بهرحال نوشتههاي ما در چنان هنگامي
با يك هياهوي سختي مصادف گرديده انجمن ادبي و شاعران همگي بدشمني برخاستند. برخي
روزنامهها ستونهاي خود را بروي گفتارهاي پست و بي ادبانه كه كساني در برابر
دليلهاي ما مي نوشتند باز كردند.
از آنسوي آقايان نخست وزير و وزير
فرهنگ با پيمان دشمني سختي نمودند و از فشار باز نايستادند. همان جناب حكمت چون
گواه اين داستانست در اينجا مينويسم [1] : در آن روزها من در دانشكدهی معقول و
منقول درس مختصري [تاريخ] داشتم و چون همان هنگام قانون دانشگاه گذشت من نيز مشمول
بودم كه بايستي يك رساله اي بنويسم و از شمار استادان باشم و ماهانه سه هزار ريال بیشتر[2] حقوق گيرم. ليكن روزي بديدن جناب آقاي حكمت رفتم و ايشان بي مقدمه
بپرخاشهايي برخاستند كه چرا در پيمان از خيام و ديگر شاعران بدگويي رفته ، و در
پايان چنين گفتند : « ما شما را باستادي در دانشگاه با اين شرط خواهيم پذيرفت
كه آن نوشتههاي خود را جبران كنيد». من پاسخ داده گفتم : « در آن صورت بايد
از استادي دانشگاه چشم پوشم». چنان هم كردم براي آنكه از راه خود برنگردم از حقوق
استادي و از ديگر بهرههاي آن چشم پوشيدم.
كساني بمن ايراد ميگيرند كه
كيف وكالت بزير بغل گرفته و هر روز در دادگاهها در جلو اين ميز و آن ميز مي ايستم.
ولي من خود از اين كار بسيار خرسندم. زيرا همين كيف به بغل زدن و در جلو ميزهاي
دفتر و دادگاه ايستادنست كه مرا توانا گردانيده از چنين آزمايشهايي با پيشاني باز
بيرون آيم.[3]
در اينجا جاي آن نيست كه بگوييم چرا
آقاي فروغي و آقاي حكمت بكتابهاي زمان مغول و بشعراي گذشته آن علاقه را نشان
ميدادند و چرا من آن مخالفت را ميكردم. ظاهر مطلب آنست كه آقايان چون خود شاعرند
هواداري از شعرا مينمودند و من چون شاعر نيستم از آن بدم مي آمد. ولي چنين نيست و
داستان از هر دو سو بسيار عميقتر از اينست كه در بيرون ديده ميشود. نه آنان كسي
هستند كه بنام شاعري يا شعر دوستي بآن سختگيريها و فشارها پردازند و نه من كسي
هستم كه بعلت شاعر نبودن آن دشمني را با شاعران نمايم و آن سختيها را بخود هموار
گردانم. اينها علتهاي ديگري دارد كه بايد يك روزي با خود آقايان روبرو شويم (اگر
خدا خواهد) و اين سخنان را بميان آوريم و در آن هنگام در روزنامه هم خواهيم نوشت و
بسياري از رازها را آشكار خواهيم گردانيد.
[ از یک بخش از این رازها دو سال بعد در
کتاب « دادگاه» سخن بمیان آمده است. گفتارهای آن کتاب نشان میدهد که در این کشور چه
سیاستهای شومی در کارست که میکوشد مغزهای جوانان را در دبیرستانها و دانشکده ها آشفته
کرده و هم مردم را با بیهودهکاریها سرگرم گردانند. در آغاز دفتر « یکم دیماه و داستانش»
میپرسد : «چرا در چنين هنگام تنگدستي ، دولت 250/000 ريال براي چاپ رباعيات سراپا
زهر خيام در بودجه ميگزارد؟!..». این در سال 1321 بوده. برای آنکه ارزش این مبلغ
را دریابیم این بس که بدانیم چند ماهی پیش از آغاز سال 21 ، پایهی حقوق
آموزگارانِ همان وزارتخانه از 400 ریال در ماه به 800 ریال افزایش یافت. (نک.
روزشمار تاریخ ایران دکتر باقر عاقلی20/8/7 و روزنامهی اطلاعات 23/2/20 ص1).
بزرگی این رسوایی زمانی بهتر نمایان میگردد که گرانیهای پدید آمده از جنگ و سختی
زندگی مردم و مردن روزانه دهها تن از گرسنگی و نیز تنگدستی دولت را در سالهای 20 و
21 پیش چشم آوریم.
آنچه اين بدخواهيهاي وزارت فرهنگ را بهتر
آشكار مي سازد آنست كه اين در زماني رخ ميدهد كه دولت از تنگدستي بچاپ بيحساب اسكناس
دست يازيده از این راه بگراني و سختي زندگاني مردم بسيار افزوده بود.
در جای دیگری چنین می نویسد :]
من ندانستهام اندازهي سپاه مغول چه ميبود
ولي يمه و سوتاي دو سردار مغولي كه از جيحون گذشته بدرون ايران آمدند و از خراسان گرفته
تا آذربايجان و قفقاز كشتاركنان پيش رفتند شمارهي سپاه آنها را در كتابها نوشتهاند
كه بيش از سيهزار تن نميبود. ايرانيان آن زبوني و درماندگي را در برابر سي هزار تن
نمودهاند. آيا انگيزهي اين چه ميبوده؟!.
در اين باره جستجويي نشده. ولي ما آن را
جسته و دانستهايم. مايهي آن زبوني و درماندگيِ ايرانيان چند چيز بوده كه بيگمان بايد
يكي از آنها صوفيگري و ديگري خراباتيگري را شمرد.
اكنون جاي بسيار افسوسست كه چيزي را كه
بدينسان آزموده بوده كساني دامن بكمر زده ميخواهند دوباره بيازمايند. پس از بنياد
يافتن مشروطه كه وزارت فرهنگ در ايران پديد آمد يكي از باياهاي[=وظیفه] اين وزارت آن
بايستي بود كه با صوفيگري و خراباتيگري و هرچه انديشههاي پست از زمان مغول بازمانده
بنبرد سختي پردازد و ريشهي آنها را براندازد. ولي جاي افسوسست كه ما امروز وارونهي
آن را در جلو خود ميبينيم.
آنچه شنيده شده و يا ديده شده در اين چند
سال وزارت فرهنگ پولهايي در راه پراكندن كتابهاي صوفيگري بيرون ريخته : شرح حال بايزيد
بسطامي ، شرح حال مولوي ، شخصيت مولوي ، منتخبات مثنوي كتابهاييست كه با پول آن وزارت
چاپ شده ، گذشته از پولهايي كه در اين راه باين و آن داده شده.
چراغ فلان پيرهزن را خاموش گردانيده
ماليات ميگيرند و در چنين راهي بكار ميبرند. با پول مردم ريشهي خودشان را ميكنند.
وزارت فرهنگ بگويد اين كار را چرا كرده؟!.
بگويد اين دلبستگي كه بصوفيگري نشان داده شده از چيست؟.. بگويد اين راه را زير پاي
آن وزارت كه گزارده؟..
وزارت فرهنگ پاسخ نخواهد داد. پاسخي نميدارد
كه بدهد. ما خودمان بايد داوري كنيم. بايد بينديشيم و بفهميم.
ما بايد از يكسو اين كتابهاي صوفيگري و
مانندهاي آنها را بآتش كشيده خانهها را از آنها تهي گردانيم. از يكسو هم وزارت فرهنگ
را شناخته بدانيم كه اين دستگاه با دست بدخواهان توده راه برده ميشود.[5]
[آن روز وزارت فرهنگ لانهی بدخواهي بود
و اينگونه كتابها را براي رواجشان چاپ ميكرد تا اینکه سپس فريبخوردگانی خود بچاپ آنها
پرداختند و بدینسان از بودجهی بدخواهيهاي آن وزارتخانه كاسته شد. امروز این
بدخواهی نه تنها بدست وزارتخانه های آموزش و پرورش و ارشاد اسلامی بلکه بدست
سازمانها و اداره های چندی بکار بسته شده و دررفتش را همگی از بودجهی سازمان و وزارتخانه شان می پردازند.
در بخشی از گفتار « مگر فهم و دانش
آزاد نیست؟!.» (پرچم نيمه ماهه شمارهي 5) سخنان زیر نوشته شده. تو گویی روی سخن
با همهی بدخواهان فرهنگ (مرده و زنده) دارد :]
آقاي
رئيس فرهنگ [خوزستان] آن سعدي و حافظ كه شما آنهمه هواداري از آنها نشان ميدهيد و
وزارت فرهنگ كتابهاي ايشان را بدست نورسان ميدهد هردو آلوده و بيناموس بوده اند
و در كتابهاي خود آشكاره دم از ساده بازي و بيناموسي ميزنند. آن باب پنجم گلستانست
كه با صد بيشرمي نوشته شده و اين شعرهاي حافظست كه پردهی آزرم را دريده. چنين
كساني چه شايسته است كه كتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غيرت و آزرم
كجا رفته؟!.. من نميدانم شماها در خوابيد يا بيدار؟!.. نميدانم چرا زشتي اين كار را نمي
فهميد؟!..
از
اين گذشته همان سعدي و حافظ و خيام چند بدآموزي را درهم آميخته اند. از يكسو پياپي
ستايش باده ميكنند و مردم را بباده خواري و مستي و بيخودي و بيدردي ميخوانند ، و
از يكسو بجهان و زندگاني نكوهشها ميسرايند و مردم را به بيكاري و تنبلي واميدارند
، و از يكسو در جبريگري پافشاري نموده صدها شعر دربارهی آن بدآموزي ميسرايند.
بخت و
دولت بكارداني نيست جز بتأييد آسماني نيست
گر
زمين را بآسمان دوزي ندهندت زياده
از روزي
زين
پيش نشان بودنيها بوده است پيوسته قلم ز نيك و بد ناسوده است
تقدير
ترا هر آنچه بايست بداد غم خوردن و كوشيدن
ما بيهوده است
اينها
اندكي از بسيار و نمونه اي از صدها گفته هاي زهرآلود آن شاعرانست.
اين
گفته ها از يكسو پوچ و بيپاست. اين نه راستست كه بودنيها بوده نه راستست كه كوشيدن
بيهوده است. نه راستست كه بخت و دولت بكارداني نيست ... همين سخنان گواه آشكاري
بكودني و نافهمي آن شاعران ميباشد. چيزيست بسيار آشكار : هركسي كه ميكوشد نتيجه از
آن برميدارد و هر كسي كه نميكوشد تهيدست و بدبخت ميماند. سعدي و حافظ و خيام كه
خود با بيكاري و تنبلي بسر ميبرده اند و با تهيدستي و بدبختي روز ميگزارده اند
اينها را بهانه اي براي كار خود ساخته اند.
از
يكسو هم آموختن اين سخنان بجوانان ، غيرت آنان را كشتن و خونهاشان از جوش
انداختنست. من نميدانم وزارت فرهنگ يا كسان ديگري كه پاسخده اين كارهايند چه
پاسخي خواهند داشت؟!..
حافظ
و سعدي و خيام هرچه بوده اند بوده اند ، و هرچه كرده اند كرده اند. شما را چشده كه
پس از صد سال نادانيهاي آنان را تازه ميگردانيد؟!.. چشده كه بدآموزيهاي زهرآلودشان
را در دلهاي جوانان مي آكنيد؟!.. آيا معني فرهنگ اينست كه بدآموزيهاي سراپا زيان
دوره هاي گذشته را بجوانان درس دهيد؟!.. آيا در توده هاي ديگر نيز چنين
ميكنند؟!..
در
زماني كه توده ها با يكديگر سخت ترين نبرد را ميكنند و هر مردمي از جوانان خلبانان
و چتربازان و كاركنان زيردريايي پديد مي آورند آيا اين گمراهي نيست كه شما بجوانان
درسهاي قلندري و جبريگري ميدهيد؟!.. آيا اين تيشه بريشهی خود زدن نيست؟!..
بهتر
است چشم باز كنيد و بجهان نگريد!. بهتر است بجانفشانيهاي جوانان روسي نگاه كنيد!
دو سال پيش كه آلمانها با آن سختي بخاك روس تاختند و پياپي پيش آمده شهرهاي بسياري
را بدست گرفتند روسها چكار كردند؟.. آيا نشستند و بخود دلداري داده گفتند : « صبر
تلخست وليكن بر شيرين دارد»؟!.. آيا نوميدي بخود راه داده گفتند : « بودنيها بوده
است»؟! آيا خود را به بيغيرتي زده گفتند : « با هركه خصومت نتوان كرد بساز»؟!..
آيا
نديديم كه با غيرت و دليري دست بهم دادند ، و مرد و زن و پير و جوان بكوشش آماده
گرديده بكار برخاستند ، و با آنهمه شكستها كه مي ديدند نوميدي بخود راه نداده رشتهی
كوشش را از دست نهشتند؟!.. نديديم كه با دادن هزاران هزاران كشته دشمن را پس
نشاندند و هنوز هم ميكوشند و از پا ننشسته اند؟!..
در
زماني كه در جهان چنين جانفشانيها ميرود و هر توده اي آزادي خود را با خون مليونها
جوانان نگهداري ميكند شما در ايران بجوانان درسهاي صوفيگري و خراباتيگري و جبريگري
ميدهيد.
شما غيرت و سَهِش[=
احساسات] آنان را كشته خونهاشان از جوش مي اندازيد. بگوييد باينها چه پاسخ
ميداريد؟!.. چنين انگاريد كه يك دادگاه بزرگي برپا گرديده از شما بازپرس ميرود ، و
بگوييد هر پاسخي كه ميتوانيد. اين بدي را كه شما بتوده و كشور خود ميكنيد دشمن
با دشمن روا نبايد شمارد. ...
1]] : علی اصغر
حکمت وزیر معارف (فرهنگ) و نخستین رئیس دانشگاه ، تا نزدیک به چهل سال پس از این
نوشته زنده بود.
[2] : این پیشامد در سال 1313 رخداده. پایهی حقوق یک آموزگار با همهی افزایشها بویژه به علت گرانیهای برخاسته از جنگ جهانی دوم تا هشت سال دیگر ، به 400
ریال رسیده بوده. (روزشمار تاریخ ایران دکتر باقر عاقلی20/8/7)
[3] : تا پیش از بیرون آمدن از دادگستری ، کسروی از برجسته ترین
قاضیان و زمانی نیز دادستان تهران می بود. ایراد آشنایان و دیگران به این بوده که
جایگاه چنان ارجداری را رها کرده بوکالت پرداخته. داستان بیرون آمدنش را از عدلیه
در کتاب« زندگانی من» بخوانید.
[4] : پرچم شمارهی 69 گفتار « ما بکار از
راهش درآمده ایم».
[5] : از دفتر یکم دیماه 1323