پایگاه :
رشته نوشتارهایی که از گفتار شمارهی 296 (بجز 299) آغاز کرده ایم از مهنامهی
پیمان گردآوری گردیده و یک جستار بسیار ارجدار و نوینی را دنبال میکند و برای
ایران و آینده اش پرارج می باشد. این نخست بار است که آنها پی در پی و در قالب
یک جستار به خوانندگان ارمغان میگردد و باشد که چند ماهی بدرازا کشد.
از اینرو از خوانندگان خواستاریم
اینها را با پروای بیشتری بخوانند تا همبستگی میانشان را و خواستی که از نوشتن
آنها در میان بوده نیک دریابند. همچنین خواستاریم خردشان را آزاد و دور از تعصب نگاه
دارند تا بتوانند نیک داوری کنند و سود و زیان کشور را بازشناسند.
بسیاری گمان دارند دانش سیاسی ، تنها سیاستگران
ایرانی و زندگانی و کارهاشان و دولتهای بزرگ و دسته بندیهای دوست و دشمن در جهان
را دانستن است. سیاست ، پیش بینی اندیشه ها و کردار ایشان است. از اینجاست که این کسان دمادم در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون در جستجوی چنین آگاهیهایی می باشند.
با آنکه یک بخش از سیاست همین چیزهاست
ولی این کسان باید بدانند این همهی دانش سیاسی نیست. کشور ما به دردهایی دچار است
که چنین دانشی به تنهایی کاری از پیش نمی برد. دردهای ما ریشه دارست و ما نیازمند
آنیم که کاوش و جستجو کرده آنها را یکایک بشناسیم. در زندگانی و در جهان حقایق
دیگری هست که باید دانست تا از آن دانستنیهای سیاسی نتیجه ای بدست آید. این رشته نوشتارها
خود یک نمونه از آن حقایق می باشد و در جای دیگری یافت نمی شود.
تیشه
های سیاست
يكي
از تيشههاي سياست « پراكنده ديني» است. با اين تيشه بنيادهاي بس استواري برافكنده
شده و در شومي آن اين بس كه سياستگران غرب هميشه آن را بيشتر از ديگر ابزارها بكار
ميبرند.
امروز
يكي از گرفتاريهاي ايران راههاي جدا جدايي است كه بروي ايرانيان باز كرده و
پراكندگي در ميان آنان پديد آوردهاند. نميگوييم : اين گرفتاري را اروپاييان تهيه
ديدهاند. ميگوييم : آنان از اين پراكندگيها فايده برده هميشه بترويج آن كوشيدهاند.
تاريخ
ايران از آغاز پادشاهي قاجاريان در دست ماست و نيك ميدانيم كه در آن زمانهاي
ناتواني دولت ، كاركنان سياسي انگليس و روس كه در ايران دخالت در كارهاي اين مملكت
مينمودند بيشتر رابطهی ايشان با دستههاي كوچكي بود كه از كيش رسمي ايران بركنار
و از تودهی ايرانيان دل آزرده و بيزار بودند. چه اين كسان درسايهی كينهاي
كه از ايرانيان در دل خود داشتند بآساني آلت دست بيگانگان گرديده و بآساني زير بار
هرگونه خيانتكاري ميرفتند.
همچنين
ميدانيم كه بدعتهاي ديني كه در قرنهاي آخر در ايران پديد آمده سياستگران روس و
انگليس پشتيباني از آنها دريغ نداشتهاند بلكه تا توانستهاند ترويج و تشويق كردهاند.
در
اين باره سخن فراوان است و ميتوان گفت كه بيشتر شرقشناسان كه ما آنها را از
شمار دانشمندان بيغرض ميگيريم خود كاركنان سياسي اروپا بودهاند و هميشه براي
فتنه انگيزي ميانهی شرقيان و ترويج زشتكاريها در سراسر شرق ميكوشيدهاند و اينست
كه هميشه بموضوعهايي دست زدهاند كه نتيجهی آنها رواج بدعتهاي ديني و افزايش
پراكندگي در ميان شرقيان بوده.
اگر
چنان غرضي در كار نيست بيك دانشمند پاريسي چه كه سالها رنج برده جستجو از تاريخچهی
زندگاني حسينِ منصور حلاج كند؟! اينهمه گفتگو از زردشت ، پيغمبر چند هزار سالهی
ايران و از گاتها و يشتهاي او براي چيست؟! تا اين اندازه بداستان باطنيان[= اسماعیلیه] پرداختن و كتابهاي آنان را زنده
گردانيدن براي اروپاييان چه سودي دارد؟!
آيا
براستي رباعيهاي خيام آن ارج و بها را دارد كه شرقشناسان ميگويند؟! آيا در اين
رباعيها يك فلسفهی خردپسندي ياد داده شده؟!
ما
اصرار نداريم كه همهی اين شرقشناسان كاركنان سياسي اروپا بودهاند ولي يقين داريم
كه در دنبال كردن اين موضوعها جز بدخواهي بر شرقيان بويژه بر مسلمانان منظور ديگري
نداشتهاند!
بهر
حال ما از گذشته چشم پوشيده از امروز سخن ميرانيم : چنانكه در جاي ديگري گفتهايم
هر كشوري حكم خانداني را دارد و مردمي كه در يك كشور زندگي مينمايند اعضاي آن خاندان
شمرده ميشوند و خود پيداست كه براي يك خانداني بدترين آسيب است كه هر يك از اعضاي
آن هواي ديگري در سر داشته و با ديگران راه رنجش و دشمني پيمايد.
مردم
يك كشوري تا يكدل و يكزبان نباشند نميتوان آيندهی درخشاني براي آنان اميدوار
بود.
در يك
كشوري همين كه دو تيرگي پيدا گرديد اگر هر دو تيره نيرومند است با هم پيكار و زد و
خورد مينمايند و اگر يك تيره چيره و ديگري زبون است اين تيرهی زبون آلت دست
بيگانگان ميگردد.[1]
بايد
ايرانيان يكي از آرزوهاي بزرگ خود گردانند كه در ايران اين بساط پراكنده ديني بهم
خورده صوفيگري (2) و علي اللهيگري و
اسماعيليگري و بهائيگري و هرچه از اينگونه است از ميان برداشته شود.
دين
سادهتر از آنست كه باينهمه كشاكش نيازي باشد. اينها همه نتيجهی ناداني گذشتگان
است و امروز بايد چاره براي آنها انديشيده شود.
اينها
لكههاي ننگي بر جامهی هوش و خرد ايرانيان است كه تا اينها هست دشمنان ايران
بآساني ميتوانند بر هوش و دانش ايرانيان طعنه زده و آن نادانيها و گمراهي را
بگواهي بياورند. پس بايد هرچه زودتر ريشهی آن نادانيها را كند.
نميگويم
: با درشتي و آزار. ميگويم : با پند و اندرز و بنام غيرت ايرانيگري.
كساني
كه دچار اين گمراهيها شدهاند بيشتر ايشان ساده دل و پاكدرونند كه اگر با زبان پند
با آنان گفتگو شده زيان آن پراكندگيها باز كرده شود بآساني از آن راه گمراهي باز
ميگردند.
بيشتر
آنان از ميوهی كار خود ناآگاهند و نميدانند كه چه تيشههايي بر ريشهی آبروي
ايران ميزنند و با چه لكههاي ننگي دامن شهرت و سرفرازي اين سرزمين كهن را آلوده
ميگردانند. از اينجاست كه اگر از راستيها آگاهي يابند بزودي از اسب لجاجت پايين
آمده جبران گذشته را مينمايند. مگر آنانكه در لجنزار ناداني پاك فرو رفتهاند و
راه نجاتي براي آنان باز نمانده. ...
بياري
خدا امروز ايرانيان نيرو گرفته و ما براي اين كشور بنام باستان آيندهی درخشان
ديگري را اميدواريم : « ايران چراغ آسيا و آسيا چراغ سراسر گيتي خواهد بود» ولي
بايد آسوده ننشست [و] باين آلودگيهاي درون ايران چاره انديشيد.
(116041)
شرقشناسان
كساني
هم شرقشناسان اروپا و دلبستگيهاي آنان را بادبيات ايران برخ ما ميكشند. ميگوييم
: چه دليلي هست كه شرقشناسان دل با ايران پاك دارند؟! از كجا كه آنان زبوني و
بدبختي ايرانيان را نخواهند و از آنجا كه اين ادبيات از دورههاي زبوني بازمانده ،
ايشان هوادار آن نباشند؟!
آنچه
ما دانستهايم نود درصد شرقشناسان بدخواه ايران هستند و به بيداري و پيشرفت
ايرانيان خرسندي ندارند و اينست كه هميشه بآتشهاي خانمانسوز باد ميزنند.
ايران
از ديدهي تاريخ زندهي شاه اسماعيل و شاه عباس و نادر شاه و اين گونه پادشاهان
غيرتمند است.[3] پس چرا شرقشناسان همه را گزارده تنها چند شاعري را مايهي سرفرازي
ايران برگزيدهاند؟! آيا فداكاريهاي اين پادشاهان باندازهي غزل و قصيده ارج و بها
ندارد؟! وانگاه چگونه است كه اينان بيشتر بشعراي زيانكار ميپردازند و سنايي و
مانندگان او را فراموش ميسازند؟!
بهرحال ما
بايد خودمان نيك از بد جدا سازيم و سود و زيان خويش بشناسيم. اين كار درماندگان و
بيخردان است كه گوش بدهان اين و آن ميبندند.
(210604)
اين دلبستگي كه جوانان و
ديگران به سعدي و حافظ و ديگر شاعران نشان ميدهند و در آن پافشاري را از اندازه
ميگذرانند ، سرچشمهي اين كار آنست كه چند تن از شرقشناسان كه خود از كاركنان
سياسي دولتهاي غربي ميباشند كتابها دربارهي اين شاعران نوشته و ستايشها از آنان
كردهاند ، و اينان كه خود فهم و خرد درستي براي شناختن نيك و بد و راست و دروغ
نميدارند ، و خود از هوسمندي در جستجوي عنواني براي جنب و جوش ميباشند ، از همان
نوشتههاي شرقشناسان به تكان آمدهاند و ديدنيست كه چه دلبستگي به شاعران مينمايند
، و چه بافندگيهايي در آن باره ميكنند.
همين داستان بهترين نمونه از
بيكارگي فهمها و خردهاي آنان ميباشد. ببينيد با چه آساني توان آنان را از راه
برد. با چه آساني توان كلنگ بدستشان داد و بكندن بنياد خودشان واداشت.
همگي ميدانيم در ايران پيش از
مشروطه شاعران جايگاهي نميداشتند و ارجي به آنها گزارده نميشد. سپس در جنبش
مشروطه هرچه خوارتر و بيارجتر گرديدند و يكي از سخناني كه به زبانها افتاده بود
مايهي بدبختي بودن شاعران چاپلوس و ستايشگر ميبود و گفتههاي سعدي و ديگران
دربارهي پادشاهان با ريشخند ياد ميشد.
ليكن سپس كه پرفسور براون و
ديگر شرقشناسان به ستايشهايي از آن شاعران پرداختند و چند كتاب نوشتند در اندك
زماني در شهرهاي ايران تكاني پيدا و دلبستگي به شاعران پديد آمد ، و همان شاعران ياوهگو از بزرگان شمارده شدند و نام
« مفاخر ملي» پيدا كردند و كتابهاي آنها بنياد
فرهنگ ايران گرديد.
در اينجا سخن
بسيار است و من چون فرصت نميدارم تنها بيك مثلي بس ميكنم : ميگويند كسي را اسبي
ميبود لاغر و تنبل و پير و چموش كه از دست آن به تنگ آمده بود. روزي آن را به
بازار برد كه بفروشد و خود را آسوده گرداند. در بازار دلال سوار اسب گرديده با زور
تازيانه آن را چندی دوانيد و بانگ برداشته چنين گفت : « كيست بخرد اسبي را كه
جوانست و چابك و راهوار ...» ، و از اينگونه ستايشها چندان سرود كه دارندهي اسب
خود پيش آمده جلوش را گرفت و گفت : « اگر چنين است چرا بفروشم؟.» و اسب را به خانه
بازگردانيد.
(فرهنگ چیست؟ نشر
اینترنتی ص29)
[1]
: برای خوانندگان دشوار نیست که یکی دو نمونه گواه این سخن آورند.
(2) : مقصود ما از صوفيگري كه نكوهش
مي كنيم پندارهاي صوفيان است از وحدت وجود و رسيدن بخدا و مانند آنها. اخلاق
صوفيان از درويشي و فروتني و از خودگذشتگي و مانند اينها از اين نكوهشهاي ما بيرون
است. پ(پیمان)
[3] : از نوشته های دیگر نویسنده نیک
پیداست که چون این نوشتار در زمان رضاشاه بیرون آمده ، برای آنکه عنوان چاپلوسی
پیدا نکند نام رضاشاه برده نشده. وگرنه یکی از کسانی که همچون
پادشاهان نامبرده ، ایران وامدارش است همان رضاشاه پادشاه غیرتمند می باشد.