ارزش سخن بچيست؟
پایگاه : در شمارهی
گذشته خرده گیری آقای مؤتمن به آقای فیضی دربارهی صائب را آوردیم و چون پاسخ آن
دراز بود به این شماره واگزاردیم. اینک پاسخ آن.
پيمان : از صائب گفتگو نداريم و از آقاي فيضي هواداري
نمينماييم تنها چند نكتهی پرارجي را در زمينهی سخن و پند بازمينماييم :
لغزشها يا
گناهها كه از مردم سر ميزند يكسان نيست. پارهای گناهها هست كه گذشته از آنكه كار
نكوهيدهايست از پاكنهادي و آزادگي دور است و از هركه سرزد مردم او را فرومايه ميشمارند
و سخت خوارش ميدارند و از پشيماني و بازگشت (توبه) هم چاره بكار او نميشود. ولي هر
گناهي چنين نميباشد.
مثلاً كسي با ديگري دست بگريبان شده و
او را زخمي نموده. اگر از اين گناه پشيمان شد و از دشمن خود دلجويي كرد دامن خود
را پاك گردانيده و هرگز پاكنهادي و آزادگي او لكهدار نخواهد بود و هرگاه مرد
دانايي بود و سخناني بنام پند براي مردم سرود چندانكه ميبايد پندش كارگر خواهد
افتاد. ولي دزدي و كلاهبرداري اينچنين نميباشد. از دزد و كلاهبردار هرچند بازگشته
باشند كسي اندرز نخواهد شنود.
ببينيد : دزدي و راهزني هر دو دارايي
مردم را ربودنست ولي مردم هميشه دزد را پستتر ميشناسند. گدايي كه شايد كساني آن را
گناه نميانگارند از ديدهی آزادگي و پاكنهادي از بدترين گناهها بشمار است. همين
حال را دارد چاپلوسي و ستايش كردن و پول گرفتن و مانند اينها كه با آزادگي و
مردانگي سازش ندارد و از ارج هركس ميكاهد.
اينگونه بدكاريهاست كه چون كسي آلودهی
آنها بود و با اينهمه پندسرايي نيز كرد همانا آبروي پند را برده.
اين در نهاد هركس نهاده كه چون
پندآموزي را ديد گرفتار پستيهاست پند او را نميپذيرد و بلكه بر بدكاري دليرتر
ميگردد. رازيست آسماني كه سخن تا از دل پاكي برنخيزد دلها
را تكان نميدهد. چيزيست در سرشت آدمي سرشته و ما هرگز نميتوانيم آن را ديگر
گونه سازيم.
اينكه شما انگشتر و خلاب را مثال زدهايد
درست نيست. زيرا بهاي انگشتر با خودش است ولي بهاي پند با خودش و گويندهاش ميباشد.
اما جملهی « انظر الي ما قال لاالي من
قال» (بسخن بنگر نه بگويندهی آن) دربارهی پند و توده نيست. ما آشكار ميبينيم
تا پندآموزي گردنفراز و پاكنهاد نباشد گفتهی او در مردم اثر ندارد. پزشكي كه خود
او پرخواري ميكند و هميشه از درد معده مينالد كمتر كسي بدستورهاي او دربارهی
كمخواري گوش خواهد داد. پدري كه همواره دروغ ميگويد پسران پندهاي او را در پيرامون
راستگويي كمتر بكار ميبندند.
اندرز جز از جملههاي دانشآميز
است كه بگويندهاش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دريافت بلكه از راه گرايش و
پيروي كارگر ميافتد. اينست بايد اندرزگو پاكنهاد و درخور پيشوايي باشد.
آن در سخن بازيست كه به نغزی و آبداري
يك جمله ارج ميگزارند در پندآموزي بيش از همه پاكنهادي گوينده در كار است.
اينكه ميگویید : « ما چكار داريم
گويندهی فلان سخن چكاره بوده» ميگويم ناگزيريد چنين كاري داشته باشيد. اينكه شاعر
گفته : « مرد بايد كه گيرد اندر گوش...» سخني است بيجا. همان شاعر يا ديگري نيز
گفته : « پيكان به تير جا كند آنگاه بر نشان»
اين شگفت كه شما وارونهگويي (تناقض)
را بر شاعر عيب نميشماريد و چون بيك شاعري خرده ميگيرند كه فلان سخن ناروا را
سروده ميرويد وارونهی آن را از همان شاعر پيدا مينماييد و براي عذرجويي به رخ
خردهگير ميكشيد و اين نميدانيد كه بار شاعر را سنگينتر گردانيدهايد. در ميان
ياران خودتان اگر يكي وارونهگويي كرد و چيزي را كه امروز ستوده روز ديگري نكوهش
نمود او را يك مرد بيارج و دمدمکي ميشماريد و از گفتههايش بيزاري ميجوييد. پس
از چيست دربارهی گذشتگان اين اندازه پرت افتادهايد؟!...
اين خود گرفتاري و بدبختي است كه در
يك توده كساني سخنبافي را پيشهی خود سازند و هر پندار يا انديشهاي كه شنيدند يا
انديشيدند برشتهی نظم بكشند و پرواي وارونهگويي ننموده و در بند سود و زيان
نباشند. چنين تودهاي بدترين گرفتاري را دارد. و چون شما
گفتگو را با « تعليم و تربيت» بستگي دادهايد من نيز ناگزيرم زيان همين ناداني را
از ديدهی « فرهيخت» (تربيت) هرچه روشنتر گردانم :
در تودهاي كه چنين كسان بيهودهگو و
وارونهباف پيدا شدند دو آسيب سترگ ميانهی ايشان پديد ميآيد. يكي آنكه گفتههاي
وارونه و گوناگون را ياد گرفته هر كجا هر سخني را كه بسود خودشان باشد دستاويز مينمايند.
مثلاً پدري نزد پسران خود يكبار ميگويد : خدا خوردنيها را براي ما آفریده تا
ميتوانيم بايد بخوريم. بار ديگر ميسرايد : بايد در بند تندرستي بود و تا ميتوان
كم خورد. پسران اين دو سخن را گرفته اگر روزي خوراكي را ميپسندند آن يكي را عنوان
ميكنند و اگر زماني خوراكي را دوست نميدارند اين يكي را دستاويز ميگيرند.
همين آسيب در ميان شرقيان هر زمان در
كار است. اگر در حال مردم باريكبين شويد خواهيد ديد گفتههاي
رنگارنگ شاعران و مؤلفان را ياد گرفتهاند و هريك را در جاي ديگري بكار ميبرند.
كسي اگر در كاري تنبلي ميكند اين شعر را ميخواند : « گر زمين را بآسمان دوزي ندهندت زياده از روزي» در جايي كه آز بَرو چيره
گرديده شعر ديگري بر زبان ميراند : « ای نور چشم من بجز از کشته ندروی» از اینگونه
مثالها فراوانست.
آسيب ديگر آنكه چون ديدند كساني پند
ميدهند ولي خودشان هيچگاه بكار نميبندند چنين ميانگارند كه پند تنها براي گفتن
است و يكايك آنان نيز همان رفتار را پيش ميگيرند. بعبارت ديگر هر يكي زبانش به
گفتن دراز و دستش از كردن كوتاه ميباشد : بدا حال چنين تودهاي!
همهی اينها در جاييست كه پندآموزان
بدكردار بوده گفتههاي خود را بكار نبندند. چه رسد باينكه پندآموزاني همان كارهاي
بد خود را مايهی سرفرازي دانسته پهلو بپهلوی اندرزهاي خويش برشتهی گفتار
بکشند؟! واي از چنين پندآموزاني!
شما خودتان ببينيد از آنهمه
اندرزسرايان كه در قرنهاي گذشته از ايران برخاستهاند و از آنهمه سخناني كه سرودهاند
چه اثري در توده نمودار بوده!؟ مگر فراموش شده كه تا سي سال پيش حال ايران چه
بوده؟! . اگر يك دسته بازرگانان و برزگران و بازاريان ديندار را كنار بگذاريم
ديگران (بويژه پندسرايان و پندخوانان) آلودهی چه زشتيها كه نبودند؟!
شما سخن را تنها از راه آراستگي و
نغزي آن بسنجش ميگزاريد و پرواي سود و زيان توده را نداريد. درست بدان ميماند كه
كسي رختي را تنها از ديدهی زيبايي رنگ و قشنگي برش و دوخت بپسندد و پرواي آن
ننمايد كه پارچهاش پوسيده و اندازهاش بسيار تنگ و نارساست و آنگاه پوشيدن آن در
زمستان يا در تابستان با آيين تندرستي ناسازگار است.
آن مِيداني كه كساني براي سخنآرايي
باز كردهاند و ارجي كه بسنجيدگي و آراستگي سخن ميگزارند بنيادي از خرد ندارد.
نميگويم : سخن آراسته بد است. ميگويم : براي ارجداري سخن تنها آراستگي آن بس نيست
و چيزهاي ديگري نيز ميبايد. از جمله سخنگو تا خودش از آلودگي پاك نباشد گفتههاي
او جز زيان سودي نخواهد داشت.
اينكه مينويسيد
: « آيا آنچه علماء و فقهاي ما تا بحال گفتهاند عملاً نيز انجام دادهاند» ميگويم
: ما را با ايشان چه كار است؟! اگر آنان هم بگفتهی خود كار نبستهاند بد كردهاند.
وانگهي گفتگوي ما از كسانيست كه نه تنها بگفتههاي خود كار نبستهاند و نه تنها
بگناههاي زشتي برخاستهاند بلكه آن گناهها را پهلو به پهلوي پندهاي خود برشتهی
گفتار كشيدهاند. چنين بيانگاريد فقيهي كه در كتاب خود گدايي را حرام مينويسد در
يكجا از همان كتاب داستانها نيز از گداييهاي خود بسرايد. يا عالمي كه كتاب در
نكوهش قمار نوشته چانهلقيش گرفته داستانهايي از قماربازيهاي خود نيز براند آيا
بچنين كساني چه ارجي ميگزاريم؟! ما همهی فريادمان اين است كه كساني كه چاپلوسيها
و دشنامگوييها و ديگر زشتكاريهاي خود را نيز هنر پنداشته و در كتابها آوردهاند جز
مايهی سرافكندگي ما نميتوانند بود.
اينكه مينويسيد : « كلام نكوهيده و
نارسا نيز بخودي خود از بين ميرود» در شگفتم آنهمه گفتههاي پست و نكوهيده كه از
زمان مغول و تيمور و قرهقوينلو و آققوينلو و قاجار برف انبار شده و اينهمه مايهی
آسيب مردم گرديده چرا از ميان نميرود؟!
وانگاه چنانكه در جاي ديگري گفتهام
اين سخن بدان ميماند كه ما هر كس را در پرداختن به پزشكي آزاد گزارده بگوييم : چه
عيب دارد كسان ناداني به پزشكي برخيزند؟! آنچه درمان سودمند است مردم ميپذيرند و
آنچه زيانآور است دور مياندازند. باري اين نينديشيم كه توده اگر ياراي[ی] شناختن
درمان سودمند از درمان ناسودمند داشت ديگر چه نيازي به پزشك پيدا ميكرد؟!
كساني كه نيك و بد و زشت و زيبا هرچه
بدهانشان آمده گفتهاند و اين بر مردم است كه امروز گفتههاي نيك و زيباي ايشان را
از سخنهاي بد و نازيبا جدا گردانند باز ما ايشان را بزرگان و پيشوايان ميشماريم
اين درست بدان ميماند كه كارواني در راه كوري را پيشواي خويش سازند و خودشان
نگهبان او باشند كه هر زمان راه را كج كرد او را برگردانند. آيا چنين كاري با خرد
چه سازش دارد؟!
بدي اينجاست كه از سالها يك دسته از
بيگانگان (شرقشناسان اروپا) بجهتهايي كه شايد خودشان نيز درست نميدانند ستايشگر
این يادگارهاي زمان مغول و تيمور گرديدهاند كساني نيز از خود شرقيان آواز بآواز
ايشان برانداختهاند و چون كسي تاكنون بپاسخ نپرداخته گفتههاي اينان در دلها
جايگير گرديده و اكنون كه ما باين نگارشها برخاستهايم و زشتي آن گفتهها و نوشتهها
را باز مينماييم از يكسو ميبينند گفتههاي ما از هر باره استوار است و از سوي
ديگر نميتوانند بيكبار دل از آنها كنده بما پيوندند اين است كه اين عذرتراشيها
پيش ميآيد اينست ما هميشه ميگوييم : هر تودهاي بايد سود و زيان خود را
خودشان بشناسند و هرگز نبايد گوش بگفتههاي بيگانگان بدهند. خدا ميداند كه آن
هياهوي شرقشناسان دربارهی ادبيات و فلسفه و عرفان شرق از كجا آب ميخورد!
اينكه آيهی قرآن را ياد كردهايد
(آيا نديدي خدا چگونه مثل زد گفته پاكيزه همچون درختِ پاكيزه است ريشهاش در زمين
پايدار و شاخهاش بر آسمان بلند ميباشد و گفته پليد همچون درختِ پليد است كه از
روي زمين كنده ميشود و پايداري نميتواند) سخن درست و بجاست. آري گفتهی ناپاك
پايدار نميماند و از ميان برميخيزد. ولی از چه راه؟!.. از این راه که پاکدلانی
همچون برادر ما فیضی و مانند او از اين و از [آن] پروا ننموده
زبان بنكوهش آن گفته باز ميكند و جواناني همچون شما اگرچه سخت ميرنجيد ولي پس از
انديشه و بازرسي راستي را درمييابيد ـ درمييابيد كه اين گفتهها از زمان مغول و
تيمور و قاجار بازمانده و همهگونه زبوني و پستي را با خود دارد هرگز زيبندهی
زمان فيروز ما نيست كه آنها را نگهداريم پاكدلانه شما نيز با آنان همدست ميشويد و
ريشهی آن گفتههاي ناپاك را ميكَنيد. اگر شما نكَنيد ديگران ميكَنند. بدينسان
وعدهی خدا جاي خود را ميگيرد. همان حال را دارد فلسفه و عرفان و ديگر چيزهايي كه
بايد از ميان برخيزد. هيچگاه مقصود اين نيست كه سخنان درهمي كه اين و آن ميسرايند
نيكها و بدها جدا شوند و بدها خود بخود از ميان بروند.
اينكه شعر صائب را كه بر ظفرخان هندي
فرستاده بسيار پسنديدهايد دوباره ميگويم كه شما از ديدهی شعردوستي و سخنبازي اين
كار را ميكنيد و ما از ديدهی سود و زيان زندگاني آن را مينکوهيم. مثلش آنست كه
قلندري يك كشكول منبتكار قشنگي در دست داشته باشد و كسي تنها بنام اينكه در
منبتكاريِ آن استادي بخرج رفته زبان بستايش آن باز كند ولي ديگري از راه رسيده و
همان كشكول قشنگ را كه ابزار گدايي است از دست قلندر گرفته بر سرش بكوبد و او را
رسواي جهان گرداند.
اين شعر صائب نيز هرچه نغز و آبدار
هست باشد چون بنام پول خواستن از مرد هندي سروده شده بايد بر كلهی گويندهاش كوفت
و او را رسوا گردانيد و اين گونه پستيها را آسان نبايد گرفت. صائب چون تبريزي بوده
من آزادانه ميتوانم دربارهی او سخن برانم. اين را نيز از شما ميپذيرم كه اين
مرد آلودگيش از ديگران بسيار كمتر و شعرهاي خوبش از آنان بسيار بيشتر بوده. با
اينهمه اين يك گناه را بَرو نميتوان بخشيد. صائب مرده و رفته مقصود بيداري
ديگران است كه از اين ننگينكاريها نكنند. ما اگر بر زشتکاريهاي گذشتگان پرده بكشيم
نتيجه آن خواهد بود كه آيندگان آلودهی آن زشتيها باشند. چاپلوسي و ستايشگري بويژه
ستايش بيگانگان و دشمنان ايران چيزي نيست كه بتوان بر كسي بخشود. دوباره
ميگويم اينگونه گناهها با پاكنهادي سازش ندارد. شعر بجاي خود اگر كسي آيهی قرآن
را مايهی گدايي ميكرد مثلاً بيكي مينوشت : « وينفقون اموالهم في سبيلالله» ما
از بهر شيوايي و ارجمندي آيه از گدايي او چشم نميپوشيديم. پس اين چكاريست كه از
چندين گونه بدكاري كه از شعرا سر زده تنها بنام زيبايي شعرهاي ايشان چشم بپوشيم.
اين نكته را دوباره تكرار ميكنم : قرنهاي
گذشته دورهی زبوني و گرفتاري ايران بوده و خردها پستي گرفته از گردنفرازي و
مردانگي و ايراندوستي كمتر نشاني ديده ميشده اينست يادگارهايي كه از آن قرنها
بازمانده همه پر از زبوني و ناداني و بيخرديست و ما امروز در اين دورهی آزادي و فيروزي
بايد همهی آنها را نابود گردانيده دامن ايران را پاك سازيم و هرگز نبايد فريب
نغمههايي كه بيگانگان مينوازند بخوريم. اين سخن را نه در زمينهی شعر و در زمينهی
بسيار چيزها ميگويم.
همان ديوان صائب با آن شعرهاي نيك
فراوانش كسي كه آن را دو سه بار بخواند جز اينكه يك رشته سخنهاي زشت و زيبا در دلش
جا گيرد و چندين جملههاي وارونهی يكديگر در يادش بماند و به عادتهاي نكوهيده از
چاپلوسي و ستايشگري و پول خواستن از اين و از آن و بيكاري و بيهودهگويي آشنا گردد
سود ديگري در دست نخواهد داشت.
اين دربارهی صائب است كه بديش كمتر است چه رسد بديگران كه بديشان بيشتر ميباشد!
چه رسد بآنان كه درس نابكاري و دشنامگويي بخوانندگان ميدهند! ....
(308476)