همگی با اصطلاح « پیشنیاز» آشناییم. یادگیری
درسها به گذشتن از آنها بستگی دارد. از آنسو هر یادگیریای پیشنیازی برای یادگیریهای
دیگر است. اینست پیشنیازها همچون پلههایند.
گاهی برای یادگیری ما به دو یا چند
پیشنیاز نیازمندیم. برای مثال برای حل مسائل حساب ما باید خواندن را بدانیم که
معمولاً با نوشتن توأم است. همچنین عددنویسی و چهار عمل اصلی را بدانیم. آموزش و «
آگاهی» نیز چنانست که پیشنیازهایی دارد. چون استخوانبندی هر زمینهای را یک دسته
واژه یا اصطلاحات ویژهای پدید آورده و دمادم بر دامنهاش افزوده میگردد باید « اصطلاحات» هر زمینهای (دانش یا فن) را نیک یاد گرفت. برای کسانی که معنی ویژهی آنها را ندانند آنها
همچون واژههای زبان بیگانه اند. دور نیست متنی را بخوانند که همهی واژههایش
فارسی است ولی هیچ جملهای از آن را نفهمند.
از آنسو ، معنی این اصطلاحات باید تا آنجا که میشود
روشن و مرزدار(کرانه دار) باشند. باید چنان باشد که همه از آن یک چیز بفهمند. به سخن دیگر « یکسان»
یا در معنی « استاندارد» باشد. هرچه مرزشان آشکارتر
باشد ، برساندن معنیهای پیچیدهتر تواناترند و از آنسو این پایهای میگردد که جا
برای اصطلاحات تازه با معنیهای دقیقتر دیگر باز شود. امروز کمابیش هر رشتهای
اصطلاحات دقیق خود را میطلبد و اگر جز این باشد نابسامانیهای فراوانی رخ خواهد
داد. حتا در خرید و فروخت اندک بیدقتی در بکار بردن اصطلاحات مایهی پشیمانی و
زیاندیدگی تواند بود.
این
بیمعنی است که شما در فرهنگ برهان قاطع در جلو واژهی « راد» چنین بخوانید : « راد
بر وزن شاد ، کریم و جوانمرد و صاحب همت و سخاوت را گویند ، و بمعنی شجاع و دلاور هم
هست ، و حکیم و دانشمند را نیز گفتهاند ، بمعنی سخنگوی و سخنگزار و قصهخوان هم آمده
است». یک واژه و اینهمه معنی؟! یک واژه و چنین بیکرانگی؟!
از دیگر سو ، دو تن که به مقدمات
ریاضی آشنایند ولی مثلاً نمیدانند مجموع زاویههای یک مثلث مسطح چند درجه است بر
سر چنان جستاری مجادلهای نخواهند داشت. زیرا زاویه ، مثلث ، مسطح ، و درجه هر یک
معنی یکسان خود را داشته هر دو از آنها یک چیز میفهمند و با اندک کوششی به نتیجه
خواهند رسید.
این
اصطلاحات از دیدهی دیگری نیز ارجدارند. زیرا جز آنکه معنیهای پیچیده و گاه درازی
را میرسانند و کار زبان و گفتگو را آسان میگردانند و جز آنکه معنیهاشان کمابیش
استانداردند و در زمینههای خود همه برداشتهای یکسانی از آنها دارند و مایهی
دوسخنی و اختلاف نمیگردند ، یک ارج آنها افزودن به بالندگی دانش و زبان است. زیرا
هر واژه واژههای دیگری و معنیهای تازه یا دقیقتری را پدید میآورد. مثلاً از
یاخته ، تقسیم یاخته ، تک یاختهای ، چندیاختهای ، بنیاخته ، یاخته شناسی ،
یاخته شیمی ... تاکنون پدید آمده.
همچنین همه از هواپیما یک چیز را می فهمند. گرچه آنچه شما در
اندیشه میدارید با ازآن دیگری بیکبار یکسان نیست. با اینهمه یکی بالگرد و دیگری موشک از آن در نخواهد یافت.
ولی در گفتگوهای عادی چنین نیست. یک گرفتاریای که در گفتگوها پیش میآید ، معنیهای نایکسان واژههایی است که گوینده و شنونده بکار میبرند و هر کدام فرضشان بر آنست که معنی واژهها برای هر دو سو روشن و یکسان میباشد. گمان دارند که اگر یکی برای مثال گفت : « فرهنگ» ، شنونده از این واژه همان معنایی را خواهد فهمید که گوینده در اندیشه داشته. حال آنکه در بیشتر حالها چنین نیست.
ولی در گفتگوهای عادی چنین نیست. یک گرفتاریای که در گفتگوها پیش میآید ، معنیهای نایکسان واژههایی است که گوینده و شنونده بکار میبرند و هر کدام فرضشان بر آنست که معنی واژهها برای هر دو سو روشن و یکسان میباشد. گمان دارند که اگر یکی برای مثال گفت : « فرهنگ» ، شنونده از این واژه همان معنایی را خواهد فهمید که گوینده در اندیشه داشته. حال آنکه در بیشتر حالها چنین نیست.
این شگفت نخواهد بود که یکی از « فرهنگ» ، آیین و شیوهی زندگی را بفهمد ، دیگری « تربیت» و سومی « ادبیات» را. که اگر این دو تای آخری باشد باید گفت : خود قوز بالا قوزست. زیرا ادبیات و تربیت در کشور ما همان حال نادانستهی واژهی فرهنگ را دارد.
چون واژههایی هست که معنایش برای همه روشن نیست ، گرفتاری یاد شده بسیار رخ میدهد و گاه یک گفتگوی سادهای ساعتها بدرازا میکشد یا به دوسخنیهای تلخی میانجامد.
چون واژههایی هست که معنایش برای همه روشن نیست ، گرفتاری یاد شده بسیار رخ میدهد و گاه یک گفتگوی سادهای ساعتها بدرازا میکشد یا به دوسخنیهای تلخی میانجامد.
اگر در گفتگوها واژههایی بکار بریم که
معنیهای روشنتر و مرزداری بدارد گرفتاری یادشده کمتر خواهد بود. به علت دقتی که
دانشها به آن نیاز دارند ، باید زبانشان چنان باشد که همه یک چیز بفهمند که این را
« یکسانسازی برداشت» و « استاندارد کردن» میتوان نامید. این سخن بیجا نیست که
یادگیری اصطلاحات هر دانشی نیمی از یادگیری آن دانش است.
* * *
پاکدینی یا شاهراهی
که احمد کسروی بروی جهانیان گشود چون زمینهی دامنهداریست و به جنبههای گوناگون
زندگانی می پردازد با دشواری پیشنیازها و اصطلاحات از همان آغاز دچار بوده است. از
آنسو زبان فارسی کنونی خود نابسامان و در معنی واژهها آشفته و ناروشن است. (نگاه
کنید به کتاب زبان پاک)
کسروی در زمینهي زنده گردانیدن گونههای
صفات ، واژهها ، پسوندها ، پیشوندها و معنیهای فراموش شده ، تفاوت میان معنیهای
نزدیک بهم ، آشکار کردن مرز میان زمان افعال و چگونگی آنها (گونه)... کار بیهمتایی
کرده که چون همهی آن هنوز به بار ننشسته ارجش نیز هنوز بدرستی شناخته نشده.
تا اینجا دیباچه بود و خواست از آن
این است که سرچشمهی بدفهمی و مجادله میان شنونده و گوینده (یا نویسنده و خواننده)
هرچه هست : از زبان و عیبهای آن و یا به علت جداییهایی که گفتگو در زمینههای
اجتماعی با ریاضی و دیگر دانشها دارد ، اگر بکوشیم و به جستار زبان پروای بیشتری
نشان دهیم دوسخنیهامان کمتر و همداستانیهامان بیشتر خواهد شد.
سخن درازست و باید بکوتاهی کوشید :
یکی از نکته هایی که کسروی به آن پروا کرد آن بود که در ایران (بویژه در روزنامهها)
واژههای فراوانی هر روز بکار برده میشود که معنای روشنی ندارند و جز بکار جملهپردازی
و پر کردن ستونها نمی خورند. شگفت آنکه صفحات روزنامهها و کتابهای ما پر است از آنها :
تمدن ، جامعهی مدنی ، ادبیات ، فرهنگ ، ملیت ،
عرفان ، بخدا رسیدن ، عشق به خدا ، دین ، تربیت ، اصلاحات ، خویهای نیک و بد و ناشناخته بودن مرز آنها ،
خرسندی (سعادت) ، بزرگ (یا بزرگی) از آن واژههایی است که بسیار بکار می رود ولی
انصاف را هرکسی از اینها برداشت خودش را دارد. حتا واژههایی مانند سیاست ، حزب ،
آزادی ، دمکراسی ، استقلال همین حال را دارند. بلکه برای ما باور کردنش دشوار است
که بیشتر ایرانیان واژههای زیر را که هر روز هم به فراوانی بکار میبرند معنیهای
درستی از آنها نمیدانند : کار ، بازرگانی ، مالکیت.
با دو مثال این را اندکی روشنتر کنیم ، نخست از ناشناخته
نبودن مرز میان نیک و بد : فراوانند کسانی که هر گونه چشمپوشی و گذشتی را در هر
جایی یک « بزرگواری» و ستودهخویی یا درس اخلاق دادن میدانند و اگر کسی در برابر یک
زورگویی ایستادگی کرد با دهها شعر و مثل او را به پشیمانی وامیدارند.به
سخن دیگر ، آنچه یکی کار درست و غیرتمندانه میداند آندیگری « ناپختگی» یا «
بیفرهنگی» می پندارد. مثال دوم از معنی « کار» : فراوان بودند و هستند که « گلدکوئیست» یا گمراهیهای اقتصادی مانند آن را تا پیش از
آنکه دولت از آن جلو گیرد یک « کار» بشمار می آوردند. زیرا : 1ـ درآمد داشت (یا
گمان میکردند دارد) ، 2ـ کسی جلوش را نمیگرفت. همینها بس بود که آن « کار» بشمار
آید. کسی در این اندیشه که آیا اینها در « تعریف» کار می گنجد یا نه ، نبود. نهایت
آن را با قاچاق و فروش مواد مخدر به سنجش می کشیدند و می گفتند اینکه بهتر از آنهاست!!.
اینها بود که کسروی برای آنکه زبان دانشی
و دقیقی را پدید آورد « زبان پاک» را در مدت نزدیک به ده سال بروی پایه های دانشی
استوار گردانْد و تاریکیهای زبان را تا آنجا که می شد بروشنی آورد. ... اینها از
دیدهی زبان بود. ولی
او معنیهای بسیاری را نیز در زمینههای اجتماعی باز و روشن نمود.
از دیدگاه جستارهای اجتماعی داستان
دیگر است. زیرا برای روشن شدن هریک از واژهها و اصطلاحاتی که در این زمینه میبود
پیشنیازهایی درمیبایست. یکم ، میبایست به برداشتهای یکسان مردم تکیه کند و آنها
را استوارتر سازد. مثلاً اینکه نیکوکاری و دستگیری از افتادگان را که بیشتر مردم
نیک میدانند استوارتر گرداند. دوم ، با « استاندارد» گزاری برداشتهای یکسانی پدید
آورد ، دربارهی این و گام دیگر در جستار دین مثال خواهیم آورد. سوم ، میبایست
نه تنها دربارهی یکایک آنها ، گفتارها و کتابها نوشت بلکه با اندیشههایی که
جلوگیر یادگیری آنهاست نبردید. آری باید نبردید! این
نکته ایست که بیشتر کوشندگان سیاسی از آن غافلند.
راستی آنست که برخی از این معنیها
زمانی روشن و آشکار بوده یا زیانی ازتاریکی آنها برنمیخاسته ولی سپس کسانی سود خود را
در زیان مردم و در گمراه گردانیدن یا در گمراه نگاهداشتن ایشان یافته اند و به
تاریکی جستار تا توانسته اند افزوده اند. به زبان امروزی آن را از معنی استاندارد
خود درآوردهاند. (یکی از این دستگان باطنیانند که در کتاب راه رستگاری داستانشان نوشته شده).
مثال دیگر داستان کیشها یا دینهای سراسر گمراه کنونیست. دیگری خداییست که «گرامیداشتگانی» در زمین دارد که شریک کارهای او بوده و هستند : گاهی شفاعت کنند ، دل خدا را نرم ساخته از خشم فرو آورند ، و یا نیارستنیها (معجزات) توانند که هر کیشی به اینها باور دارد.
مثال دیگر داستان کیشها یا دینهای سراسر گمراه کنونیست. دیگری خداییست که «گرامیداشتگانی» در زمین دارد که شریک کارهای او بوده و هستند : گاهی شفاعت کنند ، دل خدا را نرم ساخته از خشم فرو آورند ، و یا نیارستنیها (معجزات) توانند که هر کیشی به اینها باور دارد.
همهی کیشها چه مسیحی و چه شیعی و چه
جز آن ، برای آن « گرامیان» گنبد و بارگاه برافراشتهاند. خدای زندهی جاوید را
فراموش کرده به پرستش مردگان هزار ساله و دو هزار ساله سرگرمند. از اینجا همهی
کیشها نه خداپرست بلکه « کسانپرست» اند. پس
بایست کاری می شد که همه از دین یک معنی بفهمند و اگر زیانمند است همه از آن
بیزاری کنند و اگر سودمند است بدانند چه سودهایی دارد و مرز و کرانهی آن چیست.
در زمان رضاشاه که بیدینی و خود را
بیدین نشان دادن «مد» شده بود و بودند کسانی که برای شناخته شدن ، در روزنامهها
گفتار بضد دین مینوشتند و از آنسو هیچ مجتهدی خود را یارای دفاع از دین در برابر
دانشها نمیدید ، ملایان بسیاری بیدینی آشکار کرده و گروهی نیز رخت ملایی از تن
درآوردند ، در چنان دورهای کسروی دلیرانه درفش دین برافراشت و دفاع جانانهای
از دین کرد ( آیین ، 1311). سپس در پیمان سخن از اسلام و زردشتیگری
پیش کشید. او یادآوری کرد که اینها هر دو به پیرایهها (خرافاتی) آلوده گردیده اند
و خواست او تنها بنیاد پاک آن دینها میباشد.
این پس از آن بود که از سالها باز فلسفهی
مادی زبان دینداران را بسته بود و میان مردم گفته میشد : « امروز دیگر همه از دین
اعراض کرده اند» ، « دانشها و فلسفهی داروین دینها را خوار نمودهاند» ... شعرها
و سخنان شرمآوری که از دین و خدا بزبانها انداخته بودند بماند.
در آن روزها نوشتن چنین گفتاری ،
بیباکی شگرفی می طلبید. زیرا تنها آن نبود که دولت رضاشاه گرایشی به دفاع از اسلام
از خود نشان نمیداد ، نکتهی دیگر آن بود که اروپاییگری در اوج خود بود (برای نمونه : درفشداران آن ، تقیزاده وزیر مالیه و حزب تجدد که بیشتر کارها در دست ایشان بود) و همینکه کسی از دین به هواداری برمیخاست
، اروپاییگری را با نوسازی کشور (مدرنیزم) یکی گرفته و باران بدزبانی و نکوهش بر
سر نویسنده میبارانیدند. چنانکه به گفتارهایی که کسروی در روزنامهی شفق سرخ
در پیرامون کتاب آیین نوشته بود ، علی دشتی سه یا چهار گفتار نوشت و در آنها
با تکیه به پیشرفتها و نوسازیهای کشور در دوازده سال پس از کودتای 1299 کوشید سخن
را به جاهای باریک (تهدید ضمنی) بکشاند. کسروی در دولت بما پاسخ دهد (1323) در اینباره چنین
مینویسد :
« يك رشته از آن گفتارها زير عنوان « انجام كار
اروپا چه خواهد بود؟..» و يك رشته زير عنوان « زندگاني زور و نيرنگ» ميبود. آقاي
دشتي باين رشتهي دوم پاسخهايي نوشت كه من هم پاسخهايي دادم و آنچه فراموش نكردهام
آنست كه آقاي دشتي در يكي از گفتارها چنين گفته بود : « اينها مطالب كارل ماكس[ماركس؟] است ... شما با اين مقالههاي خود زحمتهاي چند سالهي اعليحضرت را هدر ميگردانيد».
کسروی از این رفتار ناجوانمردانهی او گله
کرده میگوید : « اين دو جمله هر يكي بتنهايي ، در آن روزها مایهی گزند و آسيب
براي من توانستي بود و من ندانستم چه هوسي آقاي دشتي را بنوشتن چنين جملههايي
واداشته بود.»
به سخن خود باز گردیم.
کسروی نیک میدانست که بیشتر این
دوسخنیها که در میان مردمانست از آنجاست
که حقایق را نمیدانند. میدانست که باید نخست ، از پیشنیازها آغازید. همان شعر و
ادبیات که بر سر آن سران وزارت فرهنگ هایهوی بس شگفتی برپا کرده بودند بیشتر از
آنرو بود که مردم دنبال چیزی را گرفته بودند که معنیش را نمیدانستند و بدینسان
فریب خورده بودند.
هنگامی که کسروی نوشت : « شعر سخنست ، سخن
آراسته. سخن هم باید از روی نیاز باشد ، ... سخن براي گفتن چيزهاي گفتنيست. آن
ديوانگانند كه بينيازانه و بيهنگام سخناني گويند.» همین دو سطر بسیاری از
فریبخوردگان را بهوش آورد. سپس هنگامی که گفتارهای پیمان در پیرامون شعر و ادبیات
، غوغایی در میان انجمنهای ادبی برانگیخت ، کسروی با یک پرسش ساده آبی بر آن آتش سوزان
و بیمناک بست و ازهایهویها بسیار کاست. آن پرسش ساده و کوتاه این بود : « ادبیات
چیست؟». شنیدنی بود که آن « ادبا» و « فضلا»ی غوغایی از پاسخ درماندند و همین به
کوتاه گردیدن زبانشان انجامید.
اینها آزمایشهای نیکی بود. این نشان میداد
که مردم فریبخوار ما نه تنها بسیاری از حقایق را نمیدانند بلکه بسیار رخ میدهد که
بر سر همانها هیاهوها و هنگامهها بپا میکنند.
اینست می بینیم سراسر پیمان و پرچم
پر است از گفتار دربارهی همین مفاهیم پایهای. حتا شما اگر عنوان کتابهای کسروی را
از دیده بگذرانید باز می بینید سخن از پایهای ترین جستارهاست.
گفتیم این بس نیست که یک حقیقتی را بگوشها
برسانیم بلکه باید با باورهای ضد آن نیز بنبردیم و ناراستی آنها را نشان دهیم. چنین کاری تنها نیازمندآگاهیهای ژرف نیست ، زیرا ناگزیر بدکاندارانی برمیخوریم که ناراستیشان
در این میان آشکار می گردد و آنها به این سادگی از سودهای هنگفت دست برنخواهند
داشت. پس چنین گرهای بدست غیرتمندان گشوده میگردد.
در میان فهماکهای(مفهومهای) گمراه ، از همه دامنهدارتر ، گنگتر ، آلودهتر و برای دینفروشان پرسودتر همین
داستان دین است.
بهمین علتها هیچ جستاری به اندازهی دین و معنی آن ،
زمان و نیرو از کسروی نگرفت. سرانجام هم جان بر سر این کار گزاشت. او از یکسو
کوشید آلودگی دینهای کنونی را نشان دهد و اینکه اینها نه تنها مایهی رستگاری
نیستند بلکه مایهی گمراهی و عقب ماندگی شرقیانند :
« داستان دينها با حال كنونيشان داستان بيمار نيمهجانيست
كه به كاري نتواند برخاست ولي از كارهاي بسياري جلو تواند گرفت».
(دنبالهی
این را در پست دیگر بخوانید.)