پرچم باهماد آزادگان

383 ـ در پاسخ به "واكاوى انگيزه‌هاى شورش فراگير سال ١٣٥٧"ـ 1

يا به قول همکارانم ،"تحليل علل وقوع انقلاب ٥٧"

پایگاه : این نوشته از یک گفتگوی اینترنتی یکی از خوانندگان ما برویه‌ی گفتار درآمده. نامها را انداخته‌ایم. یادداشتهای خود را در پایان گفتار خواهیم آورد.

... جان ، سلام!
با احترام ، من ناهماوا هستم.  نه تنها با تو ، بلکه با همه‌ی کسانی که درپی زَندهای (توضیحات) پیچیده و دشوار برای انقلاب ۵۷ هستند.
در آغاز مینویسم :
در سال ۱۳۵۷ خورشیدی ، بیشینه‌ی مردم ایران روستانشین بودند. از میان «شهرنشینان» نیز ، انبوهی از آنان (مردم نازی‌آباد ، مجیدیه ، گود عربها ، توپخانه ، ناصرخسرو ، ... در تهران ، و مانندهاشان در ديگر كلان شهرها و خرده شهرهاى ايران) از بیخ و بن با مفهوم «امپریالیسم» ، بسا با خود واژه‌ی «امپریالیسم» بیگانه بودند. به دیگر سخن ، «اهل کتاب خواندن» نبودند و «روشنفکر جماعت» به شمار نمیرفتند. به زبان طنز من : اصلاً «امپریالیسم» را با صادـ ضاد مینوشتند و سه تا نقطه هم ميذاشتن بالاش. «خصلت ضدـ امپریالیستی» کجا بود ، خواهر جان؟!  اين جور تحليل هم از آن ته مانده‌ها و رسوبات روشنفكرى همان سالهاى ٣٠ و ٤٠ و ٥٠ خورشيدى ايران است!

راستی را ، همانجور که ... و ... و ... جان و دیگران اشاره کردند ، همانجور که بسا خودت هماوا باشی ، حتی هم اینک نیز ، در سال ۱۳۹۶ خورشیدی ، بیمناکی ژرفی در میان همه‌ی ما «روشنفکر جماعت» هست که «مبادا این مردم ساده‌لوح بار دیگر فریب پوپولیستهای نیرنگباز را بخورند و به طمع یارانه‌هاى پوشالی و توخالی رئیسی و قالیباف ، سرانجام یکی از این دو را به ریاست جمهوری اسلامی برسانند»!!
غیر از این است؟؟
دنباله‌ى سخن من :
... جان!  (و ديگران)!
اين است برداشت من (تحليل من) از آنچه به انقلاب ١٣٥٧ انجاميد :
١.  دهه ها بود كه ملايان در سوداى به كف آوردن قدرت يعنى سرورى و اميرى بر ايران بودند. 
راستى را ، از همان آغاز مشروطيت.
٢.  پيشرفتهاى صنعتى و شهريگرى (مدنى) در جامعه‌ى ما در كشور ما "يكـشبه ره صد ساله پيمود". يا بهتر بگويم ، با بهره‌گيرى از آنچه به تازگى از ... آموخته‌ام ، "مدرنيزاسيون" آمد ، بى‌آنكه "مدرنيسم" پيش از او آمده باشد. در مثال خود من كه بهرام‌ام ، براى نمونه ، اتومبيل آمد اما فرهنگ اتومبيل‌سوارى نيامد (احترام به چراغ راهنمايى و مراعات قوانين رانندگى بى‌آنكه پليس نگران (نظاره‌گر) باشد ، و مانند اينها). و به همينگونه بودند كمابيش همه‌ى جنبه‌هاى مدرن و هَناينده (اثرگذار) در زندگى روزمره‌ى ما ايرانيان. درين‌باره بيشتر خواهم زنديد (اگر مجال بيابم).
٣.  كمتر ايرانيى بود كه ميانه‌ى "مليت" خويش و "مذهب" خويش ، بى‌ذره‌اى گمان و ترديد ، يكى را بر ديگرى برتر و ارجدارتر (=چيره) بشمارد. حتى هم‌اينك نيز به همين سان است : بيشينه‌ى ايرانيان مابين اين دو سهشِ آخشيج (=دو احساس متضاد) سردرگم و گيجسر بودند و همچنان نيز هستند.
در يك مثال ساده ، يك نفر ايرانى شيعه‌ى ميانگين ، نميداند كه اگر عاشورا و نوروز بر يك روز افتند ، چه خاكى بايد به سرش كند؟ غمگين باشد يا شاد؟

در دنباله‌ى ٣ در بالا مى‌نويسم :
... جان! پروا كن كه يك چنين وضعيت شگفت و ويژه‌اى را در ديگر كشورها و فرهنگهاى روى كره‌ى زمين كمتر توانى يافت! براى نمونه ، در زندگى يك نفر آلمانى يا فرانسوى يا ژاپنى يا مكزيكى يا روسی يا كانادايى ، يا هر كجايى ، هرگز هيچ آخشيجي (تناقضى) مابين مليت و مذهب آن كس در ميان نيست!
حتى در هنگامه‌ى جنگهاى جهانگير اول و دوم ، در آن گاه كه اروپاييان به جان هم افتاده بودند و ما شرقيان و "جهان سه"اى ها را هم بدين آتش مى‌سوزانيدند ، فلان سرباز آلمانى ، مسيحى بود و بَهْمان سرباز انگليسى هم همينجور ؛ او نيز مسيحى بود! هر دو هم ـ هر يك در كشور خويش ـ به كليسا می‌رفتند و دعا میخواندند و هر دو هم پيش از پا نهادن به جبهه‌ى جنگ صليب‌شان را مى‌بوسيدند و خود را در پناه مسيح مى‌نهادند. در همان دو كشور ، كشيش آلمانى دعاگوى پيروزى آلمان بود و كشيش انگليسى دعاگوى چيرگى انگلستان.
هرگز پيش نيامد ، و خود نتوانستى پيش آيد ، كه فرضاً كشيش آلمانى رو كند به سرباز آلمانى و بگويد :
«تو آلمانى هستى يا مسيحى؟». يا :
«تو اول مسيحى هستى بعد آلمانى!».
و اما در ايران ما چه سان؟
در زمان شاه فقيد و پدر توانايش ، رضا شاه بزرگ ، دولت ايران رسماً "مشروطه‌ی پادشاهى" بود. مجلسينى داشتيم و وزارتخانه و ارتش و دادگسترى و مانند اينها.
اما!
اما ، ملايان دولت را "جائر" می‌دانستند :  به مردم اندرز مى‌دادند كه ماليات ندهيد (بويژه اگر تاجر بازارى سهم آخوندها را جدا برايشان نگاه میداشت) ، مى‌گفتند بچه‌هاتان را سربازى نفرستيد (بويژه دختران را ، در سالهاى پايانى نظام مشروطه‌ی پادشاهى). میگفتند نانى كه پاسبان شهربانى درمى‌آورد حرام است زيرا كه مزدش را از "دولت جائر" مى‌گيرد.
٤.  اين از ملايان و پيشنمازان و رهبران مذهبى‌مان (آيت‌الله‌ها و حجت‌الاسلام‌ها و الاحقرها).
و اما مردم :
بیشینه‌ی مردم شیعی‌ ـ مذهب ايران دست کم در کلان شهرها ، در برخى زمينه‌ها صد بدتر از كافران ذمى‌اند :
نماز مى‌خوانند و احتكار مى‌كنند.
مسجد ميروند و دروغ مى‌گويند.
بساط روضه و سياهكاريها و نابخرديهاى نمايشهاى سينه‌زنى و قمه‌زنى در عاشورا به راه مى‌اندازند ، ماه بعدش مى‌نشينند سر سفره‌ى عرق‌خورى و ماست و خيار.
خودشان دختربازى و زن بازى مى‌كردند و اگر خواهر خودشان آستين ـ حلقه به خيابان مى‌رفت بسا با چاقو مى‌زدندش.
اينها همه بود؟ يا نبود؟
هنوز هم هست؟ يا نيست؟
كمى از سخن دور افتاديم. بازمیگرديم به "چه شد كه انقلاب ٥٧ رخ داد؟" ، اما ، به خواهش ، اين بازگشت به سخن را با بياد داشتن چهار بند بالا كه من تاكنون برشمردم انجام خواهيم داد.

(این گفتار دنباله دارد)