... ايرانيان چندهزار سال در
زير يوغ پادشاهان زيسته كتابهاشان و دلهاشان پر از پندارهاي پست شاهپرستي و
دستورهاي زيردستي و مانند اينها بود كه پس از مشروطه بايستي از ميان رود و بازنماند.
يك تودهاي كه به زندگاني آزاد دمكراسي پا ميگزارند بايد انديشه و سهشهاي[احساسات]
آنان نيز ديگر گردد.[1]
از اينرو يكي از كارهايي كه
بايستی در ايران انجام گيرد اين ميبود كه آن پندارهاي كهن زمانهاي گذشته از ميان
رود و آن كتابها از دست مردم گرفته شود.
مثلاً فردوسي خود مرد نيكي بوده ، ولي سخنان او كه بيش از همه ستايش
پادشاهان خودكام و دربارهاي ايشانست ، در اين روزگار سراپا زيانست و بايستي از
ميان برخيزد. از كتاب فردوسي تنها در زمينهي زبان ميشد سودجويي كرد.
هنوز اين فردوسيست كه خود مرد
نيكي ميبوده. چه رسد بديگران كه سراپا پستي و آلودگي ميبودهاند ، و گفتههاشان
پر از ستايش شاهان خودكام و دستورهاي پست بردگي و زيردستيست.
يكي از ايشان نظاميست كه وزارت
فرهنگ او را «حكيم نظامي» ميخواند. اين مرد چندان پست ميبوده كه زندگاني خود را
با ستايش شاهان كوچك و بيارج زمان خود گذرانيده و به نامهاي ايشان مثنويها سروده
، و چاپلوسي و بيرگي را تا به آنجا رسانيده كه در برابر يك بهرامشاه كوچكي خود را
سگ ، (بلكه كمتر از سگ) گردانيده و ازو استخوان خواسته است :
با فلك آن دم كه نشيني بــخوان پيش من افكن قدري استخوان
كاخر
لاف سگيـــت ميزنـم دبدبـــهي بندگيــت ميزنم
در ديدهي
اين مرد بهرامشاه كه فرمانرواي يك شهر ارسنجان بيش نميبوده شبها با فلك همنشين ميشده
و روزي بمردم ميبخشيده ، و اينست براي خود كه لاف سگي بهرامشاه را ميزد استخوان
خواسته. تفو بر تو اي مردك پست بيرگ :
همين مرد در ستايش پادشاهان
خودكامه ميسرايد :
پيش خرد شــاهي و پيغمبـــري چون دو نگينند بيـك انگشتـري
آن پادشاهان خودكام هوسباز با
برانگيختگان خدا در يك شمار ميبودهاند. ...[2]
در پيرامون صوفيگري
كساني بما خرده گرفته ميگويند صوفيگري از ميان رفته و
ديگر جايي براي گفتگو از آن بازنمانده. ليكن اينان نميدانند آنچه را كه ما ميدانيم.
زيرا نخست بايد دانست صوفيگري اگر رونق خود را از دست داده بيكبار از ميان نرفته و
باز در گوشه و كنار كساني با اين نام خودنمايي دارند بويژه در بيرون از ايران كه
اينگونه كسان فراوانند. ما هميشه ميبينيم كسان بسياري در جواني بيباكي و ناپاكي
از اندازه بيرون ميكنند و سپس چون بسالخوردگي ميرسند از فشار پشيماني و از نكوهش
درون ايستادگي نتوانسته در پي پناهگاهي ميگردند و چون نام صوفيگري را شنيده و
گمان نيك دربارهي آن در دل خود پروردهاند خود را بدامن آن مياندازند. اين
چيزيست كه بارها رخ داده و ميدهد. در قرنهاي پيشين نيز بسياري از صوفيان از اين راه
بصوفيگري درآمده بودند.
دوم صوفيان چه باشند و چه نباشند كتابهاي بيشمار (پيوسته
يا پراكنده)[نظم یا نثر] از آنان در دستهاست و اينها هميشه مايهي زيان است. زيرا
سادهدلاني كه آنها را ميخوانند خواهناخواه چيزهايي فرا ميگيرند. گيرم كه
صوفي نشوند باري خوي صوفيان ميآموزند و به سستي و تنبلي ميگرايند و هر باور و
انديشه كه از پيش در دل دارند رخنه ميپذيرد. چنانكه بارها نوشتهايم اين
خود بدترين زيانست كه در دلها چندين كيش و آيين بهم درآميزد. اگر كسي صوفي
درستي باشد بهتر از اينست كه صوفيگري را با راههاي ديگر بهم درآميزد.
سوم چون قرنهاي دراز صوفيگري در شرق رواج بسيار داشته
بدآموزيهاي صوفيان بهمه جا رسيده و هر گوشهاي از زندگاني رنگ صوفيگري پذيرفته.
كساني كه صوفي نبودهاند گفتار و رفتار اينان نيز آلودگي يافته. امروز به هر چيزي
از يادگارهاي قرنهاي گذشته بنگريم از كيشهاي گوناگون ، از دستورهاي زندگاني ، از
پندآموزيها ، از پيشهها ، از همگي آنها نشان صوفيگري پديدار است. اينست اگر
صوفيان هم از ميان بروند اين زيانها بجاي خود باز خواهد ماند مگر آنكه بچاره
بكوشيم و ريشهي آنها را بكنيم.
چهارم هر بدآموزي تا از بن برانداخته نشود از زيان آن
ايمن نتوان بودن و هميشه بيم اين هست كه فريبكاراني فرصت نگه دارند و روزي دوباره
آن را بكار اندازند. صوفيگري امروز در سايهي تكاني كه شرق خورده آبرو و رونق خود
را از دست داده ولي از كجا كه فريبكار بدنهادي روزي از « المجاز قنطره الحقيقه»
گفتگو آغاز نكند و مايهي گمراهي جوانان سادهدل نگردد؟!..[3]
اين خود داستان بس شگفتي است كه چون در غرب آزمندي يا
بگفتهي خودشان « ماديگري» چيره گرديده و مايهي نگراني دانايان خود غرب شده كساني
هميپندارند كه چارهي آن را با صوفيگري بايد كرد و آن را در ميان غربيان رواج
بايد داد تا آزها فرونشيند و برخي از اينان بكار هم پرداخته و كتابها يا مهنامهها
در زبانهاي اروپايي در اين باره مينگارند.
مردي از آنان كه خود را دانشمند و فيلسوف ميشمارند دو
سال پيش با من چنين ميگفت :
« شما كه آزمندي غرب را نكوهش ميكنيد يگانه چارهي آن رواج صوفيگري در ميانهي غربيان است». مرا گفتهي او شگفت افتاد. گفتم : اين بدان ميماند كه دردي را با دردي بدتري درمان كنند و يا اينكه اگر كسي ميخواهد از يكسوي بام پرت شود گرفته از سوي ديگرش پرت نمايند و چنين دانند كاري انجام دادهاند.
« شما كه آزمندي غرب را نكوهش ميكنيد يگانه چارهي آن رواج صوفيگري در ميانهي غربيان است». مرا گفتهي او شگفت افتاد. گفتم : اين بدان ميماند كه دردي را با دردي بدتري درمان كنند و يا اينكه اگر كسي ميخواهد از يكسوي بام پرت شود گرفته از سوي ديگرش پرت نمايند و چنين دانند كاري انجام دادهاند.
اين نوا كه بدينسان نواخته ميشود ما را به بيم انداخته.
زيرا غربيان هرگز چنين پيشنهادي را نخواهند پذيرفت و اين هيچگاه نخواهد بود كه
صوفيگري در غرب رواجي گيرد. ولي از اينسوي چه بسا گفتگو مايهي بازگشت صوفيبازي
در شرق باشد. چه بسا اين گفتگو را از بهر همان نتيجه بميان آورده باشند! ما
هميشه ديدهايم همينكه ميخواهند يك ناروايي را در شرق رواج دهند بيش از اين نميكنند
كه كساني را در غرب وادارند يك كتابي در آن زمينه بنگارد و يا چند گفتاري در اينجا
و آنجا براند و همينكه اين انجام گرفت بيكبار در شرق سبكمغزاني در اين گوشه و آن
گوشه بيرون ميجهند و در راه آن چيز بكوشش ميپردازند كه تو گويي از سالها آمادهي
كار بودهاند. در اين دو قرن صد ناروا بهمين راه در شرق رواج گرفته و ما بيم
داريم نوايي كه در زمينهي رواج صوفيگري در غرب مينوازند هم از اين راه باشد.
ما برآنيم كه اين آلودگيها بيكبار ريشهكن گردد و هيچ
نشاني از آنها بازنماند تا روزي دستاويز بيگانگان باشد. اينست بسستي
آنها بسنده نكرده پياپي تيشه بر آنها فرود ميآوريم.
كساني بسيار خشنودند كه صوفيان و دستههاي ديگري مانند
ايشان كه از شرق برخاستهاند در جهان نامبردار شدهاند و در كتابهاي اروپايي ياد
ايشان كرده ستايشها مينويسند و اين را مايهي سرفرازي شرق ميشناسند و چون ما در
پيمان هميشه از اين دستهها بيزاري ميجوييم و نكوهش مينويسيم از ما گله ميكنند
و اين يكي از كشاكشهاست كه از نخست ميانهي ما و ديگران پيدا شده.
ما ميگوييم : هر تودهاي خودش بايد نيك از بد جدا
گرداند و اين از درماندگي و زبوني يك مردم است كه هميشه گوش بدهان بيگانگان دارند.
ما نيز بايد خودمان صوفيان و دستههاي ديگر را سنجيده و اين بدانيم آيا سودمند
بودند يا نه؟ آيا مايهي سرفرازي ما بشمار هستند يا نه؟... اين از بدترين
نادانيهاست كه گوش بدهان بيگانگان گماريم. زيرا از كجا كه آنان با ما از در
بدخواهي نباشند و اين كارها از روي فريب و نيرنگ نباشد؟!.. از كجا آنان بتوانند
براستي نيك از بد بازشناسند؟!..
دو چيز است در برابر ما : يكي اينكه صوفيان و مانندگان
ايشان را يك مشت گمراه تباهكار شناخته آنچه از ايشان بازمانده همه را نابود سازيم
و خود راه كوشش و سرفرازي و مردانگي پيش گيريم ديگري آنكه بستايشهاي بيگانگان از
صوفيان دلخوش كرده هماره آلودهي درماندگي و زبوني باشيم ـ بگوييد كداميكي از اين
دو بخردانه است؟..
ما را دلبستگي بسرفرازي شرق بيش از ديگرانست. اگر ديگران
لافش را ميزنند ما گامها در اين راه برداشتهايم. پس چگونه تواند بود كه چيزي
مايهي سرفرازي شرقيان باشد و ما از آن نكوهش نماييم؟!..
آنچه هست ديگران نادانسته گام برميدارند و ما دانسته و
سنجيده راه ميپيماييم. مگر ما نبوديم آنهمه ستايش از زردشت پاكمرد ايراني نوشتيم
و ياد آن را تازه نموديم؟!.. ما نبوديم كه پياپي نام جلال الدين خوارزمشاه و شمس
الدين طغرايي و شاه منصور و ديگران را برديم؟!.. چه جدايي ميانهي اينان با صوفيان
نزد ما تواند بود؟!.. نه اينست كه همگي مردهاند و جز نام نشاني باز نگزاردهاند؟!..
شما ببينيد كار زبوني بكجا كشيده همينكه در يك مهنامهي
اروپايي نام حسين پسر منصور برده ميشود كساني بيدرنگ بجستجوي حال او ميپردازند و
بيدرنگ ازو يك فيلسوف بزرگي درميآورند.[4] همينكه چند تن از شرقشناسان ستايش از
ناصرخسرو مينويسند بيدرنگ كساني رو بكتابهاي او ميآورند و آنها را بچاپ رسانيده
پراكنده ميكنند.[5] هيچ نميانديشند حسين منصور داستانش در تاريخها آورده شده و
يك مردي سراپا سالوس و سراپا كجانديشي بوده و ناصرخسرو را ناداني اين بس كه در
ايران به پيشرفت كار باطنيان ميكوشيد و كتابهاي او سرتاپا گمراهي و نادانيست. اين
شگفتتر كه چشم دارند ما نيز در اين خاميها همچون ايشان باشيم و ما نيز هميشه گوش
بدهانهاي ديگران داشته باشيم!
جهت چهارم كه ما را بدنبال كردن صوفيگري واميدارند اينكه ما بيش از همه با
خردها كار داريم و هميكوشيم كه آنها را بتكان آوريم و چون صوفيگري گذشته از آنكه
آيين زندگاني و رفتار و كردار شرقيان را آلوده نموده آسيبهايي نيز بر خردها
رسانيده و اين آسيبها چون از روبرو (مستقيم) نبوده با از ميان رفتن صوفيگري و
صوفيان برداشته نميشود اينست ناگزيريم از پايه و بنياد صوفيگري گفتگو بميان آورده
بآن آسيب خردها چاره بينديشيم بعبارت بهتر بايد همهي بيخرديهاي صوفيان را هرچه
گشادهتر و روشنتر نشان بدهيم تا خردها بجاي خود بازآيد.
(403161)
1]] : این
جستار جای آن دارد که با گفتارهایی بازتر از این گردد. پیداست نویسنده بکوتاهی
کوشیده. در اینجا نکتههایی را فهرستوار میتوان یاد کرد. در حال عادی ، در حکومت
خودکامانه توده و کشور هیچگاه آن ارج را ندارد که در سایهی دمکراسی پیدا میکند.
مردم اندیشهها و همبستگیهاشان محدود میماند و کمتر از مرز خود و خانوادهشان فراتر
میرود. در حالی که مردم کشورهای دمکرات اندیشههاشان بازتر و همبستگیهاشان دامنهدارتر
بوده از تواناییهای یکدیگر ، افزارهای اجتماعی (مثلاً سازمانهای مردم نهاد و شوراها) و در نتیجه از « برهم افزایی» بهرهمند
میگردند. اعتماد میان مردم بیشتر است. مردم خود را نیرومندتر و به کارها تواناتر
مییابند.
میدانند آسایش هرکسی در آسایش همگانست و همه به آن
پابندند. ترازوی نیک و بد کارهاشان سود و زیان توده میباشد.
مردم در حکومت خودکامانه لگدمالند و اینست آن آزادی و
گردنفرازیای که دمکراتها در گفتار و کردار دارند و حقوقی که در زندگانی برای خود
قائلند ایشان ندارند. مردم کشورهای دمکراسی در برابر تغییرات ایستادگی (مقاومت)
کمتری دارند و روی همرفته به تغییر آمادهترند. مردم در حکومت خودکامانه رویهمرفته
در گذشتهها میزیند ولی مردم دمکرات رویهاشان به سوی آینده است. مردمی که در یک
حکومت خودکامانه میزیند خود را در چنگ سرنوشت ولی مردم دمکرات سرنوشت را در چنگ
خود میدانند. از ویژگیهای مردمی که زیر یوغ حکومتهای خودکامه بسر می برند یکی خوار
داشتن تواناییهای خود و در نتیجه نومیدیست : آرزوهایی که برایش کوششی نمیکنند و
اینست آنها از مرز آرزو فراتر نمی رود. از لذت دست یازیدن به کارهای بزرگ و ارجدار
غافلند و لذت را در کارهای پیش پا افتاده ای همچون خوردن و خوابیدن و گردش کردن
میدانند.از مسئولیت پذیری گریزانند. زیرا مسئولیت پذیری نیازمند کوشش و تلاش است.
این نمیدانند که اگر هم یک تن نکاشته میوهای چید ، این استثناست و هیچ تودهای
نبوده که نکشته چیزی بدرود!. خود را در زندگانی کرایه نشین اینجهان میپندارند
که دیر یا زود پیماننامه شان بسر رسیده باید خانه را بدیگری واگزارند. آنچه پایدار است و باید برایش کوشید آنجهان می باشد. اینست
دلبستگی به آب و خاکشان و نام نیکی که در تاریخ از خود بجا گزارند ندارند. برای
ناکامیهای خود همیشه بهانههایی دارند که رایجتر از همه ، ستمگرانیند که به آنها
ستم کردهاند (مظلوم نمایی) که بیشتر نیز سزا دادنشان به خدا واگزار میشود.
در کشورهای دمکرات دولت را توده بر سر کار میآورد و خود
پشتیبان اوست. بجای آنکه دست روی دست گزاشته هر کاری را از دولت چشم بدارند هر
جایی که بتوانند با پدید آوردن جمعیتهای داوطلبی بکار پرداخته از بار دولت میکاهند.
بجای آنکه منتظر رهانندهای (منجی) باشند رهاننده خودشان را میدانند.
اینکه نویسنده
نوشته : « يك تودهاي كه به زندگاني آزاد دمكراسي پا ميگزارند بايد انديشه و سهشهاي
آنان نيز ديگر گردد.» اشاره اش به اینگونه اندیشه ها و سهشها است.
دمکراسی در پرورش ستودگیها خود آموزگاری چیرهدست است
لیکن یک مردمی نخست باید بنیادیترین ستودگیها را بدارند تا دمکراسیشان در همان
گامهای نخست به بنبست نرسد.
[2] : فرهنگ چیست؟ نشر اینترنتی ص22
[3] : « مجاز(آنچه جای حقیقت نشسته) پلی است به سوی
حقیقت» ... این عبارت و عشق بخدا را که مدعیش بوده اند عنوان کرده ، عشقبازی با
جوانان خوبروی را راهی (پلی) برای عشق بخدا وانموده رسواییها از خود بیادگار گزاردهاند
و پس از این توانند گزارد. این پیش بینی نویسنده گویا درست درآمده زیرا پس از
جنبشهای سال 57 ما رواجی تازه در دستگاه صوفیگری در ایران می بینیم.
[4] : گواه این سخن آنکه کسانی از ایرانیان که مرامشان ضدیت با دین
و « نبرد با امپریالیسم» بود با این عنوان که منصور مرد آزادهی دلیری بوده ازو یک
قهرمان نبرد با دین ساخته سرگذشتش را مایهی تبلیغات مرام خود نمودند.
(5) : مقصود كتابهاي زاد المسافرين و وجه دينست كه
سرتاپا سخنان ياوه و بيجاست ولي آنها را با ستايش بسيار بچاپ رسانيدهاند.(پیمان)
پایگاه : بتازگی یارانی از ما یک کانال تلگرامی بنام @pakdini
ساخته اند و کتابها و نوشته های پاکدینی را در آنجا گزارده
اند. آنها که سخنان ما را براست میدارند از کوشش برای شناسانیدن این کانال به
نیکخواهان ، خردمندان و دلسوزان توده بازنایستند.