يكي از
غفلتها كه دامنگير مردمان ميشود آنست كه سرگرم گذشته بوده پرواي آينده كمتر
ميكنند. چنين غفلتي از هر توده دليل ناداني و از سوي ديگر مايهی تيره بختي
است.
بدانسان كه
راهرو اگر روي به پشت گردانيده بخواهد راه بقهقرا پيمايد ناگهان بگودال يا چاه
درميغلتد يك توده نيز در زندگاني اگر هميشه سرگرم گذشته باشند و پياپي ياد گذشتگان
را كرده بخود بالند و پرواي آينده كمتر نمايند بيگمان سزاي اين غفلت را دريافته
بگودال گرفتاري درميغلتند.
فسوسا كه
امروز شرقيان دچار اين غفلت ميباشند. هر تودهاي را ميبيني خود را با گذشته
دلشاد ساخته پرواي آن را ندارد كه آينده چه خواهد بود.
در ايران
كساني تا آن اندازه غفلتزده هستند كه ميپندارند ديگر مرداني همچون گذشتگان از
اين سرزمين نخواهند برخاست و اينست همهی اميد خود را بنگهداري نامهاي گذشتگان
بسته آنها را « حرز امان» ميانگارند.
اين كار
زيانهاي بسياري را در بر دارد. بدتر از همه آنكه در قرنهاي گذشته ايران گرفتار و
خوار بوده و ده قرن كمابيش بدترين حال را داشته و اين سراسر زيانست كه امروز كه
اين كشور پا بساحل رستگاري گزارده باز هم چشم بگذشته دوخته هرگز نخواهد آن خواريها
و زبونيها را از خود دور گرداند.
ايرانيان در
قرن چهارم سرفراز و رستگار راه زندگي را ميپيمودند ناگهان بلجنزاري افتادند و گام
بگام حال بدتري پيدا كردند و در آن گرفتاري راهزنان و آدمكشان بلكه گرگان و
درندگان بارها بر ايشان تاختند و در هر بار دستههاي انبوهي را از پا انداختند. در
اين ميان كمكم غيرتمندان نابود شدند و خواري و زبوني بر همه چيرگي يافت.
فرومايگاني آنچه شايستهی نام ايرانيگري نبود از خود بيرون دادند خردها سستي
پذيرفت دلها پر از بيم و نوميدي گرديد. بارها غيرتمندي پديد آمده بچاره كوشيد
ليكن رنج او به هدر رفت. تا خدا بر ايشان بخشوده از آن لجنزار بكنارشان رسانيد.
كنون زهي
ناداني كه اين توده قدر رهايي را نشناسد و راه رستگاري پيش نگيرد. بلكه در دم
لجنزار ايستاده و روي بدانسوي گردانيده همه ياد آن زمانها كند و هميشه داستان آن
زشتيها و نارواييها باز راند.
كساني تا در
تاريخ بكاوش نپردازند و قرن چهارم هجري را با زمان قاجاريان باهم نسنجند اين گفتهها
را درست درنخواهند يافت.
در اين ده
قرن ايران همه گرفتار بود و همه روي به پستي و سستي داشت. اگر از همه چيز چشم
بپوشيم از سستي خردها چشم نخواهيم پوشيد. در اين دوره نيك و بد را بهم درآميخته
كمتر فرقي ميانهی آنها ميگزاردند ، ستم را با داد بيك رشته كشيده جدا از هم نميساختند.
ما اگر
داستانها از آن زمان برانيم كتاب جداگانهاي ميبايد. در اينجا بيك داستاني بسنده
مينمايم تا خوانندگان بدانند كه سستي خردها در آن هنگام تا چه اندازه بوده است :
سلطانمحمد
سلجوقي در تاريخ معروفست. اين مرد پس از كشاكشها با برادر خود كه در ميانه
ايرانيان بينوا پايمال ميشدند و روستاها و کشتزارها ويرانه ميگرديد پادشاهي يافت و
پس از سالها مرگش فرارسيده به بستر بيماري افتاد. در آن هنگام كساني چنينش گفتند :
اين بيماري از جادوگريایست كه زن شما كرده. محمد از شنيدن اين بيدرنگ و بيبازپرس
دستور داد زن را گرفته ميل بچشمهايش كشيدند و سپس در خانهی تنگ و تاريكي بندش
نمودند. باين هم بسنده ننموده دستهاي را از نوكران و كنيزان او را بيگناه نابود
ساختند. باين هم بسنده ننموده زن كور بيچاره را ریسمان بگردن انداخته خفه نمودند.
در آن هنگام كه اين بيگناه با دست دژخيمان نابود كرده ميشد محمد نيز دم واپسين را
زده روي از جهان برميتافت.
اگر همين
داستان را بسنجيم چندين بيخردي و نامردمي از آن پيداست : چرا بايستي ندانند
جادوگري پنداري بيش نيست و هرگز نميتوان با دست جادو كسي را بيمار گردانيد و يا به
بهبودي آورد؟! چرا بايستي ندانند كه هركس دشمنان و بدخواهاني دارد پس نبايد بگفتهی
اين و آن زن بينوايي را گناهكار گرفته از چشم بيبهره نمود و سپس در تنگناي زندان
انداخت؟! چرا بايستي ندانند كه اگر زني گناه نموده نبايد كنيزان و نوكران او را
نابود ساخت؟! آيا چنين نادانيها و نامردميها در دو قرن پيش از آن در ايران روي
ميتوانستي داد؟! شگفتي در آنجاست كه چنين نامردمي كه روي داده مردم آن را ننكوهيدهاند
و زبان به بدگويي و نفرين باز نكردهاند. شما در هيچ تاريخي نخواهيد ديد كه اين
داستان دلگداز را ياد نموده و آن را بر سلطانمحمد گناه بشمارد بلكه در همه جا
ستايش او را خواهيد خواند.
تاريخنگاري
كه اين داستان ننگين را در تاريخ خود ياد كرده (1) پياپيِ آن ، ستايشها از
سلطانمحمد ميراند و « استواري دين» و « فزوني داد» او را ياد كرده « يگانه مرد
درست سلجوقيان» نام ميدهد. افسوس! صد افسوس!
به تهمت جادوگري ميل بچشم همسر خود كشيدن با آنحال او را به تنگناي زندان
سپردن پس از چندي ريسمان بگردنش انداختن كنيزان و چاكران او را بيگناه كشتار نمودن
پس از همهی اينها ديندار و دادگر بودن!
آيا ما
بيهوده ميگوييم : خردها سست بوده؟! آيا كساني كه ستم بآن ننگيني را درنيافته كنندهی
آن را دادگر و ديندار ميشماردند خرد درستي داشتهاند؟!
در جهان همهی
كوششها بر آنست كه يك توده بد را بد دانسته از آن بيزاري جويند و نيك را نيك
شناخته بسوي آن بگرايند و اين خود باعث آنست كه بدي در آن توده كمتر گردد و توانا
و ناتوان همه ايمن و آسوده زيست كنند و از خرسندي بهرهی شايان بردارند.
گروهي كه ستمگران
را بدينداري و دادگري ستايند ، كشندگان خود را فرستادهی خدا انگارند ، چنگیزها و
هلاكوها و تيمورها را بر صدر تاريخ نشانند بجاي نفرين بر آن نامردان كتابها در
ستايش و آفرین بپردازند ، چنين گروهي با دست خود تیشه بریشهی خود فرود آوردهاند
، چنین گروهی خويش را آماجگاه هرگونه بدبختي و تيرهروزی گردانيدهاند.
نكوهش
نميخواهيم. كساني كه قرنها پيش از اين مرده و رفتهاند چه جاي نكوهش بر ايشانست؟.
سستي و زبوني آنان را نشان ميدهم. پستي خردها را ميرسانم. ميگويم : چنان كساني
گفتهها و نگاشتههاي ايشان نيز سراپا خواري و زبونيست و امروز بايد از آنها دوري
گزيد بايد همه را دور انداخت.
ميگويم : اي
ايرانيان از آن قرنهاي زبوني چشم بپوشيد. در اين دورهی آزادي خود را آلودهی
خواريها و زبونيهاي گذشتگان نگردانيد!
در اين زمينه
سخن فراوانست و من نميخواهم همهی گفتگو را در يكجا برانم. در آن قرنها نه تنها
ايران گرفتار بيگانگان و ايرانيان دچار خواري و زبوني بودهاند ، از سستي خردها هر
كيش ناسزايي در اينجا رواج گرفته و هر زمان بدآموزيهاي ديگري پديد آمده و چون
راهنمايي در ميان نبوده و كسي جلوگيري نميكرده اين نارواييها ميانهی مردم پراكنده
شده و همه باهم درآميخته. سخن روشنتر بگويم : در ايران در آن قرنها مسلماني ،
باطنيگري ، صوفيگري ، شيعيگري ، خراباتيگري ، علياللهيگري ، فلسفهی يوناني،
فلسفهی هندي همه بهم درآميخته و نيك و بد و راست و دروغ درهم گرديده و اينست كه
آخرين تیشه را بر ريشهی هوش و دانش ايرانيان فرود آورده.
كنون هم اگر
ما چاره ننماييم از اين نادانيها صد زيان خواهد برخاست. از اينجاست كه ميگوييم ايرانيان
بايد ديواري ميانهی گذشته و آينده پديد آورند و زندگاني نوين آغاز كنند. زندگانيای
كه بنياد آن خردمندي و غيرتمندي باشد.
بايد از اين
پس نام ايران را گرامي شمرد بلكه گراميترين نامش گرفت. بايد دشمنان تاريخي را
هميشه با نفرين ياد كرد و آن فرومايگان نادان را كه چاپلوسيها از آن دشمنان نموده
يا ستايشها نگاشتهاند شايستهی نام ايراني نشناخت آنان را نيز هميشه با نفرين ياد
نمود.
كساني تا
دشمنان گذشته را بنفرين ياد نكنند از دشمنان آینده ايمن نخواهند بود. تودهاي
تا از گمراهيهاي پيشينيان بيزاري نجويند براه رستگاري نخواهند افتاد.
ايرانيان اگر
بازماندههاي قرنهاي زبوني را پايمال نسازند از زبوني ايمن نخواهند گرديد! كساني كه
در دور مغول برخاستهاند و در برابر آن خونخواريها همه خرسندي نمودهاند بايد
بازماندههاي شوم آنان را پايمال ساخت! آنان كه در زمان تيمور زيسته و بر آن
پليديها خرده نگرفتهاند بايد نشان از ايشان باز نگزاشت.
آن كساني كه
آن بدبختيها را با ديده ديده و يا از نزديك شنيدهاند و خون آنان بجوش نيامده از
خرد و مردمي دور بودهاند و هر آنچه گفته و نگاشتهاند و هر كيش يا فلسفهاي از
خود بيادگار گزاردهاند در اين دورهی فيروزي بايد همه را از ميان برداشت.
ما را از
گذشته دو چيز بس : غيرت ايرانيگري ، دين مسلماني! [2] از اين گذشته هرچه هست بايد زير پا
انداخت.
آن غيرت
ايرانيگري كه درفش هخامنشيان را تا آنسوي رود دانوب كشانيد. آن غيرتي كه در برابر آرزوي
جهانگيري روميان سدهاي آهنين پديد آورد. آن غيرتي كه در برابر عرب خونينترين
ميدانها را برپا ساخت و تنها با نيروي خدايي اسلام بود كه برابري نتوانست. آن
غيرتي كه دستگاه شوم بنياميه را درچيد. آن غيرتي كه يعقوب ليث و جلالالدين
خوارزمشاه و شمسالدين خطيب و شاه منصور پديد آورد. آن غيرتي كه شاه عباس و نادر
را برانگيخت. آن غيرتي كه امروز اين دورهی آزادي و فيروزي را بروي ما گشاده.
از دين اسلام
نيز جز سرچشمهی آن را نميخواهيم و هرگز به پندارهاي ديگران و كشمكشهاي بيجاي اين
و آن نخواهيم پرداخت.[3]
اينست توشههايي
كه بايد براي راه آينده برداشت.
(210622)
(1) ـ الامام عمادالدين محمدبنحامد
الاصفهاني (پ)
[2] ـ در سی و اند سال گذشته یکی از
چیزهایی که لگدمال گردید نام پاک اسلام و دینداری بود. ملایان که سی و اند سال جز
سخنفروشی و دینفروشی کاری نکردند پیاپی بجای « شیعیگری» نام اسلام را بزبان آوردند
و چون گفته هاشان سراپا بیخردی و دروغ و ریا بود دینداری موهون و نام اسلام در چشم
مردمان بس خوار گردید.
[3] ـ کسروی
را دشمن اسلام شناسانیدهاند. چنین سخنی مایهی گمراهیست و شرحی درمیباید. در
اینجا شرح کوتاهی میآوریم ولی خوانندهی کنجکاو باید کتابهایش را بخواند. او
میگوید : اسلام دو تاست. یکی اسلامی که پاکمرد عرب بنیاد گزارد و مردم پراکندهی
عرب را که دشمن یکدیگر بودند متحد کرد و نیمی از جهان را زیر پرچم آن دین گرد
آورد. دیگری اسلامی که امروز هست و مسلمانان به دهها تیره بخش گردیده هریک
زندگانی نژادی خود را پیش گرفته در میان خود نیز دهها دشمنی و کینهورزی دارند و
در همان حال از پس ماندهترین تودهها بشمارند.
هر دینی باید
با گمراهیهای زمانش نبرد کرده آنها را براندازد. آن اسلام با بتپرستی که تنها
گمراهی زمانش بود نبردید و آن را برانداخت. ولی سپس دهها گمراهی دیگری که امروز
نیز رواج میدارد پدید آمد و به اسلام درآمیخت : از فلسفهی یونان ، صوفیگری ،
خراباتیگری ، شیعیگری و بهائیگری گرفته تا « اژدها گمراهیِ» روزگار ما ـ مادیگری.
نتیجه آنکه امروز دهها گمراهی کهن و نو بر سر راه جهانیان است که اسلام آنها را
برانداختن نمیتواند. زیرا دین این زمان نیست. زمانش گذشته است. از آن اسلام هرچه
مانده نه دین بلکه بیدینیست زیرا این اسلام نام خود کانون دهها گمراهیست.
ولی گمراهیها بنیاد دین را بهم نتواند
زد. بنیاد دین نه چیزیست که کهنه و نو گردد. بنیاد اسلام و « پاکدینی» یکیست.
پاکدینی آیینی است که جهانیان را از گمراهیها میرهاند. بنیاد همهی دینها یکیست.
در اینجا نیز مقصود بنیاد اسلام میباشد.