همان حال به دیگران برتری فروشد چنین گفت : « کارهایی که در این باب می کنند بی رویه و از روی مبنای صحیح و ذوق سلیم نیست». عیسا صدیق یار و همدم او و از اندامان فرهنگستان نیز از اینکه در زمینه ای که « متکی بر انس و عادت و ذوق سلیم و قبول اکثریت افراد ملت است» برخی کسان « افراط» می کردند سخن رانده. اینها همان سنگر عوض کردن است که نویسنده به آن اشاره کرده. در پست شمارهی 104 در پیرامون زبان گفتاری آورده ایم. خوانندگان برای آگاهی بیشتر آن را ببینند.
[3] : اشاره به روزنامهی شوخی آمیزیست بنام باباشَمَل که آن روزها چاپ می شد.