پایگاه : در ماههای گذشته پیشامدهای شگفتی یکی پس از دیگری در کشورهای مسلمان شمال آفریقا و غرب آسیا روی داد. چون کسانی این را به « بیداری اسلامی» تعبیر کرده اند ، می خواهیم در اینجا اندکی به آن رشته رویدادها پرداخته و از اینکه بیداری اسلامی چه چیزی تواند بود سخن رانیم.
پیشامدها بدینسان روی داد که نخست در تونس مردم به عنوان نبود کار و سختی زندگانی به دولت شوریدند. شورش هنگامی بالا گرفت که جوان دستفروشی در اعتراض به بیکاری دست به خودسوزی زد. سرانجام اعتراضها میدان را به فرمانروا چندان تنگ گردانید که او راه گریز در پیش گرفت.
پس از سرنگونی بنعلی ، « رئیس جمهور» خودکامهی تونس که سی سال بیشتر بر آن کشور فرمانروایی کرده بود نوبت به مصر و بحرین و کشورهای دیگر رسید. دانستنی آنکه در عربستان ، اردن ، مصر ، مغرب ، یمن ، الجزایر و موریتانی هم کسانی به اعتراض به دولتهاشان خود را آتش زدند. در مصر اعتراضها صدای خفهی تودهی انبوه ناخشنود را بلند گردانیده آنها را نیز به میدان پیکار با رئیس جمهور خودکامهی آنجا کشاند. مردم با یگانگی دست به اعتراضهای بیمانندی زده سراسر کشور را میدان دشمنی با حسنی مبارک کردند. نتیجه آنکه مبارک نیز همچون بن علی پس از سی سال بیشتر ، فرمانروایی را رها کرده کناره گرفت.
کشورهای دیگر نیز یکی پس از دیگری میدان اعتراض مردم به دولتهاشان شد. از همه خونریزانهتر لیبی بود که به نبردگاهی میان مردم جنگ افزار بدست از یکسو و سپاهیان دولت و هواداران قذافی از سوی دیگر تبدیل گردید. از همه بدتر آنکه پای دولتهای جهانخوار نیز به کشور باز گردیده و جز مردم بیگناه که قربانی این کشتارها می شوند ویرانی زیرساختهای اقتصادی نیز ملیاردها دلار به کشور زیان رسانیده.
همزمان ، در بحرین و یمن نیز پیکار میان آزادی و خودکامگی در کارست و از جوانان پیاپی کشته میشوند. هرچه هست این خودکامگانند که برای فرمانروا ماندن از ریختن خون هم میهنانشان باک نمیکنند.
این شورشهای پیاپی یادآور شورش سراسری کشورهای اروپای شرقی پس از فروریختن دیوار برلین است. در آن زمان هم همینکه در آلمان شرقی و لهستان کوشش مردم به نتیجه رسید و حکومتهای خودکامهی آن کشورها برافتادند ، اعتراضها به کشورهای دیگر نیز سرایت کرد و یکایک کشورهای اروپای شرقی را فراگرفت.
اینکه سرچشمهی این پیشامدها کجا بوده و چه شد که همهی آنها بیکبار و باهم آغاز شد را باید جست و یافت. تاکنون دیگران در این باره گفتارها نوشته اند و پس از این نیز خواهند نوشت و ما نخواهیم توانست به اینگونه جزئیات پردازیم.
لیکن سخنان ما در اینباره رویهی دیگری دارد و از خوانندگان نیز می خواهیم با درآمدن به این گفتگو زمینه را هرچه روشنتر گردانند.
در شورشهای اخیر ، یکسو مردمِ معترض بودند و سوی دیگر خودکامگانی که سی چهل سال بر مردم فرمانروایی کرده اند. بیرون داستان آنست که مردم با خودکامگان نبردیده کشته ها داده در برخی جاها فیروز درآمده و در برخی دیگر در تلاش و کوششند.
امروز خوشبختانه دموکراسی یکی از آرزوهای مردمان ستمدیده گردیده. می گوییم خوشبختانه ، زیرا تا زمان جنگ جهانی دوم و پیدایش دولتهای خودکامهای مانند شوروی ، ژاپن ، آلمان ، اسپانیا و ایتالیا هنوز بسیاری از مردمان بودند که دل با دموکراسی ، پاک نداشتند. لیکن پس از شکست دولتهای محور و گراییدن ایشان به دموکراسی ، کفهی والایی دموکراسی سنگینی نمود و چون کشورهای جهان در سایهی آن به آسایش و پیشرفتهای چشمگیری دست یافتند ، اینبود دلها از خودکامگی بیکبار رَمان و خواستار دموکراسی گردید.
با اینهمه آرزو و خواستی که مردمان برای دموکراسی دارند ، دیده می شود که دست یافتن به آن آسان نمی باشد و تنها در قرن گذشته بارها دیده شده که کشورهایی در راه دست یافتن به آن رنجها کشیده و کشته ها داده اند ولی نتیجهی کار بهتر نشده بلکه در پاره ای جاها باید گفت نتیجهی وارونه نیز گرفته اند.
یکی از اینها داستان شورش سال 1357 ایران می باشد. امروز روشن است که از کوششهای پاکدلانهی آن سال جز ناپاکان سودی نبرده اند ولی در آن روزها اگر می خواستید کسی را که چشم بسته جان در کف و پا در کوشش داشت ، قانع گردانید که « انقلاب» به هایهوی کردن و فریاد زدن نیست و بیش از همه برنامه و راه روشن می خواهد ، بیگمان نتوانستید و جز آنکه انگ « ضد انقلاب» و « طاغوتی» بشما می زدند بهره ای نمی بردید. علت آن رفتارها جز این نبود که مردم نه به پیروی از خرد و راه روشن و کوششهای پایه دار بلکه از روی احساسات و کینه ها پا به میدان گزاشته بودند و اینبود گوشها نمی شنید و چشمها نمی دید.
اگر می خواهید پشیمانی را آشکاره در رخسارهایی ببینید کافیست از کسانی که در کوششهای آن سال پا در میان داشتند بپرسید : آیا آن جنب و جوشها که از شما سر زد ، ایران را به آزادی و سرفرازی رساند؟ یا بوارونه ، مردمان را به نادانی و پندارپرستی و در نتیجه به زبونی های بسیار بیمناکتری راه نمود؟!
بیدلیل نیست که می گوییم دست یافتن به دموکراسی تنها به آرزو نیست بلکه باید راه آن را جست و یافت و در آن راه کوششها نمود. کوشش نیز تنها هیاهو و خشم از خود نمودن نیست.
اینهاست که ما را برمی انگیزد دربارهی پیشامدهای اخیر کشورهای مسلمان شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا محتاطانه داوری کنیم. زیرا هیچ دور نیست که دستهای نابکاری در آن کشورها در جنبش و تکانند و سر آن دارند که کوششهای مردم را پوچ گردانند یا به گفتهی پاره ای کسان ، « انقلاب» را از مردم بربایند.
در اینگونه جنبشها چه دست بیگانه در کار باشد چه نباشد ، مایهی آن دو چیز بیشتر نیست : یکی ناخشنودی همگان از وضعیت کنونی و دیگری امید ایشان به بهبود در سایهی جنبش. می خواهیم از این ناخشنودی و امید در اینجا گفتگو کنیم.
نخست باید گفت نبرد در راه آزادی و کوتاه کردن دست ستمگر از ورجاوندترین و بایاترین کوششهاست و این دلیریها که نموده شده و خواست مردم از این جنبشها که آزادی و استقلال می باشد همه نیک و ستوده است.
لیکن ناخشنودی همگانی یا آزادیخواهی ایشان به تنهایی دلیل بر درست بودن یک جنبش نمی باشد. زیرا مهمتر از شوریدن اینست که آیا جوش و جنب مردم از روی زمینه و نقشه ای می باشد که اگر جز این باشد تنها به یک « هرج و مرج» خواهد انجامید. اگر زمینه ای فراهم نشده باشد ناپاکانی توانند جنبش را براهی اندازند که سودهای خود را از آن بجویند و این میان خواست مردم را پایمال کنند.
اگر شما برنامه ای برای زندگی خود ندارید ، دیگران برایتان برنامه ای ترتیب خواهند داد. این موضوع دربارهی مردمی که آرمان مشخص و خواست مشترکی ندارند نیز راست درمیآید.
ممکنست سرچشمهی یک جنبش ناخشنودی همگان باشد ولی هر ناخشنودی ای دلیل بر حقانیت یا نشانهی فیروزی آن نیست. در اینباره جدایی ای میان یکه ها و مردمان نیست : چه بسیار شاگردانی که از آموزگار خود خشنود نبوده اند ولی آن ناخشنودی جز از راه هوس نبوده. همچنین بسیار بوده اند کارکنانی که بی جهت از مدیر خود ناخشنودی نموده دیگران را نیز شورانیده اند ولی پایهی ایرادهاشان سست و از روی هوس یا احساسات پوچ بوده. چنانکه دیده شده که آن آموزگار رفته و آنکه آمده بهتر ازو نبوده. اینجاست که توان گفت : به نشده بدتر شد. یا آنکه مدیری که کارمندان ازو ناخشنودی می نمودند برکنار شده و مدیر دیگری که آمده همهی کارمندان را در حسرت مدیر پیشین گزارده.
در یک توده نیز چنین تواند بود. یک توده ممکنست از روی کینه یا احساساتِ تند برانگیخته شده و جنبش ایشان به برافتادن خودکامه هم بینجامد ولی آنکه بجای او می آید صد حسرت و افسوس بدل مردم بگزارد.
حتا ممکنست ایرادهای مردم (انگیزهی اصلی جنبششان) درست بوده همه با امید به بهبود ، یکدل و هم اندیش ، رفتن خودکامه را خواستار شوند ولی چون زمینه ای برای رسیدن به خواستشان فراهم نیاورده اند پس از رفتن او ندانند چه باید کنند و خواهند ، و نتیجه آنکه از چاله درآمده به چاه درغلتند.
اینجاست که هرج و مرج روی می دهد و یکی از نتیجههای آن می تواند این باشد که بیگانگان میدان یافته یک دسته را بسوی خود کشیده و او را به سرکوب دسته های دیگر برانگیزند که در اینحال میوهی آنهمه جنبش و جانبازی جز برادرکشی و خونریزی و سرانجام خودکامگی یک توده (طبقه) بر توده های مردم نخواهد بود ـ هرچند بیرون داستان کوشش به دموکراسی باشد!
در این روزگار مردمی که به خودکامه ای شوریده او را برانداخته اند ، این بدان معنیست که ایشان خواهان دموکراسیند و این زمینه را برای نوشتن قانون اساسی نوین و مجلس نمایندگان و انتخابات فراهم می آورد.
ولی خوانندگان می دانند که این تنها رویهی بیرونی دموکراسی است و راستی را دموکراسی تنها نماینده برگزیدن و قانون اساسی داشتن نیست ، بلکه دموکراسی رسیدن به شایندگی ای است که یک توده برای ادارهی کارهای خود به آن نیاز دارد و تا آن نباشد گفتن اینکه آن مردم به دموکراسی دست یافته اند نابجاست.
آن مردمی که از معنایِ ژرف دموکراسی ناآگاه بوده و آن را تنها انتخابات و قانون اساسی پنداشته و با جنبش خود توانسته اند تنها خودکامه ای را از تخت فرمانروایی بزیر کشند در اینجا بیکبار خود را با « دکور» دموکراسی روبرو می بینند و بسا گمان کنند که با انجام یک انتخابات و نوشته شدن یک قانون اساسی نوین به آنچه درپیش بوده اند خواهند رسید. چنین مردمی سرنوشتی بهتر از گذشته نخواهند یافت. بلکه باید گفت چون نادانسته و بی زمینه به کوششهایی دست زده اند چه بسا فریب یک دستهی فریبکار یا ستمکار را خورند. بدینسان که یک دسته از ایشان که راهشان با دموکراسی ناسازگار ولی هوادارانش بیشتر از دیگرانند بتواند در سایهی همان « ظواهر» دموکراسی ، حکومت را با زور و/یا نیرنگ بدست آورده دیگر دسته ها را با ستم و کشتار سرکوب کند و کشور را دهها سال به عقب باز گرداند.
چنین مردم بیسامانی ، کمترین زیانی که ممکنست برند آنکه چون برنامه و راهی در پیش نداشته و از کوششهای خود نتیجه نگرفته اند ، دچار نومیدی مزمن گردند. در این حال تا سالها به هر کوششی دلسردی نشان خواهند داد.
از این رو صِرف آنکه در یک جنبشی بیشتر مردم پا درمیان داشته خواهان برافتادن خودکامه ای (به عنوان نمونه خواهان برافتادن قذافی) باشند نمی توان آن را کوششی در راه رستگاری دانست. اینکه پس از رفتن او چه باید کنند مهمتر از انگیزهی جنبش است.
به سخن دیگر نبرد با خودکامه یک چیز و نبرد با « خودکامگی» بیکبار چیز دیگریست. آنچه در این ماهها در هر کدام از این کشورها رویداده نبرد با خودکامه بوده و چون همهی مردم یک چیز و تنها برافتادن فرمانرواشان را خواستهاند به آسانی یگانگی (اتحاد) بیمانندی پدید آمده به خواستشان دست یافته اند. ولی خودکامگی را از ریشه برانداختن یا به سخن دیگر ، به دموکراسی دست یافتن به این آسانی نیست.
بهترین گواه بر این سخنان تاریخ کشور خودمان است. در زمان شاه مردم شوریدند و رفتن او را خواستار شدند. با آنکه بیرون پیشامدها و شعارهای مردم نشان از آزادیخواهی و دموکراسی داشت ولی همه می دانند که کوششها روی رفتن شاه (نه شاهی) گرد آمد. به سخن دیگر مردم پنداشتند همینکه شاه رفت شاهی هم با او خواهد رفت. زیرا بیشتر مردم شاهی را به همان تاج و تخت می پنداشتند. ولی پس از آنکه او رفت و اندک زمانی گذشت دانسته شد که شاه تاجداری رفته بجایش شاهان دستاربند آمده اند. دانسته شد که دعواهایی بر سر« لحاف ملا» یا حکومت در جریان بوده و اسلام و دموکراسی جز بهانه هایی برای پوشیده داشتن آن خواست پنهان نبوده.
چون مردم آن کوششها را شوریدن به خودکامگی می پنداشتند اینبود همه انتظار آن را میکشیدند که دموکراسی جایگزین گردد. ولی دستهی فرمانروا توانست خودکامگی دیگری را بجای دموکراسی بخورد مردم دهد. نمی توان نام آن را « چشم بندی» گزارد. زیرا اگر مردم معنی دموکراسی را (آنچه که انتظارش را می کشیدند) می دانستند چشمشان « بسته» نمی شد و فریب ایشان را نمی خوردند.
آیا براستی ما ایرانیان در سال 57 شوریدیم که شاه و قانون اساسی پیشین برود و شاه دیگر و ملایان بر ما چیره گردیده این قانون اساسی شترگاوپلنگ را ارمغانمان کنند؟!. آیا براستی این بوده خواست ایرانیان؟!.
سخن کوتاه کنیم : یک خواستی هرچند خواست همهی مردم باشد و در راهش کوششهای بسیار رود و جانها باخته گردد لزوماً به نتیجهی خواسته شده نخواهد رسید. هر کاری راهی و معیارهایی دارد و باید با افزارش انجام گیرد. رسیدن به دموکراسی نیز راه خود و افزار خود را دارد که از آن گفتگو خواهیم کرد.
اکنون در این کشورها اگر مردم به انگیزش هوسمندانِ حکومت و نابکارانی چند به بیرون کردن خودکامگانشان برخاسته اند پیداست که زمینه ای برای جلوگیری از بازگشت خودکامگی و نزدیک شدن به دموکراسی فراهم نشده و اینست پس از چندی میوه های تلخ شورششان را خواهند چید همچنانکه ایرانیان چیدند و باید دانست که ایشان نیز همچون ایرانیان فریبخوارند و گمان نکنند که چون این نقشه یکبار در ایران تجربه شده در جاهای دیگر بکار نخواهد رفت. زیرا چنین فریبی به رختهای دیگری نیز تواند درآید.
لیکن اگر زمینه ای برای جلوگیری از بازگشت خودکامگی و استوار نمودن دموکراسی (نه دکور آن) فراهم آورده اند این شورش و کوشششان ورجاوند و فیروزانه خواهد بود و از آن سود خواهند برداشت.
با آنکه می دانیم خواست این جنبشهای اخیر در کشورهای عربی برانداختن خودکامگان بوده است ، اگر براستی مطمئن بودیم که این جنبشها خودکامگی را برای همیشه بگورستان تاریخ سپرده و به سر گرفتن دموکراسی می انجامد ، آنگاه این روزها چه دورهی پرشکوه و امیدی برای ما و جهانیان توانستی بود. زیرا این رخدادها سودهای بسیاری برای جهان دارد.
نخستین سود آنکه یک یا چند توده که خود را از چنگال خودکامگی برهاند ، این روی وضعیت دیگر کشورها اثر می گزارد. همینکه چند کشور از کشورهای ناتوان عربی که زیردست و گوشبفرمان غربیان هستند استقلال یابند ، این از میدان نفوذ غربیان کاسته و دست آزمندی ایشان را کوتاه می گرداند و آسیا و آفریقا یک گام دیگر به سوی استقلال و پیشرفت نزدیک می گردد.
پس اگر چنین نتیجهای بدست مردم شوریدهی این کشورها آید ، ما و دیگر جهانیان نیز از آن بهره خواهیم برد. لیکن تجربهی گذشته نشان می دهد : تنها مردمی از چنین کوششهایی بهره مند خواهند شد که زمینه آماده کرده باشند. زمینه هم به دو چیز بستگی دارد : یکی آنکه پیشروان راهی برای زندگانی اجتماعی بدیده گرفته با آموزش و تربیت ، همگان را با کوششهای خود و معنی دموکراسی آشنا ساخته و آنها را همدست گردانند و دوم آنکه با هرچه با دموکراسی ناسازگار است نبرد کرده آن را از میدان اندیشه و زندگی مردم پاک گردانند. به سخن دیگر : مردم باید نیک گرداند. زیرا چنانکه کسروی بزرگ آن را روشن گردانیده : یک مردمی تا خود نیک نباشند از نیکیهای جهان بهره نخواهند برد.
در میان پیشوایان تودههای شرقی به این شرط دومی کمترین پروا شده و می شود. انقلاب مشروطهی ایران نیز از این کمبود رنج برد (نک. کتاب در راه سیاست). این نه از آن روست که کوشندگان سیاسی آن را از یاد برده اند بلکه اساساً بیشترشان آن را هیچ ندانسته اند. این در حالیست که آن از ارجدارترین رازهای هر انقلابی است.
راه دست یافتن به دموکراسی چیست؟
امروز نخستین گام برای کشورهایی که از خودکامگی رنجها برده و زیر ستم شاهان و فرمانروایان تن و جان فرسوده اند باید کوشش به روان گردانیدن دموکراسی باشد. برای دست یافتن به دموکراسی دو کار باید با هم انجام گیرد :
نخست ، آنکه مردم ـ بیشتر ایشان ـ باید معنی دموکراسی را یاد گیرند. تا معنی راست دموکراسی روشن نگردد و مردم یاد نگیرند به ارج آن پی نبرده و خواهانش نخواهند بود. در اینحال آنچه تودهی مردم فریاد کنند و آنچه جنب و جوش نشان دهند جز احساسات خشک نخواهد بود و آن آتش که بیک دم در دلها زبانه کشیده بیک دم نیز خاموش خواهد گردید. (چنانکه در ایران در جنبش سال 57 جوش و جنب دموکراسیخواهی جز اندک زمانی نپایید.)
دوم ، در میان شرقیان بسیار چیزها مانع دموکراسیست که باید از سر راه برداشته شود و تا آنها هست به پایداری دموکراسی امیدی نیست. به سخن دیگر مردم باید « نیک» گردند. نیک گردیدن آنست که از آلودگیهایی که بنامهای گوناگون در توده های شرقی ریشه دوانیده خود را بپیرایند.
در گفتار آینده از آلودگیهای شرقیان سخن خواهیم راند.