پرچم باهماد آزادگان

308 ـ فلسفه و سخنان ما


پيمان : ما هرگز بر آن نيستيم گفته‌هايي را از ديگران بياوريم بويژه گفته‌هاي فيلسوفان كه هميشه پرهيز از آنها داريم و نمی‌خواهيم مايه‌ی زنده شدن آنها باشيم. اين پندارها پاك بايد فراموش گردد و از ميان برود. ...
ما امسال را ديگر از فلسفه گفتگو نخواهيم داشت و آنچه بايستي گفت پارسال گفته‌ايم. ولي اين را مي‌نگاريم كه چون ما بر ارسطو و ديگران خرده گرفتيم كه جدايي آدمي را از جانوران تنها با گويايي ميدانند و اينست او را « جانور گويا» (حيوان ناطق) ميخوانند كساني بر اين پاسخ داده‌اند كه مقصود از « ناطق» نه گويايي بلكه « درك كليات» (دريافت از راه انديشه) است. يكي از خوانندگان پيمان پاسخ داده كه ابوعلي پسر سينا نيز در دانشنامه « حيوان ناطق» را « جانور گويا» ناميده و اين گواه است كه او مقصود يونانيان را آن فهميده كه در پيمان ياد كرده ميشود.

ما از برادران خود سپاسگزاريم و براي فزوني روشني اين را مي‌نگاريم كه چون فلسفه‌ی يونان بشرق رسيده و كساني بآن پرداخته‌اند اينان بسياري از گفته‌هاي افلاطون و ارسطو و ديگران را كه بي‌بنيادي آنها روشن بوده درست كرده از راه گزارش[= تأویل] معناهاي ديگري براي آنها يادآوري نموده‌اند. تو گويي دُر و گهر بدستشان افتاده بود كه تا توانسته‌اند كوشيده‌اند آنها را نگه دارند. چنانكه امروز هم بهر گفته‌اي از آنها كه خرده ميگيريم و راه پاسخ پيدا نميكنند بگزارش معني ديگري براي آن مي‌آورند. تا آنجا كه هنوز دست از دامن « عقول عشره» برنداشته و بسيار آرزومندند كه براي آن نيز راه گزارشي پيدا نموده نگزارند چنان افسانه‌ی بيخردانه‌ای بيكبار از ميان برود! درباره‌ی « گويايي» نيز يونانيان جز معناي ساده آن را نميخواسته‌اند و اين كار ديگرانست كه آن را بمعني « درك كليات» گرفته‌اند.
از چيزهايي كه مي‌بينيم و بر ما ناگوار مي‌افتد اينكه كساني كه هوادار فلسفه يا شعر يا پاي بند پاره‌ای پندارها هستند و مي‌بينند ما در پيمان از اين چيزها نكوهش ميكنيم نخست پاره‌ای پاسخهايي ميدهند و با زبان خواستار مي‌شوند ما از اين زمينه درگذريم و سپس كه مي‌بينند ما بکام ايشان نيستيم بجاي آنكه انديشه‌هاي كج را از سر دور و خود را از آلودگي رها كنند و يا اگر پاسخي در برابر نكوهشهاي ما دارند بدهند بيكبار از ما رو گردانيده بگفته‌ی عاميان قهر ميكنند. تو گويي گزندي از ما بايشان رسيده و يا نامهرباني كرده‌ايم و يا پيمان دوستي شكسته‌ايم.
از اينجا پيداست كه اين كج‌انديشيها چندان جا در دلها گرفته كه خود آن كسان را اختياري نمانده. روشنتر بگويم : يك گونه بيماري شده.
گاهي مي‌بينيم يكي با يك دلسوختگي سختي از نگارشهاي پيمان گله ميكند و پيداست كه اين درماندگان ارسطو و افلاطون يا پاره‌ای بيهوده‌گويان را با ديده‌ی ديگري مي‌بينند و در دل خود ارجمندترين جاي را براي آنان باز كرده‌اند و اين نمونه‌ايست كه انديشه‌هاي كج كه در ميان يك گروهي پيدا مي‌شود هرگاه خردمندان بجلوگيري از آنها نكوشيدند رفته رفته رنگ ديگر ميگيرد و آن گروه را گرفتار بت‌پرستي ميكند.
خدا گواه است ما باين گرفتاريها و درماندگيها با ديده‌ی غمخواري مينگريم و اين بر ما بسيار ناگوار افتاده كه توده‌ی خود را بدينسان آلوده و گرفتار مي‌بينيم. نيز خدا گواه است كه در اين نگارشها جز انجام يك كار خدايي آرزوي ديگري نداريم و ما را باين رنجها و گزندها جز اميد اينكه چاره‌اي باين آلودگيها بنماييم و خدا را از خود خرسند سازيم شكيبا نمي‌گرداند.
آيا رواست در امروز جهان كساني در ايران مغز خود را آشفته‌ی پندارهاي كهنه و پوسيده‌ی يونانيان بدارند؟!.
آيا رواست در زماني كه مردمان را بيش از همه روشني انديشه و نيرومندي خرد مي‌بايد هزاران مرد در اين كشور هوش و خرد خود را فداي ياوه‌انديشي‌هاي گذشتگان سازند؟!
ما در جاي ديگري روشن ساخته‌ايم كه در ايران و هند و ديگر جاها بسياري از كيشهاي گوناگون زاييده از فلسفه‌ی يونان ميباشد و ما براي برانداختن آن كيشها راهي جز برانداختن اين فلسفه نداريم.
آيا با اين حال جاي آنست كه كساني از ما دل آزرده شوند؟! بس است برادران! بيش از اين خود را بي‌آبرو مسازيد! بيش از اين مايه‌ی شرمندگي هم‌ميهنان خود مباشيد!
بياييد مردانه اين سنگها را از دامن بريزيد! بياييد اين پندارهاي مغزآشوب را رها نموده دل پاك سازيد! بياييد از اين پس خرد را راهنماي خود نموده دست از بندگي افلاطون و ارسطو بكشيد! بگزاريد اينها ارزاني ديگران باشد.
پندارهاي افلاطون و ارسطو گذشته از آنكه بسيار بيپا و از خرد دور است از آنجا كه آلودگي بآنها مايه‌ی مرده‌پرستي و بيگانه‌دوستي است از اين راه نيز ننگ را با خود دارد بياييد خود را از اين ننگ رها نماييد.
بار ديگر ميگويم : اگر پرداختن باينها بآهنگ دانش‌پژوهي است هر كس ميداند امروز دانش راه ديگري پيدا كرده و آنچه را كه ارسطو و افلاطون رشته بودند روزگار پشم نموده. هرگاه بنام دين و خداشناسي است من بيپرده ميگويم خدا و دين از اين بيهوده‌پندارها بيزار است.
اگر راستي را بخواهيم ، از اينها جز كاهش خرد و فرسودگي مغز نتيجه‌ی ديگري بدست نمي‌آيد. شايد بدخواهان شرق ، خواهان باشند كه شرقيان اين رشته‌ها را رها ننمايند و شايد كوششهايي نيز در اين باره بكار برند ولي ما هرگز نبايد فريب ايشان را بخوريم.
آن كساني كه نامهاي افلاطون و ارسطو را سرمايه‌ی كار خود گرفته‌اند و هر روز عنوان ديگري از ايشان مي‌نمايند ايكاش بخود آمده ميدانستند چه زياني بتوده‌ی خود ميرسانند! ايكاش درمي‌يافتند نادانسته (يا دانسته) چه ريشه‌اي از مردم ميكنند!
(401028)
پایگاه : پیمان در پایان سال دوم و سراسر سال سوم به فلسفه‌ی یونان پرداخت و بی آنکه به آن درآید از بیرون خرده هایش را آشکار گردانید. سپس این زمینه به دست هواداران فلسفه و پیمان سپرده شد و هر دو سو گفتارهای خود را در پیمان بچاپ رسانیدند و ناگفته ها را گفته گردانیدند. ما این گفتارها را در کتاب در پیرامون فلسفه گرد آورده ایم. خوانندگان برای آنکه زیانهای فلسفه و تیشه هایی که به اندیشه‌ی ایرانی زده را دریابند آن کتاب را بخوانند.
در این رشته گفتارها که می آوریم دیگر به خرده هایی که به شعر و عرفان و فلسفه توان گرفت و دلیلهایی که یاد توان کرد پرداخته نشده بلکه بیشتر خواسته شده هم‌میهنانمان دریابند که هر توده ای تنها در پرتو خرد توانا و اندیشه‌ی روشن پیش تواند رفت و آنچه خرد و اندیشه را فرساید و تار گرداند یا مردمان را با گذشته ها سرگرم گرداند مایه‌ی پس ماندگی است.

چرا رها نکنید؟!.
كساني ميگويند : ما سالها رنج كشيده و فلسفه خوانده و يا شعرها سروده و يا اصول ياد
گرفته‌ايم ، چسان بيكبار همه را رها كنيم؟!..
ميگويم : چسان رها نكنيد؟!.. چيزهاييست بيهوده و زيانمند ، چرا رها نكنيد؟!. گرفتم كه رها نكرديد چه نتيجه در دست خواهيد داشت؟!..
شما اگر اينها را رها كنيد نشان پاكدليتان خواهد بود ، و چون بنام راستي پژوهي و بپاس پيشرفت كار توده آن را ميكنيد نزد مردم گرامي خواهيد گرديد و كسان بسياري پيروي از شما خواهند نمود. وآنگاه بجاي آنها يك رشته آموزاكهاي بسيار سودمند و گرانبهايي را ياد خواهيد گرفت.
آنانكه رها نكنند بيگمان پشيمان خواهند بود.
(607369)

خرده گيري و پاسخ آن
ارزش سخن بچيست؟
در شماره‌ی گذشته‌ی پيمان مقاله‌اي بقلم آقاي فيضي در خصوص ادبيات منظوم نگارش يافته بود كه توجهم را جلب كرد و مرا وادار نمود كه مختصري در آن باره بنگارم اگرچه در وهله‌ی اول بنظر ميرسد كه ايرادات من برخلاف مسلك آن نامه‌ی گرامي و دارنده‌ی آن باشد ولي حقيقت مطلب اين است كه من بهيچوجه در صدد مخالفت و انتقاد از نظريه‌ی پيمان و طرفداران آن نميباشم بلكه خود نيز تا حدودي موافقت خود را درباره‌ی لزوم اصلاح ادبيات و احتراز از سرودن و خواندن بعضي اشعار نكوهيده و هزل‌آميز اعلام ميدارم ولي نظر انتقاد من بقضاوت بيحقانه‌ايست كه آقاي فيضي در خصوص عموم شعرا و بخصوص صائب تبريزي در ابتداي مقال نموده‌اند.
باز اگر تنها اين نكته بود خودداري كرده و لب به سخن نميگشودم همانا مخالفت ايشان با يك اصل مسلم تعليم و تربيت و اظهار نگراني از گفته‌هاي خوب شعرا مرا بخيال انداخت مختصري در باب نظريه ايشان گفتگو و باندازه‌ی وسع خود در روشن ساختن حقيقت بكوشم. آقاي فيضي عقيده دارند شنيدن و بكار بستن اشعار خوب شعرا در صورتي كه سابقه‌ی اخلاقي آن گويندگان مورد اطمينان نيست محض خطاست آنگاه صائب را مورد مثال قرار داده و ارادت قبلي و كدورت فعلي خود را با او گوشزد مينمايند و پس از آوردن بيتي از ادبيات ديوان صائب كه به عقيده‌ی ايشان خيلي خوب گفته شده اظهار ميدارند انصافاً اين بيت يكي از بهترين ابياتي است كه در ديوان شعراي فارسي زبان ميتوان يافت اما افسوس كه گوينده‌ی آن عمري را به پست‌همتي و فرومايگي گذرانيده و ديواني پر از دروغ و گزاف و مدح و تملق و چاپلوسي ترتيب داده در اينصورت آيا ميتوان بگفته‌ی او ولو هر چقدر هم خوب باشد وقعي گذاشت حالا من نيز انصاف ميخواهم آيا صرف از اينجهت كه گوينده سابقه‌ی اخلاقي خوبي ندارد رواست كه از گفته‌ی شيرين و پرمغز او چشم پوشانيده و آن دُر ذيقيمت را بديده‌ی بيقدري نگريست؟! از شما ميپرسم اگر مثلاً انگشتر گرانبهائي از دست شما در خلاب افتد آن را برنميداريد؟! اگر اين كار را کرديد ما نيز چشم از نفايس آثار و كلمات حكمت‌آميز بزرگان پوشيده و بعنوان سوء سابقه‌ی اخلاقي گويندگان قدر و قيمتي براي آن قائل نميشويم. ما چه كار داريم گوينده‌ی فلان سخني چكاره بوده و دوران زندگاني خويش را بچسان گذرانيده است ما بگفته‌ی نغز و آبدار او مينگريم ما آن كلمات حكمت‌آميز و عبارات اخلاقي را سرمشق زندگاني خود قرار ميدهيم سخن نيكو و رسا را از دهان هركه باشد بايد شنيد اگر ما بخواهيم پيروي از عقيده‌ی آقاي فيضي و امثال ايشان كنيم شك نيست كه بايد پشت پا بهمه چيز خود زده و خيال اكتساب مكارم اخلاقي را براي دوره‌ی آخرالزمان بگذاريم كدام حكيمي است كه در دوران زندگاني خويش مرتكب خبط و خطا نگشته و سرتاسر عمر او بعفت و طهارت گذشته باشد آيا ارزش آثار و گفته‌هاي او روي اين خيال باطل از بين ميرود! از اينقرار بگفته‌ی احدي جز اولياء و انبياء نمیتوان توجه و اعتماد نمود بزرگان گفته‌اند (انظر الي ما قال و لا الي من قال)
شاعر هم ميگويد :
غلط است آنكه مدعي گويد           خفته را خفته كي كند بيدار
مرد بايد كه گيرد اندر گوش          ور نوشته است پند بر ديوار
شخص بصير و بينا كسي را ميگويند كه از هر مسموع و مشهودي پندي گيرد و راهي براي پيشروي خود در حيات اجتماعي پيدا نمايد آيا آنچه علما و فقهاي ما تا بحال گفته‌اند عملاً نيز انجام داده‌اند؟ از اينقرار ما نبايد بگفته‌ی هيچكس نه پدر نه معلم نه مربي گوش بدهيم براي اينكه آنچه بما ميگويند خودشان انجام نميدهند اين يك انديشه‌ی غلط و ناروائي است و نبايد سد راه تعليم و تربيت ما گردد خيلي جاي تعجب است شما آقاي فيضي مدتها زحمت كشيده و ابيات اخلاقي و حكمي صائب را از ميان ديوان قطور او بيرون آورديد آنگاه بمجردي كه چشمتان بيك مصراع كوچك (مريز آبروي خود مگر براي شراب) مي‌افتد همه را بر طاق نسيان زده و بيفايده و مهمل مي‌انگاريد. آيا آنهمه گفتار نغز و شيرين بر اثر اين يك مصراع كه معلوم نيست شاعر روي چه اصل و خيالي گفته است از پيرايه‌ی صحت و درستي عاري ميگردد؟ زهي بي‌انصافي و حق‌ناشناسی! من نميگويم اين مصراع يك شعر خوبي است ولي حرفم اين است كه براي استفاده از اشعار خوب ديگر او مانعي بوجود نمي‌آورد. شما كه باعتقاد خود ديوان صائب را زير و رو كرده و بوسيله‌ی خطابه‌ها و مقالات اسباب شهرت او شده‌ايد آيا اشعاري درباره‌ی مذمت شراب و ميخوارگي در آن نيافته‌ايد؟! اگر راست ميگوئيد ميخواستيد آنگونه اشعار را بكار بنديد. سخن بيمغز و نارسا را دوام و بقائي در اذهان مردمان نيست. ببينيد همان صائب بي‌آبرو و فرومايه و متملق و شرابخوار (بقول آقاي فيضي) درباره‌ی شراب چه ميگويد :
شكر بزهر و نوش به نشتر كه داده است      از دل مبر حلاوت ايمان ز آب تلخ
اينجا بآب توبه لب از زنگ مي بشوي          در حشر مشنو از لب رضوان جواب تلخ
و در جاي ديگر در مذمت شراب و شرابخوارگي ميفرمايد :
عقل ضعيف خويش نگه دار از شراب          در زير بال موج منه بيضه چون حباب
سر پنجه‌ی شراب زدن كار عقل نيست       عقل بشر چو برف ، شرابست آفتاب
شير است عقل ، باده‌‌ی گلرنگ آتش است         رسميست شير را كه كند ز آتش اجتناب
در مغرب زوال شود آفتاب شرم                چون سر كشد ز مشرق ميناي مي شراب
سيلاب فتنه از دل جم جوش مي‌زند         يونان عقل چون بكشد سر بزير آب
دل خانه‌ی خداست چو مصحف عزيز دار          زان پيشتر كه سيل شرابش كند خراب
در هرحال اينگونه اشعار در مذمت شراب و كارهاي نكوهيده‌ی ديگر بسيار است آيا بجرم اينكه صائب بيچاره روي تأثرات و افكاري بعضي حرفها زده است بايد از حرفهاي حسابي ديگر او نيز چشم پوشيد و همه را پوچ و مهمل انگاشت؟ بديهي است اينطور نيست و همچنان كه سعدي ميگويد :
گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفيس است. سخن نغز و رسا نيز در همه حال تأثير خود را ميبخشد و هيچگاه و در تحت هيچ عنواني از ارزش و قيمت آن كاسته نميشود كلام نكوهيده و نارسا نيز بخودي خود از بين ميرود چنانكه حق تعالي در قرآن مجيد ميفرمايد (أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ) سخن من در اين موضوع بپايان رسيد ولي هنوز يك چيز باقي است و آن دفاع مختصري است از صائب تبريزي كه آقاي فيضي به بي‌انصافي و ناعدالتي درباره‌ی او قضاوت كرده‌اند. صائب تبريزي هيچگاه داراي چنان صفات رذيله‌اي نبوده است كه ايشان با آن آب و تاب نام برده‌اند. صائب همچنانكه خود ميگويد يك شاعر بلندهمت و آزاده‌طبع و بزرگ‌منشي بوده و برخلاف رويه‌ی عمومي شعرا و ادعاي آقاي فيضي كمتر بمدح و ستايش و تملق و چاپلوسي پرداخته. شما خيلي كم و بندرت در ديوان او با اين قبيل اشعار مقابل ميشويد از اينها گذشته شعري را كه آقاي فيضي دليل بر پست‌همتي او گرفته‌اند هرگز آن معني را دربر ندارد و اگر هم بر فرض چيزي از ظفرخان هندي خواسته باشد دليل بر فرومايگي طبع او نيست و خود آن شعر در حد خود داراي يك معني بزرگ و يك نكته‌ی مهم اخلاقي مي‌باشد.
دوردستان را باحسان ياد كردن همت است    ورنه هر نخلي بپاي خود ثمر مي‌افكند
از كجا معلوم است كه صائب اين بيت را وسيله‌ی تكدي خويش قرار داده؟ اگر ظفرخان در تحت تأثير معناي بزرگ و لطيف اين شعر واقع گرديده و صائب را باحسان خود نواخته است قبول احسان او از طرف صائب مستلزم فرومايگي و پست‌همتي او نبوده و اگر هم آن را رد ميكرد بلندهمتي او را باثبات نميرسانيد رد كردن احسان و انعام دليل بر بلندهمتي نيست و خود يك نوع تكبر و تفرعني بشمار رفته از ذمائم اخلاق محسوب ميگردد حقا اين بيت خيلي ارزش و قيمت دارد هم از لحاظ اخلاقي و هم از لحاظ اهميت طبع و قريحه‌ی سرشار صائب. ميخواهم ببينم شما اگر جاي ظفرخان بوديد و قريحه و ذوق او را داشتيد در مقابل چنين معناي قشنگ و لطيفي چه ميكرديد؟ راستي تناقض‌گوئي شما بيش از هر قسمتي شگفت‌آور است صائب را با اينهمه ابيات اخلاقي بواسطه‌ی سرودن چند بيت كه بنظر شما خوب نيامده است يك گوينده‌ی ژاژخا و هرزه‌درائي ميشماريد آنگاه نوبت بسعدي و ديگران که ميرسد آنها را مصلح اجتماع و مهذب ميخوانيد همچنانكه آقاي مدير خودشان در ذيل مقاله‌ی سركار متذكر شده‌اند بنا بر مقدماتي كه در خصوص صائب چيده‌ايد سعدي و ديگران نيز مصلح اجتماع نبوده و بگفته‌هاي آنان وقعي نميتوان نهاد و اساساً عقيده و نظريه‌ی شما باطل و در تشخيص اين امر براه خطا رفته‌ايد. بهر حال عرايض خود را به بيتي از ابيات ديوان صائب ختم كرده و با ايماني راسخ ميگويم « از شما و ديگران اطلاعي ندارم ولي من نميتوانم گوينده‌ی اين سخن را حقير شمرده و بر آثار او بديده‌ی بي‌اعتنائي نگرم»
گر ز خاك آسودنت آسوده ميگردند خلق              تن بخاك تيره ده آسايش دلها طلب
زين‌العابدين مؤتمن
[1] : معني آنكه : آيا نديدي خدا چگونه مثل زد گفته پاكيزه همچون درختِ پاكيزه است ريشه‌اش در زمين پايدار و شاخه‌اش بر آسمان بلند مي‌باشد و گفته پليد همچون درختِ پليد است كه از روي زمين كنده مي‌شود و پايداري نمي‌تواند ـ سوره‌ي ابراهيم آيه‌هاي 24 و 26
پایگاه : چون پاسخ به این خرده‌گیری دراز است به شماره‌ی دیگر وامینهیم. خوبست خوانندگان آنچه را در اینباره می اندیشند بدیده گیرند و آن را با پاسخ به این خرده گیری به سنجش کشند.