پرچم باهماد آزادگان

35 ـ همه چيز را ميدانند و هيچ چيز را نميدانند

تاكنون بارها گله كرده ايم كه ايرانيان معني « دانستن» را هم نميدانند. همين داستان « قضا و قدر» يك مثل نيكي براي اين موضوع ميباشد.
شما اگر در مجلسي بنشينيد و چنين گفتگو كنيد : " در زندگاني هر كسي بايد بكوشد تا نتيجه بردارد. اگر كسي نكوشد و يا راه كوشش را نداند ناچار در زندگي بسختي خواهد افتاد. همچنين توده ها آنهاييكه نكوشند و يا راه كوشش را ندانند بزيردستي مي افتند و بدبخت مي گردند". اينها را كه سراپا حقايقست شرح دهيد ، خواهيد ديد شنوندگان همگي از درون دل « بلي» ميگويند و سرها را براي تصديق تكان ميدهند ، خواهيد ديد يكي سري تكان داده ميگويد : " بلي « ليس للانسان الا ما سعي»". آن يكي دهان پرباد كرده شعر ميخواند :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر       كاي نور چشم من بجز از كشته ندروي
آن ديگري با لحن فيلسوفانه ميسرايد : « هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت». چهارمي بنطق پرداخته ميگويد : " بلي آقا ! اين نتيجة كوشش است كه آلمان را بآن مقام رسانيده نتيجة كوشش است كه انگليسيها بيك نصف كره حكومت ميكنند". آن ديگري ميگويد : " من دربارة سعي و عمل مقاله اي نوشته ام". اين ميگويد : " من بتازگي يك قصيده اي سروده ام". اينها را ميگويند و چنين مي فهمانند كه ما اينها را ميدانيم و عقيده مند ميباشيم.
در حاليكه نميدانند و باوري هم ندارند. سخنانيست شنيده و فرا گرفته اند ، ولي نفهميده و باور هم نكرده اند. زيرا كسيكه يكچيز را باور كرده ضد آنرا نپذيرد. شما اگر علم هيئت خوانده و داستان زمين و آفتاب و ديگر كرات را
 بدانسان كه در اين علم است ياد گرفته و باور كرده ايد ، ديگر هيچگاه بافسانة گاوماهي گوش نخواهيد داد و اگر ببينيد در كتابي آنرا نوشته آن كتاب را دور خواهيد انداخت. شما اگر از بهداشت آگاهيد و اين را باور كرده ايد كه آدمي چون بيمار شد بايد از راه پرهيز و درمان بچاره كوشد ديگر سخني بضد آن نخواهيد پذيرفت و اگر ديديد در كتابي چنين نوشته : " در بيماري چاره و درمان تأثير ندارد" مؤلف آن كتاب را نادان شمارده آنرا دور مي اندازيد. معني دانستن و باور كردن همينست.

كنون بياييم بر سر موضوع. ما بايرانيان ميگوييم : شما اگر باور كرده ايد « در زندگي بايد كوشيد و نتيجه برداشت» پس چگونه است صدها ، بلكه هزارها سخنان ضد آن درميان شما رواج دارد؟!..

« العبد يدبر والله يقدر» ، « تريدو اریدو مايكون الا مااريد»

بخت و دولت بكارداني نيست           جز بتأييد آسماني نيست

فلك بمردم نادان دهد زمام مراد        تو اهل دانش و فضلي همين گناهست بس

گرچه تير از كمان همي گذرد         از كماندار بيند اهل خرد

مي خور كه نداني زكجا آمده اي      خوش باش نداني بكجا خواهي رفت

كتابهاتان پر از اينهاست و چگونه شما اينها را مي پذيريد؟!.. اگر داستان كوشش راست است پس اينها چيست؟!.. پس عقيده به نذر و نياز و سقاخانه و پير چيست؟!..

شما اگر بكوشش و نتيجة آن باور داريد ، پس چگونه است كه ميشنويد شاعري مردم را به تنبلي ميخواند و بآنان درس بيغيرتي داده ميگويد : « مي خور كه نداني زكجا آمده اي» يا ميگويد : « كه بر من و تو در اختيار نگشاده است» از او بدتان نمي آيد و بدشمني و جلوگيري نمي پردازيد؟!.. اين يكبام و دو هوا در دلهاي شما چگونه پيدا شده؟!.

شگفتتر آنكه گاهي كساني پاسخ داده ميگويند : " آن عقيده در جاي خود درست است و اينها در جاي خود درست" ما نميدانيم چگونه تواند بود كه دو عقيدة ضد هم هر يكي در جاي خود درست باشد. ما ميگوييم : خدا بآدميان اختيار داده كه دركارهاي زندگاني بكوشند و هر كسي نتيجة كوشش خود را در مييابد. آنان ميگويند : بر من و تو اختياري داده نشده ، و از كوشش نتيجه نتوان برداشت. اين دو سخن چگونه هر دو راست تواند بود؟!..

چند سال پيش در تهران متلكي براي شهرداري ساخته بودند كه بيكي از خانه داران اخطاري شده كه خانة تو بخيابان خواهد افتاد بايد آنرا خالي كني و هرچه زودتر عمله گزارده در و پنجره اش را بكني. در همان روزها مأمور ديگري از شهرداري اخطاري آورده كه بايد درها و پنجره هاي عمارت خود را فلان رنگ گرداني ، و چون پافشاري مينمود كه همين امروز بايد اقدام شود خانه دار بخشم آمده و چنين گفته : " چه ميگويي آقا ! اخطاري كرده اند كه اين عمارت خراب شود". مأمور پاسخ داده : "باشد ، آن جريان ديگري دارد ، اين جريان ديگري".

درست داستان اين كسانست كه دو عقيدة متضاد را ميگويند : هر يكي در جاي خود درست است. ولي حقيقت آنست كه اينها نه آنرا فهميده و باور داشته اند و نه اين را. چنانكه بارها گفته ايم همين انديشه هاي متضاد مغزها را از كار انداخته. اينان مغزهاشان بيكاره شده و اينست وظيفة خود را انجام نميدهد.
بدتر از همه كار آن كسانيست كه باين عقيدة پست جبريگري جامة مذهبي پوشانيده چنين ميگويند : « خدا بايد كارها را درست كند» يا بما ايراد گرفته ميگويند : "پس عقيده نداشته باشيم كه كارها دست خداست؟! " ميگويم : براي پستي و تنبلي خود بهانة شگفتي پيدا كرده ايد. اي بيخردان اين آيين را همان خداي آفريدگار گزارده كه هر كسي و هر مردمي تا نكوشد نتيجه برندارد. هر كسي و هر مردمي تا خود نيك نباشد از جهان نيكي نبيند. شما با اين سخنان مزورانة خود بجنگ خدا ميرويد. شما ميخواهيد نكوشيد و دست از هوسبازيهاي خود برنداريد و آنوقت از خدا بخواهيد كه شما را ببزرگي برساند ، و يا درماندگي و بدبختي خود را كه نتيجة قطعي نادانيها و هوسبازيهاتان بوده بگردن خدا اندازيد ، و اين بيشرمي را دين يا مذهب مي ناميد. اي بيخردان مگر خدا تنها خداي شماست؟!.. يا شما در دستگاه خدا گرامي تر از ديگران ميباشيد؟!..

شما از بس نافهميد ، گستاخيتان تا باينجا رسيده كه توقع داريد خدا از بهر شما آيين خود را ديگر گرداند ، و شما را با صد آلودگي بسرفرازي رساند. توقع داريد كه ديگران بكوشند و خدا نتيجة كوششهاي آنها را نصيب شما گرداند. از ناداني بچنين گستاخيهايي برخاسته ايد. اينجا جايش نيست كه بگويم شما خدا را هم نشناخته ايد ، اگر خدا را شناخته بوديد آيين او را هم ميدانستيد و بچنين توقع بيخردانه اي برنمي خاستيد.
(پرچم روزانه شمارة 89 سال يكم پنجشنبه 17 ارديبهشت ماه 1321)


از كوشش بيهوده چه سود تواند بود؟!..

كساني ميگويند : « اينكه شما افسران از جنگ گريخته و ديگر كاركنان دولت را كه در شهريور ماه وظيفه ناشناسي كرده بودند دنبال نموديد و در پرچم گفتارها نوشتيد چه نتيجه اي داد در حاليكه كساني در روزنامه هاي ديگري هواداري از ايشان مي نمايند و دفاعها مينويسند؟!.. از آنسو آيا دولت چه ترتيب اثري بآن نوشتنها كرده؟!.. مي گويم : بارها گفتيم كه آن نوشتنهاي ما بيش از همه براي توده بوده و اين ميخواستيم كه توده آن افسران بدكاره و آن كاركنان وظيفه ناشناس دولت را بشناسند و احترام بآنان نگزارده هميشه نامهاشان بخواري برند. ما بيش از همه بداوري توده قيمت مي نهاديم و كنون هم مي نهيم. يك توده بايد خود داوري داشته باشد و نيكان را از بدان جدا گرداند. بايد نيكان را بزرگ داشته بدان را خوار گيرد. اين نشان رشد يكتوده است. از آنسوي پاداش و كيفر بزرگ همين است. اين از پاداش و كيفري كه دولت بدهد بهتر و مؤثرتر است. زيرا پاداش يا كيفر دولت را هرچه كه فرض كنيم باين اندازه ماية سرفرازي يا سرافكندگي نتواند بود.

ما آن گفتارها را براي اين نتيجه مي نوشتيم و بايد بگوييم كه بمقصود رسيديم. زيرا بيگمان آن افسران يا كاركنان دولت درميان توده خوار و بي آبرو ميباشند و خواهند بود و اين بدنامي هميشه با آنان خواهد بود. اگرچه برخي از آنان بتهران آمده و با زور پشتيبانان خود كار گرفته ، بلكه برخي بشيادي درجه نيز يافته اند ، ولي اين ماية آبرو براي آنان نخواهد بود.

اما اينكه كساني دفاع از آنان مي نويسند من نميدانم وظيفه ناشناسي بآن آشكاري چه دفاعي دارد؟!.. يك سرلشكري كه سپاهيان زيردست خود را بي تكليف گزارده و در چنان گيروداري تنها در انديشة جان و پول خود بوده و با بيشرمي بسيار رو بگريز آورده از چنين سياهكاري چه دفاعي توان كرد؟! يك سرتيپ يا سرهنگي كه تفنگ و افزارهاي جنگي را بجاي آنكه بتهران رساند و بدولت سپارد بدست راهزنان داده و اين لكة ننگي را بدامن سپاه ايران نشانده چه جاي هواداري از آن ميباشد؟!.. گرفتم كه كسي بنام دوستي يا خويشاوندي يا بعلت ديگري يك سخناني هم نوشت ، آيا چه تأثيري در توده تواند داشت؟!.. مگر مردم ايران تا اين اندازه كودك و نافهمند كه فريب آن دفاعها را بخورند؟!..

همه ميدانند كه آقاي سرلشكر معيني و ياورانش سرهنگ اصلاني و سرهنگ وزيري و سرهنگ نيك نژاد و ديگران پيش از اين پيشامدها با مردم بدرفتاري بي اندازه مي نموده اند و از آنسوي از اتومبيل و اسب و سرباز و پول دولت استفاده كرده يك زندگاني بسيار خوش و شاهانه ميكرده اند. پس از آنهمه چون داستان شهريور ماه رخ داد بيكبار وظيفة خود را فراموش كردند و سرلشكر معيني عدة خود را بي سرپرست گزارده همراه سرهنگ اصلاني و سرهنگ وزيري با رسوايي بسيار از ارومي گريخته از ملاير سر درآوردند و در نتيجة اين رفتار آنان هزار تن بلكه بيشتر سربازان بيگناه كشته شدند و سرهنگ نيك نژاد هم آهنگ گريز بتركيه كرد و در ميان راه تفنگ ها را بكردها داد كه اكنون با همان تفنگها بشرارت برخاسته خون بيگناهان را ميريزند. گناهاني با اين آشكاري چه عذري برايش توان آورد؟!..

ميگويند : دولت دستور « ترك مقاومت» داده بود. ميگويم : آن بجاي خود. ما نميگوييم چرا جنگ نكرديد؟!.. اين موضوع ديگريست و نميخواهيم از شما بازخواست كنيم. بازخواست ما آنست كه پس از آنكه ترك مقاومت كرديد بايستي در جاي خود بايستيد و آرامش و ايمني را در شهرهايي كه بوديد پايدار نگاه داريد و از آشوب و هرج و مرجي كه بهنگام رسيدن سپاهيان مهاجم بيم ميرفت جلوگيريد ، و اگر از آن مي ترسيديد و گمان خطر مي برديد در اينصورت مي بايست همة سپاهيان و افراد را با خود برداشته پس نشينيد با تدابير[ي] خود را و آنها را بيك جايي برسانيد نه اينكه همه چيز را فراموش ساخته و خود رو بگريز آوريد. ايراديكه بشما ميگيريم اينست.

ما مي بينيم برخي از افسران بوظيفة خود كار بسته و هر يكي از آنان صدمة ديگري ديده اند. يكي پايش را از دست داده. ديگري از دست محروم گرديده. چند تني گرفتار شده بزندان افتاده اند. چند تني كشته شده از ميان رفته اند. ولي شما هر يك هزاران ديگري را بصدمه انداخته و تنها جان خود را بدر برده ايد ـ آيا مي توانيم شما را با آنان يكسان گيريم؟! چنان كاري را خرد يا شرافت روا ميشمارد؟.

بهرحال ما از چندي پيش كه وزارت جنگ وعدة پرداختن بمحاكمة اينها داد بهتر دانستيم كه ديگر چيزي ننويسيم و منتظر اقدام وزارت جنگ باشيم.

در اين مدت نوشته هاي بسياري رسيد كه همه را نگه داشته بچاپ نرسانيديم. ولي اكنون كه اين آقايان افسران ميخواهند با دست اين و آن خود را پاك گردانند ما نيز فرصت خواهيم داشت كه آن نوشته ها را يكايك بچاپ رسانيم.
(پرچم روزانه شمارة 90 سال يكم 19 شنبه ارديبهشت ماه 1321)

چاره جز كوشش و ايستادگي نيست

يكي از خوانندگان پرچم با من گفتگو كرده چنين ميگويد : گفتارهايي را كه مينويسيد ميخوانم ولي مردم اينها را نمي پذيرند. آن شرحي را كه دربارة « قضا و قدر» نوشته بوديد من در خانوادة خودمان خواندم ولي نتوانستم زنها را قانع گردانم.

بعقيدة من نوشتن و گفتن براي اينها فايده ندارد. بايد در فكر بچه ها باشيم و آنها را نگزاريم با اين عقايد بزرگ شوند.

ميگويم : ما در اين چند سال آزموديم ديديم حقايق را كه ميگوييم مردم بسه دسته ميگردند : يكدسته همينكه ميشنوند آنها را مي پذيرند و در پيرامونش بكوششهايي مي پردازند. يكدسته مدتي ايستادگي نموده سپس مي پذيرند. يكدسته هيچگاه نپذيرفته همچنان در پيروي از نادانيها پا ميفشارند.

از اينجا ميدانيم مردم بسه گونه اند : يكي آنانكه فهم و خرد و نيروهاي خداداديشان بقوت خود باز مانده. ديگري آنانكه آن نيروها از قوت افتاده. سومي آنانكه بيكبار فهم و خرد و اينگونه نيروها را از دست داده اند. چون مردم باين سه گونه اند در برابر حقايق نيز بسه دسته تقسيم ميشوند. وگرنه حقيقت پژوهي يكي از خصائل فطري آدمي ميباشد.

هرچه هست ما بايد حقايق را بگوييم و بنشر آنها بكوشيم ، و هر مرد باخرد و غيرتمندي نيز بما ياري كند. اين وظيفة همگي ماست و راه چاره اي براي خود جز اين نداريم. تا اين انديشه هاي پست و پراكنده درميانست اين توده روي رستگاري نخواهد ديد. اين كار ما يك نتيجة روشني را در بر خواهد داشت و آن اينكه دستة تباه مغز و تيره درون شناخته شده از ديگران جدا گردند. آندسته كسانيكه فهم و خرد و نيروهاي مغزيشان تباه گرديده و بحقايق گردن نمي توانند گزاشت شناخته و جدا باشند. اين خود سودهايي درپي دارد.

اما زنها آنان يك سخني را كه چند بار از چند زبان شنيدند خواه ناخواه نرم گردند و گردن گزارند. در اين باره زنها گناهي ندارند و جاي گله اي از ايشان نيست. چيزهاييست كه از زبان مردان شنيده و در دل جا داده اند و اكنون كه حقايق را بشنوند دير يا زود در دلهاي خود جا خواهند داد. شما ميخواهيد تنها بيكبار گفتن بس كنيد و از يك اوقات تلخي كه رو داده دلتنگ شده ايد و ميخواهيد سپر اندازيد. اينها از آنست كه اهميت اين حقايق را در نمي يابيد. دوباره ميگويم : راه رهايي براي اين كشور جز مبارزه با پندارهاي پراكنده و نشر حقايق نيست. آن جانفشاني كه ديگران در جنگها بكار ميبرند ما بايد در راه اينها بكار بريم. دشمن بزرگ ما اين گمراهيهاست. بايد با همة توانائي خود با آنها بجنگيم.

شما با يك نهيب مادر يا مادر زن از ميدان در رفته ايد. ولي بايد از شكستن كاسه و كوزه و از برانداختن چراغ و سماور هم نترسيد و گفتة خود را دنبال كنيد. ما كساني را ميشناسيم كه بر سر همين سخنان كارشان با همسرانشان تا بگفتگوي طلاق كشيده و با اينحال از ايستادگي برنگرديده اند. اين چه زبونيست كه نتوانيد مادر و همسرتان را با خود همباور گردانيد؟!.. چرا نمي انديشيد آنزمانيكه عقيده به « قسمت» و « بخت» و « سرنوشت» دارند و از سقاخانه و امامزاده گشايش كار مي طلبند ، يك آسيبي براي خاندانند؟! چرا نمي انديشيد كه از چنان زني جز زيان اميد نتوان داشت؟!..

مي گويند : « پس كارها دست خدا نيست؟!..» با اين جمله هو ميكنند. بايد گفت : همان خدا اختيار را بدست شما سپرده. اين آيين را همان خدا گزارده كه شما اگر از راهش نكوشيد و با اين پندارها خود را دلخوش ساخته بيباك و بي پروا نشينيد زبون و خوار باشيد و لگدمال ديگران گرديد. شما ميخواهيد دست از تنبلي و هوسبازي برنداريد و آنوقت بيشرمانه گناه را بگردن خدا انداخته بگوييد : او چنين خواسته است. پس اي بيخردان خدا ستمگر است كه شما را زبون و افتاده خواهد؟!..

اما اينكه ميگوييد : " گفتن و نوشتن براي اينها فايده ندارد. بايد در فكر بچه ها باشيم" درست نيست. زيرا شما اگر نتوانيد بزرگها را از اين پندار بيهوده دور گردانيد بچه ها را هم نخواهيد توانست. زيرا بچه ها با دست آنها و درميان آنها بزرگ مي گردند. مگر شما بچه ها را از مادرها و مادر بزرگها جدا خواهيد گردانيد؟!.. از اين گذشته مگر روزگار بشما آن فرصت را خواهد داد كه بتوانيد يك نژاد نويني پديد آوريد؟!.. شما با اين آلودگيها مگر پنجاه سال ديگر خواهيد ماند كه بچه هاتان بدلخواه بار آوريد؟!.. مرا شگفت افتاد كه شما بدام اندريد و در نمي يابيد. شگفت افتاد كه بدبختي خود را نمي فهميد. بدانيد اي ايرانيان ، اگر بزودي تكاني بخود ندهيد و يك دستة پاك و خردمندي همدست گرديده رشتة كارها بدست نگيريد و باين آلودگيها چاره نكنيد ديگر فرصتي براي شما باز نخواهد ماند. اينرا نمي نويسم كه نوميد گرديد. مينويسم كه تكاني بخود دهيد.
(پرچم روزانه شمارة 91 سال يكم يكشنبه 20 ارديبهشت ماه 1321)