اين خود پايهاي در كار ماست كه دين
نيك روشن باشد و مرز دارد و هرگز كمي يا بيشي نپذيرد و هيچگاه بازيچهي هوس اين و
آن نباشد ، ما گفتهايم در دين بايد از گذشته چشم پوشيد و باكنون و آينده
پرداخت. گفتهايم بايد بكسي جايي در دين باز نكرد. گفتهايم بايد از هر پنداري
بيزاري نمود. گفتهايم بايد جهان را در پيشرفت و آيندهي آن را ارجدارتر از گذشتهاش
دانست. (511560)
شیعیگری خود سرگرم گذشته ها بودنست
چيزيست بس روشن : كسي كه دل بكاري بست
از كارهاي ديگر بازمانَد. ما اين را آشكار ميبينيم كه بيشتر اين كسان[پیروان
ملایان] (نه همهشان) به درستي و راستگويي و دستگيري از بينوايان و برتافتن دست
بيدادگران و مانند اينها كه از بنياد دين بشمار است پابستگي ندارند زيرا كه
رستگاري را در جز از اينها ميدانند و خشنودي خدا را در چيزهاي ديگر ميشناسند.
در بيست سال پيش[1] كه گراني و
خشكسالي بس سختي در ايران رخ داد و ميتوان گفت يك سه يك مردم را از ميان برد در
آن هنگامهي دلگداز من در تبريز ميبودم و آشكاره ميديدم بسياري از توانگران (نه
همهشان) دست بينوايان نميگرفتند و همسايگانشان كه از گرسنگي بدم مرگ رسيده بودند
پرواي حال ايشان نميكردند. در كويي كه ما مينشستيم و سرپرستي بينوايان را من
بگردن كشيده بودم هر روز هنگام شام كه بكوي بازميگشتم چندين مرده را ميديدم كه
در مردهشورخانه گزاردهاند و كسي براه انداختن آنها برنخاسته ، و من ناگزير ميشدم
در آنجا بايستم و از خودم و ديگران پولي گرد آورده براي شستن و كفن كردن و زير خاك
سپردن آنان دهم. بارها فرستادم و توانگراني را از روضهخوانيها بيرون كشيدم و هر
يكي را براه انداختن كار يك مردهاي واداشتم. در آن سال چلوار بس گران بود و
بسياري از بينوايان را بپارچههاي كهن از سياه و سبز و زرد پيچيده بخاك سپردند.
بدينسان يك زمستان سوزاني بمردم ميگذشت. ولي چون بهار رسيد و راه عراق كه تا آن
هنگام بسته ميبود باز شد ناگهان چاوشان راه افتادند و مردم را شورانيدند و از يك
تبريز بيش از سه هزار تن با شكوه و آذين آهنگ عراق كردند. كساني كه گندم را صد من
سه هزار ريال فروخته[2] و پول اندوخته بودند روي بكربلا آوردند كه برات رستگاري
گيرند.
بسياري چون اين داستانها را ميشنوند
باين بسنده ميكنند كه روي در هم كشند و از ناداني مردم رنجيدگي نمايند. ولي اين
نه درست است. ما اگر ميخواهيم مردم گمراه نگردند ميبايد شاهراهي بروي ايشان
باز كنيم. آنان چه گناه ميداشتند در جايي كه سخناني را شنيده و در دل جا داده
و از روي آنها رفتار ميكردند؟!.. گرفتم كه آنان از باورهايي كه ميداشتند دست ميكشيدند
، آيا جز آن بودي كه بيدين گردند و بدتر و تباهتر شوند؟!. كسي هنوز نميداند كه
چه شد من باين راه برخاستم. من نيز درپي گفتن آن نيستم ولي اين را مينويسم كه از
چندين سال پيش هميشه اندوه اين ميخوردم كه ميديدم دستهي انبوهي از مردان نيك
و پاكدرون ميخواهند بنيكي زندگي كنند وليكن راهي براي آن پيدا نميكنند. زيرا اگر
رو بسوي دينداري ميآورند ميبايد باين كارهاي بيهوده پردازند و چون بيدين ميشوند
ميبايد دامن به هر زشتي بيالايند. ميان دو گمراهي درمانده و راهي پيدا نميكنند.
هميشه كساني كه آن كارها را ميديدند
ميگفتند : « اينان عاميانند و درس نخواندهاند» ، و چنين ميپنداشتند تنها درس
خواندن چارهي دردها را خواهد كرد. دلم ميخواهد كنون آن كسان نگاهي بحال درسخواندگان
بيهمهچيز اندازند و بخطاي خود پي برند. يك توده را كه راه نبود چه درسخوانده و
چه عامي همه سرگردان و گمراه باشند. اگر از ما ميپرسند آن عاميان گمراه (با
نكوهشهايي كه ما بر كارهاشان روا ميشماريم) بهتر از اين درسخواندگان بيهمهچيز
بودهاند و شايستگي زندگاني را بيشتر داشتهاند.
از
سخن خود دور نيفتيم ، آنهمه ستايشها كه من از تبريزيان كردهام اين ننگينكاري را
فراموش نميكنم كه چون در محرم 1330[=1290خورشیدی] روسيان با مجاهدان جنگيدند و بر
ايشان چيره درآمدند و آن كارها را در شهر ميكردند يك دسته از مردم بروي خود
نياورده و همچون سالهاي پيش در بازارها و كوچهها بسينه كوفتن و زنجير زدن ميپرداختند
و دستهها ميگردانيدند و اين را يك كار نيك و بس بزرگي ميشماردند كه در چنان
هنگام بيمناكي ترس بخود راه نداده و دست از دينداري برنداشتهاند ، و آشكاره ميگفتند
: « ما را چه كار كه روسيان چه كردند و كيان را كشتند ما را بايد دست از دامن امام
برنداريم و اين دستگاه را نخوابانيم» ميگفتند : «روسيان كه با كيشها (مذهب) كار
نميدارند و عزاداري را از دست ما نميگيرند ديگر ما را چه كار كه مشروطه را
برانداختند و كشور را بردند؟!..» بلكه بسياري از ايشان روسيان را بر مشروطهخواهان
بر ميگزيدند زيرا كه مشروطهخواهان روي سرد باين كارهاي اينان نشان داده بودند.
مايهي
شرمندگيست كه روسيان در برابر چشمشان آن ستمها را ميكردند و كساني را كه در كشور
خود بآزاديخواهي برخاسته و در راه آسايش مردم و آبادي كشور آن جانبازيها را كرده
بودند دسته دسته پاي دار ميآوردند و جوانان نورس را بگناه آزاديخواهي پدر و برادر
بيجان ميساختند ، سراسر شهر لگدكوب سالدات و قزاق ميبود ـ اينان آن ستمها را ميديدند
و هيچ پروايي نميكردند و از ستمهاي يزيد ـ ستمهاي هزار و سيصد سال پيش او ناله
بلند ميساختند و شيون از اندازه ميگذرانيدند ، كه تو گويي در جهان ستمگر تنها
يزيد بوده و بس و هيچگاه نبايد پرواي ستمهاي ديگري كرد.
من
نميدانم باين چه نامي دهم و با چه زباني زشتي آن را بازنمايم جز اينكه بگويم :
اين كيشهاي آلوده ، اين كيشهايي كه خدا از آنها بيزار است ريشهي خرد و مردانگي
را در يكجا ميسوزاند ، جز اينكه بگوييم : كساني كه همه دل به پيشامدهاي
هزار سال پيش بستهاند و از خود و زمان خود ناآگاهند مردگانيند كه بزندگان
درآميختهاند.
آيا
اين مانند آن نيست كه يك دسته مردمي كه در بيابان بيمناك و پرلغزشگاهي راه ميپيمايند
هيچگاه دربند خود و ياران خود نباشند و بزير پاي خود نگاه نكنند و اگر چاهي زير
پايشان باز شد و كساني در آن فرورفتند پروا نكنند و همه چشمشان را بسياهيهايي كه
از دور در كنار افق پديدار است دوزند و همه نگران آنها باشند؟!. آيا چنين راهرواني
توانند بجايي رسيد؟!.. آيا خدا از اين خشنود است كه هزار مليونها مردمان بدينسان
خود را بدبخت سازند؟!.. آيا ما بيهوده ميگوييم كه اين كسان معني دين را نميدانند؟!
شما
ببينيد امروز كه همهي مردمان جهان فيروزي را در يكدلي و يكدستي تودهي خود ميشناسند
و همگي ميكوشند كه بر شمارهي مردم خود بيفزايند و همگي آنان را همدل و همدست
گردانند آيا تودههاي شرقي با اين گرفتاريها توانند در برابر غربيان ايستادگي
نمايند؟!. تودههايي كه دستههاي بزرگي از آنها بيكبار از زندگاني روگردانند و
همگي دل در جاهاي ديگري ميبندند.
(506245)
[1]
: سال 1296 ، همچنین نگاه کنید به زندگانی من ـ احمد کسروی (28ـ نمونهای از رفتار
ملایان)
[2] : سی برابر بهای همیشگی ـ زندگانی من ، (همان)