سيزدهم مرداد
سيزدهم مرداد
يكي از روزبههاي ماست. ما از ميان همهي روزبههايي كه در اين كشور است يكي نوروز
و ديگري اين روز را روزبه دانسته و گرفتهايم.
ما هر سال در
اين روز جشن ميگرفتيم و امسال چون ديديم بدخواهان كشور آشكاره بيپروايي با آن مينمايند
بلكه از نافهمي و درماندگي دشمني نشان ميدهند ما پروا بيشتر گردانيديم و هواداري
بيشتر نشان داديم.
در شهرستانها
در همه جا ياران ما اين روز را جشن گرفتهاند ـ اكنون كه اين را مينويسم گزارشهاي
بسياري از شهرستانها رسيده كه بروي ميز است. در برخي جاها از جمله در مشهد گذشته
از جشن باشكوه ، گفتارهاي مغزدار رانده شده (كه برخي را در كتابهاي خود بچاپ
خواهيم رسانيد).
در تهران نيز
در خانهي آقاي كسروي جشن بزرگي برپا گرديد. از چند روز پيش كارتها بچاپ رسيده
براي كساني فرستاده شده بود. باشندگان چندان بودند كه بسياري در حياط سرپا ماندند.
از ساعت هفت جشن آغاز شد تا ساعت ده برپا بود.
نخست موسيقي
سرود ايران را نواخت كه همه بسر پا ايستادند. سپس آقاي كسروي گفتاري راند (كه در
همين دفتر بچاپ رسيده). سپس موسيقي نواخته شده شيريني و شربت و چاي بميان آمد. سپس
بانو چهره نگار گفتاري را با زبان پاك نوشته بودند با شيوايي بسيار و با شيوهي
هناينده خواندند. باز موسيقي نواخته شد.
در ميانه
آقاي صبحي مهتدي كه از ميهمانان بودند ، و آقاي محمد ملك نژاد كه از ياران ماست
سخناني گفتند و بشادي و خشنودي باشندگان افزودند. در ساعت ده نشست پايان پذيرفت.
امسال جشن
مشروطهي ما دو فزوني داشت : يكي آنكه بانوان در آن همباز بودند و همدستي خود را
در اين كوششها و نبردهاي بزرگ بآشكار آوردند. در اين نبرد سختي كه با ديو دژخوي « ارتجاع»
آغاز شده اين فرشتگان با مردان خود همدوش و همگام خواهند بود. ديگري نوازاد يا
دستهي نوازندگي كه از خود جوانان باهماد پديد آمده بود و با نغمههاي دلكش خود
شادي و خوشدلي باشندگان را هرچه فزونتر ميگردانيد.
*****
پيام آقاي كسروي
بآزادگان
در اين هنگام
كه روزبه سيزده مرداد فرا رسيده بهمهي ياران در تهران و شهرستانها درود ميرسانم
و خجسته باد ميگويم.
امسال در اين
هنگام رفتار بدخواهان نشان داد كه اين مشروطهی انجام ناگرفته و نيمه كاره را نيز
باين مردم سزا نميشمارند و اين تودهي بدبخت را نيز بيبهره ميخواهند.
اين رفتار
خيرهرويانهي آنان آن خواهد هوديد[= نتیجه دادن] كه ما دلبستگي بمشروطه بيشتر
گردانيم و باندازهي كوششهاي خود بيفزاييم. از سال ديگر در اين روزبه كارتها نيز
فرستاده خواهد شد.
*****
نوشتهي يك بانو
راهنماي
ارجمند :
اينجانب اقدس
عدل مدتهاست براه شما آشنا هستم و اغلب نوشتههاي را با يك اشتياق فراوان با همسرم
خواندهايم و در اين مدت به باياي ورجاوند خود عمل كرده و در هر جا با خرافات و
موهومات بيپرده جنگيدهام. از ذكر صدماتي كه در نتيجه برايم روي داده صرفنظر ميكنم.
علت اينكه تا حال پيمان نبسته بودم براي اين بود كه همسرم ميگفت بايد كاملاً وارد
شويم و نسنجيده و نفهميده از چيزي پشتيباني و يا دشمني ننماييم.
حالا كه
ايشان تصميم گرفتهاند من نيز بآرزوي ديرين خود رسيده بدين وسيله پيمان ميبندم و
خدا را گواه ميگيرم كه در اين راه مقدس از كوشش بازنايستم.
خدا با ماست اقدس
عدل
*****
باغشاه
اين روزها در
روزنامهها فراوان از باغشاه نامبرده برده شده و كم و بيش چگونگي پيشامد بگوشها
رسيده است. داستان باغشاه يكي از رخدادههاي دلگداز تاريخ مشروطه و ايران است ، و
اگر ما بخواهيم همه را در اينجا بياد بياوريم سخن بدرازا خواهد كشيد كه از گنجايش
اين دفتر بيرون خواهد شد. ناچار در اين هنگام كه جشن مشروطه برپا ميشود كوتاهشدهي
آن را از بخش سوم تاريخ مشروطه (نوشتهي آقاي كسروي) برداشته و با پيكرههايي از
پيشگامان جنبش مشروطه و كشتگان راه آزادي چاپ ميكنيم تا بدين وسيله از بزرگي
كارشان يادي كرده و اندكي از ارجشناسي خود را نشان داده باشيم.
روز پنجشنبه
چهاردهم خرداد بامدادان مردم تهران از خواب برخاسته بكارهاي خود پرداختند و كسي
نميدانست چه روي خواهد داد.
سه يا چهار
ساعت از روز گذشت كه ناگهان غوغاي بزرگي از ميان شهر برخاست ، يك دسته از سربازان سيلاخوري ، فريادكنان و دادزنان ، بيكبار از خيابان
درالماسي بيرون ريختند و در خيابانها آواز بگير و ببند راه انداخته به هر كسي
رسيدند زدند يا لختش كردند گاهي تيرهايي بهوا انداختند. پشت سر ايشان دو فوج قزاق
سوار و یک تیپ قزاق پياده بيرون آمده سواران بسوي دارالشورا رفتند و پيادگان ميدان
توپخانه را فراگرفتند.
در اين
هنگامه شاه درون كالسكه نشسته لياخوف و شاپشال با شمشيرهاي آخته بدست در چپ و راست
سوارگان قزاق در پس و پيش با شتاب از درالماس بيرون آمده از ميدان توپخانه و
خيابان فرمانفرما گذشته بقزاقخانه سركشي كرده و از آنجا بباغشاه رفت. و در آنجا
نشيمن گزيد و همان روز فرماني صادر كرد كه :
«چون هواي
تهران گرم و تحملش بر ما سخت بوده ناچار بباغشاه حرکت فرموديم». شگفتآور اينست كه
شاه از گرما بتنگ آمده ميخواهد بباغشاه رود ، ناگهان و بيخبر سربازان و قزاقان را
با آن هياهو بيرون ميفرستد تا در جلوي مجلس سان دهند و ميدان مركز شهر را
فراگيرند ، و مردم را آزار رسانيده و بترس
اندازند. سپس هم سيمهاي تلگراف را بريده تا كسي نداند شاه از دست گرما از شهر بباغشاه
گريخته است.
آيا چنين
چيزي بوده؟!.
نه. راستي
آنست كه شاه از دست مشروطه و مشروطهخواهان بتنگ آمده بارها براي كندن ريشهي
ايشان دست بكار شد و چون نتوانسته مدتي بخاموشي گراييده و با دست دشمنان خانگي و
بيگانه نقشهاي ماهرانه كشيده و جاي بكار بستنش را باغشاه برگزيده و اكنون براي
بكار بستنش بباغشاه ميرفت.
مجلس شوراي
ملي بخيال خود زيركانه (!) پيشامد را كوچك گرفته و تنها افسران را سرزنش ميكند كه
چرا جلوي سربازان سيلاخوري را نگرفته و اسباب وحشت مردم را فراهم كردهاند. شاه
رويهكاري ميكند و مجلس نيز رويهكاري ميكند او با دست لياخوف بسيج جنگ كرده و
قزاق و سرباز در شهر ميپراكند و توپ باين دروازه و آن دروازه ميكشد. مجلس هم ميخواهد
با حرف جلوي پيشامد را بگيرد و جوانان و مردان غيرتمندي كه براي نبرد و دفاع از
آزادي آمادهي جانبازي شدهاند از گرد سر خود ميپراكند تا مبادا در ديدهي
بيگانگان آشوبطلب شناخته شده و بدنام گردد.
ولي با همهي
اينها زمان رويهكاري زود بسر ميرسد و آزاديخواهان و سران مشروطه بخود ميآيند و
ميدانند كار از اينها گذشته و بايد بچاره كوشند اينست كه گرد هم آمده و بتهيهي
مقدمات دفاع از مجلس آغاز ميكنند. (چون بنظر آنان دفاع از آزادي تنها دفاع از
مجلس شوراي ملي بوده و ميبايست تنها به برجا ماندن آن كوشند).
اين كسان كه
بيشتر از آزاديخواهان و نمايندگان مجلس ميبودند كساني را مأمور دفاع از مجلس و
مسجد سپهسالار كرده و با تفنگ و ابزار جنگ بپايداري پيرامون اين دو جا ميفرستند و
باين طريق مقدمات پايداري در برابر قزاقان محمدعلي ميرزا را فراهم مينمايد.
پس از اين
كار ديري نميپايد كه روز شنبه دوم تيرماه (23 جمادي الاولي) جنگ ميان نگهبانان
مجلس شوراي ملي از يك طرف و قزاقها و سركردگان روسي كه زير فرمان لياخوف ميبودند
از سوي ديگر در ميگيرد.
چگونگي اين
داستان هرچه بازتر در كتاب تاريخ مشروطه هست ولي ما كوتاهشدهي آن را براي آگهي
خوانندگان اين دفتر ميآوريم :
جنگ و
بمباران
روز شنبه دوم
تيرماه (23 جمادي الاولي) در تاريخ مشروطه يك روز بيمانندي بود. كشاكش آزاديخواهي
و خودكامگي كه از دو سال باز در ميان ميبود ، امروز رويهي جنگ و خونريزي بخود
گرفت ، و مشروطه و مجلس پس از دو سال ايستادگي از پا افتاد. در گام نخست فيروزي از
سوي آزاديخواهان پديدار گرديد. چيرگي آنان بجايي رسيد كه كساني بيرون ريخته
خواستند توپي را بكشند و بسوي مجلس برند.
اگر خامي را
كنار گزارده افسران روسي را ميزدند بيگمان فيروز ميشدند. خودداري از زدن آنها
اين نتيجه را ميداد كه آنان بيباكانه در ميدان بايستند و قزاقان و توپچيان را
بازگردانيده بشليك و آتشفشاني وادارند.
باز يك ساعت
كمابيش جنگ پيش ميرفت و چون بهبهاني و طباطبايي و ديگران كه در مجلس و كسان جنگ
ناديده بودند از گلولههاي پياپي توپ كه بمجلس ميباريد ، بسياري از ايشان بترس
افتادند ، ديوار پشت مجلس را شكافته از آنجا بپارك امين الدوله رفتند و بدينسان
مجلس تهي گرديد. تفنگداراني كه ميجنگيدند و خود دستهي كمي بودند اين را ديده
سنگر تهي گردانيدند و جنگ از آنسو فرو نشست.
ولي انجمن
آذربايجان ، در جاي خود ، و ميرزا صالح خان از خانهي ظلالسلطان هنوز پايداري
نموده دليرانه ميجنگيدند. اين پايداري هم ديري نپاييد. و بناچار آنان نيز سنگر
تهي كردند و جنگ پايان يافت و تاراج و بگير و ببند آغاز شد.
سرگذشت
آزاديخواهان
سران مشروطه
و آزاديخواهان هر چند تنشان سرگذشت جدايي ميدارند كه در اينجا از هر دسته جداگانه
سخن ميرانيم :
1ـ دو سيد و
همراهانشان ـ چنانكه پيشتر گفتيم پس از آنكه نگهداران مجلس از هجوم
قزاقان و توپ بستنشان رميدند و مجلس را تنها گزاردند دو سيد با گروهي از باشندگان
بپارك امين الدوله رفتند و در آنجا بسكالش نشسته و پس از گفتگوهاي بسيار بر آن
شدند كه طباطبايي و بهبهاني از بيراهه به عبدالعظيم روند و در آنجا بست نشينند كه
شايد مردم نيز بآنجا شتافته و انبوهي فراهم گردد. باين آهنگ آقايان روانه شدند ولي
پس از ديري بازگشته و خبر آوردند كه بر سر راهها سوار گزارده شده است.
باين شُوند
از رفتن به عبدالعظيم چشم پوشيده همچنان در پارك ماندند و بيوسان پيشامدها
گرديدند. در اين ميان اتفاقي افتاد : آن اينكه امين الدوله كه از همراهان ميبود و
خود در پارك جا ميداشت از آقايان اجازه خواست كه بمنزل نيرالدوله رود و از او
ديدن كرده و بزودي بازگردد ، آقايان باو اجازه داده و روانه گرديد.
پس از رفتن
امين الدوله ديري نكشيد كه در پارك بسختي كوبيده شد. چون در را گشودند ناگهان
انبوهي از قزاقان و مردم بيسر و پا بدرون ريختند و به زدن و دشنام دادن پرداختند.
در اين ميان از همه بدتر حال دستار(عمامه) داران بود. بهبهاني و طباطبايي و
امامجمعه خويي را چندان زدند كه اندازه نداشت. حتا از كندن موهاي سر و رويشان نيز
بازنايستادند.
در اين ميان
كساني را نيز با شوشكه و ابزارهاي ديگر زخمي ساخته و شادروان حاج ميرزا ابراهيم را
كشتند. گويا او اسلحه داشته و دست باز كرده حمله كنندگان بيباكانه خونش ريختهاند.
پس از ديري
كه اين هنگامه برپا بود همه را بيرون بردند.
در بيرون
پارك قاسمآقا با دستهاي قزاق ايستاده بود ، قزاقان همين كه اينان را ميبينند
آماده ميشوند با شوشكه بسويشان حمله برند ولي قاسمآقا آنان را تهديد كرده و از
دست درازيشان جلو ميگيرد.
راستي را اگر
جلوگيري اين مرد نميبود قزاقان از خشمي كه براي كشته شدن همشهريان و همقطاران خود
(در داستان بتوپ بستن مجلس) ميداشتند همه را ريز ريز ميكردند.
باري قاسم
آقا ، آقايان و ديگران را بخانهاي در آن نزديكي ميبرد و مهرباني ميكند و سپس كه
ميخواهد آنان را بخانههاشان فرستد يكي از گماشتگان نظميه مانع شده و با تلفن از
باغشاه پرسش ميكند كه دربارهي اينان چه بايستي كرد. پاسخ ميدهند بباغشاه آورده
شوند. آنان را همگي بباغشاه ميبرند و در آنجا بار ديگر بچنگال سربازان سيلاخوري و
نوكران درباري ميافتند كه نزديك بوده است آنان را پاره پاره كنند. چيزي كه هست
حشمت الدوله بفريادشان ميرسد و بكمك كساني از بزرگان درباري آنان را از چنگال
سربازان رها ميگرداند. آنگاه همه را بدرون باغ برده هر كسي را در جايي بند ميكنند.
پایگاه : سرگذشت
ميرزا جهانگيرخان و ديگران را در پست دیگر خواهیم آورد.
[1] : اين كس
حاج محسن خان امین الدوله (داماد مظفرالدین شاه) و فرزند امين الدوله (سروزیر
کاردان مظفرالدین شاه) و پدر دكتر علي اميني (نخست وزیر محمدرضاشاه) است.