چون در شمارة پريروز پرچم نامة آقاي آگاه را دربارة بيزاري از شاعري و چشم پوشي از شعرهاي خود بچاپ رسانديم يكي از خوانندگان با من چنين ميگويد : " نامة آن لاري را خواندم راست نوشته ، ولي تند رفته" گفتم : لاري نيست. در لارستان مأموريت دارد. اما اين سخن شما بيمعني است ، زيرا اگر راست گفته ديگر تند رفتنش كدام است؟!. او ميگويد من چون زيان شعرهاي بيهوده را فهميدم بخود چنان كاري را نپسنديدم و آنچه داشتم از ميان بردم ، شما بكجاي اين سخن ايراد داريد؟!. اين كاريست كه هر خردمندي
بايد بكند و تند رفتن هم نيست. نويسندة آن نامه از خرد پيروي كرده و جاي هيچ ايرادي نيست.
بايد بكند و تند رفتن هم نيست. نويسندة آن نامه از خرد پيروي كرده و جاي هيچ ايرادي نيست.
چون گفتگو در مجلسي ميرفت و حاضران گوش ميدادند ، سخن را دنبال نموده چنين گفتم : شما امروز بر سر يك دو راهي ايستاده ايد كه اختيار داريد هركدام را بپذيريد.
يكي آنكه بهمين حال كه هستيد باشيد : اين انديشه هاي پراكنده همچنان در مغزها باشد. از شعر و شاعري دست برنداريد ، كتابهاي سراپا زيان زمان مغول را پياپي چاپ كرده بيرون ريزند ، چهارده مذهب همچنانكه هست باشد ، اخلاق پست بحال خود بماند ، از هركسي زور ديديد گردن گزاريد و همه بخاموشي گراييد ، و اگر او رفت بيكبار زبان بزشتگويي باز كنيد ، آدمكشان آسوري و كرد در جاي خود بمانند ، تاراجگران بوئراحمدي و لر و بلوچ در كار خود باشند ، پياپي حزبها سازيد ، و دسته ها ببنديد ، و در راه خودنمايي و هوسبازي از گراييدن به بيگانگان هم خودداري ننماييد. يك جمله بگويم : تغييري در انديشه و رفتار و كردار خود ندهيد.
اين يك راه است و ميتوانيد آنرا پيش گيريد. ولي در اين صورت حالتان همين خواهد بود كه هست. گرفتار صد بدبختي خواهيد بود ، لگدمال بيگانگان خواهيد گرديد. اختيار زندگاني را در دست خود نخواهيد داشد. يك جمله بگويم : اين درماندگي و زبوني پايدار خواهد ماند و بلكه روز بروز سخت تر گرديده كم كم نوبت نابودي خواهد رسيد.
يكراه ديگر آنست كه اين حقايق را كه ما ياد مي كنيم و يكايك روشن مي گردانيم بپذيريم و هركسي در سهم خود بكار بندد و زشتيها را از خود دور گرداند و يك تبديلي در انديشه ها و خويها و رفتارها پديد آيد و زندگاني رنگ نويني گيرد. يكراه هم اينست.
اختيار با شماست كه كدام يكي از اينها را بپذيريد و پيش گيريد. اگر بخواهيد با همين حال باز مانيد چنانكه گفتم گرفتاريهاتان همين خواهد بود كه هست ، و شما بايد باينها رضايت دهيد و بيهوده بگله و ناله نپردازيد زيرا اين گرفتاريها يك حادثة تصادفي ، يا نتيجة قضا و قدر نيست بلكه نتيجة قطعي همان حال و رفتاريست كه داريد ، و ميخواهيد دست برنداريد.
يك بيچارگي كه من در شما مي بينم آنست كه نميخواهيد نيك بشويد ولي ميخواهيد از روزگار نيكي بينيد ميخواهيد در اين آلودگي ها بمانيد و هيچ كم نكنيد. ولي نتيجة آنها را كه در زبوني و زيردستيست درنيابيد. در اينجاست كه بايد گفت معني زندگي را نمي دانيد. در اينجاست كه بايد گفت : يكدسته كودكان چهل ساله و پنجاه ساله ايد.
اين كار كودكانست كه دست بآتش دراز ميكنند و چون سوزانيد بگريده مي افتند در جلو كندوي عسل ببازي پردازند و چون زنبورها بيرون ريختند و سرو روي ايشان را خستند بناله و فرياد برخيزند.
شما بخودتان بسيار مغروريد. من چون مي آزمايم مي بينم اين غرور و ناداني شما از اندازه گذشته زيرا امروز در حال آنكه از هر باره خوار و زبون مي باشيد و در توي بدبختي و درماندگي فرو رفته ايد باز حال خود را درك نمي كنيد. شما هر يكي خود را دانشمند مي شماريد هر سخني بميان آيد مي گوييد : « مگر ما اين را نميدانستيم» ولي من چون مي آزمايم مي بينم ، شما چيزهاي بسيار روشني را نمي دانيد.
شما از داستان « علت و معلول» ناآگاهيد و اين نميدانيد كه در اين جهان هرچيزي از يك علتي برميخيزد و تا آن علت از ميان نرود بحال خود خواهيد ماند. اين نميدانيد كه هر گرفتاري يا بيماري كه براي كسي يا توده اي رخ ميدهد از يك علتي برخاسته كه بايد آنرا جست و شناخت و بچاره پرداخت. اين چراغ برق بالاي سر ما اگر اكنون خاموش گردد شايد كساني آنرا تصادفي شمارند و بسخنان گله آميزي پردازند ولي يك اهل فن آنرا جز نتيجة يك علتي نخواهد شمرد و اينست جستجوي آن علت را كرده و بدست آورده و چاره خواهد كرد.
اين يك قاعدة بزرگ همگانيست و بهمه چيز جاريست. ولي شما آنرا نميدانيد و اعتنا نداريد. بجاي آنكه آلودگيها را از خود دور گردانيد و بگرفتاريها از راهش چاره كنيد تنها بگله و ناله بس ميكنيد و يا بيخردانه اميدواريد كه ايران يك طلسمي دارد و كسي آنرا از دست شما نتواند گرفت.
شما از ناداني و بيچارگي هم زبوني و هم بدبختي را ميكشيد و هم بيهوده ناله و فرياد ميكنيد كه اين خود زيان ديگري ميباشد. شما بهر چيزي از آلودگيهاي خود نام فريبندة ديگري ميگزاريد. شعرهاي بيهوده سرودن ، و افسانه هاي بيخردانه بافتن را « ادبيات» مي ناميد كهنه بافندگيهاي يونان و روم را « فلسفه» مي خوانيد ، ببدآموزيهاي خانه برانداز صوفيگري « عرفان» نام مي دهيد ، آشفتن مغزهاي جوانان را « آموزش و پرورش» ياد ميكنيد ، گمراهيهاي پراكنده و كشاكشهاي بيهودة قرنهاي گذشته را « مذهب» مي شماريد ... بدينسان بهر يكي از آلودگيهاي خود عنوان ديگري ميدهيد و ما هريكي را كه دنبال مي كنيم بهايهوي و ايستادگي مي پردازيد و با اينحال نيكي از جهان ميخواهيد. دوباره ميگويم : اين خود نشان درماندگي شماست.
دوباره ميگويم : شما يا چنانكه هستيد باشيد و تن باين خواري و زبوني دهيد و يا اگر رهايي ميخواهيد اين حقايق را از ما بپذيريد و هركسي تكاني بخود دهيد و هركسي اين آلودگي ها را از خود دور گردانيد.
(پرچم روزانه شمارة 102 سال يكم ، شنبه 2 خرداد ماه 1321)