وقتي نادرشاه
افشار پس از آن خدمات بزرگي كه انجام داد كشته شد گرچه جهانگشاييهاي او با مرگش
پايان يافت ولي تا چندي پس از او هم ايران يكي از كشورهاي بنام آسيا شمرده ميشد.
زيرا شاهان بعد از او و كريم خان زند اگر چيزي بايران نيفزودند چيزي هم نكاستند.
چون سلطنت
بخاندان قاجاريه رسيد در نتيجهي شكستهاي پي در پي كه فتحعليشاه از روسيه ، و
محمدشاه و ناصرالدينشاه از انگلستان خوردند كشور ايران شهرت جهاني خود را از دست
داد.
شُوند اين پس
افتادن ايرانيان و پيشرفت ديگران نخست جنبشهاي آزاديخواهي[ای] بود كه در فرانسه و
ساير كشورهاي اروپايي پديد آمده و ديگر پيشرفت دانشها و اختراعات نوين ميبود كه در
صد سال اخير پيش آمده و ايرانيان بيكبار از آنها ناآگاه مانده بودند.
در دورهي
ناصرالدينشاه پيشامدهايي رخ داد كه شُوند بيداري ايرانيان گرديد. يعني تودهي
ايراني فهميدند كه در سايهي يكدلي توانند در مقابل زورگويي و ستمگريهاي شاه يا
بقول خودشان (ظل الله) پايداري كنند. يكي از آن پيشامدها اين بود كه ناصرالدين شاه
امتياز توتون و تنباكوي ايران را در مقابل پانزده هزار ليره بيكنفر انگليسي داد ،
در صورتي كه تركيه[1] با وجود اينكه مقدار محصول توتون و تنباكويش كمتر از ايران
بود امتياز آن را بهفتصد هزار لیره[2] فروخته بود.
علماء و
مجتهدين كه داراي نيروي زيادي بودند بدون اينكه ملتفت زيان مالي كشور شوند چون
ديدند كه با دادن امتياز پاي خارجيها بايران باز ميشود و از سوي ديگر نتوانستند
اين را قبول كنند كه تنباكوي كشور خود را بنرخ ارزاني بخارجي فروخته و دوباره از
او بقيمت گزافتري بخرند لذا در صدد مخالفت برآمدند بطوري كه ميرزاي شيرازي مجتهد
بنام آن روز حكم حرمت استعمال چپق و غليان را داد و همهي مردم بفتواي مجتهد عمل
كرده و از استعمال توتون و تنباكو خودداري نمودند.
ناصرالدين
شاه بميرزا محمدحسن آشتياني مجتهد بنام دستور داد كه يا در ميان مردم غليان بكشد و
آن فتوا را بشكند و يا از شهر بيرون رود.
مجتهد شق دوم
را برگزيد ولي مردم شوريدند و از بيرون رفتن او جلوگيري كردند و در نتيجه
ناصرالدين شاه مجبور شد با بهم زدن امتياز از شورش كه بيم آن ميرفت جلو گيرد.
پيشامد ديگر
موضوع بلژيكيها ميبوده كه ادارهي امور گمركي ايران را در دست ميداشتند و رئيس
آن مسيو نوز با ايرانيان بدرفتاري ميكرد كه باز كار بگفتگو و بالاخره شورش مردم
كشيد كه پايانش بفيروزي شورشيان سرآمد.
علاوه بر
اينها اشخاصي كه بخارج ايران مسافرت ميكردند هنگام مراجعت ترقيات روزافزون
خارجيها را شرح داده و نيز برخي از كتابهايي كه نوشته شده بود كمك زيادي به بيداري
تودهي ايران ميكرد مانند كتابهايي كه توسط عبدالرحيم طالبوف در قفقاز نوشته و
چاپ شده بوده (مسالك المحسنين و كتاب احمد) يا سياحتنامهي ابراهيم بيگ و ديگر
مانندهاي اينها.
اين وضع
ادامه داشت تا ناصرالدين شاه در حرم عبدالعظيم با تير مردانهي ميرزا رضا كرماني
از پا درآمد و سلطنت بمظفرالدين شاه رسيد چون او مانند پدرش اقتدار زيادي نداشت و
عليل المزاج بود در برابر درخواستهاي آزاديخواهان سر تسليم فرو ميآورد. ليكن
اتابك صدراعظم با آزاديخواهان مخالفت شديد ميكرد تا اينكه سر انجام شاه بنا
بدرخواست مردم او را بركنار كرده باروپا رفت.
مظفرالدين
شاه در چهاردهم جمادي الثاني 1324 فرمان مشروطه را دستينه گزارده و پس از مدتي
درگذشت و محمدعليشاه جاي او را گرفت.
محمدعلي شاه
از روز اول بناي مخالفت با مشروطه گزاشت و قدم اولش اين بود كه اتابك را از اروپا
آورد تا با دست او مشروطه را براندازد. اتابك شروع بكار كرد و نزديك بود كه در
انجام منظور سوء خود يعني برانداختن مشروطه موفق شود كه يك روز در موقع خروج از
بهارستان مورد هدف تير فرزند رشيد آذربايجان عباسآقا صراف فدایی شمارهي 41 قرار
گرفت و آرزوي بهم زدن مشروطه را با خود بگور برد.
چون
محمدعليشاه از اين راه ببرانداختن مشروطه موفق نشد از در زورآزمايي درآمد و مجلس
را بتوپ بست كه بخيال خود مشروطه را ريشهكن نمود ، ولي بزودي باشتباه خود پي برد
زيرا مشروطه نه تنها ريشهكن نشد بلكه اين كار او بپافشاري مشروطه خواهان افزود.
زيرا آزاديخواهان تكان خورده بودند و شور آزاديخواهي ريشه دوانيده و با اين توپ
بستنها از ميان نميرفت.
آري او
موقتاً مشروطه را از سراسر ايران برانداخت ولي در تبريز در كوي اميرخيز ، و خيابان
، شيرمرداني همچون ستارخان ـ باقرخان ـ حسين خان باغبان ـ علي مسيو و غيره علم
مخالفت برافراشتند. در درون شهر با انجمن اسلاميه كه بدست ملايان تشكيل شده بود و
در بيرون شهر با قواي دولتي جنگيدند و در سايهي فداكاري و يكدلي پيش برده سبب
شدند كه در گيلان و اصفهان نيز آزاديخواهان قيام نمودند و با همدستي يكديگر تهران[3]
را فتح و استبداد را برانداختند.
آزاديخواهان
بمنظور نهايي رسيدند. مشروطه را كه بهترين طرز حكومتهاست در كشور بنياد گزاشتند.
ولي متأسفانه امروز پس از چهل سال ميبينيم كه از آن همه كوششها نتيجهاي بدست
نيامد.
چرا؟ زيرا
اولاً در ايران چهارده كيش بيپا از شيعيگري و بهائيگري و شيخيگري و كريمخاني و سني
و غيره وجود دارد كه افكار و عقايد پيشروان و پيروان اين كيشها بيكبار با زندگاني
ناسازگار است. علاوه بر اين در اين كشور صوفيگري و خراباتيگري و ماديگري ريشههاي
نيرومندي دوانيده كه بالطبع اين كيشها با مشروطه يا حكومت توده منافات دارد.
حكومت مشروطه
عبارت از اين است كه پانزده يا بيست مليون مردم كه در يك كشور زندگي ميكنند همگي
دست اتفاق بهم دهند و در تمام پيشامدها پيروي همديگر كنند. مثلاً اگر دشمني بآن
مملكت حمله نمود همگي آمادهي دفاع باشند يا اگر زلزله يا سيلي بقسمتي از آن كشور
آسيبي رسانيد ديگران كمك كنند.
خود آن توده
براي ادارهي امور كشور حكومتي انتخاب كنند و با تمام وسايل از آن حكومت پشتيباني
نمايند. در ايران يك عده باسم ارمني و آسوري و زردشتي خود را كنار ميكشند. يك عده
در هيچ جنبشي شركت نميكنند براي اينكه بهايي هستند. يك عده با مفتخواري و تنبلي
روز ميگذرانند و دنيا را هيچ و پوچ ميدانند چرا كه صوفياند.
آمديم بر سر
مذهب شيعه. پيشروان اين مذهب كه ملايانند ميگويند حكومت حق امام است و چون فعلاً
امام غايب است بايد حكومت ازآنِ ما باشد و بهمين دليل دولت را جائر و غاصب دانسته
و ماليات دادن را حرام و سرباز دادن را جائز نميشمارند. بديهي است كه اين كيش با
حكومت تودهاي يا مشروطه صد در صد ناسازگار است.
ناسازگاري
مشروطه با كيش شيعه بقدري محسوس است كه شادروانان آخوند خراساني و حاجي شيخ
مازندراني كه از پشتيبانان حكومت مشروطه بودند باين موضوع پي برده بودند. اينان
فكر كرده بودند كه حالا كه نميشود با دين جلو حكومت استبداد و ستمگريهاي دربار را
گرفت بايد از راه قانون و حكومت مشروطه پيش رفت. هنگامي كه ملاي تبريزي تلگراف ميكرد
كه بايد مشروطه مشروعه شود شادروانان آخوند خراساني و حاجي شيخ مازنداراني جواب ميدادند
: « اي گاو مجسم مشروطه مشروعه نميشود».
ما در تاريخ
مشروطه ميبينيم كه ملايان شيعي در برابر كوششهاي پاكدلانهي آزاديخواهان قد
برافراشته و مردم عامي را بر ضد آنان برآغالانيدند و سرانجام خود را بدامن
بيگانگان درانداخته بحدي كه آن ملاي پست تبريزي چون ديد حكومت تزاري آزاديخواهان
را كشتار ميكند لذا نيكولا را حامي اسلام خواند. ناسازگاري اين كيش با مشروطه
باندازهاي بود كه در روز عاشوراي 1290 موقعي كه حكومت روسيهي تزاري هشت نفر از سران
آزادي را در تبريز بدار ميزدند ، شيعيان در بازارها و كويها قمه بر سر خود زده و
زنجير بتن خود كوفته و فرياد ميزدند : « داد از ظلم يزيد ، فرياد از ظلم يزيد».
علاوه بر
اينكه تمام اين كيشها با زندگاني تودهاي ناسازگار است زيان ديگرشان اينست كه مايهي
پراكندگي و بلكه دشمني پيروان كيشها با همديگر شده است. در همان عاشوراي 1290 كه
روسيان شادروان ثقهالاسلام را با هفت تن ديگر بدار زدند ملايان شيعي جشن گرفتند و
بين مردم عبا تقسيم كردند زيرا كه ثقهالاسلام پيشواي شيخيان بود.
مانع ديگر
پيشرفت مشروطه كارشكنيهاي بيگانگان بود.
همه ميدانيم
كه حكومت روسيهي تزاري مخالف جنبش آزادي در ايران بود بدين جهت ابتدا با دست
شاپشال و لياخوف و غيره محمدعليشاه را بمخالفت با مشروطه خواهان واداشتند و بعداً
سپاهي بايران آورده و شروع بكشتار آزاديخواهان نمودند.
بالاخره
صمدخان را بحكومت رسانيده و در كشتار مشروطه خواهان با او همدستيها نمودند.
پس از مدتي
كه حكومت روسيه دگرگون شد و حكومت تزاري سرنگون گرديد و حكومت شوروي سر كار آمد ،
روسها آناً رفتار خود را در ايران ديگر كردند و دشمنان خونخوار ديروزي «يولداش»
شدند و از در پوزشخواهي درآمدند بطوري كه قنبروف با كليهي قواي روس مقيم تبريز بر
سر قبر ثقهالاسلام و ساير آزاديخواهان كه بدست خودشان كشته شده بودند رفتند. گلها
روي قبرهاي آنان نثار كردند. از آن به بعد كارشكنيهاي دولت روسيه تمام شد ، ولي
بيگانگان تنها روسها نبودند و دخالت بيگانگانِ ديگر تأثير بيشتري داشت.
گرچه با كشتار پيش نميآمدند ولي با دست عمال ايراني خود كارهايي انجام دادند كه
نتيجهاش كمتر از اقدامات حكومت تزاري روس نبود.
اينان با دست
« كمپاني خيانت» همهي زحمات و فداكاريهاي آزاديخواهان را هدر نمودند.
خواهيد پرسيد
كمپاني خيانت كدام است؟
ميگويم الان
در اين نشست نميتوانم تمام گفتنيها را بگويم. اگر مايليد كتاب «دادگاه» و « افسران
ما» را بخوانيد. ولي چون اسم بردم بكوتاهي شرح ميدهم :
اگر در تاريخ
جستجو كنيم خواهيم ديد كه از پنجاه سال باين طرف دستهاي در اين كشور بودهاند كه
كارشان ، وزارت ، وكالت ، رياست ادارات مهم ، فرماندهي لشكر و غيره بوده و بطور
كلي زمام امور مملكت را در دست داشتهاند.
اينان در
دورهي استبداد سر كار بودند بعد كه مملكت مشروطه شد باز سر كار آمدند.
وقتي مجلس
بتوپ بسته شد اينان بباغشاه رفته زمامدار شدند ، و موقعي كه تهران فتح شد با وجود
اينكه بين آزاديخواهان اشخاص كاردان زياد بودند باز همان دسته سر كار آمدند ، و
بالاخره در دورهي حكومت بيست سالهي رضاشاه كه آغاز شد باز اينان زمامدار شده و
امروز كه دورهي دموكراسي است باز همانها سر كارند.
آيا راز اين
كار چيست؟! آيا اين امر ساده است؟. امروز آلمان شكست خورده و حكومت نازيسم از بين
رفته ، فرض كنيد آلمان الان حكومت دمكراسي را قبول كند و ما ببينيم باز هيتلر و
گورينگ و گوبلز سر كار آمدند (بفرض اينكه همه زنده بودند) آيا از اين امر تعجب نميكنيم؟!.
يا اينكه
امروز ميشنويم در انگلستان كابينهي كارگران روي كار آمده اگر بگويند كه مستر
چرچيل در رأس كابينه قرار دارد آيا دهانمان از تعجب باز نخواهد ماند؟!.
پس چطور شده
كه اين امر طبيعي در ايران انجام نميگيرد؟!.
اين كمپاني
خيانت پشت گرمي بجاي ديگري دارند و مثل عروسكهايي هستند كه در خيمه شب بازي عرض
اندام ميكنند.
اينان
مأموريت دارند كه اين كشور را از پيشرفت بازداشته و هر قدر توانند كوشش بنابودي
اين توده و زبوني اين ملت نمايند.
براي مثل همه
ميدانيم رضاشاه با بديهاي زيادي كه داشت يك رشته كارهاي ارجداري انجام داده بود
از قبيل سركوب كردن رؤساي ايلها و دهنشين كردن آنها و ايجاد امنيت و رفع حجاب و
جلوگيري از نمايشهاي بيخردانهي محرم و برچيدن بساط ملايان و انگلهاي توده و غيره.
ما ديديم كه
دولتهاي بعد از رضاشاه اينها را نه تنها نگه نداشتند ، بلكه بكلي از بين بردند.
ما ديديم
ساعد مراغهاي [نخست وزیر] محمد رشيد راهزن معروف را حاكم بانه كرد و ماهيانه بيست
هزار تومان باج سبيل باو داد و سرانجام محمد رشيد بانه را آتش زده بعراق فرار كرد.
ما ديديم
فروغي بنام هواداري از دين حجاب را آزاد گزاشت ملايان را تشويق كرد كه بكارهاي خود
ادامه دهند.
از سخن خود
دور افتادم ، حرف ما بر سر كارشكنيهاي بيگانگان بود كه گفتيم با دست كمپاني خيانت
انجام ميدادند.
يكي از اين
آقايان كه تلاش زيادي در راه هدر كردن زحمات مجاهدان بكار برد و موفق شد ، آقاي
تقي زاده شاهد لندن نشين بود و من باياي خود ميدانم كه كارهاي اين شخص را شرح دهم
و او را بشناسانم ، زيرا يكي از بدبختيهاي اين توده آنست كه نه تنها خيانتكاران را
نميشناسند ، بلكه آنان را خيرخواه خود ميدانند.
اين توده
فروغيها و ساعد مراغهايها و تقيزادهها را فرزندان ميهن پرست ايران ميدانند ،
و از آنان ارجشناسيها ميكنند كه بايد گفت تفو بر اين ناداني.
در ابتداي
جنبش مشروطه آقايان سيد حسن تقي زاده و شادروان شريفزاده توسط بيگانگان انتخاب
شده و آناً جزو سرجنبانان آزادي بحساب آمدند.
شادروان
شريفزاده كه برخلاف تقي زاده مرد پاكدلي ميبود كشته شد. ولي تقي زاده بود تا
اينكه فرمان مشروطه را مظفرالدين شاه صادر كرد و بنمايندگي آذربايجان انتخاب شد.
چون اتابك كشته گرديد و محمدعليشاه بباغشاه رفته توپها را در دروازههاي شهر
استوار گردانيد مجاهدين تهران پي به نيت سوء محمدعليشاه بردند و در مسجد سپهسالار
جمع شده تا نيرو بسيجند[= تدارک کردن]. آقاي سيدحسن تقيزاده ممانعت كرده
اظهار نمودند : « بگذاريد محمدعليشاه هرچه ميخواهد بكند تا مظلوميت ما بر ملل
دنيا معلوم شود». با اين حرف پوچ مجاهدين را سست گردانيد و يك روز پيش از
بمباران مجلس بشادروانان طباطبايي و بهبهاني اطلاع دادند كه فردا مجلس بمباران
خواهد شد و بايد همه در مجلس باشيم.
فرداي آن روز
مجلس بمباران شد ولي آقاي تقي زاده در مجلس حاضر نشده و در عوض راه سفارت انگليس
را پيش گرفتند. مشروطه از تمام نقاط ايران برانداخته شد بغير از تبريز كه مقاومت
مينمود.
در اين موقع
ميبايستي آقاي تقي زاده كه خود را مرد گره گشايي مينمود بتبريز برود و در
فداكاري موكلين خود شركت كند. ولي ايشان يكسره به لندن رفتند.
مجاهدين
تبريز در درون شهر با ملايان و در بيرون با قواي دولت جنگيدند و پس از دادن
قربانيهايي چون كربلايي حسين خان باغبان ، ميرهاشم خان و صدها شيرمردان ديگر فاتح
شدند و اين باعث شد كه مجاهدان گيلان و اصفهان نيز تكان خوردند.
اينجا
ناگزيرم نكتهاي را شرح دهم و آن اينست كه هميشه از انقلاب مردان بزرگي بيرون ميآيند.
بطوري كه از انقلاب فرانسه ناپلئون بناپارت روي كار آمد و همچنين از ساير انقلابها
شخصيتهاي بزرگي بوجود آمدند.
بيگانگان
گمان نميكردند كه انقلاب آزاديخواهان عمق پيدا كند ولي ديدند كه اشتباه كرده و از
ميان تودهي ايران مردان بزرگي دارند سر كار ميآيند كه گردن بيوغ استعمارطلبان
نخواهند گزاشت. اينست كه در صدد آمدند به هر نحوي شده جلو مجاهدان را بگيرند و
درست اين موقع بود كه آقاي تقي زاده بتبريز تشريف آورده و از روز ورود شروع
بمخالفت با مجاهدان و سران آنان نمودند.
مجاهدين را
در نظر مردم يك مشت غارتگر ، دزد ، بيسواد ، نادان معرفي كرد و خودشان شروع بمقدس
مآبي نمودند. مثلاً آن روزها قصبهي مرند در دست قواي دولت بود و در نتيجه راه
بازرگاني ايران و روسيه بسته شده بود و روسها ميخواستند اين را دستاويز كرده و
سپاهي بايران آورند.
ستارخان فرج
آقا را كه از سران مجاهدان بود فرستاد و او با قواي دولت جنگيد و مرند را فتح كرده
راه بازرگاني را بازنموده دستاويز روسها را بهم زد. آقاي تقي زاده بستارخان ايراد
ميگرفتند كه فرج آقا در مرند شراب ميخورد. ستارخان پاسخ داده بود : « فرج آقا را
به مرند براي پيشنمازي نفرستادهام».
فعاليتهاي
آقاي تقي زاده ادامه داشت و بتدريج عدهاي را بدخواه مجاهدان ميگردانيد و پس از
فتح تهران عدهاي از سران مجاهدان را فريب داده و دور خود گرد آورد ، و بناي حزب
دموكرات را در برابر مجاهدان گزاشت.
آري اين گندمنما
و جوفروش حيدر عمواغلي و يفرمخان و ديگران را با خود همدست نمود و نفاق و دشمني
بين آنان و ستارخان و مجاهدان انداخت و در نتيجه ستارخان و مجاهدان را ياغي نشان
داده واقعهي پارك اتابك را پيش آورد و با دست حيدر عمواغلي و يفرمخان تشكيلات
مجاهدان را بر هم زده و پاي ستارخان را شكست.
بعدها هم چون
شادروان بهبهاني پي بسوء نيت تقي زاده برده بود شاهد لندن نشين بدست رجب سرابي ،
آن شيرمرد را نيز از بين برداشت و خود بخارج ايران رفت.
برخلاف
انتظار بيگانگان حزب دموكرات هم زير بار آنان نرفت و افراد رشيد و ميهن پرستي بين
آنان پيدا شده و لازم بود اينان نيز بسرنوشت مجاهدان دچار شوند.
كمپاني خيانت
منتظر فرصت بود تا موضوع التيماتوم روسيهي تزاري پيش آمد. بنابراين موقع را مناسب
ديدند كه اينان را بدم چك سپاهيان نيرومند روسيه بدهند و بيكبار از دست آنان راحت
شوند. اينكار را كردند و بمنظور خود نيز رسيدند.
اينها موانع
سر راه مشروطه بودند و باعث شدند كه مشروطه باين روز افتاد كه اكنون ميبينيم ،
بروزي افتاده كه صدرالاشراف سلسله جنبان آن گرديده است.
ما پاكدينان
ميكوشيم و با تمام اين موانع مينبرديم و بياري خدا و رهبري راهنماي ارجمندمان در
آتيهي نزديكي ريشهي همهي كيشهاي بيپا و آموزاكهاي زهرآلود و همچنين كمپاني
خيانت را خواهيم كَند و بخواستهاي خود دست خواهيم يافت.
پایگاه :
در این دفتر پیکره های بسیاری بچاپ رسیده که چنانکه در آغاز این رشته گفتارها
گفتیم ما نمی توانیم آنها را اینجا بیاوریم. یک پیکره از شادروان ثقهالاسلام و
دیگری از مستر باسکرویل است. زیر آن دو نوشته هایی هست که در پایین می آوریم :
شادروان ثقه
الاسلام از دستهي بدخواهان و پيشواي آنان بود در جنبش مشروطه كشاكش كيشي را كنار
گذاشته مردانه كوشيد و در پايان نيز در عاشوراي سال 1330 بگناه آزاديخواهي بدار
آويخته شد.[4]
مستر
باسكرويل (Mr. H. C. Baskerville)
جوش و جنبشي
كه در جوانان آزاديخواه ايران پديد آمده بود اين آمريكايي غيرتمند را بر آن داشت
تا پاكدلانه بياوري آزاديخواهان شتابد و از هيچ كوششي بازنايستد. اين جوان پاكنهاد
در جنگهايي كه در تبريز ميرفت كشته شد و دور از مادر و كشور در خاك ايران خفت.
[1] : بهتر
بود عثمانی نوشته می شد زیرا جمهوری ترکیه در سال 1302 خ بنیاد
نهاده شد.
[2] : اصل :
ریال که لغزش بوده.
[3] : اصل :
طهران
[4] : اصل :
« عاشورای 1333» که لغزش بوده است.
*****
روز سيزدهم
مرداد را در هر شهرستان جشن گرفته و نشستها برپا گردانيده و گفتارها راندهاند كه
رويهي برخی از آن بتهران رسيده است.
و نيز
تلگرافهاي خجسته باد از همه جا رسيده كه رويهي برخي از آنها را در اين دفتر آوردهايم.
گفتار بالا
را آقاي هدي روز سيزدهم مرداد در شهرستان مشهد رانده.