او کسروی را اهل « ایجاد بحث» نمیداند. البته ما
میدانیم که کسروی با آنکه در زمینهی دین گفتارها نوشت و به کیشها ایرادها گرفته پرسشها را بیپاسخ نگزارد ، ولی در سالهای آخر به لق چانگیهای ملایان و بحثهای آخوندی تن نمیداده
و به آنان می گفته ایرادتان را بنویسید تا پاسخ دهم. ولی این بدان معنی نبوده که اگر
ایشان پاسخی میدادند (اگر میتوانستند) او پاسخ دیگری نمیداد. چنانکه در پایان کتاب
داوری یک نمونهی آن دربارهی خالصی زاده دیده می شود. از سوی دیگر تا آخرین سال
زندگیش دیده می شود همه را به بازنمودن ایرادهاشان و آنچه نمی پذیرند می خوانَد و
به دهها ایراد ایشان پاسخ میدهد و جای سخنی باز نمی گزارد ، حتا در پیمان «دری»
بنام پرسش و پاسخ باز می کند که اگر کسی بیرون از گفتارها نیز پرسشی دارد بپرسد.
در هر حال شما اگر پیمان را از روز نخست پیش آیید از
اینکه آن بزرگمرد دهها بار از خوانندگان خواسته هر سخنی میدارند ، ایراد یا پرسش ،
بنویسند تا پیمان چاپ کند در شگفت خواهید شد. می بینید که او خواهان شرکت
دانشمندان در گفتارهای پیمان است. در سال ششم ، شمارهی یکم ـ گفتار « ما را تنها
نگزارند» ، در زمینهی جان و روان که سخنان تازه ای رانده ، برای آنکه دانشمندان
نیز بگفتارها درآیند به دکتر قاسم غنی که دکتر روانشناس بوده و پیمان را می خوانده
پیام میدهد که به این سخنان درآید و از دیدهی دانش روانشناسی اروپا اگر ایرادی می
بیند ناگفته نگذرد. (جای افسوس است که آقای دکتر هرگز شرکت نجست). اگر یکی همین
درخواستهای او و پرسش و پاسخهایی که از آغاز پیمان تا روز کشته شدنش در میگرفته را
دنبال کند خود یک کتابی بزرگی گردد.
دیده می شود که کسی به اندازهی او خواهان گفتگو و روشن
شدن گوشه و کنار گفتارهایش نیست. و به اندازهی او در این کار پافشاری ندارد. پس
چه پرت و بیجاست که کسی درآید و بگوید او اهل پرسش و بحث نبوده.
اینگونه پاسخ دادن ما به شرکت کنندگان در برنامهی
پرگار بیبیسی به آن می ماند که در جایی که استادان ریاضی در یک سمپوزیوم باید گرد
هم آیند و از تئوریهای تازهی ریاضی سخن رانند و پیشرفتهایی که در این زمینه رخ
داده و زمینه های کاربرد آنها را بگویند ، کسی با ادعای ریاضی دانی رشتهی سخن را
بدست گرفته و سخنرانیها کند و در همان حال در مفاهیم پایه ای جبر یا هندسه دچار
اشتباهات آشکاری گردد. و بدتر از آن اینست که کسانی هم برخاسته به او در چنان جایی
لغزشهایش را یادآور شوند و به آموزش پردازند و چنان سمپوزیومی را تبدیل بکلاس درس
جبر و هندسه کنند.
با اینهمه چون ما دریافته ایم که بیبیسی اساساً
جایگاه دانشی ندارد و بیشتر می کوشد روشنفکر مآبانه عوامفریبی کند و با شیوههای
روانشناسی تبلیغی بر مغزهای بینندگان اثر بگزارد اینست به این میدان درآمده ایم تا
نقشه هایش را بهم زنیم. میخواهیم کاری کنیم که سلامتیانها و سرکوهیها و ذکی پورها
و مجری آن برنامه بار دیگر که به این زمینهها می پردازند با دانش و آگاهی بیایند
و برای هر سخنی که میرانند دلیل بیاورند نه آنکه تنها نظر خود را بگویند و آنهم
نظرهایی پرت و دور از راستیها. آیا امروز مردم درسخواندهی ما سخنی را بیدلیل می
پذیرند؟!
اینکه به گفته های آقای سلامتیان با این شرح و دامنه می
پردازیم برای آنست که مشتی نمونهی خروار باشد و مردم ببینند این نواندیشان پرمدعا
تا چه اندازه تنکمایه اند. نه آنکه ارزش اینهمه گفتگو را دارند.
آقای سلامتیان بیباکیهای دیگری در همین برنامهی میز
گرد در جاهای دیگر نیز کرده. مثلاً از زبان سعید نفیسی چیزی می گوید که ما هرچه
خواندیم چنین سخنی نیافتیم و بناچار دانستیم که اینها اندیشه های خود آقای
سلامتیان است که از زبان کس دیگری بازمی نماید.
می گوید : « بهترین قضاوت رو سعید نفیسی کرده که میگه
کسروی از آنجایی که در آن واحد میخواست چندین کار رو انجام بده آدم بسیار با
استعدادی بود و مقداری قربانی وسعت مسایل و تعدد مسایلی که مطرح کرد بود [شد]».
این هم نمونهی یک بیباکی دیگر. سعید نفیسی سخنان کینه ورزانه بسیار گفته و
زنبوروار نیش زده ولی ما چنین سخنی را در نوشتهی او نمی یابیم. بهر حال من آماده
ام اگر آقای سلامتیان برای آنچه ما تاکنون نشان دادیم پرت گفته پاسخ مستدلی بدارد
من از ایشان پوزش خواسته از همهی سخنانم باز خواهم گردید.
سخنان آقای سلامتیان توالی ندارد. برخی جمله ها بریده
بریده و بیمعنی است. چنان مینماید که سخن راندن اساساً برایش دشوار است و در اینجا
هم از بس شتابزدگی دشوارتر گردیده است. مثلاً این تکه را باید خود ایشان روشن کند
که چه میخواسته بگوید : « در غرب آناتولفرانس و شخصیتهای دینستیزش در برابر ژانوالژان
ویکتورهوگو به سرعت از یاد میره. در غرب یک روندی میاد که کوشش برای رهایی از
خرافات دینی و ساختارهای دینی و دین فروشان». هرآینه متناقض گفته ولی خود دریافته
و دنبالهی سخن را نگرفته.
مطالعهی درستی ندارد. همانا بیش از چند کتاب از کسروی
را نخوانده. آنهم سرسری و با پیش داوری.
یک تکه از سخنانش را بدیده می گیریم. نخست یک مقدمه ای
چیده و چند چیز را پایهی نتیجه گیری کرده سپس به نتیجه رسیده. ما پایه هایی که در
مقدمه گزارده را با شماره نشان میدهیم شما داوری کنید که آیا چنین نتیجه گیری ای
دانشی است؟! می گوید :
کسروی تاریخ نوشته زبانشناسی شاید از این نقطهنظر
(1) بهترین قضاوت رو سعید نفیسی کرده [1] که میگه کسروی از آنجایی که در آن واحد
میخواست چندین کار رو انجام بده آدم بسیار با استعدادی بود و مقداری قربانی وسعت
مسایل و تعدد مسایلی که مطرح کرد بود [چنانکه گفتیم ما چنین سخنی را در نوشتهی او
نیافتیم.] حتا به فرم دیگری میتونم بگم یکی دیگر از معارضین عمدهی کسروی (2) آقای
خمینی در یک برنامهی تلویزیونی میگه کسروی حرفایی که زد حرفای قابل شنیدنی بود
اما مغرور شد به خودش. ببینید این در دنیای ایرانی که تازه رسیده به مسئلهی علوم
انسانی (3) «منطقی است» که یک نفر آدمی که دسترسی پیدا میکنه به بعضی از
علوم و دانشها به اشکال مختلف «هوس» این رو داشته باشه که «همه چیز رو در
یک مدت کوتاه در یک فرصت تاریخی» بیان بکنه این رو در جاهای مختلف زندگی. اما
مسئله اینجاست که کسروی خودش یکنفر خودآموخته است (4) کسروی دانش دانشگاهی و اسلوب
دانشگاهی نداره خودش (5) روحانیزاده است متناسب با این در نگاهش به تمام مسایلی
که میکنه اهل یقینه اهل سوال پرسش ایجاد بحث و گفتگو نیست [نتیجه :] به همین علت
به مقدار بسیار زیادی (1) عصبانی مزاج میشه زمان کسروی اگر کسی نگاهی به مرحلهی
رشد شناخت علوم مربوطه به دین پدیدهی دین انسانشناسی دینی جامعهشناسی دینی متنشناسی
دینی اشاره میکرد ابزارهای بسیار بسیار زیادی داشت برای اینکه مسئلهی دین رو با
یک نگاه تقلیلگرایانه بهش نگاه نکنه مسئلهی دین رو (2) از زاویهی خرافات دینی
فقط بهش حمله نکنه ببینید در خود تاریخ گذشتهی ایران صرفنظر از شعرا ما متفکرینی
داریم که بخش زیادی از نقدهای کسروی رو کردند و گفتند و چنین عکسالعملی رو علیه
خودشون برنیانگیختند
[ از اینجا دانسته می شود که نه گفته های کسروی
را فهمیده ای و نه زمینهی کوششها او را. اگر راست میگویی در یک گفتاری یکی از آن
« متفکرین» و کوششی که کرده و « عکس العملی نیز علیه خودشان برنیانگیختند» را نام
ببر و با کاری که کسروی کرد بسنجش بکش. اینگونه سخنان پا در هوا ارجی ندارد. اینها
نه به شناخت کسروی بلکه به شناخت آقای سلامتیان می انجامد. در این گفتار دانسته می
شود که شما از عهدهی فهم نوشته های کسروی برنیامده ای ، پس چگونه است که «نقد»های
متفکرین دیگر را با اندیشه های کسروی در یک ترازو می گزاری؟]
از این نقطهنظر من میگم کسروی هم خودآموخته است
این مسایل رو شناخت زمان خودش[تا اینجا که سخن از این بود که این مسائل را چون
نشناخت نگاهش به دین « تقلیلگرایانه» بود!] رو راجع به پیچیدگیشون کم داره هم یک
مشکل دیگه داره کسروی ایدئوکراته معتقد به اصالت ایده ست و فکر میکنه اگر انسانها
رو «منطقی بشینیم باهاشون بحث بکنیم» مسایل جامعه حله
[اینها از جنس همان برداشتهای آقای سلامتیان می
باشد که ویژهی خودشان است. کسروی چنین سخنی را کجا گفته؟! بگویید تا من پوزش
بخواهم. شما همین یک دقیقه پیش ادعا کردی که کسروی « اهل یقینه اهل سوال پرسش
ایجاد بحث و گفتگو نیست.» آیا این یک بام و دو هوا نیست؟]
و این اجازه رو بدید به من که بگم در قرن بیستم
که در نیمش کسروی گرفتاره یکی از عمدهترین مسایل ایجاد کننده جزمانگاری است در
برخورد با دین با سوال و خرافات دینی و تردید و بحث مطرح میشه. [ المعناء الشعر فی
بطن الشاعر]
اکنون یکایک این پایه گزاریهای مقدمه و نتیجه
گیریهای او را بسنجیم. نخست به مقدمه می پردازیم :
1ـ کسروی از آنجایی که در آن واحد میخواست چندین
کار رو انجام بده ... مقداری قربانی وسعت مسایل و تعدد مسایلی که مطرح کرد بود. [
خواست از قربانی چیست؟!. المعناء الشعر فی بطن الشاعر]
2ـ خمینی گفته کسروی مغرور شد به خودش.
[مگر خمینی کم دروغ گفت که ما گواه ازو بپذیریم؟
آنهم از کینه توزی چون او؟!]
3ـ هرگاه کسی دسترس پیدا میکنه به بعضی از علوم
و دانشها به اشکال مختلف ، منطقی (طبیعی) است که «هوس» این رو داشته باشه
[قیاس به نفس که انشاءالله نشده!] که همه چیز رو در یک مدت کوتاه در یک فرصت
تاریخی بیان بکنه.
[خواست گوینده همچون جاهای دیگر سخنانش گنگ و پر
است از یک مشت واژهی تهی از معنی. در بیرون و از سیاق سخنانش می توان گمان کرد که
میخواهد بگوید چنین کسی شوری سرش را برمی دارد که دیگر نمی تواند خودش را نگاه
دارد و به هر زمینه ای درمیآید. نتیجه آنکه پیاپی اشتباه می کند.
ولی از لابلای این گفتههای گنگ چیز
دیگری نیز توان دریافت. می گوید : ببینید این را ما نمی توانیم بپذیریم که کسی به
دهها رشته درآمده و در همهی آنها سرآمد گردیده. این با آنچه من تاکنون دیده ام ناسازگار
است. در دنیای ایرانی که تازه رسیده به مسئلهی علوم انسانی ، نمیشه که یک نفر به
تنهایی استاد اینهمه رشته های مختلف بشه. این را من و پیش از من سعید نفیسی نمی
توانستیم هضم کنیم.]
4ـ کسروی دانش دانشگاهی ندارد.
[من نمی توانم بپذیرم که یکی بیمدرک دانشگاهی سخنان والایی گفته
باشد.]
5ـ چون روحانیزاده است ... اهل یقینه اهل سوال پرسش ایجاد بحث و
گفتگو نیست.
اینها مقدمه ای است که از آنها نتیجهی منطقی ای گرفته نمی شود ولی
ایشان نتیجه هایی می گیرند. اکنون به نتیجه گیریهای آقای سلامتیان بپردازیم :
1ـ چون اهل یقینه و اهل سوال ، پرسش ایجاد بحث و گفتگو نیست به همین
علت به مقدار بسیار زیادی عصبانی مزاج میشه!
آقای سلامتیان آیا این سخنان شما مربوطند؟! یک کینه ورز ، دروغگو ،
رشکبر و دزدی سخنی گفته ، شما بجای آنکه سرچشمهی کینه های او را دریابید طوطی وار
سخنان او را تکرار می کنید. پس چرا این عصبانی مزاجی را تنها کینه جویان گفته اند.
چرا از یارانش کسی چنین حالی را بازننموده؟ شما یکبار کتاب زندگانی من را بخوانید
تا دریابید نفیسی در یک نوشتهی چند صفحه ای خود چند تا دروغ را بهم آمیخته.
2ـ اگر کسروی به رشد علوم مربوطه به دین پروایی میکرد در زمینهی دین
« فقط بنکوهش از خرافات دینی» نمی پرداخت.
آقای سلامتیان خرافات دینی به باور شما چیست؟! در همان کتاب داوری
که به شیعیگری سخت می تازد آیا دربارهی اینکه معنی دین چیست چیزی نمی نویسد؟! در
کتاب ورجاوند بنیاد که بیشترش در زمینهی دین و زندگانی است آیا « تقلیلگرایانه
فقط به خرافات دینی» پرداخته؟!
آمدیم که خواست آقای سلامتیان اینها نیست.
خواستش را روشن نتوانسته یا نیارسته باز نماید ولی میخواهد بگوید کسروی کارش
کارستان نبوده. او نیازی نبوده که به خرافات بپردازد باید دین را از ریشه می زد.
این کاری بوده که نکرده و اینست کارش نه نافذ است نه پذیرفتنی. اگر اینست معنی آن
جملهی ناروشن ، باید گفت که ایشان در کشور آزادی همچون انگلستان این را نمی یارد
بگوید و آنگاه به کسروی که در ایران چنان نکوهشی به همهی کیشها کرده و دکانهاشان
را بسته بود زبان نکوهش باز میدارد. ما به این معنی از سخنان او خواهیم پرداخت.
ما از شما میخواهیم به مقدمه و نتیجههای این
پاراگراف یک بار دیگر نگاهی بیندازید. این بوده شیوهی استدلال شما. کمی بخود آیید
و جایگاه خود را دریابید. اگر آموزگار بودید و شاگردی چنین مقدمه و نتیجه گیری ای
میکرد شما چه نمره ای به او میدادید؟
شما اعتراف می کنید که : « امروز بنا به دلایل
مختلفی کسروی داره فضایی پیدا میکنه. من میگم خطری که تهدید میکنه با اون حالت
مطلقگراییش [که] در خود کسروی هست که یک فرم دیگری به شکل دیگری اسطورهی دیگری
ساخته بشه و یک بت بوجود بیاد.»
این هم از ناآگاهی شما سرچشمه میگیرد و ما
ناچاریم باز هم برختان بکشیم ناآگاهیتان از کسروی و راهش را و شرمندهتان گردانیم
که با مشت تهی به این میدان آمده اید. شما سخن از بت می گویید. در حالی که در
پاکدینی که شما از آن کمترین آگاهی ای ندارید سخنان دیگری گفته و بکار بسته شده.
از جمله « در دین کسی را جایگاهی نیست». « ما باورمندان پاکدینی هستیم نه پیرو
کسروی» ، نه پاکدینی و نه کسروی مریدپرور نیستند. هر دو میخواهند که باورمندان
پاکدینی نیکی پیشه کنند و هرچه زودتر بدیها را از خود دور گردانند. خرسندی خدا را
جویند و به نیکوکاری گرایند. به پیشرفت دانشها کوشند و به برانداختن کاخهای ستم و
بهرهکشی. بینوایان را در پناه خود گیرند و کارهای دیگری از این گونه که در
ورجاوند بنیاد و در همان دفتر در پیرامون خرد توانید خواند. پاکدینی دین بت شکنی
است نه بت تراشی آقای سلامتیان!. ما نمی خواهیم پرده دری کنیم بیباکی که از اندازه
گذشت نام دیگری می یابد.
شما بیم آن دارید که : « یک بت بوجود بیاد که
این بت امکان نقد با گفتگو و مباحثهی دینی را کم بکنه و برخورد دین دین بخصوص
لائیسیته یا سکولاریزم ... این بحث را بدل به یک نوع جنگ مذهبی جدید بکنه. »
چرا
قصاص قبل از جنایت می کنید؟ داستان ساده ای است. گیریم شما خود را لاییک و سکولار
میدانید. خوب کسروی سخنان بسیاری در زمینهی دین و سیاست هر دو رانده. اکنون شما
بیایید نخست بروشنی بگویید چه میخواهید و اندیشه ها و باورهاتان چیست. اگر به «
دین » و دخالتش در امور زندگانی ایراد دارید کسروی در همین زمینه ها نیز سخنان
فراخی رانده. به یکایک گفته هایش در این زمینه ها بپردازید و ایرادهایش را بگویید.
از این کار نتیجهی نیکی بدست همهی ما خواهد آمد. مردم خواهند دانست که کدام سخن
راست است و آیا خردپذیر است و شدنی یا نه. دیگر تهمت زدن برای چیست؟ یک کاری نکنید
که همردهی آخوندها بشمار آیید.
شما میتوانید تا روز آخر زندگانی با این بیم
زندگی کنید ما بایا نداریم شما را از این مالیخولیا بیرون آوریم. ولی برای
شنوندگان سخنان شما باید بنویسیم که این یاوهگوییها دربارهی کسی است که همهی
سخنانش را روشن و صریح گفته و همیشه هم خواهان صراحت و روشن گردانیدن سخنان خود و
دیگران بوده. یک کلمه باید گفت در این زمینه نیز بیمانند بوده. چنانکه در بالا (در
پایان گفتار آقای شقاقی) هم دو نمونهی کوچک آن را دیدید ، همیشه خواهان آنست که
از راه گفتگو و بداوری خرد سپردن و جستارها و گوشه و کنارشان را از تاریکی درآوردن
می توان بیک دمکراسی راستین نزدیک گردید. و آنچه او بما آموخت تمرین همین دمکراسی
بود.
زیرا براستی دمکراسی را باید تمرین کرد و دلیل
آوردن و آیین گفتگو را دانستن از پایه های آنست و کسروی این را خود بنیکی بکار
بست. اینست راه تمرین دمکراسی! نه آنکه یک مشت سخنان را « شعاروار» بگویند و خشنود
باشند که کاری کرده اند.
در گفتگوی زیر تناقض دیگری در این برنامه و در
سخنان آقای سلامتیان میبینیم :
مجری : [کسروی]دینستیز هم نبود بله؟
آقای سلامتیان : دینستیز هم نیست دین ترازه
یعنی هنوز با وجود اینکه خرافات دین رو میسنجه به پایان عصر ایمان نرسیده است اهل
شک نیست اهل یقینه.»
آقای سرکوهی پاسخ آقای سلامتیان را داد : کسروی
اگر اهل یقین (تعصب در زبان آقای سلامتیان) بود دست از کیش نیاکانش نمی کشید!
پایان عصر ایمان در زبان آقای سلامتیان جانشین بیدینی
است. او راست می گوید کسروی هیچگاه رو به بیدینی نیاورد بلکه او درفشدار دین در
زمانی شد که همه رو به بیدینی آورده بودند. از اینرو باید او را پیشوایی دانست که
دین گریزان را به دین باز آورد. ولی بیدرنگ باید این را افزود که آیا دینی که ما
در اینجا می گوییم با دینی که شما در اندیشه دارید یکیست؟! بیگمان یکی نیست!!
اینها را باید زمان گزاشت و نیک خواند و نیک دریافت ولی کوتاهشده اش چنین است :
درسخواندگان از کیشهاشان (که سراسر گمراهیست و
تنها رنگی از دین را بخود دارد و تنها اندکی مردم را به نیکوکاری و دستگیری از
افتادگان و درستکاری و اینگونه نیکیها می خواند) از رهگذر دانشها و فلسفهی مادی
می گریختند و مادی میگردیدند و همهی نیکیها را زیر پا میگزاردند ولی کسروی ایشان
را بازخواند و این بازنمود که دین به معنی راستش این گمراهیها نیست. این کیشها
دکورهایی از دینند. خود بیدینیند. زیانمند و مایهی آسیب به زندگانیند. سپس دین را
به معنی درست خود باز نمود و انصاف را چه رنجها که در این راه نکشید. او نشان داد
که جهانیان نیازمند دینند و زندگانی از روی بیدینی جز زندگانی جانورانه نخواهد بود
و قانونها جای دین را نگیرند.
آقای سلامتیان می گوید : کسروی با آنکه با
خرافات نبردید ولی بیدین نگشت. ولی ببینید این معنی ساده را در قالب چه واژهپردازیهای
پیچیده و سنگینی ریخته. در هر حال ما می پرسیم : هرآینه شما به پایان عصر ایمان
رسیده اید که آن خرده را به کسروی می گیرید. ما میگوییم : بسیار خوب ، شما
جلوترید و کسروی به پای شما نرسیده. ولی ایراد شما به کسروی که به گفتهی خودتان
با خرافات نبردیده دیگر برای چیست؟ خود شما برای آنکه مردم را به پایان عصر ایمان
برسانید چه خواهید کرد؟ از این مرحله نخواهید گذشت؟ شگفت است خودتان کاری نمی کنید
و یکی که از راهش در می آید با او نیز دشمنی می کنید. پس شما به کوشش بها نمیدهید
، به سخنپردازیست که بها میدهید! به این دلیل روشن که شما بیدین بودن خود را
یارای بیپرده گفتن نیستید. در شگفتیم که چگونه می خواهید مردم را به پایان عصر
ایمان ببرید.
آیا در هفتاد سال زندگی خود کوششی در این راه
کرده اید؟! یکی جان خود را برای آغاز راه شما گزاشته ، شما که به او ایراد میگیرید
، خودتان چرا دست روی دست می گزارید؟!
باشد که می گویید : « این راهش نیست بلکه باید
یکسره به پایان عصر ایمان رسید». (همه را با انکار خدا و دین ، بیدین گردانید).
ولی این اشتباه بزرگیست به دو دلیل :
نخست دلیل تاریخی : اگر چنین چیزی شدنی بود در
هفتاد سال حکومت کمونیستها در شوروی می باید ما اثری از دین نبینیم. در حالی که
چنین نیست. همچنین در سیصد سال نبرد دانشمندان با کلیسا ما نباید کلیسایی یا مسیحی
ای در اروپا ببینیم. در حالیکه کلیساها دوشادوش دانشگاهها برپاست.
دومین دلیل آنکه : یک توده همه می توانند از یک
دین باشند و پایدار بمانند ولی همه نمی توانند مادی باشند و پایدار بمانند. زیرا
پایهی توده ، اعتماد و نیکی است و مادیگری به هر دوی اینها آسیب میرساند.
آقای سلامتیان : و بعد از یقینش ببینید کسروی
بحثاش با خود کسانی که خرافه دینی دارند ها قدغن کرده یکی از طرفداران خود کسروی
ازش نقل میکنه که آقای فلان گفتند جلسه بگزاریم بحث بکنیم «ما میدانیم»
که آقای کسروی بحث نمیکنند پاسخ میدهند.
اصل گفته چنینست : « من پاسخ دادم آقاي کسروي مباحثه نميکند ولي اگر چيزهايي پرسيدند پاسخ دهد». (داوری ، گفتار دوم)
دیده می شود که آقای سلامتیان مطلب را از معنی خود بیرون برده.
کسروی بحث می کرد ولی نه بحث آخوندی. در تهران چندین
سال که پنجشنبه ها و روزهای نخست ماه در خانه اش نشست داشت برای همین گفتگوها (بحث)
بود. بیشتر می کوشید از خوانندگان اثر نوشته های خودش را که در ماهنامه چاپ میشد بشنود.
گاهی که به زادگاهش تبریز می رفت یکی از خواستهایش شنیدن سخنان خوانندگان و خرده
گیران به نوشته هایش بود. در پیمان و پرچم تأکید دارد بر اینکه کسانی که ایرادی
دارند بنویسند. زیرا در بحث برخی رندان یا لق چانگان مرزی نمی شناسند. سخن را می
پیچانند و از این شاخ به آن شاخ میپرند. با اینهمه دفتر پرچم هر روز باز بود و
کسانی می آمدند و سخنانی در میانه میرفت و بسیاری از آنها خرده گیری به سخنان او
بود. (برای مثال : گفتار گفت و شنید در پرچم در دو بخش) از میان این گفتگوها کسانی
به راستیها می رسیدند و به پاکدینی می گراییدند.
کسروی به این آیین پابند است : با کسی توان
گفتگو کرد که جویای راستیها باشد و دوم بروی سخن خود بایستد نه آنکه از این شاخه
به آن شاخه بپرد و همی کوشد که بخود شکست راه ندهد.
آقای سلامتیان ادامه میدهد : « در برخورد
اعتقادات و خرافات دینی سوال باید مطرح کرد نه پاسخ دادن»
این سخن آقای سلامتیان مانند آنست که کسی کنار
تشک کشتی ایستاده بگوید : فن باید زد نه بدل. گویا آقای سلامتیان گمان دارد که چیز
تازه ای کشف کرده و راهی نو یافته. از زمانهای باستان ، از زمان فیلسوفانی که
تاریخ بما میشناساند یا پیش از آن مگر کار پیشنهاد یک اندیشه یا رد آن چگونه
بوده؟! آن مردم با همهی سادگیشان بی آنکه نامهای دیالکتیک و اینگونه اصطلاحات را
بدانند اگر کسی اندیشه ای را پیش می کشید که یک ناسازگاری در آن می یافتند ازو می
پرسیدند و اگر او نمی توانست پاسخ دهد ازو روی برمی گردانیدند.
کسروی هم از جوانی پرسشها از ملایان کوی هکمآوار
و دیگر جاها پرسیده بود (نک. زندگانی من) و چون پاسخ بسزایی نشنیده بود از همانجا
تردیدهایی درو پیش آمده بود. ما بنا نداریم همهی کتاب زندگانی من را در اینجا
بیاوریم. ولی از آنهم که بگذریم گویا آقای سلامتیان غافل است که هر کتابی که کسروی
نوشته میوهی دهها پرسشی بوده که پاسخش را یافته تا آن پدید آمده. در هر کتابی
دهها پرسش بمیان آورده تا ذهن خواننده روی جستار کتاب متمرکز شود و بیندیشد. سپس
خود پاسخهایی داده و خواسته خواننده به داوری خرد بسپارد. یا آنکه دیگران پرسشهایی
پرسیده اند و او خشنود گردیده که در پاسخ ایشان بخش دیگری از زمینه روشن خواهد شد.
پس این نیست که با پرسش تنها بتوان کار را پیش برد چنانکه با فن تنها نمی توان
کشتی گرفت و باید بدل هم بکار برد.
آقای سلامتیان میگوید : ... به همین علت کسروی
من میگم یک نوعی پیامبر جدیدی میشه در عصری که عملا برای رسیدن به اون مسئلهای
است که شما بهش اشاره و تکیه میکنید جدا کردن مقدس آسمانی از زندگی روزمرهی بشر
احتیاج به پرسش و سوال داره از این نقطهنظر کسروی با شیوهشم میلغزه ...
مجری : خب این آقای سلامتیان دین اعتقاد به
خدایی که زمانی شاید جهان را آفریده و این جهان را رها کرده به قول خود کانت مثل
یک ساعتی که کلیدش رو زده و دیگه راه افتاده این نمیشه دین اعتقاد به جاری شدن وحی
برای انسانها این تبدیل میکنه ایمان رو به یک دین و بعد شاخه و برگ پیدا میکنه
ایشون میگه که به این دلیل که این ارتباط را قطع شده میدید آقای کسروی به این معنا
با دین سر سازگاری نداشت این درسته؟
آقای سلامتیان : من به این ترتیب بسیط نمیبینم
کسروی با عوارض دینی کشمکش داره با عوارضی که دین بخصوص در مغایرت با جامعهی ایدهآل
مدنیِ عقلایی که کسروی در نظر میگیره. کسروی میگه که خرافات یک جایی میگه تودههای
ایران شایسته دمکراسی نیستند چون گرفتار انواع و اقسام خرافاتند. این خرافات رو
بزنید چرا این خرافات بوجود آمده علل و ریشههاش چیست؟ اینارو کسروی بهش میپردازه
[« خرافات» یکی از کلمه هاییست که برای میانبر
بکار می بریم ولی در برخی جاها معنای سخنان را پیچیده تر می گرداند. خرافات چیست؟
آیا خرافات باور به قسمت است؟! آیا خرافات کف بینی است؟ استخاره است؟ یا آنکه
کیشهایی است که در ایران ما با چهارده گونه از آن روبروییم. همهی اینها را خرافات
گفتن کجا ، تنها نذر و دعا خواندن و اسپند دود کردن را خرافات نامیدن کجا؟ برای
روشنی معنی ما آن کارهای بیخردانه را پندارها (خرافات) می نامیم و کیشها را (گرچه
در آنها پندارهای بسیار هست) بنامهای خودشان می خوانیم. ما بیشتر با کیشها برخورد
داریم که کشور و توده را به چندین دسته بخش کرده و یگانگی را بهم زده.
برای آنکه کیشها را ریشه کن کنیم چه باید کرد؟
اگر این را از مادیان سالهای بیست تا پنجاه می پرسیدید به آسانی می گفتند : همین
که اقتصاد درست شد اینها هم از میان خواهد رفت. گویا امروز آقایانی که به
سکولاریست شناخته شده اند هم می گویند : دین را که از سیاست جدا کردیم اینها
خواهند رفت و گوشه نشین خواهند شد مانند اروپا. خوش گمانی همین را می گویند.]
(دنبالهی این
گفتار در شمارهی آینده خواهد آمد.)