يا به قول همکارانم ،"تحليل علل وقوع انقلاب ٥٧"
پایگاه : این نوشته از یک گفتگوی اینترنتی یکی از خوانندگان ما برویهی
گفتار درآمده. نامها را انداختهایم. یادداشتهای خود را در پایان گفتار خواهیم
آورد.
٧. بخش
اول.
نقش "روشنفكران" ايران در رخ
دادن انقلاب ١٣٥٧.
بيگمان است كه "روشنفكران" ايران در پخته شدن اين آش
بدمزهى زهرآلود نقش بسيار بسيار بسيار بزرگى داشتند. اما نه آن سان كه خودشان مىپنداشتند!
واژهى "روشنفكر" را من در بين گيومهها نوشتهام زيرا
كه خواستم اين است كه نشان دهم ، به باور من ، اينان نه تنها روشنفكر نبودند بلكه
تاريكمغزترين مردمان ايران بودند تا بدانجا كه هر مش ممد و ننه سكينه و كلب على و
خاله مهشيد و كربلايى يدالله و عمو جواد (شوهر خالهى من ؛ خدا رحمتش كناد) و ...
دركشان از اجتماع ايران و از تاريخ معاصر ايران دهها بار روشنتر و سادهتر و بىشيله
پيلهتر و به حقيقتِ زندگى ما نزديكتر و مانندهتر بود تا درك كج و معوج و ساختگى
اين "روشنفكران" از جامعهى ايران.
اينان چنان در پيلههاى "روشنفكرى" تنيدهى خويش زندانى بودند كه
از نوك بينىشان دورتر را نتوانستندى ديد.
در زمينهى اين بند هفتم من پيشتر فراوان زنديدهام و در اينجا
سرتان را به درد نمىآورم. تنها ميروم به سراغ پيامدهاى كارهاى ابلهانه ، كودكانه
، خام انديشانه ، و نيز جنايتكارانه و وطنفروشانه و رسواى اين جماعت (يا
بيشترشان).
بجز اينكه اين بيخردان از بيخ و از بنياد در درك شرايط عينى جامعهى
آن روزهاى ايران درمانده و ناتوان و كوردل بودند (به معناى دقيق اين واژهها) ،
آشكار نيست كه به كدام مجوز (مجوزِ "جان ـ برـ كف ـ بودن"؟! گويا همين باشد! داعشیان هم «جان ـ بر ـ کفاند.)
خويشتن را وكيل و وصى و قيم ملت ايران مىشمردند و به نام اين "خلق
قهرمان" دست به آدمكشى و بانكزنى و خرابكارى و هزار جور جرم رذيلانه و
ددمنشانه و پست ميزدند.
بارى ، با پيدايش "مُد چريكى" در تقليد كوركورانهى
ايرانىِ "روشنفكر" از آنچه "جنبشهاى رهايىبخش جهان" خوانده
ميشد ، در ايران نيز جوانان خام آن روزگار كه خرده هوش و خرده جگرى مىداشتند ،
افتادند به "مبارزهى مسلحانه".
اين داستان ، مرا ، با اندوه فراوان ، به ياد آن داستان مولانا مىاندازد
كه :
خر برفت؟
خر برفت و خر برفت و خر برفت!
....از ره تقليد آن صوفى هم اين ،
"خر برفت" آغاز كرد اندر حنين!
در اندك زمانى ـ ١٣٤٩ تا ١٣٥١ـ جنگ مغلوبه شد : اين "مبارزان"
در يك سو ، ساواكیان در سوى ديگر.
چنان كُشت و كشتار بيهوده و نالازم و بیجایی راه افتاد كه آن سرش
ناپيدا.
پروا كنيد كه آن دسته از روشنفكرانى كه بر
آخشيج شاه مىانديشيدند اما "مبارز مسلح" نبودند ، آنان را ، بيش و كم ،
هرگز در صفحهى اول روزنامههاى كيهان و اطلاعات آن روزگاران نميديديم! تنها "ماهیهاى چاق و چله" بودند كه با تيتر و عكس
درشت در صفحات نخستين روزنامهها و مجلات پرتيراژ ديده مىشدند. بدینسان که هر از چندگاهی یک بار ، گزارش پر آب و تابی ازدستگیری فلان خرابکار در صفحهی نخست کیهان و اطلاعات به چاپ میرسید همراه با عکسهایی از تپانچهها و تفنگها و مسلسلها و خشابها و گلولهها و نارنجکها...که هر جوان پرشور سینمابروی آنروز را دچار هیجان و عشق و آرزوی آرتیست بازی و قهرمان شدن مینمود. خواستهی تبلیغاتچیهای رژیم سررشتهدار البته این بود که این کسان را بد و پلید و تباهکار و «خرابکار» به مردم بنمایاند. چیزی که هست ، هر بار وارونهی آن رخ میداد! بدین معنا که این جوانان گمراه مسلح ، در دیدهی مردم «شهدای راه آزادی» قلمداد شدند از سویی ، جهان آن روزگار همچون این روزگار کنونی نبود. بیشینهی مردم ایران چنین میپنداشتند که همین که کسی از جان گذشته باشد ، بیگمان «حق به جانب» هم هست.
این کار گردانندگان رژیم شاه ، یعنی از یک جوان احساساتی گمراه ، شهید راه آزادی ساختن ، بلاهت محض بود.
هودهی[نتیجه] اين بلاهتِ گردانندگان رژيم شاه اين شد كه در انديشهى
هر شهروند معمولى ايرانى ، بويژه در ميان نوجوانان و جوانان پرشور شهرى ، ايدهى
روشنفكرى نه تنها مساوى شد با "مرگ بر شاه" ، بلكه چنين شد كه :
روشنفكر = "مرگ بر شاه" + "گلوله و آتش و
خرابكارى". توانيد گزارهى دوم در
گيومهها را "خشونت" بخوانيد.
يعنى :
"روشنفكر" = مرگ بر شاه + خشونت.
اين است آن هنايش ويرانگرى كه گروههای مسلح بر مردم ايران داشتند
(تأثيرى كه گذاردند) ، و من پیشتر در این گفتار به آن اشاره کردهام.
افزون بر اين ، اين گمراهان ، براى توجيه كردن كارهاى رسواى خويش
(كه بيشترشان ، در ردههاى پايين ، ضمن شستشوى مغزى شدن ، از روى
"خيرخواهى" و برخىشان ـ در ردههاى رهبرىـ از روى سرسپردگى به بيگانگان
انجام مىدادند ، هى پشت سر هم هندوانه زير بغل مردم كوردل و ناآگاه و حقناشناس
ايران مىنهادند ، چنان كه :
«خلق قهرمان ، خلق آگاه ، خلق دلاور ، مردم دلير ، ملت حقپرست ،
مردم قهرمانپرور ...» و مزخرفات دروغين ديگرى از اين دست ، در نوشتهها و بويژه
در " اعلاميه"هاى انقلابى اين گمراهان موج ميزد.
راستى اين بود كه ما نه "خلق قهرمان" بوديم و نه
"خلق آگاه". ما يك ملت تازه ـ
به ـ دوران ـ رسيده بوديم كه تا ٢٠ سال پيش از آن (آغاز سال ١٣٣٢ خورشيدى) حتى در
پايتخت كشورمان آب لولهكشى هم نداشتيم و تا 60 سال پيشتر (دور و بر سال ١٢٩٥
خورشيدى) ، عامهى مردم ايران نمىدانستند "حق مردم" اصلاً يعنى چه؟ چه
رسد كه "حقپرست" باشند!
اين فريبهاى "روشنفكران" آن روزگار به بهاى بسيار بسيار
سنگينى براى ايران و ايرانيان تمام شد. پيشتر ، من نوشتم كه گناه اينان را (و نيز
، مبارزان "ترسو" را كه در زير خواهم زنديد) از گناه آقاى خمينى سنگينتر
ميشمرم. خمينى در هر حال یک آخوند بود و
با خواندن نوشتههای پیشین او ، هر کس که اهل کتاب خواندن بودی
("روشنفکران") ، به واپسگرایی او آشکارا پی بردی. با همهی «خدعه» کردن
او ، شناختنش بسیار آسان بود. همچنان که شادروان کسروی اینان را بدرستی شناخت و
شناسانید.
كافى بود بروى كتاب "حكومت اسلامى" اش را نيك بخوانى تا
از طرفدارى او نه تنها رويگردان ، بلكه وحشتزده و گريزان و فرارى بشوى.
اين "روشنفكران" چه سان؟
اينان ، تحصيلكرده و "امروزين" (مدرن) بودند ، كه هيچ ،
كلى هم ادعا داشتند ، كه هيچ ، اساساً داعيهى "رهبرى توده ها" را
داشتند و برخىشان در عمل ، كمر همت بدينكار بسته بودند ، آن هم چه جور؟! با
مسلسلهاى روسى و چينى كه از عراق و فلسطين ، دزدانه ، به ايران ما مىآوردند.
بارى ، از سخن دور نشويم.
آن دسته از "مبارزان" كه خود اسلحه به دست نگرفته بودند
(من در اينجا بديشان "مبارزان ترسو" نام دادهام ، از راه هنر و ادبيات
(بويژه جفنگيات شاعرانه) ، فيلم و سينما و موسيقى و غيره ، كارچاق كن آن
"مبارزان" ديگر شدند :
«من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازى كه مىبينم بدآهنگ است ...»
«دلم ميخواست آن مسلسل پشت ويترين مال من بود!»
يا
«كلاغ بهترين حيوان است!
زيرا هرچه را به او ندهند ، خودش به زور مىستاند! (نقل قول به مضمون؛
آنقدر كه يادم هست)»
«جمعهها خون جاى بارون مىچكه» (ترانهى "شبانه")
[1] : از نمونههای سرسپردگی به بیگانگان ، رفتار سران حزب توده و سرسپردگیشان به دولت شوروی را میتوان نام برد. چریکها و مجاهدین خود خَستُوانند که در نزد فلسطینیان آموزش خرابکاری میدیدهاند. نیز ، بتازگی ، چند تن از چریکهای آن زمان به روشنی خَستُویدهاند که از عراق ، از شخص صدام حسین ، سلاح و مواد منفجره رایگان دریافت میکردهاند. این اسناد همه در میاناند و همگانی و آشکار گردیدهاند. نویسنده آمادگی دارد که این مدرکها را بهنگام خود نشان
دهد.
(این گفتار دنباله دارد)