خوانندگان فراموش نكرده اند كه ما چون گفتارهايي در
پيرامون شعر نوشتيم و خرده گيريها نموديم يك دسته خردمندان پاكدل آنها را پذيرفتند
و كساني از ايشان شعرهايي را كه خود سروده بودند از ميان بردند. ليكن از آنسوي
دستهی انبوهي بهياهوي برخاستند و از دشمني نيز باز نايستادند. كسان بسياري گفتار
نوشتند و سخن راندند و بگمان خود پيمان را تندرو خواندند و هواداريها از شاعران
نمودند. ليكن پس از همه آيا نتيجه چه شد؟.. نه اينست كه همان كسان به خاموشي
گراييدند و كمكم به پيروي از گفته هاي ما پرداخته بيهودهگويي را كنار نهادند يا
كمتر كردند و كنون بسياري از ايشان همان گفتههاي ما را برنگهاي ديگري گفتار ميسازند
و يا در اينجا و آنجا سخن ميرانند؟!..
آنچه را كه ما در پيرامون شعر نوشتيم ميتوانيم آن را در
چند جملهی كوتاه بگنجانيم. بدينسان : شعر سخنست ـ سخن آراسته. سخن بايد از
نياز برخيزد. سخن كه از روي نياز نباشد بيهوده است. خرد از بيهودهگويي بيزار است.
اينهاست افشردهی گفتارهاي ما. كنون شما بگوييد بكدام يكي از اين جملهها ايراد
توانيد گرفت؟!.. كدام يكي را توانيد نپذيرفت؟!..
گيرم كه شما پشت پا بخرد زديد و
نپذيرفتيد مردم بشما چه خواهند گفت؟!..
كساني كه در
برابر ما ايستادگي مينمودند و هياهو ميكردند ، يا نگارشهاي ما را نيك نميانديشيدند
و يا گرفتار هوسها و نادانيها ميبودند و گردن بداوري خرد نميتوانستند گزارد ،
سخناني كه ميگفتند اينها بود : « پس اينهمه شاعران بزرگ آمدهاند و رفتهاند همگي
بيهودهگو بودهاند؟!.» يا « پس اينهمه
شرقشناسان كه كتابها دربارهی شعراي ايران نوشته و ستايشها از ايشان كردهاند
نفهميدهاند؟!..» يا « چه شده كه هيچكس نفهميده و تنها يك تن ميفهمد؟!..» يا « پس
ما بايد از هزارها كتابهاي ادبي خود چشم پوشيم؟!..» اينها بود كه دستاويز خود
ميداشتند و كسي كه بهره از خرد دارد اين داند كه بچنين گفتههايي ارج نتوان گزاشت
و در پاسخ هر كدام از آنها تنها يك كلمهی « آري!» بس ميباشد و در نااستواري آنها
اين بس كه خود گويندگان در بند آنها نيستند و كنون رها كردهاند و چنانكه گفتيم
خودشان درپي بدگويي از بيهودهگويي شاعران ميباشند. در جهان هميشه گمراهان
دستههاي انبوه بودهاند و راهنما يك تن بيش نبوده است. اين چه شگفتي دارد كه
شاعران نفهمند و يا شرقشناسان گمراه باشند؟!..
شما چون بجوييد خواهيد ديد كه از هزار و دويست سال پيش
كه اينگونه شعرسرايي در ايران رواج پيدا كرده هزاران كسان آلودهی آن بودهاند كه
شعر را يك چيز جداگانه دانسته و آن را بسته به نياز نگرفتهاند و اينست هر كدام
صدها بيهودهگويي از خود بيادگار گزاردهاند و كساني همهی عمر را با بيهودهگويي
بسر دادهاند. سپس هزاران كسان آن بيهودهگوييها را گرد آورده و ديوان ساختهاند و
يا تذكره پديد آوردهاند. امروز نيز هزاران كسان در ايران و اروپا آنها را چيزهاي
گرانبهايي ميشمارند و دستگاه بسيار بزرگي بنام ادبيات درچيدهاند. اينها همه
گمراهيست و همه نادانيست. ليكن پشت سر آنها يك راستي بسيار روشني ايستاده و آن
اينكه : « شعر سخن است و سخن بايد از نياز برخيزد» و اين راستي چندان
نشاندار است كه نميتوان چيزي بآن افزود و يا چيزي از آن كاست ، چندان استوار است
كه هيچ چيزي نتواند آن را براندازد و يا سست گرداند. آري اين تواند بود كه كسي
پرواي آن ننمايد و شبها بنشيند و بخيره غزل سرايد و يا چکامه سازد. ليكن اين بيش
از يك كار بيخردانه نخواهد بود و خردمندان ارجي بآن نخواهند گزاشت.
(506232)
در
سال 1313 كه ما در پيمان از شعرا بنكوهش پرداختيم در ايران شعرگويي و علاقمندي
بشعر تا باندازهی ديوانگي رسيده بود. زيرا گذشته از آنكه داستان شعر و شاعري در
ايران ريشه دارد و از زمان سلجوقيان باين طرف از اين كشور دهها هزار شاعر برخاسته
و چنانكه گفته ميشود ديوانهاي شش هزار بيشتر از شاعران ، امروز در دست است دخالت
شرقشناسان اروپا باين موضوع و كتابهايي كه مستر براون و ديگران در اين زمينه
نوشتند تأثير بسيار بزرگي را دربر داشته بود. در نتيجهی آنها در دبيرستانها «
تاريخ الشعرا» از دروس شمرده ميشد. وزارت فرهنگ اهتمام بياندازهاي باين كار نشان
داده كسان بسياري را بتأليف كتاب دربارهی شعر و شاعران واميداشت. روزنامهها
ستونهاي خود را با شعرهاي تازه ميآراستند. برخي روزنامهها تنها براي چاپ كردن شعر
برپا شده بود. چند مجله براي همين كار چاپ مييافت.
پس
از همهی اينها در همان سال چون جشن فردوسي گرفته شد و نمايندگان بسياري از روس و
انگليس و فرانسه و آلمان و مصر و هندوستان و تركيه و افغانستان و ديگر جاها براي
يادآوري از يك شاعر هزار سال پيش ايراني بتهران آمدند و از اينجا با شكوه و
پذيرايي بسيار بمشهد رفتند ، خود اين محرك سختي گرديد و رواج شعر و شاعري را در
ايران چند برابر بالا برد. در بيشتري از شهرهاي ايران از جمله در خود تهران ـ
انجمن ادبي برپا گرديد كه كسان بسياري در آنها شركت ميكردند و هفته اي يك شب كه
گرد مي آمدند هر كسي يك غزلي يا قصيده اي يا قطعه اي كه ساخته بود ميخواند و اين
نتيجه آن را ميداد كه هر كس از اينان در هر هفته يك يا چند غزلي يا قصيده اي بسازد
كه در شب جلسه تهيدست نباشد. از آنسوي با پولهاي وزارت فرهنگ و يا تشويقهاي آن ،
ديوانهاي شعراي گذشته را پياپي بيرون آورده بچاپ ميرسانيدند. هر شهري به بزرگ
گردانيدن شعراي خود كوشيده بروي قبرهاي آنان گنبد و بارگاه مي افراشتند.[1]
ما
با هر شعری مخالف نيستيم. ... ما از يكسو با بيهودهگويي شاعران دشمني مينموديم و
از يكسو شعرها و كتابهاي زمان مغول و قرنهاي گذشته را (كه دورهی زبوني ايران
بوده) زيانآور ميدانستيم. اينها را بايد در جاي خود شرح دهيم.[2]
يك
چيزي كه بنياد آن « بيهودهگويي» و عمر تباه كردنست و آنگاه با چند زشتي ديگري توأم
ميباشد ، تشويقهايي بسياري از آن ميكردند ، و يك جنبشي در سراسر ايران باين نام پديد
آمده بود. شعر و شاعري در ايران ريشهی درازي دارد. چنانكه گفتيم از زمان سلجوقيان
رواج گرفته ، و قرنها درميان بوده و در زمان مغولان و همچنين در روزگار صفويان بازار
بسيار گرمي داشته است. ليكن پس از جنبش مشروطه و توجه مردم بموضوع كشورداري و ميهنپرستي
خواه ناخواه بازار شعر از گرمي افتاده توجهي بآن نميرفت. تا در سالهاي آخر از يكسو
كوششهاي پرفسور براون و برخي شرقشناسان ديگر و از يكسو همدستي كساني از ايرانيان با
آنان ، دوباره بازار آن را گرمتر گردانيده و كمكم كار را بآنجا رسانيده بود كه چنانكه
گفتيم از حال عادي بيرون رفته و صورت ديوانگي پيدا كرده بود.
نتيجهی
آن تشويقها اين بود ، كه جوانان دسته دسته رو بشاعري بياورند و بجاي هر كار ديگري ،
وقتهاي خود با قصيده ساختن و غزل سرودن تلف كنند ، و چون زماني با اينها بسر بردند
و يك ديوانگي پديد آوردند آن را يك سرمايهاي براي خود پندارند و ديگر پي كاري نرفته
سربار توده باشند و بدينسان ده هزاران و صد هزاران كسان تباه گردند ، و از آنسوي شعرها
و ديوانهاي آنها دست بدست گردد و در كتابخانهها جا گيرد و خود يك وسيلهی ديگري براي
نشر انديشههاي پوچ و پست و رواج خويهاي زشت باشد. اين بايستي بود نتيجهی قطعي آن
جنبش و هياهو.
در
زماني كه زندگاني سختترين صورتي بخود گرفته و تودهها براي نگهداري خود و كشور خود
آيروپلان ميسازند ، زيردريايي درست ميكنند ، هر روز يك افزار نوين ديگري اختراع مينمايند
، در ايران مردم باين بيهودهكاريها بايستي پردازند. در زماني كه ديگران از جوانان
خود چترباز تربيت ميكنند در ايران قافيه ساز تربيت بايستي كرد. ...
يك
چيزي كه زيان و بدبختي را بيشتر ميگردانيد آن بود كه بياد شعراي گذشته پرداخته به بزرگ
گردانيدن آنان ميكوشيدند و ديوانها و كتابهاي آنان را بچاپ رسانيده درميان مردم پراكنده
ميساختند. وزارت فرهنگ يك بودجهاي براي اين كار تخصيص داده ، پولهاي بسيار بخرج
ميرسانيد. هركسي كه تاريخچهی يك شاعري را مينوشت كتابش را بچاپ ميرسانيد ، يك پولي
هم بخود او ميداد. برخي ديوانها كه نسخهاش در ايران نيست پول ميفرستاد كه عكس آنها
را بردارند و بايران بفرستند.
چنانكه
گفتم : اين كار زيان و بدبختي را بيشتر میگردانيد. زيرا آن شاعران در زمانهاي زبوني
و بيچارگي ايران زيسته و گذشته از آنكه بيشترشان خود پست و بدخوي بودهاند ، همهی
پستيها و گمراهيهاي آن زمان را در شعرهاي خود گنجانيدهاند ، و رواج دادن بكتابهاي
آنها ، جز مردم را به پستنهادي و زبوني راندن نميباشد ...
اينها
را ميكردند و يك نام « ادبيات» هم بروي آنها ميگزاردند ، و ما چون بسخناني در اين باره
برخاسته گفتارهايي نوشتيم ، بهياهو پرداختند و چنين گفتند : « شما با ادبيات دشمني
ميكنيد». ما بگفتههاي خود دليل ميآورديم و آنان تنها باين بهانه بس ميكردند. ما ناگزير
شديم بپرسيم : « ادبيات چيست؟..» اين پرسش بسيار سودمند افتاد و همهی آوازها بريده
گرديد. زيرا دانستيم از اين كلمه نيز تنها لفظش را ميشناختهاند ، و معناي روشني از
آن در دلهاشان نبوده است. كنون كه هشت سال از آن زمان ميگذرد بارها اين پرسش را تكرار
كردهايم و پاسخي نشنيدهايم.[3]
[1]
: پرچم شمارهی 73 گفتار « در پیرامون شعر»
[2]
: پرچم شمارهی 69 گفتار « ما بکار از راهش درآمدهایم». کتابهای چندی از کسروی در
پیرامون شعر و ادبیات هست که خوانندگان برای آگاهی بیشتر در اینباره میتوانند
بخوانند. ما بناچار به کوتاهی کوشیدیم.
[3] : پرچم شمارهی 75 گفتار «يك رشته زشتيهايي
نيز با شعرسرايي توأم است».