1ـ
در چند شمارة پيش نمونه اي از پراكندگي انديشه ها را نشانداديم. كنون ميخواهيم دنبالة سخن را گرفته پيش رويم. ميخواهيم رابطه اي را كه ميانة آن انديشه هاي پراكنده با بدبختي ها و درماندگيهاي ايرانيان است روشن گردانيم. اين بدبختيها و درماندگيها چه ربطي بانديشه هاي پراكنده دارد؟!.. مگر انديشه هم تواند يك تودة بزرگي را بدينسان درمانده گرداند؟!.. براي دانستن اينها بايد چند چيز را بديده گرفت.
1) « سرچشمة كارهاي آدمي مغز اوست». شما را بهر كاري مغزتان وا ميدارد. مركز اراده مغز است.
2) « مغز تابع انديشه هاييست كه در آن جا گيرد». مثلاً فلان پيرزن بزيارت سقاخانه ميرود و نذر بآنجا ميبرد ولي شما بآن ريشخند ميكنيد و اگر بدستتان افتاد آن سقاخانه را ويران خواهيد كرد ـ اين تفاوت از آنجاست كه در مغز او انديشه هاي ديگر است و در مغز شما انديشه هاي ديگر. اگر بآن پيرزن هم حقايق را ياد داده بگوييم : اين سقاخانه ها هيچ كارة جهانست. اينها نه تنها به بيماران شفا نتوانند داد ، بلكه سالانه صدها كسان را مبتلا ببيماري ميگردانند ـ وقتيكه اينها را باو ياد دهيم ، خواهيد ديد ديگر او نيز بزيارت سقاخانه نميرود. و بلكه بايد گفت نميتواند رفت. ديگر اراده اي كه او را بتكان آورده و بسوي سقاخانه روانه گرداند نيست.
3) « انديشه هاي ضد هم مغز را از كار اندازد». چون دانستيم مغز تابع انديشه هايي است كه در آن جا گيرد بايد بآساني بپذيريم كه انديشه هاي ضد هم مغز را از كار مي اندازد. زيرا اين انديشه ها هر يكي آنرا بكار ديگري وادارد و آن در ميانه درماند. درست بدان ميماند كه بيك ترني دو لوكومتيو ببندند كه يكي از جلو باين سو كشد و ديگري از پشت بآن سو ، پيداست كه ترن در ميان آندو بيكاره خواهد ماند.
شما اگر سر يك سه راهي بايستيد و يك كسي بآنجا رسيده بپرسد : " راه فلان اداره كدامست" و شما خود يكراهي را نشان دهيد و رفيقتان راه ديگري را ، خواهيد ديد كه آن شخص درمانده و نتواند بهيچ يكي از دو راه روانه گردد. از اين آزمايش صدها نمونه توان پيدا كرد.
اگر شما اين سه مقدمه را نيك انديشيد و با هم بسنجيد رابطه اي را كه درميان انديشه هاي ضد هم و پريشان با درماندگيهاي ايران است بآساني خواهيد دريافت. اين انديشه ها مغزها را از كار انداخته و اراده ها را سست گردانيده ، اينست يك تودة بزرگي را درمانده و بيچاره گردانيده. اين چيزيست كه خودتان بآساني توانيد دريافت. با اينحال ما باز هم دليلهايي ياد ميكنيم.
امروز در سراسر جهان هياهو برخاسته و توده ها ، سخت ترين نبردها را با هم ميكنند و در همة كشورها مردمان بآيندة خود توجه دارند و از هيچ كوششي باز نمي ايستند. در همه جاي جهان صدا افتاده كه بايد بكوشيم و كشور خود را نگه داريم و آزادي را از دست ندهيم. اينها جمله هاييست كه در كشورها تكرار ميشود ، در ايران نيز اين سخنان هر روز گفته ميشود و با اينحال شما اگر دقت كنيد تأثيري از آنها درميان نيست و ايرانيان با صد بي پروائي روز ميگذرانند. اگر اين گفته ها در ايرانيان تأثير داشت بايستي درگام نخست بهمدستي و يگانگي كوشند ، (زيرا گام نخست همة كوششها آنست) ، و شما مي بينيد كه آنچه در ايران نيست ، يگانگي و همدستيست بلكه مي بينيد كه بجاي همدستي بدسته بندي هاي بسيار كودكانه مي كوشند و هرچند تني در يكجا نشسته يك حزبي پديد مي آورند. ديگر چه دليلي بالاتر از اين كه آن سخنان را در اين مردم تأثيري نيست و هيچگاه تكاني در دلهاشان پديد نمي آورد.
آيا اين چيست؟.. چرا اين مردم باينحال افتاده اند؟... چرا انديشة خود و فرزندان خود را نميكنند؟..
ما پاسخ اين پرسشها را مي دانيم. بيچاره ايرانيان بيك درد بسيار خطرناكي مبتلا گرديده اند. مثلاً در برابر همان سخناني كه دربارة كشور و نگهداري آن گفته مي شود در مغزها چند رشته تعليمات ، كه همگي بضد آنهاست خوابيده و من برخي از آنها را فهرست وار در اينجا ميشمارم.
1) جبريگري و اعتقاد بقضا و قدر كه از بدترين مخدرهاست. اين عقيده در كتابها هست ، در شعرها هست در زبانها هست ، در سراسر مغزها خوابيده.
بخت و دولت بكارداني نيست جز بتقدير آسماني نيست
رضا بداده وز جبين گره بگشاي كه بر من و تو در اختيار نگشادند
2) عقيده بدفع بلا بوسيلة نذر و طلسم و حرز و دعا. هر زمان كه يك خطري رو مي آورد ، بسياري از مردم بجاي آنكه همدست باشند و بچارة آن كوشند هر يكي بيك وسيلة نامشروع ديگري مي پردازند. اين نذر ميكند اگر خودش و خاندانش سالم جست يك گوسفندي بكشد. آن بسر دعانويس رفته يك دعاي دفع بلا ميگيرد. آن ديگري اميد بدعا و توسل مي بندد. چون اين اميدها در دلها خوابيده اينست پرواي خطر ندارند و درپي كوشش نميباشند.
3) خراباتيگري و باورهاي رندانه كه دلها را پر كرده :
مي خور كه نداني ز كجا آمده اي خوش باش كه نداني بكجا خواهي رفت
چون كار نه بر مراد ما خواهد بود انديشه و جهد ما كجا خواهد رفت
روزي كه گذشتست ازو ياد مكن فردا كه نيآمدست فرياد مكن
بر نامده و گذشته بنياد مكن حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
اين گفته هاي زهرآلود كه با تار و دنبك خوانده ميشود ، تا ته دلها تأثير كرده و بدترين زيان را ميرسانيده.
4) عقيده هاي باطل كيشي : « انسان بايد در فكر آخرت باشد اين جهان فانيست و بهر نحويكه باشد ميگذرد». « الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر» ، « اين دولت جابر است نبايد باو ماليات پرداخت و سرباز داد» ، « اگر كسي در اين جنگها [1] كشته شود مرتد است و بجهنم خواهد رفت».
5) تعليمات صوفيگري : « انسان بايد در فكر تهذيب نفس باشد و به كارهاي دنيايي نپردازد» ، « جهاد اكبر مجادله با نفس است. بايد كوشيد و نفس را كشت. از آدمكشي چه نتيجه تواند بود؟!..».
6) بدآموزيهاي ماديگري : « آدم بايد زيرك باشد و پول دربيآورد و زندگاني را با خوشي بسر دهد من بروم كشته شوم كه ديگران استراحت خواهند كرد؟!.. از استراحت آنها بمن چه نتيجه خواهد بود». اين نيز سخنيست كه از اروپا رسيده و در اين سي سال آخر در سراسر ايران انتشار يافته دلها را پر گردانيده.
7) فريبكاريهاي سوسياليستي : « ميهن پرستي يعني چه؟! تمام دنيا يك ميهنست و همة انسانها هم ميهن ميباشند». اينهم از سخنانيست كه در سالهاي آخر بزبانها افتاده و دستاويزي بدست يكدسته داده است.
ببينيد : در برابر يك سخني هفت رشته سخنان متناقص كه همه بضد آن ميباشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانيده است. آيا اينها تاثيري نبايد داشته باشد؟!.. آيا نبايستي مغزها را از كار اندازد و اراده ها را بكشد؟!. شما چگونه ميخواهيد كه آن سخنانيكه دربارة كشور و نگهداري آن ميگوييم تأثير كند ولي اينها كه با زبانهاي مؤثرتر گفته شده و از سالها درميان توده رواج داشته تأثير نكند؟!..
[1]: توجه كنيد يكي از آن جنگها كه مورد نظر بوده جنگ سپاهيان ايران در برابر بيگانگان در شهريور20 بوده! چرا كه مثلاً علما فتوا به آن نداده اند يا سودي از آن بديده نداشته اند.
2ـ
كساني بما مي نويسند : بهتر است هر روز پرچم يك گفتاري دربارة اوضاع جنگ بنويسيد. ميگويند : امروز مهمترين موضوع همان جنگست و بايد روزنامه ها بيش از همه باين پردازند. كساني هم ايراد گرفته ميگويند : آن موضوعها را كه پرچم دنبال ميكند امروز وقتش نيست.
مي گويم : راستست كه ما امروز بحوادث جنگ علاقه منديم و بايد از پيشامدها ناآگاه نمانيم و بي پروايي از خود ننماييم. چيزيكه هست خبرهاي جنگ هر روز در روزنامه ها نوشته ميشود و ما نيز مي نويسيم. از آنسوي هفته اي يكبار از پيشامدهاي آن هفته يك خلاصة روشني بيرون آورده بشكل تاريخچه زير عنوان « گزارش هفتگي» بچاپ ميرسانيم. نيز دربارة اينكه ما بايد در اين هنگام آشفتگي جهان آسوده و بي پروا ننشينيم و بايد خود را براي ايستادگي در برابر حوادث آماده گردانيم گفتارهاي پياپي مي نويسيم. آنچه ما بايست بكنيم اينهاست ديگران خود ميدانند ما به بيشتر از اين نيازي نمي بينيم.
اما اينكه ميگويند : " آن موضوعها را كه پرچم دنبال ميكند امروز وقتش نيست" گفتة بسيار پوچيست. ما چه امروز و چه در هر هنگام ديگري بايد در انديشة دردهاي كشور و چارة آن باشيم. مهمترين موضوع براي ما همينست. امروز داستان ما داستان شهريست كه در آن وبا يا يك بيماري واگير ديگري افتاده و انبوه مردم را گرفتار و بستري گردانيده ، و در همان حال آگاهي آمده كه دشمناني بقصد تاراج آن شهر مي آيند. آيا سردستگان و پيشروان اين شهر چه بايد كنند؟.. آيا نه آنست كه بايد از يكسو با كوشش بسيار بچارة بيماران كوشند و كساني را از آنان كه از بستر برميخيزند توانا گردانند و از سوي ديگر در انديشة جلوگيري از دشمن باشند و هر يكي از اين بهبود يافتگان را بصف خوانند و دسته دسته سپاه بسيج كنند؟!. آيا جز اين راهي بنظر ميرسد؟..
كنون اگر كسي در همانشهر زبان بايراد باز كند و چنين گويد : " اكنون وقت پرداختن بچارة بيماران نيست. بايد تنها در انديشة جنگ باشيم و هر كه را مي بينيم تفنگ بدستش داده بجلو دشمن فرستيم" و اين را بگويد و نفهمد كه اگر بچارة بيماران پرداخته نشود بيشتر مردم توانا براي رفتن بجنگ نخواهند بود و آنانكه خواهند رفت چون ناتوان و كم نيرويند جنگي نتوانسته شكست خواهند خورد.
ايراد اين كسان نيز بما همانگونه است. اينان ميگويند : امروز بايد تنها سخن از نگهداري كشور و از ميهن پرستي و اينگونه موضوعها باشد و گفتگو از شعر و انديشه هاي پراكنده و مانند اينها را بوقت ديگري نگه داريم. اينرا ميگويند و نمي فهمند كه تا انديشه هاي آشفته و مغزفرسا و اين بدآموزيهاي اراده كش درميانست شما از هيچ كوششي نتيجه نخواهيد برد.
شما ميگوييد : « ميهن پرستي» و هيچ نميدانيد كه چند رشته تعليمات كه همه بضد آنست درميان مردم رواج دارد. فلان جوان اروپا ديده ميگويد : « زندگاني مبارزه است و آدم بايد زيرك باشد و پول در بيآورد». فلان حاجي مقدس مي گويد : " ميهن پرستي بت پرستيست. من بايد در فكر آخرتم باشم. بمن چه كشور ميرود ويا ميماند". خراباتي ميگويد : « مي خور كه نداني زكجا آمده اي» فلان مرد تيره درون هر كجا مينشيند زبان بريشخند باز كرده ميگويد : « اولاد سيروس هيچوقت چيزي نبوده».
در برابر يك سخنِ شما چند گونه سخنان ضد آن ميگويند و دلها را پر ميگردانند. چشده كه سخن شما مؤثر افتد و اينها مؤثرنباشد؟!.. آيا دور از خرد نيست كه با اين بدآموزيهاي فراوان كه هر يكي بكشتن احساسات و اراده عامل جداگانه ايست شما ميگوييد بايد تنها ميهن پرستي را عنوان كنيم و تنها در پيرامون آن سخن رانيم؟!
مگر نديديد كه داستان مشروطه و آن جوش و خروش كه در سراسر ايران برخاسته بود در نتيجة همين موانع ناانجام ماند و از آنهمه رنجها و فداكاريها جز نتيجة كمي بدست نيامد؟!.. نديديد كه در همان پيشامد شهريورماه چه رسوايي از افسران و استانداران و ديگران پديد آمد؟!..
چه داستان مشروطه و چه داستان شهريور ماه هر دو بهترين دليل براستي گفتار ما ميباشد. زيرا در هر دو داستان طبقة عوام و درس ناخوانده آزمايش خوبي دادند و با روي سفيد و پيشاني باز از كشاكش بيرون آمدند برعكس طبقة درس خوانده كه بيشترشان جز ماية رو سياهي و رسوايي نبودند.
داستان مشروطه بماند ، آنرا در تاريخ بايد جست. داستان شهريور ماه را بداوري گزارده ببينيم علت چه بود كه افراد سپاهي و بسياري از افسران جزو غيرت و مردانگي و شايائي از خود نشان دادند و فداكاريهاي سرفرازانه نمودند. ولي افسران بزرگ جز از چند تني كه بايد جدا گيريم ديگران ماية رسوايي و سرافكندگي شدند؟!.. اگر شما با يكايك اين افسران و سرلشكران آشنا باشيد و از عقيده و باورهاشان بجستجو پردازيد خواهيد ديد مغزهاشان پر از انديشه هاي ماديگريست و هر يكي از آنان زندگي را جز مبارزه نميداند و برآنست كه هر كسي بايد از هر راهيكه ميتواند پول بدست آورد پي خوشيهاي خود باشد و پرواي ديگران نكند. يا خواهيد ديد كساني از آنان با شعرهاي رندانة خراباتي آشنايي دارند و زندگاني را جز يكدم نميشمارند و برآنند كه بايد آن يكدم را بخوشي گذرانند. وگرنه چگونه باور كردنيست كه يك سرلشكري دسته هاي زيردست خود را بسر خود رها كند و با چند تن رو بگريز آورد و پس از چند روزي ناگهان در ملاير پيدا شود؟!. چگونه باور كردنيست كه يك سرهنگ با داشتن عدة بسيار تفنگ و افزار خود را باشرار سپارد و تنها در انديشة جان باشد كه بخاك بيگانه گريزد؟!..
اين از چيست كه افراد آنگونه و افسران اينگونه درآمدند؟!.. آيا اين دليل نيست كه علت درماندگي هاي ايران اين انديشه هاي پراكنده ميباشد كه بنام فلسفه يا ادبيات يا هر نام ديگري در كتابها و روزنامه ها نوشته ميشود و كسان باسواد آنها را خوانده بياد خود ميسپارند و بدينسان عزم و اراده شان از كار مي افتد؟!.. آيا دليل آن نيست كه ما تا باين درد چاره نكنيم از هيچ كوششي نتيجه نخواهيم برداشت؟!..
يك چيز شگفت تر اينست كه مي بينيم كساني مي نشينند و با يك حال آرام و پيشاني باز از جنگ آلمان و انگليس و ژاپن و آمريكا به گفتگو مي پردازند و از آيندة جهان سخن مي رانند و چنين وامي نمايند كه آيندة ما نيز بسته به نتيجة اين جنگست. ولي اين غفلتي از آن كسان ميباشد. اين جنگ در سرنوشت ما تأثيرخواهد داشت ولي نچندانكه اينان مي پندارند. آنچه در سرنوشت ايران و شرق تأثير مهم تواند داشت همينست كه باين درماندگيها چاره شود. وگرنه ما تا اينيم كه هستيم حالمان همين خواهد بود كه هست.
مثل اينان مثل آن روستاييست كه زميني كه شايستة كشت باشد ندارد و يا اگر زمين دارد تخم ندارد ، و با اينحال در آغاز بهار گفتگو از آمدن و نيامدن باران ميكند و چنين وامي نمايد كه همچون ديگران سرنوشت او و خاندانش بسته به پيشامد بارانست ، و پيداست كه اين رفتار او بيخردانه ميباشد.
آري روستاييان و برزگران در بهار مي نشينند و گفتگو از باران و چگونگي هوا بميان مي آورند و علاقه بآن نشان ميدهند. ولي بشرط آنكه كشتزاري آماده گردانيده و تخمي افشانده باشند كه زمينه براي استفاده از باران آماده باشد. كسيكه زمين ندارد و يا بذر نيفشانده چنين علاقه مندي به باران ازو بيخردانه است مگر مقصودش اين باشد كه باران كه بيايد ديگران استفاده از آن ميكنند و محصول فراوان برميدارند و يك سهمي هم براي من ميفرستند كه چنين توقعي بيخردانه تر خواهد بود.
(پرچم روزانه شماره هاي 84 و 85 سال يكم شنبه 12 و يكشنبه 13 ارديبهشت ماه 1321)