راهنماي آزادگان
دو جانسپار راه پاکدینی که فدای نادانی و ددخویی گردیدند.
اینجا کاخ دادگستری ایران است. جایی که بزهکاران نیز باید امنیت جانی بدارند.
اینجا کاخ دادگستری ایران است. جایی که بزهکاران نیز باید امنیت جانی بدارند.
روانت شاد باد اي پاكمرد ارجمند ، اي
راهنماي بزرگ !
روانت شاد باد اي نيكمردي كه پاك
زيستي و دليرانه جان سپردي !
تو در زندگاني سراسر نبرد خود دمي از
كوشش در راه آسايش جهانيان نياسودي و بجز رنج و گزند از بدخواهان نديدي !
تو نه تنها با زندگاني بلكه با مرگ
خود نيز كه تنها زيبندهي همچو تويي بود درس « آزادگي» و فداكاري بما دادي
، تو بما نمودي كه چگونه بايد پاك زيست و دليرانه جان سپرد !
خوش بيارام كه از هر چكه خون پاكت كه
با دست سیاهدلان بر زمین ریخت هزاران مردان و زنان پاكدل و « آزاده» همچون حدادپور
پديد خواهند آمد كه جهانیان را از آن دشمنان آدمیگری آسوده خواهند گردانید
و اين سرزمین را ـ سرزميني كه همچون تو فرزند پاکی را در آغوش گرفته از خیانتكاران
و ستمگران و مفتخوران پاك خواهند گردانيد. شاهراهي را كه بروي جهانيان گشودهاي پیش
خواهند برد !
آسوده بخواب كه نهالي كه با دست خود
كاشته و با خون خود آبياريش كردهاي درخت تناور و سترگي گرديده جهانیان را در سايهي
خود گرد خواهد آورد. راهت پايدار و نامت جاودان باد.
و تو اي حدادپور غيرتمند ، اي آزادهي
فداكار : روانت شاد ، نامت زنده و يادت جاويد باد!
روانت شادباد كه به بزرگترين شاهراه
زندگاني راه یافتی و در آن راه كوشيدي. خانه و زندگي آرام را در این راه به چیزی
نگرفتی ، و سرانجام در راه آرمان ورجاوند خود ، در راه رستگاري يك توده بخون خود
آغشتي ...
نامت همیشه زنده خواهد ماند زیرا براي
سرفرازي ميهن و خوشبختي همميهنانت دشواريها را برتافتي ، جلوگيرها را از ميان
برداشتي ، از هيچ چيز باك نداشتي ، و به نومیدیها پروا ننمودي ، و سهشمندانه بر
روي باورهاي ارجدارت ايستادي ، و به جایگاه پرارج جانفشانی نیز رسیدی.
يادت جاويد باد كه در اين جنبش بزرگ
تاريخي كه رهانندهي جهان از گرفتاريها و بديهاست ، از پيشگامان بودي ، آنچه
شايندهي پيشاهنگان يك شاهراه جهاني است انجام دادي ، خوشيها ، شادكاميها و داراك
و همه چيز خود را در این راه یافتی ، تا آنجا
كه در ميان كشاكش مهر پدر و مادر ، و سرفرازي كشور و رستگاري تودهي خود ، اين يكي
را برگزيدي ، و كانون فروزان پاكديني را به كانون خانواده برتري دادي ، و غيرتمندي
و استواري خود را نشان دادي ...
آزادگان همه آمادهاند که راه
جانفشاني را كه تو پيمودي بپيمايند و درس جانبازي را كه تو بآنان دادي بکار بندند
... آمادهاند در دنبال تو و راهنماي بزرگ خود براي پيروزي بازپسين براي رهايي
ايرانيان در گام نخست ، شرقيان در گام دوم ، و جهانيان در گام سوم ـ بخون خود
درغلتند ...
روانت شاد باد ، نامت زنده و يادت
جاويد باد ! اي حدادپور غيرتمند ! اي آزادهي فداكار !
بيستم اسفند
سخن و رفتار ما دربارهي چنین روزی اينست :
« مرده را چنان گيريد كه زندهاش بوده»
ميگويند : دسته گلي بخاك دو فدائي پاكديني
نثار كنيد
ميگويیم : باين كار چه نياز است؟
ميگويند : ديگران همه ميكنند ...
ميگويیم : ديگران بسيار كارها ميكنند.
ببينيم خرد چه ميگويد؟!..
چنانكه ياران و ديگر خوانندگان ميدانند
روز بيستم اسفند هر سال یادآور سیاهکاری ننگینی است. روزی است که دو پاکمرد آزاده
، كسروي بزرگ و حدادپور غيرتمند را بخون خود آغشتند. در چنين روزی اتاق شعبهي 7
بازپرسي در كاخ دادگستري خونین و در چنين روزي تاريخ ايران به بزرگترين لكهي ننگي
آلوده گردید ...
آزادگان با همهي خشم و دلسوزيای كه
ميداشتند از راه خرد پا بيرون نگزاردند. خود پيشامد كه بزرگترين گزندي براي آنان
ميبود و بجاي خود ... رفتاري كه پس از آن از دولت ديده شد [1] ، نيز بجاي خود. در
اين مدت در همه جاي كشور ، از كرمانشاه ، اهواز ، خرمآباد ، مسجد سليمان و همه
جاهاي ديگر آزادگان دچار فشارها ، دشواريهاي بسيار ميبودهاند و هنوز هستند. ولي
چنانكه گفتيم اين فشارها و دشواريها را ، با همهي خشم و دلسوزي كه از آنها پديد
آمده ، با شكيبائي برتافته ، جز بفرمايش خرد راه نرفتهاند.
آنها هنگامي كه پا باين راه گزارند
بيش از هر چيز آمادهي از « خود» گذشتن شوند ، كه اگر نشوند « آزاده» نتوانند بود
... اين دربارهي « هميشه» و « همهي پيشامدها» است.
***
اين چيزي بود كه ميخواستيم دربارهي
پيشامد بيستم اسفند 1324 گوييم.
اكنون به نكتهي ديگري ميفهليم[=مشغول
میشویم] : كساني ميپرسند « چه خواهيد كرد؟.» ميگويند « بايد آن روز را نگاه
داشت و هر سال در آن روز بكارهايي فهليد» ميگوييم « اين شيوهي كسانپرستانست ،
شيوهي مردهپرستانست ، و ما از كسانپرستي و مردهپرستي بيزاريم» ميگويند : « با
ياد آن پيشامد ، دولت و ديگر[ان] را رسوا كنيد» ميگوييم « باين كار چه نياز؟ آنچه
ميبايست ، دانسته شده. رسوايي اينها از اندازه گذشته. اينها خودشان با كارهايشان
رسوايي خود را بيشتر كنند و به كوششي از ما نياز نيست» ميگويند : « اين دو تن
(كسروي بزرگ و حدادپور غيرتمند) دو فدايي نخست پاكدينيند ، روز بيستم اسفند دسته
گلهايي به گور آنها نثار كنيد» ميگوييم : « باين كار چه نياز است؟» ميگويند : «
ديگران همه ميكنند» ميگویيم : « ديگران بسيار كارها ميكنند. ببينيم خرد چه ميگويد!..»
. اكنون سخن را روشنتر گردانيم. ببينيم خرد چه ميفرمايد!..
***
چون پدر یکی از یاران پیشتر درگذشته بود
و دربارهی مرگ و آیین خاکسپاری سخنانی رفته نخست آنها را در اینجا می آوریم که به
روشنی اندیشهها بیفزاید.
***
آقاي كسروي گفت : ما را تاكنون آييني دربارهی
راه انداختن مردگان و رفتار و پذيرايي با بازماندگان ايشان نبوده ولي از اين پس
بايد بود. در يكي از بخشهاي چاپ نشدهی [(کتاب)ورجاوند] بنياد در اين باره سخناني
هست. سپس جملههايي را از روي نوشتهاي خواند :
« پايان زندگي در اينجهان مرگست. بمرده
شيون نكنيد. گريبان ندريد. بسخنان بيهوده برنخيزيد. مرده را چنان گيريد كه زندهاش
بوده.
يكي چون مرده بر خويشان و همسايگان و
دوستانست كه براهش اندازند و آخرين همراهي ازو ندريغند. ولي هميشه جدايي ميانهی
نيك و بد گزارند ، و آنچه با نيكان ميكنند با بدان سزا ندارند».
سپس گفت يكـي از شيوههاي بدي كه از
زمانهاي باستان مانده شيون و فرياد بر سر مرده است. اين شيـون در بيابان نشينان
برويهی بدتري رواج دارد. در شهرها نيز از ميان نرفته. كسي كه ميميرد زنان شيون
بلند ميكنند ، فريادها ميكشند ، بسينه ميزنند ، بسخنان بيهودهاي ميپردازند. پيرمردي
يا پيره زني تا زنده است از دستش بيزارند و چون ميميرد بروي مردهاش آن خودنماييها
را ميكنند.
اينها جز كارهاي بيخردانه نيست. از گريه
جلو نبايد گرفت. دل سوزد و اشك از ديده فرو ريزد. از اين اندازه زياني نيست. ولي
شيون و فرياد و خودنماييها را بايد فراموش گردانيد.
آقاي چهره نگار كه پدرش درگذشته يكي از
آشنايانش ايراد گرفته كه چرا ريشش را تراشيده. ما نميدانيم از ريش نتراشيدن و
سياه پوشيدن و اينگونه چيزها بمرده يا بزنده چسودي تواند بود؟!.. نميدانيم چرا
اين مردم تا اين اندازه درپي ياوه كاريهايند؟!.
... آقاي خراساني بسخن پرداخته سخناني
در اين زمينه گفتند : مرگ يكي از مراحل زندگانيست. آدمي چنانكه زاييده ميشود
همچنان ميميرد. از مرگ نبايد ترسيد ، نبايد گله منـد بود. در كتابها و گفتارهاي
پيشين مرگ را بد تصوير كردهاند و آن را يك چيز شكنجهدار و دشواري نشاندادهاند. ولي چنين نيست و مرگ چيز آسانيست. مرگ جز خاموشي
شعلهی زندگي نيست و اين خاموشي نچيزيست كه شكنجهدار باشد.
***
بسخن بسيار نياز نيست. هر كسي چنانكه
روزي زاييده شود روزي درگذرد (يا ميرد ، يا كشته شود). اين آيين سپهر است و از آن
نتوان گريخت. اين آيين براي همه كس ـ از زن و مرد ، سياه و سفيد ، نيك و بد ـ هست.
سادهتر گوييم : مرگ هم در جهان چيزيست ، چنانكه زايش هم چيزيست. و چنانكه از زايشِ
كسي در شگفت نبايد بود ، از مرگ كسي هم درشگفت نبايد بود. آري مرگ يك كس ـ بويژه
كه آن كس ارجمند باشد ـ دلسوز است ، اندوهآور است ، افسوسزاست ـ ولي نخست ، اين
دلسوزي و اندوه و افسوس سودي ندارد و نهودد[=نتیجه ندهد] ـ درگذشته را زنده
نگرداند. دوم ، دلسوزي و اندوه و افسوس اندازهاي دارد ، و بيش از اندازهاش
نيك نيست. نكتهاي که در اینجا هست آنكه چون سهشهاي اندوهناكانه مايهي
دلمردگي و زيان بزندگي است بايد هرچه زودتر فراموش شود.
اين دربارهي
درگذشت همهي كسان است.
بیجا نیست که داوری خرد دربارهی روزبه [=عید] را نیز همینجا بیاوریم.
بیجا نیست که داوری خرد دربارهی روزبه [=عید] را نیز همینجا بیاوریم.
« روزبه يا عيد آنست كه در كشوري
پيشامد بزرگ تاريخيای بسود آن كشور رخدهد و مردم براي ارجشناختن از آن پيشامد و از
پديد آورندگانش و تازه گردانيدن ياد آنان ، روز رخدادنش را روزبه گردانند كه همه
ساله در آن روز جشنی گيرند. چنين روزبه سودهايي تواند داشت. گذشته از آنكه خود
بيداري و هوشياري توده را رساند هزارها كسان را وادارد كه از جانفشاني در راه
كشور و پديد آوردن مانندهاي آن پيشامد بازنايستند.
مثلاً در فرانسه شورشي رخداده كه يكي
از پيشامدهاي بزرگ تاريخي بوده. اينست هر سال مردم فرانسه روزي را بنام آن پيشامد
جشن ميگيرند و ياد پيشگامان شورش را تازه ميگردانند.
دو روز پيش در روزنامـه ها خوانديـم
كه در كشور شوروي روز 19 نوامبـر جشن توپخانـه گرفتـهاند و شاديها كردهاند. [ولی جای افسوسست که در همان کشور روز زایش یا مرگ لنین را روزی تاریخی شناسانیده اند!]
افسوس كه در ايـران ، اين نيـز معني
خود را از دست داده. در اين كشور يكـي از بديها عيدهاييست كه گرفتـه ميشود. من ميپرسم
: هجدهم ذيحجه چه عيديست؟.. ميگويند : در آن روز پيغمبر اسلام علي را بخلافت
برگزيده. ميگويم : نخست اين داستان دروغست. چنين چيزي نبوده. دوم بتاريخ ايران چه
همبستگي داشته؟!. امروز چسودي از آن توان برداشت؟!. خلافت كه ميوهاش را عربها و
تركها خورده و سپس هم پوسيده شده و از ريشه برافتاده ايرانيان بنام آغاز آن جشن
ميگيرند. آيا اين نمونهی ناداني يك توده نيست؟!.
روز پانزدهم شعبان را جشن ميگيرند و
ميگويند : « روز ولادت امام زمانست». ما بارها پرسيديم و باز هم ميپرسيم : آيا
اين داستان امامزمان راستست؟. آيا چنان كسي هست و بدانسان كه ميگويند خواهد
آمد؟. اگر چنان چيزي هست و خواهد آمد و خرد و دانش آن را براست ميدارد همهمان
بپذيريم و چشم براه آمدنش باشيم. اگر چنان چيزي هست و خواهد آمد و جهان را با
يك نيروي « فوق العاده» بنيكي خواهد آورد ما ديگر نكوشيم و رنج بيهوده بخود ندهيم.
بارها اين را پرسيديم و پاسخي نشنيديم.
آنچـه ما ميدانيـم اين از ريشه دروغ
است. چنان كسي نه بودهاست و نه خواهد آمد. چنان چيـزي را نه دانشها ميپذيرد و نه
خرد براست ميدارد و نه تاريخ از آن آگاهست.
چنين افسانهی بيپايي را دستاويز كردهاند
و جشن ميگيرند. آيا چنين تودهاي را بهرهمند از فهم و خرد توان پنداشت؟!. آيا از
چنين عيدي مردم چـه سودي توانند برد؟!. آيا جز آنست كه هـر ساله ياد اين « خرافه»
تازه شود؟!. جز آنست كه مردم نادان ببودن چنان امامي باور بيشتر كنند و بآمدنش
اميد بيشتر بندند و بهمان باور و اميد بدبختيهاي خود را فراموش كنند و درپي چاره نباشند؟!.
يك دليل روشن بآنكه اين عيدها بزيان
توده ميباشد آنست كه ما ديديم در اين سه
سال وزيران كه بيگمان دشمن اين تودهاند و ببدبختي آن ميكوشند همين عيدها را كه
كمتر شده بود بحال نخست بازگردانيدند.
شنيدنيست كه بيشتر اين عيدها را
ناصرالدينشاه گزارده. همان پانزده شعبان تا سال 1274 نمي بوده. در آنسال
ناصرالدينشاه عيـدش گردانيـده دستور جشن و چراغان داده. يك پادشاه نافهـم و
فريبكار براي فريب مـردم و خاموش نگه داشتن آنان باين نمايشها پرداخته و اكنون ما بايد پيروي از كارهاي سراپا زيان او
نماييم.
ما اينها را روزبه (يا عيد) نمي
شناسيم. بايد اينها از ميان رود. ما روزبه را بمعني راستش گرفتهايم.
رويهمرفته درگذشت کسی نباید زمان درازی مایهی سوگواري باشد (گریستن و اندوهخواری جداست) ، زایش نوزادان نیز شادی آور و مایهی جشن
تواند بود ولی روزبه نتواند بود.[2]
كسروي بزرگ هم آدميي مانند ديگران ميبود
و چنانكه روزي زاييده شده بود روزي هم بايستي درگذرد ، جز اين نتوانستيمي بيوسيد[=
انتظار داشت] و اين آيين سپهر دگرگونيپذير نيست.
آري يك چيز هست كه توان گفت ، و آن
اينست كه كسروي بزرگ بآن سان كه ميدانيم كشته شد و توگویی دهها کتاب نانوشته را با
خود بزیر خاک برد ولی اين جز از آنست كه
كسي در بستر بيماري يا ناگهاني ميرد. ميگوييم : كسروي بزرگ را فرجام جز آنچه بود
نشايستي.
تاريخ كمتر نشان ميدهد كه كساني
مانند كسروي با « مرگ» درگذرند. و اين گونه كسان هنگامي كه كارشان را آغازند خود
را آمادهي چنان فرجامي كنند ، و كمتر بيوسند كه با مرگ درگذرند ... همان فرجام سقراط و مسیح که کسروی برای خود یاد میکند براستی رخ داد.
كسروي نيز خود را آماده كرده بود ،
و اگر نكرده بودي بآن نبرد دليرانه برنخاسته بودي. [3]
كسروي يكي از آن چند مرد انگشتشماري
است كه روزگار هر چند سده يا هزاره يكبار پرورد و اينان بيشترشان ، چنانكه
زيستنشان ، درگذشتنشان نيز از ديگران جداست. اينان چنانكه در زندگاني بمردم تكانها
دهند و آنان را بيدار كنند ، درگذشتشان نيز بتكان و بيداري مردم افزايد.
نكتهي ديگري اينست كه كشته شدن اينگونه كسان نشان ديگري از پستي و زبوني و آلودگي مردم است و نشان دهد كه آن مردم چه اندازه بكوششهاي آنها نياز دارند.
نكتهي ديگري اينست كه كشته شدن اينگونه كسان نشان ديگري از پستي و زبوني و آلودگي مردم است و نشان دهد كه آن مردم چه اندازه بكوششهاي آنها نياز دارند.
پس از همه كشته شدن اينگونه كسان
نشانهي آنست كه كوششهاي آنان باندازهاي هناييده[= تأثیر گزارده] كه بدخواهان و
دشمنانِ رستگاري مردم دستگاه خود را رو بنابودي ديده و بكشتن آنان فهليدهاند.
***
آنچه در پايان ميگوييم اينست كه يكي
از نادانيها در ميان مردم اينست كه كساني را كه ميرند يا كشته شوند با ديدهي
ديگري بينند ، و از زماني كه ميزيستهاند بيشتر بآنان ارج گزارند ، و ستايشهاي
بيخردانهي گزافهآميز كنند.
ولي آزادگان در اين زمينه نيز راه
خردمندانه را پيمايند و از اين باره ميان مرده و زنده جدايي نگزارند. رويهمرفته
شعار و روش ما دربارهي مرده اين جملهي شادروان كسروي است :
مرده را چنان گيريد كه زندهاش بوده.
اين است گفتهي كسروي بزرگ ، و اينست
روش و شعار ما ، و اينست دستور خرد.
***
اما برخي از كسان از كشته شدن كسروي
بزرگ به انديشههايي افتادهاند كه ميبايد گفت « بسيار پرتند».
آنان ميپندارند (آري اين جز پندار(= زعم) نيست) كه با كشته شدن كسروي بزرگ كار او پايان يافته ـ يا بهتر بگوييم : نبرد او
ناانجام مانده و جز در تاريخ يادي از كوششها و نبردهاي او نخواهد بود.
ولي اينان در اشتباهند. ما نميخواهيم
خود را ستاييم ، و آزادگان را بيش از آن چه كه هستند نيرومند بازنماييم ولي
اين بيگمانست كه آزادگان هرچند هم كم باشند چون كارشان بر روي پايههاي استواري
است سرانجام پيروز خواهند شد. دستههاي بسيار آيند ، و زماني باشند ، و سپس از
ميان روند ولي يك دسته هست كه هميشه و در هر سان استوار است و پيش ميرود
و اين دسته « آزادگان» است. كساني اين پيشرفت را « كند» ميپندارند ، ميگوييم :
« پيش ميروند ، و آن خود يك نيكي از ايشانست». ميگوييم : « كند يا تند ، در هر سان
پيش ميروند. ولي ديگران اين اندازه هم پيش نميروند ، و خود راهي نميدارند كه در
آن پيش روند».
از اينها ميگذريم. سخن از خودمان نميرانيم
و تنها چيزي را كه كسروي بزرگ سه يا چهار سال پيش گفته بود باز ميگوييم. او گفته
بود : « من اگر تاكنون ميمردم ناآسوده ميمردم ، ولي اكنون هر زمان درگذرم آسوده
خواهم بود و بيمي نخواهم داشت ، زيرا اين جوانان كه با من همراهند بيگمان اين راه
را پيش خواهند برد» اين گفتهي اوست. جملهها ديگر شده ولي معني همان است كه او
گفته بوده است در اينجا سخن را پايان ميدهيم. آزادگان با كوششهاي خود درستي اين
سخنان را نشان خواهند داد.[4]
(گفتار شادروان جزایری دراز بود و ما
از آن بسیار کاستیم.)
(ماهنامهی
بهمن و اسفند 1325)
[1] : دولت
قوام السلطنه (همچون همهی دولتهای دههی بیست) با پیگیری نکردن این پرونده و آزادی کشندگان و رفتارهای ناجوانمردانه
و بیرون از قانون خود نشان داد که همدست ملایان است. این مثالها از کتاب قتل کسروی
نوشتهی دکتر ناصر پاکدامن می باشد : به اتهام کشتن کسروی و حدادپور هفت تن در
بازداشت بودند. قتل در بیستم اسفند 1324 رخ داد. کسانی از اینها در تیرماه سال 25
و آنهایی که در زندان مانده بودند سرانجام در 27/7/1325 آزاد گردیدند.
گفتهاند
ملایان که در آن زمان در سیاست سنگینی می کردند نگزاردند اینها اعدام شوند. اینگونه سخنان نعل وارونه زدن است. این را کسانی
که از حال ملایان آن زمان ناآگاه باشد نیز به آسانی نخواهند پذیرفت. خوبست به
دستگیریها و سختگیریهای قوام السلطنه در زمان نخستوزیریش با قانونشکنان و بازداشت آیت الله کاشانی و
تبعید او نگاهی می انداختیم و میدیدیم که آهی از گلوی آن
ملایان برنیامد. یک برگ شکایت بدست نیامده که چرا آیت الله ما را گرفتید و تبعید
کردید. ما این جستار را گشادهتر در صفحات 45 تا 50 کتاب انکیزیسیون در ایران
بازنموده ایم.
یکی
از کشندگان بنام سید حسین امامی کمتر از چهار سال دیگر هژیر وزیر دربار را میکشد.
همهی کارهای بازجویی و دادرسی و حکم و اعدام در پنج روز بپایان میرسد. پس از او
سه تن دیگر از «فداییان اسلام» دستگیر و کشته شدند (1334) ولی « از اقدامات مراجع
تقلید و بزرگان روحانیت برای جلوگیری از اجرای این حکم خبر و نشانی در دست نیست!»
(قتل کسروی ، ص 182 تا 188)
[2]
: در آیین ما روز زایش و مرگ کسی (اگر یک پیشامد تاریخی ای رخ نداده باشد) ارجی
ندارد. آنچه ارج دارد کارنامهی زندگانی کسان است. کارهای نیکوییست که برای توده
انجام داده.
[3] : « کسی
که در سیاست کار میکند آن هم با تهور شادروان مدرس باید از کشته شدن هم باک نداشته
باشد» (کتاب دفاعیات کسروی). فراموش نشود که کسروی برای کشته شدن مدرس دلیلهای پرونده را بسنده نمی داند. با اینهمه این اصل را در همانجا باز مینماید.
[4]
: کسروی در داستان اوین به همکارانش که او را از آن حکم بیم میدادند ، چنین گفت :
« آدمـي توانـد گياه خـورد و زندگـي كند . اين چـه ترسيست كه ما را
فرا گرفته؟.»
(دنبالهی این را در پست دیگر بخوانید.)
(دنبالهی این را در پست دیگر بخوانید.)