پرچم باهماد آزادگان

311ـ روزبه کتابسوزان خجسته باد!

سرچشمه های بدآموزی از هر گونه نابود باد!

پرسشهای بسیاری هست که هیچگاه به پاسخش نیندیشیده ایم با اینهمه کنجکاوی نکرده نمی پرسیم. چرا؟!..
زیرا باور همگان را در آن باره ها میدانیم و اینست بخود بایا میدانیم که پیروی از آنها کنیم. روشنتر گوییم : بجای آنکه خود بیندیشیم و خرد را داور نیک و بد و راست و ناراست گیریم به پیروی رو می آوریم. گمان داریم پاسخ چنان پرسشهایی روشنست زیرا اگر نمی بود هزاران کسان پیدا می شدند و آنها را می پرسیدند. پس جای چون و چرا ندارد و هر که بپرسد شگفتی مردمان را برمی انگیزد و چه بسا مردم گمان نادانی و نافهمی به او برند.
از اینجا استقلال اندیشه‌ی خود را از دست میدهیم. باور کردنش دشوار است ولی آزمایشها نشان داده که آنچه نیندیشیده در مغز خود جا داده ایم را به آسانی رها نمی کنیم ، گرچه چندین دلیل به بیپایی آن بشنویم.
راستی آنست که یک بخش بزرگی از گرفتاریهای آدمیان از همین پرسشهای ناپرسیده برمیخیزد. برای مثال چند تا از آنها را در زیر می آوریم :
آیا دوست خوبست؟! ، آیا تلویزیون خوبست؟! ، آیا ماهواره سودمند است؟! آیا کامپیوتر افزار نیکیست؟! آیا اینترنت سودمند است؟! آیا کتابخانه سودمند است؟! ، آیا سینما خوبست؟! ، آیا کتاب خوبست؟! ، آیا شعر خوبست؟! ، آیا رمان خوبست؟! آیا به دین نیازی هست؟! ، آیا اروپا سراسر نیکی و آسودگیست؟! ...
بیگمانست که خردمندان این گونه پرسشها را نارسا میدانند. خواهند گفت : باید بهتر و رساتر از این پرسید. برای مثال ، تا که را «دوست» بنامی؟ تا در کتابخانه چه کتابهایی بگزاری؟ تا در تلویزیون و ماهواره و سینما چه و به کیها نمایش دهند؟ تا در کتاب چه نوشته شده باشد؟ تا معنی شعر چه باشد؟ ...  
حق با ایشانست. باید روشنتر از اینها پرسید. ولی باید گفت : دشواری کار این نیست. دشواری آنست که بیشترمان گمان داریم اینها پرسیدن ندارد.
آری ، بیشتر ما چنین می اندیشیم. ولی چنین پرسشهایی را می توان پرسید و باید پرسید. زیرا با پرسش و پاسخ است که زمینه‌ای روشنی می یابد. زمینه‌ای که روشن نباشد مایه‌ی گمراهی و کشاکش میان مردم است. برای مثال یک دسته از «دوست» معنایی در مغز دارند که با معنایی که دیگران دارند بیکباره جداست. از همینجا کشاکشها می آغازد.
بیشتر مردم به آن گونه پرسشها چنین پاسخ خواهند داد : «معلومست که خوبست! ، میخواستی بد باشد؟!..».
یک پایه از پاکدینی آنست که هر زمینه‌ای که راهی به روشن گردیدن آن هست نسزد که در تاریکی بماند. باید حقایق را درباره‌ی آن دانست. اینکه مردم باوری جز آن دارند ، حقیقت را دیگر نمی گرداند؟!. این مردمند که باید به حقایق گردن گزارند. ایشانند که باید اندیشه هاشان سراسر حقایق باشد. یک بهره‌ای که پاکدینی راست همینست. اینست که حقیقت پرستی را از هر چیز دیگری برتر گیرند و باک از باورهای کج مردم ندارند.
یک پاکدین چون حقایق را نیک یاد گرفته ، میداند که چه کسی را دوست بدارد و از چه کسی دوری جوید.
این در زندگانی بسیار دربایست است. یک ناکسی در رخت دوستی میتواند آدمی را به دهها گرفتاری دچار گرداند که سرانجام آنها جز پشیمانی ، رنج ، کشاکش ، تباهی و نابودی نباشد. پدران و مادران خردمند بیش از هر چه به «دوستان» فرزندشان پروا دارند. نیک از بد جدا می گردانند. از دوستی فرزندشان با آدمهای «ناباب» یا «نااهل» جلو می گیرند. پس نمی توان به سادگی گفت : «دوست خوبست». باید به شرطهای دیگری نیز پروا کرد.
گفتیم پرسشها را باید رسا و روشن پرسید. درباره‌ی کتاب و کتابخانه و فیلم و برنامه‌های تلویزیون و اینترنت و هرگونه چیزی که رویه‌ی آموزشی دارد (بدآموز یا نیک آموز) نیز جای گفتگو نیست که باید نخست آشکار گردد که این از کدام دسته است. برای مثال اگر یک کتابخانه ای را سراسر با کتابهای دعا و فال و جادو و گمراهی پر کرده باشند ، گو هرگز مباد! اگر چنان کتابخانه ای بروی همگان باز است جز زیان چه سودی دارد؟!
درباره‌ی دین ، اروپا (و اروپاییگری) ، شعر و رمان ، جز کتابهای کسروی در پیرامون آنها ، در همین پایگاه دهها گفتار آمده. می خواهیم بگوییم درباره‌ی آنها نیز زمینه روشن گردیده چندان که اگر با یکی از آنها دشمنی نموده شده ، خواننده درمی یابد که این دشمنی به چه علت بوده و اگر «دین» میگوییم خواستمان از آن چیست. اگر به اروپا ایراد گرفته شده آن ایرادها کدامند. اگر رمان را می نکوهیم ، نکوهشمان از بهر چیست. بدینسان پاسخ آن پرسشهای مثالی برای پاکدینان روشن است (البته برای روشنی بیشتر می باید دو طرف گفتگو از هر واژه ای یک معنی را دریابند). برای مثال واژه‌ی «دین» را نام می بریم که بیشتر مردم از آن معنی تاریکی در دل دارند. ولی در نوشته های ما این معنیها پاک روشن است.
گفتیم هستند کسانی که آن گونه پرسشها را فزونی میدانند. در اندیشه‌ی اینها آن که تلویزیون و ماهواره و اینترنت و سینماست ، اینها « مظاهر تکنولوژی» است و جای چون و چرا ندارد ، باید باشد (زیرا در اروپا و آمریکا هست). آنکه رمانست همه‌ی جهانیان ـ بویژه توده های برجسته‌ ـ به آن می پردازند و آنها پایه‌ی هزارها فیلم سینمایی است که در سد و اند سال گذشته جهانیان را سرگرم گردانیده و نامش را «صنعت سینما» گزارده اند.
ما می گوییم از پرسیدن اینگونه پرسشها نباید دریغ کرد و باید زمینه را روشن گردانید. از چیست که گمان میکنید پاسخ اینها را میدانید؟! ما نیک میدانیم که اگر به دفترچه‌ی دل شما دست داشتیمی آنچه با حرفهای درشت نوشته اید جز این نیست : «هرچه در اروپاست باید بیگمان بود که نیکست و جای گفتگو ندارد». میگوییم این خودباختگی است. خدا خرد به آدمیان داده که همچون چراغی راه خود را روشن گردانند نه اینکه چشم بسته از پی دیگران روند.
باید خرد را داور گردانید که نیک را از بد جدا گرداند. مردان بزرگ تاریخ همه این را بکار بسته اند. آنها که با پادشاهی نبردیدند و سرانجام دمکراسی را بجایش نشانیدند هیچگاه نگفتند : کسی تاکنون برنخاسته که با «پادشاهی» دشمنی کند. کسی برنخاسته که به آن «شک» کند. تاکنون همیشه پادشاهی بوده. اگر کسانی هم برخاسته اند نه با پادشاهی ، بلکه با پادشاه دشمنی کرده اند. چندان که چون دستشان رسیده از تخت بزیرش کشیده خودشان پادشاه گردیده اند. پس معلومست که چیز خوبیست. هیچگاه نگفتند : این که پرسیدن ندارد. نگفتند : ما یک چند تنی بیش نیستیم ولی انبوه مردم جز پادشاهی اساساً چیز دیگری را نمی‌شناسند. بلکه گفتند : ما پادشاهی را در یک کفه‌ و دمکراسی را در کفه‌ی دیگر که می نهیم دمکراسی سنگینی آشکار می کند ، پس این ما را سزاست نه پادشاهی. باکی نیست که بگوش مردم دمکراسی و اداره‌ی کشور بدست خود مردم گران آید. باکی نیست که از میان همین مردم کسانی در برابر ما ایستند. این چون حقیقتست پیش خواهد رفت.
هم آنها که برای برانداختن برده داری دهها سال کوشیدند و از جان مایه گزاردند هرگز نگفتند : برده داری از روزگار باستان بوده و کسی نبوده که به نیکیِ آن بدگمان گردد. همه ـ خود برده ها هم ـ این زندگانی را پذیرفته اند. بلکه پرسیدند : آیا این با آدمیگری سازگار است که بیچارگانی را به بندِ نیازمندی گرفتار سازیم و از ایشان همچون چارپایان بهره کشیم؟ آیا درست است که ایشان یوغ همه‌ی کارهای سخت و توانفرسا را بگردن بدارند و همیشه با بیمِ مرگ زندگی بسر برند و ما که کاری نمی کنیم بر ایشان آقایی کنیم و رشته‌ی زندگانیشان را بدست خود بداریم؟! آیا سزاست آدمی با همجنس خود چنین رفتاری کند؟! گفتند : نیک آنست که همه آزاد باشند. آزادی ما به آزادی ایشان نیز بستگی دارد. هر کسی باید رشته‌ی زندگانی اش در دست خودش باشد.
از مردان بزرگ تاریخ یکی هم برانگیختگانند. ایشان نیز هرگز نگفتند : این بتها سده ها بوده و مردم آنها را پرستیده و قربانیها بپاهاشان سر بریده اند. کسی هیچگاه نپرسیده : سود اینها چیست؟!. بلکه آن بزرگان پرسشهایی را پیش کشیدند که پیشتر بمیان نمی آمده. و برای آنها از خود و از دیگران پاسخ خواسته اند. در همین پرسش و پاسخها بوده که حقایق روشنی گرفته و نیکان از بدان و خردمندان از بیخردان جدا گردیده اند. کار به خونریزیها و جنگهای داخلی نیز کشیده ولی سرانجام فیروزی ازآنِ حقیقت گردیده و کجیها از میان برخاسته و آدمیان گامهایی در راه پیشرفت برداشته بلکه جهشها کرده اند.
یکی از پایه‌های پاکدینی بازشناختن نیک از بد می باشد. این خود راه شناخت بهتر پدیده هاست. بهتر گوییم : سنجه (ملاک) در پاکدینی این نیست که یک باوری چه انبوهی پیروان دارد. یا چند سده است که مردمان چنین باوری داشته اند. سنجه در پاکدینی جز حقیقت نیست. سنجه نیکی یا بدی است که آن را حقایق روشن می گرداند. یک پایه‌ی نیکی «سود توده» است : « هر کاری که می کنید سود توده را بدیده گیرید». آگاهیهای بیشتر در اینباره را خوانندگان در کتاب دردها و درمانها توانند یافت. می گوییم باید در هر زمینه پرسشهایی پرسید و پاسخش را پیدا کرد. باید از آنچه جزو آیین مان گردیده هم چشم نپوشید و از آنها نیز پرسشها رود.
رویهمرفته رفتار یک پاکدین باید با خرد سازگار باشد.
در نوشته های پاکدینی دلیلهای بسیار آورده شده که نشان میدهد در جهان حقایقی هست که باید یاد گرفت و بدل سپرد و از آنها پیروی کرد. این بسیار غلطست که کسانی گفته اند : در جهان نیک و بدی نیست. هر کسی هرچه بسودش باشد نیک و بزیانش باشد بد میداند. در همان کتاب در اینباره نیز شرحها رفته است.
یکی دیگر از پایه های پاکدینی نبرد با کجیهاست. نبرد با آنچه راستی نیست. پاکدینی بر پایه‌ی یک اصل روانشناسی تربیتی بسنده نمیداند که تنها از بدیها دوری کنند. بلکه چنانکه یک باغبان علفهای هرز را می کَند تا بوته های گل ببالند و گلهای خوش رنگ و رو بشکوفانند ، در این دستگاه اندیشه ای نیز یک پاکدین هوادار نیکیها و دشمن بدیهاست و بایای خود میداند که با کندن ریشه‌ی بدیها به رواج نیکیها بکوشد.
نکته‌ی دیگر آنست که پاکدینی ، پاکدینان را دارای استقلال اندیشه میگرداند. زیرا حقایق به اندیشه های او نیروی شگرفی داده چندان که زبونِ هایهوی و هوچیگری نخواهد گردید. یک پاکدینی که خرد را داور نیک و بد باورهایش گرفته هرگز کج‌اندیشی مردمان او را از راه خود نخواهد پیچانید. او برای مثال بشعرهایی که به سود میهنش سروده شده ارج می نهد و نیکشان میداند ولی از آنسو چون آسیبی را که شعر (یا بهتر گوییم سخنبازی) در هزار سال گذشته (تا زمان مشروطه) به این کشور رسانیده دریافته ، اینکه دهها استاد دانشگاه و « ادیب» و « عارف» و فلان شرقشناس اروپایی سخن یکی گردانند و هزارها ستایش از « ادبیات» ایران کنند ، او را از باور خود باز نخواهد گردانید.
همینست کتاب. کتاب سودمند دارد و زیانمند. این از آن سخنان تاریکست که کتاب دوست خاموش آدمیست. همه‌ی کتابها دارای ارزش نیستند که بتوان چنین جمله‌ی همگانی ای درباره‌ی او سرود. بلکه پاره ای کتابها توده را جز زهر کشنده نیستند. برخی کتابها ارزششان برابر هیزمی است که در بخاری اندازند. برخی کسان نیز جمله های پوچی از بر کرده نیندیشیده بزبان می آورند : « هر کتابی به یک بار خواندنش می ارزد». چنین گزافه ای از بی ارجی مانند آنست که کسی بگوید هر کاری به یکبار آزمایش کردنش می ارزد. چنان کسی اگر گفته اش را بکار بندد بزودی از بیمارستان ، زندان یا از گورستان سر در خواهد آورد. اگر عمر آدمی ده چندان نیز می گردید باز این سخن بیپایی می بود.
بدانسان که هر کسی را که فرزندتان «دوستم» نامید نمی توان نیک شمرد کتاب نیز همینست.
ما برای آنکه بدآموزیهای رسانه ها را جلو چشمها آوریم و خانه هامان را از پلشتی کتابهای زیانمند پاک گردانیم هر سال در روز یکم دیماه (آغاز زمستان) جشن کتابسوزان داریم.
ما بسیار دوست داریم که خوانندگان به خواندن گفتارهای ما بسنده نکنند و اگر در زمینه های گوناگون و از جمله همین داستان کتابسوزان پرسشهایی دارند در دل نگاه ندارند و بپرسند. از این پرسش و پاسخهاست که اندیشه ها روشنی می گیرد و ایرادها به آشکار می افتد. این رفتار بس عامیانه ای است که کسی داستان کتابسوزان و علت آن را هیچ نداند و تنها از دور بایستد و به این بس کند که بگوید : « این کار از میان بردن فرهنگ است» ـ یا مانندگان این سخن. اینها نیندیشیدن است. اینها خرد و اندیشه را بکار نینداختن است. یکی بپرسد : «فرهنگ» چیست و چگونه با سوزانیدن کتابهای زیانمند ، از میان میرود؟! آیا زشت نیست کسی سخنی بگوید که معنایش را خودش هم نفهمد؟!
خواست ما از این جشن چند چیز است. نخست چنانکه گفتیم خانه و فرزندانمان را از زیان چنان کتابهایی دور داریم. اینکه سوزانیدن را برگزیده ایم یکی از آن روست که پستی این کتابها را بهتر نشان میدهد و دیگر آنکه راه آسانیست وگرنه می توان بچاه فروریخت به رود و دریا انداخت. دوم ، کسانی که هرگز به نیک و بد کتاب نیندیشیده اند را به فرومایگی و زهرآلودی و بدآموزی یک رشته کتابها پروا دهیم. سوم ، مردم را به این اندیشه واداریم که بسیار چیزهاست که باید نیک از بدش جدا گردانیم و نمی توانیم (برای مثال) چون در اروپا هست ما هم دنباله روی از ایشان کرده به نیک و بدش نیندیشیم. چهارم ، بکوشیم این جنبش بجایی رسد که ریشه‌ی بدآموزیها را از هرگونه که هست بسوزاند.

در کتاب یکم دیماه و داستانش در همان گفتار نخست ، خواست از کتابسوزان نیک شرح داده شده. فزون بر آن ما هر سال یک گفتار در این زمینه داشته ایم و در گفتارهای دیگری کتابسوزان را شرح داده ایم. برای مثال گفتارهای شماره‌ی 205 تا 209 و 223 تا 228 از آن جمله اند. خوانندگان برای آنکه روزبه کتابسوزان را نیک بشناسند توانند آنها را بخوانند.