در آغاز سال پنجم پیمان ، فتحی نامی
از هواداران پیمان از بندرشاه سودهایی برای تاریخ خواندن نوشته که در پیمان چاپ
شده و سپس چنین آمده :
چون آقاي
فتحي از هواداران پيمان هستند و اين گفتارشان از نگارشهاي پيمان بركنار نيست آن را
چاپ كرديم ولي میبايد چند سطري بر گفتههاي ايشان بيفزاييم :
نخست اينكه تاريخ
خواندن و از نيك و بد گذشتگان آگاه شدن و از آنها پند آموختن كه خواست ما و آقاي
فتحي است چيز ديگر است و بگذشته پرداختن و آن را مايهی سرگرمي ساختن چيز ديگر[1].
بايد ميانهی اين دو جدايي گزاشت چنانكه در جاي ديگري آن را باز نمودهايم.
دوم اينكه
تاريخ ايران از قرنها باينسو كار داوري را از دست داده و ما در ميان كتابهاي فارسي
يك تاريخي كه بتوان بآن نام داوري داد پيدا نميكنيم و چون خواست ما گفتگو از آن
كتابها نيست تنها بيك دليل بسنده كرده درميگذريم :
پيشامد
دلگداز مغول كه آقاي فتحي از آن ياد كرده ، در آن پيشامد گناهكار تنها سلطانمحمد
خوارزمشاه نبوده. آري او گناهكار است و هميشه بايد نامش ببدي آورده شود. ليكن
گناهكاران ديگر نيز فراوان بودهاند كه چون تاريخ بداوري نپرداخته مردم آنان را
نميشناسند. هست يك مردي كه بگفتهی خودش چون آمدن مغول را بخراسان و عراق شنيده
زنان و فرزندان خود را بيسرپرست گزارده و شبانه با چند تن از بيرگان ديگري
بگريخته كه سپس چون مغولان به ري رسيدهاند همهی خاندان او را از دم تيغ گذرانيدهاند
، و از بس بيرگ و بدنهاد بوده اين كار زشت را در كتابش نوشته است و چنين كسي كه
هميشه بايد نامش ببدي ياد شود كساني او را از بزرگان و پيشوايان میشمارند و كتاب
شومش را چاپ كرده بدست مردم میدهند.[2]
هست مردي كه
از بهر خوشگذراني هر زمان خود را بدرباري میبسته و چون هلاكو بايران آمده خود را
باو بسته و جلو او افتاده و مغولان را بر سر بغداد كشيده و با اين سياهكاري هنوز
مردم او را ببزرگي ياد ميكنند.[3]
هست مرد
فرومايهی بدنهادي كه پس از آن همه ستمها و بيدادگريها كه از هلاكو بر ايرانيان
رفته بود آباقاخان پسر او را ستايش سروده و نيرومندي و پايداري او را خواسته است.[4]
هستند مردان
نادان بدنهادي كه چون مغولان در ايران جا گرفتند بجاي آنكه بمردم دل دهند و آنان
را از نوميدي بازدارند و كمكم دلير گردانيده براي ايستادگي در برابر بيگانگان و
بيرون راندن ايشان از ايران آماده گردانند ، بدنهادانه از هر راهي بسست گردانيدن
مردم كوشيدهاند و فلسفهی جبريگري را پيش كشيده گناه مغولان را بگردن خدا انداختهاند
و اگر كسي جستجو كند هزاران شعر دربارهی جبريگري سروده چنان افسانهی بيسر و ته
را در سراسر دلها جا دادهاند و بدينسان بر نوميدي و سستي مردم افزوده و دست و پاي
آنان را بيكبار بستهاند.[5]
هستند نامردان بيرگي كه چنگيز را فرستادهی خدا
سرودهاند بدين عنوان كه خدا گاهي از
« لطف» خود فرستاده فرستد و گاهي از « قهر» خود ، چنگيز فرستادهی قهري او بوده ، و در اين باره شعرها سروده و كتاب پديد آوردهاند.[6]
« لطف» خود فرستاده فرستد و گاهي از « قهر» خود ، چنگيز فرستادهی قهري او بوده ، و در اين باره شعرها سروده و كتاب پديد آوردهاند.[6]
هستند يك دستهی
شومي كه چون چنگيز و هلاكو آن آتشها را در ايران و عراق برافروختند و آنهمه
خاندانها را برانداختند بجاي دلسوزي بحال مردم و كاستن از غم ايشان ، بخوشحالي
پرداخته و زبان شماتت باز كرده چنين گفتند كه خدا چنگيز و هلاكو را بگرفتن خون
مجدالدين بغدادي[7] فرستاد و بدينسان نمك بزخمهاي دلها پاشيدند.
هستند
پستنهاداني كه به پشتيباني بستگي بمغول صد ستم بمردم بينوا روا داشتند و شكنجههايي
را كه كسي تا آن روز در ايران نديده بود در سر مردم آزمودند.[8]
اينها همه
از آنست كه تاريخ كار داوري خود را انجام نداده است و بايد پس از اين انجام دهد.
در اين باره اگر راستي را خواهيم تاريخ يك چيز پديدار و جداگانهاي نيست. تاريخ را
تاريخنگاران پديد آورند. روشنتر بگويم : يك كسي برخيزد و يك زماني را برگزيند و
داستانها را كه در آن زمان رو داده تا آنجا كه آگاهست برشتهی نگارش آورد ، و اين
كسست كه ميانهی نيك و بد بداوري پردازد. چيزي كه هست اگر اين كس مرد پاكدل و
بافهمي بود و از خود كينه و دلخواهي نداشت داوريهاي او پايدار ماند وگرنه ديگران
لغزشهاي او را باز نمايند و در ميانه داوريهاي درستي انجام گيرد.
پس راستي را
داوري ازآنِ تاريخنگارانست. دربارهی قرنهاي گذشتهی ايران چنين تاريخنگاراني
نبودهاند. روشنتر بگويم : كسي درپي داوري نبوده تا داوريش راست يا دروغ شمرده
شود. كساني كه تاكنون تاريخ نوشتهاند بيشتر آنان جز مردان چاپلوس و فرومايه نبودهاند
و در سراسر نوشتههاي خود جز راه پستي و چاپلوسي را نپيمودهاند. آري بيهقي و
اسكندربيك و ميرزا مهديخان از اين دسته بركنارند و شايد چند كتابي هم از اينگونه
باشد. لكن كتابهاي ديگر درخور آن نيست كه ما تاريخ ناميم و از آنها داوري اميد
داشته باشيم و يا اگر داوريشان نادرست است بدرستي آنها كوشيم.
از كارهايي كه
بايد بشود يكي اينست كه براي قرنهاي نزديك ايران (از مغولان باينسو) تاريخ نوشته
شود و كتابهاي رسوايي كه در دست است از ميان برخيزد و اين يكي از چيزهاييست كه ما
ميخواهيم و اينست گاه و بيگاه گفتگو بميان آورده شرطهايي را كه در يك تاريخ بايد
بود ياد ميكنيم.
چنانكه در
جاي ديگري گفتهايم پيش از همه تاريخنگار بايد يك مرد گردنفرازي و از پستي و فرومايگي
بركنار باشد تا بتواند بزرگي و نيرومندي بَدان را بديده نگرفته بدي ايشان را باز
نمايد و افسوس كه چنين كساني بسيار نيستند. تخم چاپلوسي و پستي كه كاشته شده باين
آساني از دلها ريشه كن نخواهد شد.
آن معني كه
شما بتاريخ ميدهيد و داوري از آن چشم ميداريد بسيار بزرگ است و بسيار سودمند است.
ولي بايد خَستوان[9] بود كه چنين تاريخي ما نميداريم. نتيجهاي كه از اين گفته
ميخواهيم آنست كه شما يا كسان ديگري در انديشه باشيد كه بچنين تاريخهايي برخيزيد.[10]
آري نتوان بيكبار آن را پديد آورد چنين كاري نشدنيست. ولي ميتوان كمكم آن را آغاز
كرد و هركسي به گوشهاي از آن پرداخت و كاري انجام داد.
(502042)
دربارهي كتاب نادرشاه
در زمان مغول در ايران ، در ميان ديگر
گرفتاریها ، يكي هم اين گرفتاري پيدا شده كه نويسندگان هرگاه كه میخواستند چيزي
نويسند معنیها را بكنار گزارده با سخن بازي میکردند. واژههای عربي نافهميدهي
بسيار بكار بُرده « جناس» و « ترصيع» و « ردالعجز الي الصدر» و مانند اینها میساختند.
اين بازي كردن با سخن كه داستان بسيار درازي میدارد در برخي كسان بيش از اندازه
بوده و رويهي ديوانگي داشته است.
يكي از آن كسان ميرزا مهديخان
استرآبادی بوده. اين مرد كه منشي نادرشاه بوده و دو كتاب ، يكي بنام « جهانگشای
نادري» و ديگري بنام « دُرهي نادري» در تاريخ آن پادشاه نوشته ، افسوسآور است كه
گرفتار اين درد بوده. در جهانگشا كه میتوان آن را تاريخ رسمي نادرشاه شناخت سخن
بازي اين مرد از ارج آن كتاب بسيار كاسته است و در بسيار جاها معنیها قرباني اين
سخن بازي گرديده.
در دُرهي نادري كار بیکبار بديوانگي
انجاميده. كساني كه آن كتاب را بخوانند بيگمان خواهند بود كه ميرزا مهديخان
بهنگام نوشتن آن مغز درستي نداشته است.
بهر حال از آنجا كه اينگونه کتابها كه
با اين زبان آلوده نوشته شده از سندهاي تاريخي ايرانست و آنها را نتوان ناديده
انگاشت و بدور انداخت ؛ يكي از كارهايي كه بايد بود آنست كه كساني آنها را بگيرند
و نيك بخوانند و معنیهایی را كه در آنهاست و تاريخ است با زبان ساده بنويسند ، و
يا جملههای معنيدار آنها را از جملههای بيمعني جدا گردانند. يك جمله بگويم :
آنها را از آلودگي پاك سازند كه بدينسان هم بهرهمندي انجام گرفته و هم آنها با
بدیها در گردش نباشد. از اينرو آقاي نقوي پاكباز كه در فردوس خراسانند دُرهي نادر[ی]
را پاك گردانيده و اين دفتر را كه در اينجا بچاپ میرسد پديد آورده است.
( از
دیباچهی کتاب نادرشاه)
کتابهای تاریخی و بایاهای ما
در این دورهها [پس از اسلام] تاریخنویسان بسیار بوده اند و ما
کتابهای بسیار بعربی و فارسی در دست میداریم. ولی همه میدانیم که آن تاریخ نویسان
همه چیز را ننوشته اند و آنچه نوشته اند پیراسته از آلودگیها نبوده است.
در آن زمانها تاریخ را سرگذشت پادشاهان و فرمانروایان و زورمندان و
جنگها و کشاکشهای آنها می شناختند و تنها این زمینه را دنبال میکردند و بیشتر
تاریخنویسان تاریخ را بنام یک پادشاه و یا یک وزیر نوشته ، بیش از همه بستایش و
چاپلوسی میکوشیدند و درپی راستیها نمی بودند. کوتاه سخن : در آن زمانها این شیوهی
دانشمندانهی امروزی که ما از اروپاییها یاد گرفته ایم در میان نبوده است. اینست
کتابهایی که از زمانهای گذشته بازمانده تاریخ شمرده نمی شود. آنها در دست ما
«مدرک» است که در جستجوهای خود از آنها سود جوییم.
بهرحال یکی از کارهایی که در این زمینه باید بود اینست که هرگونه
کتابها و یادداشتها که در زمینهی تاریخست بچاپ رسد و پراکنده گردد که از این راه
کمکی بکسانی که در این باره بجستجو خواهند پرداخت کرده شود.
(از دیباچهی
کتاب « چند تاریخچه» چاپ یکم دیماه 1324)
[1] : مثال : داستان کربلا و امام حسین را هر سال تازه
گردانیدن. مثال دیگر : کتابهای تذکره الاولیا و تذکره الشعرا را تصحیح و چاپ کردن
، سخن از گاتهای زردشت راندن و زندگینامهی فلان شاعر را کاویدن.
[2]
: این مرد بیرگ نجمالدین رازی و کتاب شومش مرصادالعباد است.
[3]
: این تیرهدرون کسی نیست جز خواجه نصیرالدین توسی.
[4]
: این فرومایه شاعر نامداریست که او را از « مفاخر ملی» نیز شمردهاند و او کسی
نیست جز سعدی شیرازی.
[5]
: بیشتر شاعران اندیشههای جبریگری را در شعرهای خود برنگهای گوناگون و بشیوایی
سرودهاند.
[6]
: یکی از این نامردان حمدالله مستوفی است.
[7]
: این مرد از سران صوفیان بوده.
[8]
: یکی از ایشان را جوینی به نام شرفالدین خوارزمی میشناساند.
[9]
: خستویدن (همچون برگزیدن) = اعتراف کردن ، خستوان = معترف
[10] : در دفتری بنام تاریخ و
پندهایش که از نوشتارهای کسروی فراهم آمده شرطهای تاریخنویس و سودهای تاریخ هر
دو بازنموده شده است.